اختلاف در قراءت قرآن، یعنی‌ ارائۀ‌ صـورتهای‌ مـختلف از تـلاوت واژه‌ها که به نام قاریان صدر اول ثبت شده است، از قراءت‌ رسول خدا (ص) نشأت نمی‌گیرد کـه رسول خدا قرآن مجید را به گونه‌های مختلف‌ قراءت کرده باشد و حافظان‌ صدر‌ اول بـه نقل و حکایت آن پرداخته بـاشند؛ بـلکه تابعین و متکلمین اسلامی، گاه به خاطر اغراض سیاسی و فرقه‌ای، و گاه به خاطر خیراندیشی و رفع اشکالات علمی، ادبی، فقهی و . . . با تغییر قراءت و تبدیل عبارت‌ اعمال نظر کرده‌اند و ندانسته اساس تحریف را پی‌ریزی کـرده‌اند. بحث این مسائل را در جای خود استیفا کرده‌ام و اینک یک مورد آن را به بحث و پژوهش می‌گذارم، تا خوانندگان را با‌ ریشۀ‌ این مسائل آشنا سازم.

« و إذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقاءنا أئت بقرآن غیر هذا أو بدّله. قـل مـا یـکون لی أن‌ أبّدله‌ من‌ تلقاء نـفسی. إن أتـّبع إلاّ مـا یوحی إلیّ‌.إنّی‌ أخاف إن عصیت ربّی-عذاب یوم عظیم.قل لو شاء اللّه ما تلوته علیکم و لا أدریکم به فقد لبثت‌ فیکم‌ عمرا‌ مـن قـبله أفـلا تعقلون »[i]

ملاحظه کنید: مادۀ «د.ر.ی» به صورتهای «أدری، تدرون، تدری، ندری، أدراک، أدراکـم، یـدریک» سی نوبت در قرآن آمده است. از این سی مورد، بیست و نه مورد آن‌ که‌ اشکال علمی و ادبی ندارد. قراءت تمام قاریان (قراء سبعه، قراء عشره، قراء اربعه عشر، با تمام راویـانشان) یـک نواخت و همعنان است. فقط یک مورد آن‌که واژۀ «أدراکم» باشد، به‌ گونه‌های‌ مختلف قراءت شده است. زیرا که ظاهر آیه را با قواعد ادب منطبق ندیده‌اند و با تغییر قراءت و حتی تغییر عـبارت بـه حل آن پرداخته‌اند. آیاتی که باید مورد بحث‌ قرار‌ بگیرد‌ تا مسأله روشن گردد، بدین‌ صورت‌ است‌:

و چون آیات آسمانی ما بر آنان‌ تـلاوت شـود و درستی رسالت را روشن سازد، آنان که روز قیامت را نمی‌پذیریند و ملاقات با ما را امید‌ ندارند‌، می‌گویند‌: آیاتی که تلاوت شود خـودش نـمی‌تواند درسـتی و صحت خود را به‌ اثبات‌ برساند: یا قرآن دیگری بیاور کـه معجزۀ این قرآن باشد و صحت آن را به اثبات برساند‌ و یا‌ معجزۀ‌ خود را عوض کن و معجز دیگری از قبیل اژدها و یـد بـیضا بـرای‌ صحت‌ قرآن‌ بیاور.[ii]

در پاسخ آنان بگو: مرا نمی‌رسد که معجزۀ خـود را تـبدیل کنم و معجزی‌ دیگر‌ بیاورم‌. من فقط پیامگزارم و جز آنچه را به من وحی و اشارت شود، پیروی نـمی‌نمایم. مـن‌ فـرمان‌ یافته‌ام که آیات قرآن را تلاوت کنم و همان آیات را گواه رسالت خود‌ بـدانم‌. اگـر‌ مـن فرمان خدا را عصیان کنم و از تلاوت قرآن ابا ورزم، از عذاب روز‌ بزرگ‌ قیامت بر خود خائف و بـیمناکم. اگـر خـدا خواسته بود که معجز قرآن مخفی‌ بماند‌ و معجز‌ دیگری بر صحت رسالت من ارائه گـردد، مـن قرآن را بر شما تلاوت نمی‌کردم و نه‌ شما‌ را از وجود آن باخبر می‌ساختم. بلکه آن را برای خـودم و خـاندانم‌ ذخـیره‌ می‌ساختم‌. این قرآن، کلام خداست که هم متن رسالت است و هم سند رسالت. اگـر شـما تصور‌ می‌کنید‌ که‌ قرآن، کلامی است که خود به هم بافته‌ام، من کـه پیـش از‌ نـزول‌ قرآن، عمری در میان شما به سر برده‌ام و نه چنین بیانی داشته‌ام و نه از مقولۀ رسالت‌، کـلمه‌ای‌ بـر زبان داشته‌ام. آیا اندیشۀ خود را به کار نمی‌بندید.

