این نوشتار برگرفته از کتاب سیره علوی است و در آن به روایت واکنش حضرت علی علیه السلام در فتنه سقیفه بنی ساعده می پردازد. علی (ع) خویشتنداری نشان داد و دیگران را نیز پیام داد که دیگر به این مسائل نپردازید و سلامت دین بالاتر از مقام و منصب اجتماعى است.

بیعت بنی هاشم با ابوبکر

امیر المؤمنین على علیه السلام در روز وفات رسول خدا به تجهیز جنازه آن سرور پرداخت و بعد از غسل دادن و کفن کردن با حضور حاضران از بنى هاشم بر جنازه رسول خدا نماز خواند و چون شب فرا رسیده بود، جنازه را در همان اطاق به خاک سپرد. فرداى آنروز که سه شنبه و آخرین روز ماه صفر بود، جماعتى از بزرگان بنى هاشم در خانه على علیه السلام مجتمع شدند و از جمله زُبّیر بن عَوّام شمشیر خود را از غلاف کشیده مى گفت: من شمشیر خود را نیام نمى کنم مگر آنکه با على بیعت کنند.

این خبر به ابوبکر و کارگزاران خلافت گزارش شد و عمر با جمعى از مهاجرین و انصار به خانه على علیه السلام آمد. عمر بن خطاب فریاد کشید: باید خارج شوید و بیعت کنید وگرنه بخدا سوگند که خانه را آتش مى زنم. مى گویند: زبیر با شمشیر برهنه خارج شد ولى پایش به زمین گرفت و فرو غلتید. در هر صورت مهاجمان پریدند و شمشیر زبیر را گرفته بر دیوار کوبیدند. سایرین نیز از خانه على علیه السلام خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آن جمع را محاصره کرده اجباراً به حضور ابوبکر آوردند و گفتند اگر بیعت نکنید خون شما هدر خواهد رفت.

بنى هاشم یک یک بیعت نمودند وعمر به على علیه السلام گفت: بیعت کن وعلى گفت: اگر بیعت نکنم چه خواهى کرد؟ عمر گفت: در آن صورت تو راخواهیم کشت. على علیه السلام گفت: آیا برادر رسول خدا رامى کشید؟ عمر گفت: تو را رها نخواهیم کرد جز اینکه خواه ناخواه بیعت کنى. على علیه السلام فرمود: «احلَبْ حَلَباً لَکَ شَطرُه، اشْدُد لَهُ الْیَوْمَ لِیَرُدَّ عَلَیْکَ غَداً …». «پستان خلافت را بدوش که نیم دوشاب از آن تواست، اساس حکومت او را استوار کن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد. بخدا سوگند که من سخنت را نمى پذیرم و از تهدید تو باکى ندارم».

ابو بکر گفت: آرام باش اى ابو الحسن! ما بر توسخت نمى گیریم و اجبارت نمى کنیم. عمر ساکت شد و ابوعبیده جراح على علیه السلام را به کنارى کشید و گفت: اى عموزاده، پیوند تو را با رسول خدا انکار نمى کنیم و سابقه خدمات تو را فراموش نخواهیم کرد. تو امروز جوانى. لذا مردم در برابرت خاضع نمى شوند، خصوصاً که قریش و سایر اعراب جزیره کینه ها از تو در دل دارند و تو را آزاد نمى گذارند.

ماجرای بیعت علی با ابوبکر

على علیه السلام به خانه بازگشت و تا سه ماه مراسم بیعت انجام نگرفت. برخى مى گویند: بعد از آنکه شورش و ارتداد اعراب بالا گرفت، على علیه السلام به ابوبکر پیغام داد که تنها به خانه اش بیاید و ابوبکر تنها به خانه على علیه السلام آمد و بعد از تفاهمات ساده اى مراسم بیعت انجام گرفت. و برخى دیگر نوشته اند که عثمان بن عَفّان به خدمت على علیه السلام آمد و گفت: اى پسرعم، مردم نگران بیعت تو مى باشند و به انتظار عدم مخالفت تو نشسته اند. لذا براى جنگ با مرتدین بسیج نمى شوند. اگر با مرتدین قتال نشود، فتنه آنان بالا مى گیرد و خطرى جدى براى اسلام و مسلمین پدید مى آید. بالاخره على علیه السلام رضایت داد و با ابوبکر بیعت نمود.

