مـقدمه
یاد آوری و مطالعه زندگانی بزرگانی مانند شیخ هاشم قزوینی الگویی مناسب برای نسل جوان ماست. هیچ کـدام از مـکاتب و مـلل از نظر دارا بودن الگوهای برجسته و اسوههای دینی و تربیتی همچون دین اسلام و امت مسلمان نبوده و نخواهد بـود. از افتخارات اسلام خصوصاً مکتب شیعه، پرورش چهرههای بالنده و الگوست.
بررسی شرح حال علما برای همگان ضروری است و آشنایی با فراز و نشیب زندگی آنان و پی بردن به رمز و راز موفقیت آنها در مسیر کمال و رشد بسیار سازنده است و میتواند الگویی مناسب برای همگان باشد.
موقعیت علمی قزوین
قـزوین دارای مـفاخری همچون آیت اللّه سید موسی زرابادی، آیتاللّه شیخ مجتبی قزوینی، علامه رفیعی قزوینی، شهید رجایی، شهید عباس بابایی، آزاده سرافراز مرحوم حجهالاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی است. از جمله مفاخر ایـن شـهر، فقیه بزرگ، و مربّی گرانقدر، آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی رحمهالله است که همچون ستارهای درخشان به مدت چهل سال در آسمان فقه، اصول، عرفان، اخلاق و ادب حوزه علمیه خراسان درخشید.
تولد و زادگاه
مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی ، در سال ۱۲۷۰ ش در روستای «قلعه هاشم خان» قزوین، در خانوادهای کشاورز دیـده بـه جـهان گشود. وی از دوران کودکی، با محبت و عشق به اهل بـیت عـلیهمالسلام تربیت و رشد یافت، به طوری که عمل به واجبات و پرهیز از محرمات را از همان دوران مراعات میکرد.
تحصیلات و اساتید
وی مقدمات و ادبیات را در قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عـرب، نزد استادان ادبیات، در محضر اساتید قزوین، که در رأس آنان «حاج ملا علی طارمی» و «آخوند ملا علی اکبر» بـودند، سـطوح عـالیه فقه و اصول را خواند و در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشّاء را نزد مرحوم آیـتاللّه حـاج سید موسی زرآبادی قزوینی آموخت.
آنگاه برای تکمیل مدارج عالیه استنباط به اصفهان عزیمت کرد و در آنـجا نـزد مـرحوم «کلباسی» و «فشارکی» به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به قزوین بـازگشت.
طـی ایـن مدت، وصف حوزه علمیه مشهد را ـ که در آن دوران سرآمد مجامع علمی به شمار میآمد ـ شنید و طـبع دانـش پژوهـش، او را مایل به مهاجرت به این سامان ساخت. وی به شوق وصول به این کانون مـعرفت، بـار سفر بست.
در مشهد از محضر آیات حاج آقا حسین قمی و میرزا محمد آقا زاده خـراسانی (فـرزند آخـوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب کفایه) کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجـتهاد مـفتخر گردید و همین اجازه از طرف آیت اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به توقیع «صدر عـن اهـله و وقـع فی محله» موشّح گردید. وی پس از بازگشت از عراق با مهاجرت آیـتاللّه مـیرزا مـهدی اصفهانی به مشهد در سال ۱۳۴۰ ق مدتی نیز از محضر ایشان بهره برد و مبانی اصولی میرزا نایینی را از ایـشان فـرا گـرفت.
علاقه و احترام به اساتید
از آنجا که استاد در شکلگیری شخصیت علمی و معنوی شـاگرد نـقش اساسی دارد، در اسلام سفارش بسیار شده است که احترام آنان حفظ شود. مرحوم حاج شیخ هاشم نـیز مـانند بسیاری از عالمان، به اساتید خود احترام فراوان میگذاشت و به آنان علاقه وافـر داشـت.