منظور مشرکین‌ که‌ در سـؤال خـود گـفته بودند: «قرآنی غیر‌ از‌ این‌ قرآن بیاور یا آن را عوض کن‌» همان‌ بود که در ترجمۀ آیه آورده ام، بـا ایـن توضیح که گفته بودند: اگر‌ قرآن‌ تو مانند کتاب تورات و کتاب‌ انـجیل‌، کـتاب آسمانی‌ است‌، باید‌ سوای قرآن، معجزه‌ای بیاوری که دلیل‌ ادعای‌ تو باشد، مانند موسی و عیسی کـه بـرای صحت تورات و نجیل معجزه‌های دیگری‌ غیر‌ از متن تورات و انجیل ارائه کردند‌. این،قـابل پذیـرش نیست‌ که‌ دلیل کسی عین مدعایش بـاشد‌. بـنابراین‌، اگـر اصرار داری که معجزه‌ات قرآن خواندنی باشد، قـرآن دیـگری بیاور که معجزه‌گر‌ باشد‌ و با خواندن آن، کوهها جابه‌جا‌ شود‌ و شهرها‌ به هم نـزدیک‌ گـردد‌ و مرده‌ها را به سخن‌ آورد‌.

«و لو أنّ قـرآنا سـیّرت به الجـبال او قـطّعت بـه الارض او کلّم به الموتی»[iii]

و یا‌ این‌که مـعجز قـرآنت را عوض کن‌ و مانند‌ سایر انبیا‌ معجزه‌های‌ دیگر‌ بیاور و یا همین قرآن‌ را بـه صـورتی تبدیل کن که بتواند معجزه‌گر بـاشد و کارهای خارق العاده انـجام دهـد.

چنانکه‌ ملاحظه‌ می‌شود، در این تـرجمه و تـفسیر، چند‌ مسأله‌، دقیقا‌ً، روشن‌ شده‌ است:

  1. پیشنهاد مشرکین‌ که‌ گفته بودند: «أئت بقرآن غـیر هـذا،أو بدله» یعنی یا قرآن دیـگر بـیاور و یـا همین قرآن‌ را‌ عـوض‌ کـن، منظور مشرکین کاملا روشـن شـده است‌ و معلوم‌ است‌ که‌ آنان‌ چه‌ می‌خواسته‌اند.
  2. با صراحت روشن شده است که مـسأله مـشیت (لو شاء اللّه) ناظر به همان اقتراح و پیـشنهاد مـشرکین است و اگـر بـراساس ضـابطۀ «لو حرف امتناع لا متناع‌» تـقدیر آیه را به قلم بیاوریم، باید بگوییم: اگر خدا خواسته بود که من معجزه‌ام را تبدیل کـنم و یـا قرآن دیگر بیاورم که معجزه‌گر بـاشد و صـحت رسـالت مـرا تـأیید کند‌، من‌ ایـن قـرآن را بر شما تلاوت نمی‌کردم، حتی خبر آن را با شما در میان نمی‌نهادم. ولی خدا خواسته بود که معجزۀ مـن هـمین قـرآن باشد، لذا قرآن را‌ بر‌ شما تلاوت کردم. در ایـن تـرجمه و تـفسیر،جـملۀ «أدارکـم» بـه صورت فعل مضارع متکلم معنی شده است که طبعاً فاعل آن رسول الله‌ است‌. این خود مقتضای «لاء صله‌» است‌ که بر سر جملۀ «و لا أدراکم به» دیده می‌شود.

شـرایط به کار بردن «لاء صله» و شناخت آن از «لاء نافیه» بدین قرار است:

لاء‌ نافیه‌:

اگر میان دو جملۀ‌ منفی‌ که به هم عطف می‌شوند، راجح و مرجوحی نباشد، جمله را باید با آرایش زیر بیارایند: ارکان هـر دو جـمله، از حیث مسند و مسند إلیه، باید مذکور شوند. به هیچ وجه‌ نمی‌توان‌ حرف نفی را از جملۀ دوم حذف کرد، خواه جملۀ معطوف و معطوف علیه با «لاء نافیه» نفی شده باشند و یا با سـایر حـروف نافیه، مانند: ما، لیس، لم، لن و . . . باید‌ همان‌ حرف نفیی‌ را که بر سر جملۀ اول آورده شده، بر سر جملۀ دوم تکرار کرد. با این شرایط‌ استقلال دو جـمله مـحفوظ می‌ماند، به طوری که صـاحب سـخن می‌تواند‌ از‌ آوردن‌ جملۀ دوم صف نظر کند و به ذکر هریک از دو جلمه که مایل باشد اکتفا کند. در ‌‌این‌ زمینه، شاهد قرآنی فراوان است و اینک چند نـمونۀ آن:

۱-      «اولئک لاخـلاق لهم فی‌ الآخره‌. و لا‌ یـکلمهم الله. و لا یـنظر إلیهم یوم القیامه. و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم.»[iv]

این دسته از‌ یهودان، روز واپسین بهره ای از رحمت خدا ندارند و خداوند با آنان همسخن نمی‌شود‌ و به چهرۀ آنان نمی‌نگرد‌ و از‌ آلودگی پاکشان نمی‌سازد و عذاب دردناکی بـرای آنـان مهیاست.