ابوجعفر باقر مى گفت: موقعى که مردم با ابوبکر بیعت کردند، امیر المؤمنین از ادعاى خلافت دست کشید، چرا که مى ترسید مسلمین یکباره بسوى بت پرستى بازگردند و نداى «لا إله إلا اللّه، محمد رسول اللّه » فراموش شود. على علیه السلام چنان صلاح اندیشید که حق را مسکوت بگذارد تا همه معارف و احکام ریشه کن نشود. در این حوادث فقط جاه طلبان تباه شدند با هواخواهانشان. اما کسانى که در توطئه خلافت دستى نداشتند و ندانسته به على علیه السلام پشت کردند معذور بودند و از دائره اسلام خارج نشده اند. على علیه السلام از این جهت در برابر آنان قیام نکرد که یاور نداشت.

نوشته اند که چند روز بعد از بیعت با ابوبکر، عباس عموى پیامبر با ابوسفیان رئیس قریش به على بن ابى طالب ییشنهاد بیعت کردند، ابوسفیان مى گفت: من شهر مدینه را از سواره و پیاده پر خواهم کرد تا از حق توحمایت کنند. حضرت على علیه السلام به آنان فرمود:

الصَّبْرُ حُلُمٌ. وَالتَّقْوى مِنَ الدّینِ. والحُجُّهُ مُحَمَّدٌ. أَیُّهَا النَّاسُ شُقُوا أَمْواجَ الفِتنِ بِسُفُنِ النَّجاهِ وَعَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ المُنافَرَهِ. وضَعُوا تیجانَ المُفاخَرَهِ. افلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناج. أو اسْتَسْلَمَ فَٱرَاحَ. هَذا ماءٌ آجِنٌ. ولُقْمهٌ یَعُصُّ بِها آکِلُها. ومُجْتَنِى التَّمَرَهِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِیناعِها کالَزَّارِع بِغَیْرِ أرضِهِ: فَاِنْ آَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلى الْمُلْکِ وَإنْ ٱَسْکُتْ یَقُولُوا جَوَعَ مِنَ الْموتِ. هیهاتَ بَعدَ اللُتْیا والَّتِى. وَاللهِ لآَبْنُ أَبى طالبٍ آنَسُ بِالموتِ مِنَ الطَّفْلِ بِثذْی أُمه. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمِ لوبُحْتُ بِه لاَضْطَرَبتُمُ اضْطِرْابَ الأَرْشِیَهِ فِى الطَّوِىّ البَعِیدَهِ.

یعنى اى مردم: امواج فتنه ها را با سینه کشتى بشکافید و از خودستائى و رجز خوانى برکنار شوید و تاج افتخارات را از سر بنهید. باید با پر و بال برخاست و به مقصد رسید وگرنه تسلیم شد و راه سلامت گزید. طعمه دنیا چون آبى است گندیده و لقمه اى گلوگیر. هرکس میوه نارس بچیند چنان است که در زمین همسایگان کشت کند. اگر من از حق خود سخن برانم، مى گویند بر احراز پست خلافت حرص مى ورزد. و اگر ساکت بمانم مى گویند از شمشیر مخالفان در هراس است. هیهات بعد از آن دلاوریها و آن شمشیرها که در راه اسلام کشیدم و گردن گردنکشان را خاضع کردم. مى گویند از شمشیر فلان و بهمان ترسید. بخدا سوگند، من چنان شیفته مرگم که نوزاد به پستان مادرش تا آن حد شیفته نیست. ولى شما نمى دانید. من علمى در سینه دارم که اگر بر زبان آورم لرزه بر اندامتان خواهد افتاد.

ابن اسحاق در سیره خود مى نویسد: عموم مهاجرین و انصار بر این باور بودند که بعد از رسول خدا على بن ابى طالب زمام مسلمین را در دست خواهد گرفت، لذا بعد از بیعت با ابوبکر، قبیله «تیم» بر سایر قبائل سر نخوت و رفعت برافراشتند و خلافت ابوبکر را از بالاترین افتخارات خود شمردند. فضل بن عباس در یک مجلس مشاجره به آنان گفت: خلافت رسول خدا حق ما بود و شما با نیرنک و فریب مسند خلافت را صاحب شدید.