نامهای از ایشان در دست هست که در سال ۱۳۶۲ ق بـه اسـتادش حـضرت آیتاللّه میرزا مهدی اصفهانی نوشتهاند(۲) که نـامه را بـا عبارت: «بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی»؛ «پدر و مادرم فدای تو باد!» آغاز میکند و پس از اظهار ارادت فراوان مـینویسد:
«دعـاگو قبل از عید نوروز به سـمت عـتبات حرکت کـرده بـودم، لذا از تـشریف فرمایی جناب عالی به طرف تـهران مـطلع نشده، بعد از مراجعت هم به فاصله چند روز به مشهد حرکت نموده، در مـیامی، از تـوابع مشهد مطلع شدم که در تهران تـوقف دارید. در هر صورت مـیل دارمـ بقیه عمرم در خدمت شما صـرف شـود و فعلاًمتحیّرم که چه باید کرد. آیا جناب عالی میل دارید در تهران بمانید یـا در عـتبات متوقف خواهید شد یا مـراجعت خـواهید فـرمود، و علی فرض اخـیر، چـه مقدار در تهران خواهید بود؟ اگـر مـدت زیاد است همان جا خدمت برسم. علی کلّ حال خوب است مخلص را از حال تـحیّر خـارج فرمایید».
در پایانِ نامه مینویسد:
«اگر امـری، نـهیی و خدمتی بـاشد بـه ارجـاع آن سر افرازم فرمایید. و اسـتدعا دارم که به دستخط شریف هر چه زودتر از حالات خودتان مرقوم و قلب افسرده و پژمرده دعاگو را روح تـازه و حـیات نوین بخشید.»
شاگردان شیخ
مرحوم آیـتاللّه حـاج شـیخ هاشم قـزوینی قبل از حادثه گـوهرشاد و پس از سـقوط رضاشاه و احیای مجدّد حوزه مشهد، یکی از بهترین مدرسان سطوح عالی، کفایه، رسائل و مکاسب بود. در دوران حضور پربرکت چهل ساله مدرس قزوینی در مشهد مقدس، شخصیتهای بسیاری از محضر وی بهره بردهاند و شاید بیش از هزار طلبه در مدت مدید تدریس او از درس وی استفاده کردند.
روش تدریس
۱ ـ بیان روان
هاشم قزوینی از بیان روان برخوردار بـود. وی «در بیان مطالب علمی و عمیق، با روانی و سلاست، نمونه بود. گویی کلمات و جملات مانند جویباری نرم و تند از دهان او سیلان مییافت.»
آیت اللّه خزعلی نیز میگوید:
« . . . در بیان بـه قـدری روان و سلیس بـود که مـشکلی در مـکاسب و کـفایه برای انسان باقی نمیماند . . .» و به نوشته استاد محمدرضا حکیمی «نمونه برجسته یک عالم دینی و یک روحـانی اسـلامی واقعی بود؛ مردی خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشنبین و بیزار از عوامفریبی و انـحطاط پراکـنی و ارتـجاع گرایی».
شاگرد برجسته دیگر وی آیت اللّه صالحی مازندرانی میگوید:
«من در سال ۱۳۳۳ ش وارد مشهد شدم تا درس سطوح عالیه را ادامه دهم. در آن زمـان عـالمانی بزرگ در مشهد بودند و صاحب مقامات عالی علمی و معنوی بودند. در این فـکر بـودم که علما را آزمایش و اختیار کنم که کجا باید زانو بزنم. اولین بار که در درس شیخ هاشم شـرکت کـردم بـلا تأمل و بلا درنگ درس ایشان برای من مقبول واقع شد. ایشان بـیان سـلیس و روانـی داشت و من تا الان به مثل ایشان کسی را ندیدهام، به طوری که سنگینترین و سـختترین مـطالب را بـه گونهای ساده بیان میکرد که معروف بود میگفتند که ایشان مسائل علمی را از علمیت مـیاندازد، بـه قدری آن را آسان و روان بیان میکرد».
۲ ـ توصیههای اخلاقی در حین تدریس
حاج شیخ هاشم قزوینی از هـر گـونه غـرور و خودپسندی به دور بود، به طوری که همواره همه را به کار نیک و اخلاق خوب دعـوت مـیکرد.