در این آیۀ شریفه جملۀ «و لا یکلمهم الله» و دو جملۀ بعد آن، از حیث مفاد و معنی، کاملا مستقل و از هم جدایند و اولویتی در‌ نفی و اثبات هم ندارند. یعنی اگر خداوند عزت، با کسی سخن نکند، نه کـسی انـتظار آن را دارد که پس بـاید با نظر لطف به او بنگرد و از پلیدی گناهان پاک‌ و تطهیرش‌ نماید و نه کسی می‌گوید: اگر خدا با کـسی سخن نکند به طریق اولی به او نظر لطف نمی‌اندازد و از پلیدی گناهان تـطهیرش نـمی کـند. لذا، قرآن مجید در جای دیگری‌ جمله‌ دوم را حذف می‌کند و می‌فرماید:

«اولئک ما یأکلون فی بطونهم إلا النار و لا یکلمهم الله یوم القیامه و لا یـزکیهم ‌ ‌و لهـم عذاب ألیم.»[v]

۲-    «… فلا تلومونی و لوموا أنفسکم. ما أنا بمصرخکم‌ و ما‌ أنتم بمصرخی…»

روز قـیامت شـیطان بـه مریدان خود می‌گوید: . . . اینک مرا ملامت نکنید. باید خودتان را ملامت کنید که فریب مرا خـوردید. امروز، من نمی‌توانم به فریاد شما برسم‌ و شما‌ نمی‌توانید‌ به فریاد من بـرسید.

در‌ این‌ آیه‌ هم، کـسی بـا خود نمی‌گوید:اگر مریدان شیطان نتوانند به داد شیطان برسند، شیطان که می‌تواند به داد مریدانش برسد و نه‌ کسی‌ تصور‌ می‌کند که اگر شیطان نتواند به داد مریدانش‌ برسد‌، مریدانش می‌توانند به داد او برسند. زیـرا شیطان و مریدانش در یک حدّ قرار دارند. لذا،«ماء نافیه» بر سر‌ هر‌ دو‌ جمله فرا آمده است.

۳-   «قالوا لم نک من المصلین. و لم‌ نک نطعم المسکین.»[vi]

موقعی که از دوزخیان بپرسند که با چه جـرمی بـه دوزخ نگون گشتید، می‌گویند:ما‌ از‌ نمازگزاران‌ نبودیم و درماندۀ مسکین را اطعام نمی‌کردیم.

در این آیه هم، دو‌ جملۀ‌ منفی کاملا مستقل و از هم جدایند. نه اولویتی در میان است که اگر کسی نماز نگزارد‌، از‌ فقرا‌ هـم دسـتگیری نخواهد کرد و نه از جانب اثبات که اگر کسی نماز‌ نگزارد‌، از‌ فقرا دستگیری خواهد کرد. در این دو جلمه، حرف جحد (لم) بر سر هر‌ دو‌ جمله‌ برقرار مانده است.

۴-     «قل إنّی لن یجیرنی مـن الله احـد و لن اجد من دونه‌ ملتحدا‌»[vii]

اگر من نیز نافرمانی کنم، هیچ کس نمی‌تواند مرا از عذاب خدا امان‌ بدهد‌ و من‌ جز خود او پناهگاهی نخواهم یافت. در این دو جمله هم، حرف «لن» بر‌ سـر‌ هـر دو جـمله برقرار است؛ چرا که هـر دو جـمله نـفیاً و ثباتاً ملازمه‌ و اولویتی‌ ندارند‌.

لاء صله:

اما اگر میان دو جملۀ منفی که به هم عطف می‌شوند راجح و مرجوحی‌ باشد‌، باید جمله را بـا آرایـش زیـر بپردازند:

  1. اتحاد آن دو جمله از‌ حیث‌ مسند‌ و مسند إلیه و لااقـل یـک رکن آن برقرار باشد، تا اصل اولویت احراز شود.
  2. نباید‌ حرف‌ نفیی‌ را که بر سر جملۀ اول آورده‌اند (لیس، غیر، لن، مـا) بـر‌ سـر‌ جملۀ دوم تکرار کنند، بلکه باید به جای آن، لاء نافیه را به عـنوان صله بیاورند‌، تا‌ گواه اولویت و رحجان باشد.

اینک چند شاهد از قرآن کریم:

۱-      «صراط الذین‌ أنعمت‌ علیهم غیر المـغضوب عـلیهم و لا الضـالین»[viii]

ما‌ را‌ به‌ راه آن امتهایی ببر که نعمت هدایت‌ ارزانی‌ آنان کرده‌ای، غـیر از آن جـمعی که مورد خشمت قرار گرفته‌اند و نه آن‌ جمعی‌ که حیران و سرگردانند.