اگر ما حق خود را جویا مى شدیم و به حق خود مى رسیدیم، بیش از شما مورد رشک وحسادت واقع مى شدیم، چراکه رشک و حسادت قبایل نسبت به بنى هاشم سابقه طولانى دارد، و هم از این جهت که مردم قریش، همگان خونخواه بنى هاشم مى باشند. ما بنى هاشم مى دانیم که على از رسول خدا فرمانى در دست دارد که از آن تجاوز نخواهد کرد. در اثناى مشاجره یک تن از بنى هاشم برخاست و چنین سرود:

خبر این مشاجره به على علیه السلام رسید و به آنان پیام داد که دیگر به این گونه مسائل نپردازید. سلامت دین بالاتر از مقام و منصب اجتماعى است.

بررسی جوّ حاکم

در ماجراى سقیفه بنى ساعده، بعد از بیعت با ابوبکر، چند تن از مهاجرین و یاران نزدیکشان بستر سعد بن عباده را مورد هجوم خود قرار داده او را در زیر پا لگدکوب کردند. یاران سعد فریاد زدند: اینک سعد را در زیر پا له مى کنید. عمر فریاد زد: سعد را بکشید که خدا او را بکشد. سپس بر بالین سعد آمد و گفت: دلم مى خواهد چنان در زیر پا بکوبمت که استخوانهایت ازجا درآید. سعد در اثر خشم و غضب توانى به خود داده برخاست و ریش عمر را گرفت. عمر گفت: بخدا سوگند که اگر یک تار مویم را ازجا درآورى دندانهایت را مى شکنم. ابوبکر به میان آمد و گفت: اى عمر مراقب باش. اینجا نرمش و آرامش اصلح است. عمر ساکت شد و سعد گفت: بخدا سوگند که اگر توان آنرا داشتم که بر سرپا بایستم، غرش مرا در کوچه ها و میدانهاى مدینه مى شنیدى و از نعره من به هر سوراخى مى گریختى. بخدا سوگند که اگر بیمار نبودم امروز تو را به زادگاهت بیرون مى کردم؛ آنجا که نوکر دیگران بودى نه سرور و سالار.

در آن روز، نزدیکان سعد بن عباده بستر بیمارى او را به منزل او منتقل کردند. سعد در آن روز بیعت نکرد و تا آخر عمر هم بیعت نکرد. تصمیم گرفته بودند که با خشونت از او بیعت بگیرند اما یکى از یاران خلیفه گفت: سعد، مردى لجوج و یک دنده است. او بیعت نخواهد کرد و اگر او را مجبور کنید کار به شمشیر مى رسد واگر سعد کمترین جراحتى ببیند، همه قوم خزرج به حمایت او برمى خیزند و به خاطر تعصب قومى، بیعت شما را زیرپا مى گذارند و اگر خزرج قیام کند، قبائل اوس هم به حمایت او بیعت شما را زیرپا خواهند گذارد و نتیجه به زعامت و ریاست سعد ختم خواهد گشت. اینک که سعد تنها است او را به حال خود واگذارید. لذا سردمداران حکومت از بیعت سعد چشم یوشى کردند. سعد در نماز خلفاء شرکت نمى کرد. و نه در مراسم حج با آنان همگام مى شد.

قتل سعد بن عباده در زمان خلیفه دوم

بعد از ابوبکر عمربن خطاب به خلافت رسید. دو سال و نیم به همین منوال گذشت. یک روز سعد در کوچه هاى مدینه با عمر روبرو شد. عمر بر شتر سوار بود و سعد بن عباده بر اسب. عمر گفت: هیهات یاسعد. و سعد گفت: هیهات یاعمر. سعد گفت: من از جوار و همسایگى با تو نفرت دارم. عمر گفت: پس چرا مدینه را ترک نمى کنى؟ سعد گفت: بزودى چنین خواهم کرد. سعد به حوران شام منتقل شد و طولى نکشید که جسد بادکرده او را پیدا کردند. برخى نوشته اند که خلیفه دوم به محمد بن مَسْلمه انصارى و خالد بن ولید مخزومى دستور داد تا سعد را کشتند و سپس شهرت دادند که جنیان او را کشته اند.