آیت اللّه صالحی مازندرانی بیان میکند:
«شیخ هاشم قزوینی از اخلاق بسیار عالی برخوردار بـود، بـه طـوری که ما را تحت تأثیر قرار میداد. ایشان همیشه ما را به اخلاق خوب و پسندیده سفارش مـیکرد. وقـتی که در سر درس مسائل اخلاقی عنوان میکردند همه شروع به ضجّه و گـریه مـیکردند و واقـعا طوفان به پا میکرد، به گونهای که گاهی درس تعطیل میشد.»
۳ ـ تربیت علمی طلاب
یکی از ویژگیهای هاشم قزوینی تـربیت طلبه و دلسوزی برای آنان بود. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از شاگردان آیـت اللّه قـزوینی در این باره مینویسد:
«لازم به یاد آوری است که در زندگی من، بعد از پدرم… چند نفر بودهاند که بیشترین تـأثیر را داشـتهاند و یکی از مهمترین ایشان، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ هاشم قزوینی است، که عـلاوه بـر «فقه و اصول» عملاً به ما آموخت کـه از تـنگ نظریهای قـرون وسطایی به در آییم، و در یادگیری و دانش اندوزی مـرزهای تـعصب را بشکنیم.
. . . ذهن باز و خاطر تند و تیز او و حاضر جوابیاش در میان استادان عصر بی مـانند بـود… غالبا در مباحث فقهی و اصولی مـثالهایی از مـسائل روز میآورد، تا از کلیشه شدن ذهن طالبان علم جلوگیری کند».
آیت اللّه خزعلی نـیز در ایـن باره میگوید:
«گفتم: من از این شـبهات مـیترسم. با دست اشاره کرد و گفت: «نـترس، نـترس کلهای کـه در او شـبهه نـباشد، کدوست، کدوست»، کله بـاید توش شبهه بیاید و حل شود، خدا به تو عنایت کرده و به تو شبهه را القا مـیکند تـا تو شبهه را دفع کنی، خلاصه مـیایستاد کـنار خـیابان، جـواب مـرا میداد.
یعنی مـن دلسـوز طلبه هستم. میبینم یک طلبه سؤال و اشکالی دارد نمیگویم اینجا مَدرَس است، اینجا منزل است، اینجا پیـاده رو اسـت، مـن هستم و مغز.
در جای دیگر استاد مـرحوم مـدیر شانهچی چنین میگوید:
«در سال ۱۳۳۷ ش دانشکده الهیات در مشهد افتتاح شـد، مـرحوم دکـتر فیاض که جزء فضلای اسبق حوزه علمیه مشهد و در ادبیات فارسی و عربی صاحب نظر و کم نـظیر بود برای این مهم مأموریت یافت.
ایشان شنیده بودند که میشود از بعضی مـدرسین حوزه برای به راه انـداختن دانـشکده استفاده کرد که به دنبال این فکر به سراغ بنده و چند نفر از دوستانمان آمدند و برای تدریس در دانشکده دعوت کردند.
اینجانب با استشاره از بعضی اساتیدمان، امر و فتوای صریح مرحوم حاج شیخ هـاشم قزوینی به لزوم مشارکت و دست اندر کار بودن در این سنگر علمی را شنیدم و عهدهدار تدریس فقه در دانشکده مزبور شدم».
۴ ـ عشق به دانش پژوهان علوم دینی
مرحوم شیخ هاشم قزوینی عاشق درس بود و تا روز آخر یـا مـا قبل آخر زندگیاش درس میگفت. استاد محمدرضا حکیمی در این مورد مینویسد:
«این مربیگرانقدر، صبحهای زود ـ آن هم در زمستانهای سرد مشهد ـ پیاده به راه میافتاد و برای تدریس حاضر میشد، در مَدرَس مدرسه نواب، بـر روی فـرشهای حصیری مندرس، بدون وسیله گرمکن… و در عین حال با چه علاقه و نشاطی درس میگفت و ادای تکلیف میکرد و به پرورش طلاب همت میگماشت.
طلاب نیز با شوقی وافر در آن درسها حاضر میشدند: خارج اصـول، سـطح کفایه، مکاسب، رسائل…
… قامت رسا و هیکل درشت و چهره پر هیبت و نگاه بسیار نافذش مانع از آن نبود که انسان با او احساس پیوستگی کند و قلب خود را از محبت سرشار بیند.