اندیشۀ مردمی‌ بر‌ آن است‌ کـه‌ اگـر‌ امـتی با نافرمانی مغضوب خدا نباشد‌، سعادت‌ آنان تأمین است و قرآن مجید مـی‌فرماید: نـه، سـعادت امتها موقعی تأمین است‌ که‌ دانسته و خواسته در راه درست قدم‌ بردارند. اگر ندانسته و نخواسته‌ از‌ راه حـق دور شـوند و گـمراه‌ باشند‌، باز هم روی سعادت را نمی‌بینند. شما در دعای خود بگویید: پروردگارا ما‌ را‌ به راه مغضوبان درگـاهت مـبر‌ و نه‌ به‌ راه گمراهان و سرگشتگان‌. در‌ این آیه، تمام ارکان‌ جملۀ‌ دعائیه اتحاد دارند و تـنها اسـتثنای مـغضوبین و ضالین محل افتراق است.

۲-    «لن یستنکف المسیح أن‌ یکون‌ عبدا لله و لا الملائکه المقربون»[ix]

مسیح‌ بن مـریم‌، هـرگز‌ عار‌ و ننگ ندارد که از‌ بندگان خدا باشد و نه فرشتگان مقرب که در پایگاه قـدس الهـی جـای دارند.

براساس همین‌ ضابطۀ‌ رجحان و اولویت، به آیۀ مزبور استشهاد‌ کرده‌اند‌ که‌ باید‌ فرشتگان‌ مـقرب را والاتـر‌ از‌ انبیاء بدانیم، زیرا مقتضای این‌گونه عبارات آن است که رتبۀ پایین را در جملۀ اول بـیاورند‌ و رتـبۀ‌ بـالا‌ را در جملۀ بعدی با «لاء صله‌» بر‌ آن‌ عطف‌ کنند‌. سید‌ مرتضی هم که انبیاء را بالاتر از فـرشتگان مـی‌شمارد، ایـن قاعده را نقض نمی‌کند، بلکه با توجیه آیه، به تحکیم اعتقاد خود مـی‌پردازد.[x] در ایـن آیه‌ اتحاد مسند (استنکاف) برقرار است و مسند إلیه آن (مسیح و ملائکه مقرب) با هم افتراق دارند.

۳-   «و مـا ارسـلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ إلاّ إذا تمنّی ألقی الشیطان فی أمنیّته‌ فینسخ‌ الله مـا یـلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حیکم. لیـجعل مـا یـلقی الشیطان فتنه للذین فی قلوبهم مرض و القـاسیه قـلوبهم.»[xi]

ما پیش از تو رسولی نفرستادیم‌ و نه‌ پیامبری که آیات ما را بر مردم تـلاوت کـنند، جز آن که هرگاه آیات خـدا را زیـر لب زمزمه کـردند، شـیطان در زمـزمۀ‌ آنان‌ طنین افکند و صورت آیات را‌ دگـرگون‌ کـرد.

از پس این واقعه‌ها، خداوند رحمان، هماره،القاءات شیطانی را محو می‌کند و آیات خود را تـحکیم، تـا عصمت آیات الهی و عصمت رسالت بـرقرار‌ بماند‌.خداوند رحمان، دانـا و کـاردان‌ است‌. از این‌ روی، خداوند رحمان، از خـرابکاری شـیطان مانع نشد، تا القاءات شیطان وسیلۀ آزمونی باشد برای آن مؤمنانی که در دلهایشان بـیماری نـفاق است و آن کافرانی که دلهایشان چـون سـنگ اسـت‌. در‌ این آیه «نـبّی» در رتـبۀ دوم قرار گرفته است، بـا آنـ‌که باید در رتبۀ اول باشد؛ چرا که شأن رسول، از شأن نبیّ بالاتر است. خصوصاً که پیـام الهـی و کتابهای‌ آسمانی‌ به عهده‌ رسولان در حـافظۀ مـؤمنان و یا در صـفحات دفـترها و کـتابها ثبت می‌شود و از دگرگونی و اخـتلاف و تشتت مصونیت پیدا‌ می‌کند و اگر شیطان، درصدد القاء بر آید در عهد انبیاء و حافظان‌ مکتب‌، القـای‌ او بـی‌اثر خواهد ماند. ولی علت آن است که قـرآن مـجید، نـمی‌خواهد مـسأله ارسـال رسولان و انبیاء را ‌‌مـطرح‌ کـند بلکه می‌خواهد حرص شیطان را در اغوای مردم مطرح کند و بگوید: شیطان‌ در‌ اخلال‌ به امر رسالت و اغوای مـردم، از هـیچ دقـیقه‌ای فروگذار نخواهد کرد و نه تنها در تلاوت‌ رسـولان رخـنه مـی‌کرده اسـت، بـلکه در تـلاوت انبیاء هم رخنه می‌کرده است. باشد‌ که لحظاتی و ایامی چند‌ مردم‌ را در حیرت و اختلاف نگهدارد.