عزالدین ابن ابى الحدید در ذیل این ماجراى تاریخى مى نویسد: مردى از شیطان طاق (یعنى محمد بن نعمان أحول متکلم شیعه که شیعیان او را مؤمن طاق مى نامند) پرسید اگر حق با على بود چرا در مسئله خلافت به مخاصمه و حق جوئى نپرداخت؟ شیطان طاق به او گفت: على ترسید که جنیان او را بکشند.

تحریک بر علیه علی علیه السلام

ابوبکر هذلى از مورخین صدر اسلام مى نویسد: یک روز در عهد خلافت عمر، عثمان بن عَفان با سعیدبن عاص اموى به محضر خلیفه حاضر شد. عثمان درجاى مناسب خود نزدیک خلیفه نشست و سعید بن عاص هم در گوشه اى قرار گرفت. عمر رو به سعید بن عاص اموى کرد و گفت: چنان خیره به من مى نگرى که گویا پدرت را من کشته ام. بخدا سوگند که دوست دارم من کشنده او مى بودم. اگر من پدرت را کشته بودم، از کشتن یک کافر مُشرک معذرت نمى جستم. من در روز بَدْر پدرت را دیدم که مانند گاونر به این طرف و آن طرف حمله ور مى شود. پدرت هماره اشتلم مى کرد و دهانش مانند یک قورباغه کف کرده بود. من ترسیدم و از مقابل او کناره گرفتم. پدرت به من گفت: پیش بیا اى پسر خطاب. من پیش نرفتم اما على به سوى او شتافت. بخدا سوگند که هنوز من از جاى خود نجنبیده بودم که على او را کشت. على بن ابى طالب در آن مجلس حاضر بود. به عمر گفت: بار خدایا بر ما ببخشا. شرک با همه افتخاراتش نابود شد و اسلام خونخواهى جاهلیت را نسخ کرد. چرا مردم را بر علیه من تحریک مى کنى؟ عمر دم فرو بست ولى سعید بن عاص آغاز سخن کرد و گفت: براى من مایه خوشوقتى است که قاتل پدرم على بن ابى طالب پسرعموى او باشد. با این سخن سکوتى بر مجلس حاکم شد و بعداً سخنان دیگر به میان آمد.

سوء قصد دستگاه خلافت به جان مخالفان

عمر بن شَبَّه به نقل از سعید بن جبیر نوشته است که عبدالله بن زبیر که در عهد خلافت خود خطبه مى خواند، یک روز على علیه السلام را به بدى یاد کرد. این خبر به محمد حَنفیّه رسید، فوراً حاضر مسجد شد و سخن ابن زبیر را قطع کرده رو به مردم گفت: «اى مردم عرب، چهره هایتان سیاه باد، آیا نشسته اید و على را ناسزا مى گویند؟ على دست مقتدر خدا بود که دشمنان خدا را نابود کرد. صاعقه اى بود که بر سر کافران فرو ریخت. از این رو دشمنان خدا با على دشمن شدند و کینه او را در دل و شمشیر خود را در زیر قبا نهان داشتند و همین که رسول خدا رحلت کرد، کینه ها را آشکار کردند و با خوار کردن على سینه هاى خود را شفا بخشیدند، برخى از آنان حق او را ربودند و برخى نقشه قتل او را طرح کردند و برخى زبان به دشنام و ناسزا باز کردند و دروغها بر او بستند… .

موضوع سوء قصد، چیزى نبود که تنها در روزهاى سقیفه و یا روزهاى بعد از آن مطرح بوده باشد. بلکه هر جا احتمال آن مى رفت که کسى حدیث رسول خدا را حجت قرار دهد و ماجراى خلافت را افشا کند، پاى ترور و سوء قصد به میان مى آمد. از جمله روزى أبیّ بن کعب انصارى در عهد عمر بن خطاب به حاضرین در منزلش گفت:

فَوَ اللّهِ ما زالَتْ هَذِهِ الأُمَّهُ مکبُوبَهً على وَجْهِها مُنْذُ یَوْمِ قَبِضَ رسولُ اللّهِ. وَأَیْمُ اللّهِ لَئنْ بَقِیتُ اِلَى یَوْمِ الجُمُعَهِ لَأ قُومَنَّ مَقاماً أقْتَلُ فِیهِ. اَلَا هَلَکَ أَهْلُ العُقدَهِ أَبْعَدَهُمُ اللّهُ. وَاللّهِ مَا آسَى عَلَیْهِمْ. إِنَّمَا آسى عَلَى الَّذِینَ یَهْلِکُونَ مِنْ أمَّهِ مُحَمَّدٍ صَلّى الله علیه وآله.