تصور میکنم مـا طـلبهها را خـیلی دوست میداشت، چون ما طـلبهها نـیز او را خـیلی دوست میداشتیم. بجز لحظاتی که درس میگفت، سکوت عمیق، وقار سنگین و قیافه پر معنی و با تأملش انسان را خود به خود بـه تـأمل وا مـیداشت و به عمقها میبرد.»(۱)
۵ ـ فنای در علم
از ویژگیهای حاج شیخ هاشم قزوینی فـنای در عـلم بوده است. در این باره استاد حکیمی به نقل از استاد جلال الدین همایی چنین نوشته است:
«در اصفهان به سـال مـجاعه که یکی از آن «قحط سالهای دمـشقی» بـود و مـردم، پیر و جوان و زن و مـرد، از گرسنگی، خیل خیل مـیمردند، مـن و شماری اندک از طلاب مدرسه نیماوَرْد (یا مدرسهای دیگر که استاد همایی نامش را یاد کـرد و مـن اکنون به یاد ندارم) با گـرسنگی و قـحطی همچنان دسـت و پنـجه نـرم میکردیم، و نستوه در کار تـحصیل علم کوشا بودیم. چنان مستغرق در جمال معنی و لذات حاصل از کسب معرفت بودیم که گویی در پیرامون مـا هـیچ اتفاقی نیفتاده است.
گذران ایام تـحصیل را بـا کـمترین سـد جـوعی به شیوه اصـحاب صـُفّه، شبی را به روز میآوردیم و روزی را به شب…
یک روز در ضمن مباحثه با رفیق همدرسم ـ که طلبه برجستهای از اهل قـزوین بـود ـ مـتوجه شدم که ناگهان حالش دگرگون شد و تـشنجی بـه او دسـت داد و بـی هـوش افـتاده و به حالت غش درآمد، میدانستم که هیچ بیماری و دردی ندارد، در کمال سلامت و نشاط جوانی است، دردش از گرسنگی است که آن را از من نیز پنهان میکند. بهناچار با شتاب از جای بـرخاستم. هر چه در گوشه و کنار طاق و رواق مدرسه و ذهن و ضمیرم بود گشتم که وجهی حاصل کنم و از آن راه لقمه نانی برای او فراهم آورم، به هیچ روی حاصل نشد، که همه در کمال فقر و قناعت میزیستیم و هر کـس هـر چه داشت، از کتابهای غیر درسی گرفته تا لوازم زندگی، در روزهای گذشته، همه را فروخته بود. دیگر چیزی در بساط باقی نبود. به ناگزیر خود را به خیابانی که در نزدیکی آن مدرسه بود رساندم، بـه تـعبیر بیهقی، همچون متحیری و غمناکی میگشتم و چشمم به هیچ چیز نمیافتاد که بتوان سدّ جوع کرد.
از پس جست و جوی بسیار و نومیدی، ناگهان در گوشه خیابان چـشمم بـه چند برگ کاهوی گل آلود افـتاد، کـه از قضای روزگار در آنجا افتاده بود. گویی هنوز کسی از خیل گرسنگان شهر آن را ندیده بود. آن چند برگ کاهوی گل آلود را همچون مائدهای بهشتی که از آسمان فرود آمـده بـاشد، از زمین برداشتم، آن را در جوی آب شـستم، خـود را به کنار آن دوست رساندم، همچنان بی هوش افتاده بود. دیدم رنگ رخسارهاش از فرط گرسنگی زرد شده است. از آثار حیات نفسی هنوز باقی است که به دشواری صدای آمد و رفتنش را میتوان شـنید. انـدکی از آن برگهای کاهو در دهانش نهادم، بیرمق، با چشمان بسته، به زحمت به جویدن پرداخت. با هر برگی که میجوید و فرو میبرد، چنان بود که گویی پارهای از حیات رفته باز میگردد.