در ضمن، اکثر مفسرّین در این آیۀ کریمه کلمۀ «تمنّی» را به معنای آرزو دانسته‌اند و عدّۀ مـعدودی به عنوان احتمال، کلمۀ «تمنّی» را به معنای تلاوت‌ گرفته‌اند که در اشعار عرب جاهلی هم سابقه دارد. ولی چنانکه ملاحظه کردید، در ترجمۀ آیات مزبور، نویسندۀ این سطور، با ضرس قاطع کلمۀ «تمنی» و «أمـنیّه» را بـه معنای «تلاوت زیر‌ لب‌» ترجمه کرده است. این ترجمه کاملا ادبی است، زیرا در کتابهای صرفی و معاجم لغوی متعرض شده‌اند که اگر کلمۀ مضاعف، مانند: «ظنّ، یظنّ» به باب «تـفعّل» بـرود، حرف سوم‌ آن‌ به «یاء» تبدیل می‌شود و به جای «تظنّن، تظنّی» گفته می‌شود. به همین ترتیب در «تقضّض، تقضّی» گفته می‌شود و در «تغنّن، تغنّی» و هـکذا کـلمۀ «تمنّی» هم در این آیۀ کـریمه‌ از‌ مـادۀ «منّ یمنّ» خواهد بود که به معنای زمزمه و تلاوت زیر لب است. مانند کسی که برای خودش قرآن می‌خواند و تنها صدای «منّ،منّ» او مسموع مـی‌شود، بـی‌آن‌ که‌ پیکرۀ حروف‌ و کلمات‌ از‌ هم مـمتاز گـردد.در مقابل‌ آن‌ کلمۀ ‌«تغنّی» قرار می‌گیرد که به معنای تلاوت با «غنّه» است، آن هم «غنّه» به معنای لغوی که آوا به‌طور کلی از‌ خیشوم‌ بر‌ آید و طنین افکند.

اصل مادۀ آن نیز «غـنّ‌،یـغنّ‌» از مادۀ مضاعف است که چون به باب «تفعّل» برود، نون سوم آن به «یاء» بدل می‌گردد و به صورت‌ ناقص‌ یائی‌ تلفظ می‌شود. یعنی: درست مانند ناقص یایی اصل، در حال‌ جزمی یـاء آن حـذف می‌گردد، چـنانکه در حدیث رسول الله (ص) چنین آمده است. «من لم یتغنّ بالقرآن فلیس‌ منّا‌». بنابراین‌، کلمۀ «تغنّی» و «تمنّی» مشترک لفظی نـیستند که دارای دو معنی باشند‌، بلکه‌ تشابه ظاهری و اشتراک در صیغه باعث شده اسـت کـه در لبـاس مشترک لفظی ظاهر شوند. در‌ واقع‌، ما‌ یک «تمنّی» از ریشه «م.ن.ی» داریم که معنای «آرزو» می‌دهد و یک «تمنّی» از‌ ریشه ‌«م.ن.ن» داریـم کـه از تلاوت زیر لب حکایت دارد، چنانکه یک «تغنّی» از مادّۀ «غ.ن.ی» داریم که‌ معنای‌ آن‌ ترانه‌سرائی اسـت و یـک «تـغنّی» از مادّۀ «غ.ن.ن» داریم که معنای آن آوای با غنّه و پرطنین‌ است‌.

طرح این مسأله که تمام انبیاء و رسـولان با یک چنین مشکلی مواجه شده‌اند‌، یعنی‌ در‌ حین تلاوت زیر لب،شیطان در موج پیـام آنان رخنه می‌کرده اسـت،بـه خاطر‌ این‌ بود که رسول خدا روزی در مسجد الحرام، سورۀ نجم را در نماز‌ خود‌ تلاوت‌ کرد تا به این آیات شریفه رسید: «أفرأیتم اللاّت و العزّی. و مناه الثالثه الاخری…» و چون‌ رسول‌ خدا تنها نماز مـی‌خواند و آیات سورۀ نجم را زیر لب تلاوت می‌کرد‌، گویا‌ شیطان‌ صدای آن سرور را به این صورت به گوش مشرکین رسانید: فرأیت اللاتّ و العزّی.و مناه‌ الثالثه‌ الاخری. یعنی: من که به معراج رفتم لات و عزّی را دیدم و بـا سـومین خدای‌ مشرکین‌ ملاقات کردم . . . و مشرکین که در نادی خود ضلع شرقی و جنوبی کعبه جلوس کرده بودند گه گاه‌، به‌ تلاوت رسول الله (ص) گوش می‌دادند، با شنیدن این جمله: «فرأیت اللاّت و العزّی‌…» شاد‌ شـدند و هـلهله سر دادند که بالاخره، محمد‌ تسلیم‌ شد‌ و خدایان ما را ستایش کرد و چون رسول‌ خدا‌ از ماجرا باخبر شد، لازم دید که مکرر در مکرر سورۀ نجم را‌ با‌ آوای بلند و پر طنین در‌ نمازهای‌ خود تـلاوت‌ کـند‌، تا‌ اشتباه مردم برطرف شود.