بخدا سوگند آن روز که رسول خدا – صلوات اللّه علیه – دار فانى را وداع گفت؛ امت اسلامى با سر و صورت به خاک درغلتید و هنوز از جاى خود برنخاسته است. بخدا سوگند که اگر تا روز جمعه زنده بمانم، خطابه اى بخوانم که جانم را بر سر آن خطابه بگذارم. آگاه باشید که صاحبان بیعت و پیمان تباه شدند. خداوندشان از رحمت خود دور کناد. بخدا که من بر تباهى آنان افسوس ندارم. من برامت محمّد افسوس مى خورم که با پیروى آنان تباه شدند.

أبىّ بن کعب، این سخن را در اوائل هفته با دوستانش گفت، ولى تا روز جمعه زنده نماند، بلکه چهارشنبه همان هفته فریاد جارچى بلند شد که أبىّ بن کعب دارفانى را وداع گفته است.


  • ماجرای املاک فدک
    این نوشتار برگرفته از کتاب سیره علوی اثر استاد محمدباقر بهبودی است که به ریشه یابی مسایل مربوط به میراث پیامبر اکرم (ص) برای خانواده و عزیزان ایشان می پردازد. فدک و حقوق مالى آن املاک خیبر در سال هفتم هجرت بدست سپاهیان اسلام افتاد. حضرت رسول اکرم با یهود خیبر پیمان بست که در آبادى باغات و مزارع بکوشند و نیم محصول را براى خود بردارند. املاک خیبر از چند قلعه مسکونى و باغات و مزارع  طولانى تشکیل شده بود که از جمله قلعه «کتیبه» به عنوان خمس (یک پنجم غنائم) در اختیار رسول خدا قرار گرفت تا با… خواندن بیشتر: ماجرای املاک فدک
  • واکنش على بن ابى طالب به ماجرای سقیفه
    این نوشتار برگرفته از کتاب سیره علوی است و در آن به روایت واکنش حضرت علی علیه السلام در فتنه سقیفه بنی ساعده می پردازد. علی (ع) خویشتنداری نشان داد و دیگران را نیز پیام داد که دیگر به این مسائل نپردازید و سلامت دین بالاتر از مقام و منصب اجتماعى است. بیعت بنی هاشم با ابوبکر امیر المؤمنین على علیه السلام در روز وفات رسول خدا به تجهیز جنازه آن سرور پرداخت و بعد از غسل دادن و کفن کردن با حضور حاضران از بنى هاشم بر جنازه رسول خدا نماز خواند و چون شب فرا رسیده بود، جنازه… خواندن بیشتر: واکنش على بن ابى طالب به ماجرای سقیفه
  • انتشار تحلیل رویاهای انبیاء و تعبیر خواب در قرآن
    درباره بررسی پژوهش‌های استاد محمدباقر بهبودی در زمینه تعبیر خواب و رویا بر اساس آموزه‌های قرآنی و تجربه‌های انبیاء می‌پردازد.
  • تعبیر خواب در قرآن: تحلیل رویاهای انبیاء و پیام‌های نمادین
    این متن به بررسی پژوهش‌های استاد محمدباقر بهبودی در زمینه تعبیر خواب و رویا بر اساس آموزه‌های قرآنی و تجربه‌های انبیاء می‌پردازد.
  • سیره علوی : فصلی از تاریخ صدر اسلام
    آنچه از نظر خوانندگان مى گذرد، فصلى از تاریخ صدر اسلام است که با نام «سیره علوى» تقدیم مى شود. در این نوشتار، فقط آن رشته از زندگانى امیرالمؤمنین ابوالحسن على بن ابى طالب مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است که برخوردهاى اجتماعى – سیاسى آن حضرت را طى سالهاى دهم تا چهلم هجرت مجسم می کند.