رسول خدا‌ با‌ الهام از همین آیات سورۀ حج ۵۲-۵۴، به امت خود فرمود‌: «من‌ لم یتغنّ بالقرآن فلیس منا». یعنی: هر‌ کس قرآن را با‌ آوای‌ بلند و تـرتیل روشـن تـلاوت نکند‌ (یعنی‌ از بلند کردن آوای بـا طـنین خـود امتناع ورزد) از ما نیست. در‌ حدیث‌ دیگری فرمود: «و ما أذن اللّه‌ لنبیّ‌ مثل‌ ما أذن له‌ أن‌ یتغنّی بالقرآن». یعنی: خداوند عزّت‌ به‌ هیچ پیامبری اجـازه نـفرمود کـه صدای خود را با ترتیل و طنین، بلند کند بـه‌ آن‌ صورت که اجازه فرمود به هنگام‌ تلاوت‌ قرآن، صدای‌ خود‌ را‌ با ترتیل و طنین بلند‌ کند.[xii]

البته، دانشمندان شیعه و سـنی، لفـظ «تـغنّی» را در این دو حدیث و سایر احادیث‌ مشابه‌، بر همان «تغنّی» از باب سـرود‌ و ترانه‌ حمل‌ کرده‌اند‌ و چون‌ مفاد حدیث را‌ با‌ ضرورت مذهب (حرمت غنا و ترانه‌سرائی) در تناقض دیده‌اند، به توجیه و تأویل آن پرداخـته‌اند. ایـن تـوجیهات در‌ کتاب‌ بحار‌ الانوار ج ۲۵۵/۷۹ و ج ۱۹۲/۹۲ و امالی سید‌ مرتضی‌ ج ۳۴‌/۱ آورده‌ شده‌ است‌.

۴-     «لیس بـأمانیکم و لا أمـانّی أهل الکتاب من یعمل سوءا یجزبه.»[xiii]

نجات آخرت بسته به آن نویدها نیست که شما در زیر لب شـعار خـود سـاخته‌اید و نه‌ آن نویدها که شعار اهل کتاب از یهودیان و نصرانیان است. هر کس گـناه کـند بـه کیفر می‌رسد.

در این آیه هم «امانّی» جمع «أمنّیه» است و امنّیه، صیغۀ مشترک و به هـمان‌ مـعنایی‌ اسـت که در فصل قبلی گذشت، یعنی شعرا زیر لب، نه آرزو که معنای دیگر این واژه است. قـرآن مـجید، به مشرکین و منافقین می‌گوید: «نجات آخرت و رستن از عذاب‌ الهی‌ در گرو آن است که از دایـرۀ طـاعت پا بـیرون ننهید و پیرامون معاصی نگردید وگرنه هرکس نافرمانی کند و کار نادرستی انجام دهد، باید‌ کـیفر‌ بـبیند.»

یعنی: اساس مکتب را‌ بر‌ تصورات خام و اوهام شیطانی شما مردم بنا ننهاده‌اند کـه هـماره در پاسـخ انبیا می‌گویید: خدا کریم است. خدا کریم است. و یا در زیر لب‌ می‌سرایید‌ که: خدا کـریم‌تر از‌ آن‌ است که مشتی خاک را با آتش قهر خود خاکستر کند. و نه بـر یـافته‌های اهـل کتاب استوار است که می‌گویند: «لن تمسنا النار إلاّ أیاما معدودات.»[xiv] جز دو سه‌ روزی‌ عذاب خدا دامـن مـا را نـخواهد گرفت. چرا که: «نحن أبناء الله و أحباؤه»[xv]. فرزندان خداییم و دوستان اوییم و خدا هـرگز فـرزندان و دوستان خود را عذاب نخواهد کرد. چنانکه ملاحظه می‌شود‌، قرآن‌ مجید «أمانّی‌ أهل الکتاب» را در رتبۀ دوم آورده است، از آنـ‌روی کـه در اثر ایمان و داشتن مکتب الهی، بر‌ سایر مردم رجحان دارند و شعارهای آنـان بـاید پشتوانۀ الهی داشته باشد‌ و از‌ تورات‌ و انجیل بـرگرفته شـود، ولی چـون شعار فعلی آنان پشتوانۀ الهی ندارد، لذا بـا «لاء صـله» آن را ‌‌هم‌ نفی می‌کند و بی‌اثر می‌شناسد.

اینک به بحث اصلی خود باز می‌گردیم کـه آیـۀ‌ ۱۶‌ سورۀ‌ یونس بود: «قل لو شـاء الله مـا تلوته عـلیکم و لا أدراکـم بـه فقد لبثت فیکم‌ عمرا من قـبله افـلا تعقلون». بر اساس شواهدی که یاد شد و شواهد بسیار دیگری‌ که از درج و شرح‌ آن خـودداری گردید، وجود «لاء صله» بر سر جـملۀ «و لا أدراکم به» ایجاب مـی‌کند کـه فاعل این جمله، با فـاعل جـملۀ «ما تلوته» متحد باشد. قاریان صدر اول که هم کاربرد «لاء‌ صله» را می‌دانسته‌اند و هم صـیغه‌های مـشترک را شناسائی می‌کرده‌اند، بی‌ آن‌ که ‌خود را با اشـکالی مـواجه بـبینند، به قراءت مـشهور خـود مشروعیت داده‌اند، ولی قاریان عـهد تـابعین که کاربرد «لاء صله»ر ا می‌دانسته‌اند‌ و از‌ صیغه‌های مشترک بی‌خبر بوده‌اند، یعنی نمی‌دانسته‌اند که چسان «أدراکم» فـعل مـتکلم است و فاعل آن نیز رسول الله خواهد بـود، دسـت به اصـلاح قـراءت زده اند و برخی آیه را به صـورتی قراءت‌ کرده‌اند‌ که «لاء صله» را حذف کنند و از آن خلاصی یابند. مثلاً از ابن کثیر مکی، روایت کرده‌اند کـه آیـه را به این صورت قراءت می‌کرده اسـت: «لو شـاء الله مـا‌ تـلوته علیکم و لأدراکم بـه». در ایـن قرائت، «لاء صله» وجود ندارد، بلکه یک لام تأکید بر سر فعل«أدراکم» درآمده است. این قرائت عـلاوه بـر شـذوذی که دارد، یعنی‌ با‌ رسم‌ الخط قرآن بـرابری نـدارد، بـدون‌ تـناسب‌ جـملۀ‌ ایـجابیه را با تأکید تمام بر جملۀ منفی عطف کرده است و سیاق آیه را در هم ریخته است. و دبیر طاهریان، ابو‌ عبد‌اللّه‌ سیّاری، که از غلات معروف است در کتاب‌ تحریف‌ قـرآن روایت می‌کند که تنزیل آیه، بدین صورت بوده است: « . . . ما تلوته علیکم و لا أنذرتکم به». اگر خدا خواسته بود‌، من‌ این‌ قرآن را بر شما تلاوت نمی‌کردم و نه شما را به‌ وسیلۀ قرآن انـذار مـی‌کردم. این قراءت به صورتی طراحی شده است که فاعل هر دو جمله، رسول الله ‌(ص) باشد‌، تا‌ با «لاء صله»سازگار گردد، ولی از این نکته غفلت شده‌ است‌ که میان این دو جمله، راجـح و مـرجوحی وجود ندارد، تا «لاء صله» را ایجاب کند. علاوه‌ بر‌ این‌ که جملۀ «أنذرتکم» حشو و زائد خواهد بود؛ زیرا اگر تلاوت نفی شود‌، إنذار‌ با‌ قـرآن هـم نفی شده است و نیازی بـه آوردن جـملۀ دوم نخواهد بود.

قراءت دیگری‌ هم‌ از‌ حسن بصری و ابن عباس روایت کرده‌اند. این قراءت بنابر توجیهی که از ابن جنّی‌ و قطرب‌ حکایت شده است[xvi] بدین صـورت خـواهد بود: «…ما تلوته عـلیکم و لا أدرءتـکم‌ به». درست‌ مانند قراءت سابق چنان طراحی شده است که فاعل هر دو جمله، رسول الله‌ (ص)باشد‌ و سیاق فعل ماضی متکلم محفوظ مانده باشد. این قراءت معنای مناسبی دارد. یعنی‌: اگر‌ خـدا‌ خـواسته بود، من این قرآن را بر شما تلاوت نمی‌کردم و نه با طرح اعجاز آن‌ به‌ مبارزۀ با شما برمی‌خاستم». ولی این قراءت هم مانند قراءت قبلی، با‌ رسم‌ الخط‌ قرآن برابر نـیست و مـستلزم اعتراف بـه تحریف قرآن است.

در لسان العرب حکایت شده است‌ که‌ برخی‌ آیۀ کریمه را به این صورت تلاوت کـرده‌اند: «…ما تلوته علیکم و لا‌ أدرأکم‌ به» چون بر روی هر دو همزه فتحه نـهاده‌اند، جـملۀ «أدرأکـم» فعل ماضی باب افعال از‌ مادۀ‌ «درء» خواهد بود. صاحب لسان العرب آن را لحن و مردود می‌شمارد و صاحب‌ صحاح‌ می‌گوید: «الوجـه ‌فـیه ترک الهمز» یعنی اگر‌ اصل‌ ماده‌ را هم مهموز بدانیم بهتر آن است‌ که‌ هـمزه را تـرک کـنیم. یعنی همزه را اعلال کنیم و با الف بخوانیم. این‌ قراءت ‌(اگر نقل آن صحیح باشد‌) بی ‌آن ‌که‌ مشکل‌ «لاء صله‌» را‌ حـل‌ کند، مشکل دیگری هم بر آن‌ می‌افزاید‌ و معنای آیه را هم به اختلال مـی‌کشاند.

نگارندۀ سطور بر آن اسـت‌ کـه‌ این قراءت به درستی حکایت نشده‌ است و در عوض آن‌که‌ همزۀ‌ دوم را با ضمه بیارایند‌، با‌ فتحه آراسته‌اند و سپس به لحن و مردودیت آن حکم رانده‌اند. اگر این قراءت به‌ صورت‌ «أدرؤکم» بوه باشد مـی‌تواند اصالت‌ کامل‌ داشته‌ باشد و از هرگونه‌ اشکالی‌ پیراسته باشد، زیرا «أدرؤکم‌» فعل‌ متکلم خواهد بود و فاعل آن با فاعل «تلوت» متحد می‌شود که رسول الله باشد‌. بنابراین‌ قراءت، ترجمۀ دقیق آیه چنین خواهد‌ بـود‌: «اگـر خدا‌ می‌خواست‌ که‌ من معجزۀ دیگری غیر‌ از این قرآن ارائه دهم، این قرآن را بر شما تلاوت نمی‌کردم و نه با اعجاز‌ و بلاغت‌ آن، به مبارزۀ با شما برمی‌خاستم‌».

گویا‌ صاحب‌ این‌ قراءت‌ مـی‌خواسته اسـت که‌ ریشۀ‌ قراءت مشهور را ارائه کند و بگوید: جملۀ «و لا أدراکم» در اصل، «و لا أدرؤکم» بوده است و چون‌ در‌ اکثر‌ صیغه‌های این ماده، همگان همزه را اعلال‌ می‌کنند‌، مانند‌:«مدارا‌»، «دریّه‌، تداری‌، تدرّی» و بسیاری از موارد دیـگر کـه به اعلال این همزه رسمیت می‌دهد. «أدرؤکم» نیز در اثر همین اعلال به صورت «أدراکم» با الف تلاوت شده است و این‌ نوعی اشتراک لفظی است. ظاهراً قاریان صدر اول به همین مـعنی تـوجه داشـته‌اند که بدون تأمل به قـراءت خـود شـهرت و مشروعیت داده‌اند.

چنانکه ملاحظه شد، تابعین صدر اول با این‌ چند‌ قراءت، درصدد برآمده‌اند که به هر صورت مشکل آیه را حل کـنند، گـرچه بـا ادعای تحریف باشد. کاش آیه را به این صـورت قـراءت کرده بودند که فعل «أدریکم‌» با‌ همزۀ مضموم تلفظ شود و صیغۀ متکلم باب افعال باشد از مادۀ «دری، یدری» تا از تـمام مـشکلات ادبـی پیراسته باشد و با رسم الخط‌ قرآن‌ نیز همگام باشد.

مـتأسفانه جمعی‌ از‌ مفسرین نیز، بی توجه به وجود «لاء صله» ظاهر آیه را سند گرفته‌اند و «لا أدریکم» را فعل ماضی باب إفعال دانـسته‌اند کـه ضـمیر آن‌ به ‌«الله» بر می‌گردد. یعنی‌: من‌ قرآن را بر شما تلاوت نـمی‌کردم و نـه خداوند شما را از وجود قرآن با خبر می‌ساخت. درحالی‌که اگر مفاد آیه این باشد باید جمله را به ایـن صـورت بـپردازند: «…ما تلوته‌ علیکم‌ و ما أدراکم اللّه به» یعنی هم ماء نافیه تکرار شـود و هـم فـاعل «أدراکم» ظاهر شود تا هر دو جمله مستقلا متعلق مشیت قرار بگیرند.

اشکال دیگر ایـن تـرجمه و تـفسیر آن‌ است‌ که آیۀ‌ کریمه را از نسق می‌اندازد و حجت آیه را خنثی می‌کند؛ زیرا جملۀ بـعدی «فـقد لبثت فیکم عمرا‌ من قبله» فاء تفریع دارد و باید بر دو جملۀ قبلی متفرع‌ شـود‌، تـا‌ حـجت آیه را تکمیل کند، درحالی‌که با جملۀ دوم «أدراکم الله به» اجنبی و بیگانه مانده است.


[i] «یـونس»، آیـه ۱۵ و ۱۶

[ii] معانی القرآن، محمدباقر بهبودی ۲۱۱-۲۱۲، کویر

[iii] «رعد»، آیه ۳۱

[iv] «آل عمران»، آیه ۷۷

[v] «بقره»، آیـه ۱۷۴

[vi] «مدثر»، آیه ۴۳-۴۴

[vii] «جن»، آیه ۲۲

[viii] «فاتحه»، آیه ۱۰

[ix] «نـساء»، آیـه ۱۷۲

[x] «امالی»، سید مرتضی، ج ۳۳۵/۲؛ «مجمع البیان»، ج ۱۴۶/۳

[xi] «حج»، آیه ۵۲-۵۳‌

[xii] «بحار الانوار»، ج ۱۹۱/۹۲؛ «صحیح بخاری»، ج ۱۳۵/۶، «صحیح مـسلم»، ج ۵۴۵/۱

[xiii] «نساء»، آیه ۱۲۳

[xiv] «آل عمران»، آیه ۲۴

[xv] «مائده»، آیه ۱۸‌

[xvi] «مجمع البیان»، امین الاسـلام طـبرسی، ج ۹۷/۵


کتاب معارف قرآنی

لینک مطلب در سایر سایت ها:

دانلود نسخه پی دی اف

وبگاه تبیان

نویسنده: بهبودی، محمد باقر؛ پاییز ۱۳۷۳ -شماره ۳ (۱۲ صفحه – از ۷۷ تا ۸۸)