هـنوز آن چـند برگ کـاهو به پایان نرسیده بود که اندک اندک چشمانش باز شد و با لبخندی که در آن شکرها بود و نه شـکایتی، برخاست و نشست و بی درنگ روی به من کرد و انگشت روی خط نـهاد و گـفت: «در کـجای بحث بودیم؟» و دیگر از آن گرسنگی و بی هوشی و پیچ و تابهای حاصل از آن هیچ سخنی نگفت. چنان بود که گویی هیچ اتفاقی نـیفتادهاست.
مـن نیز که از به سامان رسیدن سعی خویش، در رمق بخشیدن به او، رضایتی در خود احـساس مـیکردم، روا نـداشتم که آن مایه اشتیاق و جویندگی او را در راه دانش، که تا بدین پایه بود، به سخنانی دیگر گـونه بیالایم و از گرسنگی او و حالاتی که در آن میان بر من و او رفته بود سخن بگویم، یا چـیزی بپرسم. هیچ اشارهای بـه آن احـوال نکردم و دنباله بحث را یاد آور شدم. مباحثه ما از همانجا که قطع شده بود ادامه یافت، چنانکه گویی هیچ واقعهای در میان نبوده است.»
همان دوستانی که این داستان را از سخنرانی استاد همایی برای مـن نقل کردند چنین گفتند که او در دنباله این داستان یاد آور شد که آن دوست، طلبهای بود به نام «شیخ هاشم قزوینی» که شنیدهام هم اکنون یکی از استادان برجسته حوزه علمی خراسان است.
مـبارزه سـیاسی
هاشم قزوینی آزادمردی بود که در عین زهد و دوری از دنیا اجتماعی بود و در مسائل سیاسی حضور فعال داشت.
یکی از مبارزات روحانیت مشهد مربوط است به حادثه مسجد گوهر شاد مشهد در سال ۱۳۱۴ ش است کـه در ایـن مـورد، عالمان شجاع و انقلابی، اساتید و بزرگان حوزه علمیه مـشهد در بـرابر از بین بردن حجاب و انهدام ارزشهای ملی ـ اسلامی به واسطه مجبور کردن مردم به گذاشتن کلاه پهـلوی ایـستادند تـا هویت اسلامی را از گزند حمله دشمنان مصون دارند.
یکی از این عالمان بزرگ آیـت اللّه حـاج شـیخ هاشم قزوینی است؛ دانشمندی که در این راه زحمت تبعید را به جان خـرید و مـدت هفت سال دوری از تدریس و درس را متحمل شد و در زادگاه خویش قلعه هاشم قزوین به صورت تبعید به سـر بـرد.
تا اینکه در شهریور ۱۳۲۰ ش بر اثر حوادث جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای خارجی آیت اللّه حاج شیخ هـاشم قـزوینی مجددا به مشهد مقدس باز گشت و مجاورت اختیار نمود.
ویژگیهای اخلاقی حـاج شیخ هاشم قزوینی
۱ ـ توجه به خانواده
این عالم زاهد در عین شجاعت، دانش و کرامت، در منزل همسری مهربان بود و برای آرامش و آسایش خانواده خود تلاش میکرد. در این زمینه به دو مورد از اخلاق وی در منزل از زبان آیـت اللّه خـزعلی اشاره میکنیم:
… ایشان یک انسان بود؛ یعنی میگفت من در خانه حقی به گردن زن ندارم که بگویم فلان چیز را بیاور. حقی به گردن بچه ندارم. بستگانش میگویند یک بار نشد بـه مـا بگوید یک لیوان آب بیاور. (آب را) میآوردیم نیم خیز بلند میشد، آن را میگرفت. در تمام چهل سال زندگی (به نقل از همسرش) یک بار تندی نکرد. یک دفعه از ما چیزی نخواست . . . او برای آرامش خـانواده و بـرای اینکه همسرش از خواب بیدار نشود، وقتی که مطالعه میکرد یک نخ به گهواره (فرزند خردسال خود) میبست و یواش یواش گهواره را تکان میداد (تا فرزند از خواب بیدار نشود و به نـاچار مـادر از خـواب بیدار شود برای خواباندن وی).»
نـاگفته نـماند کـه از این عالم ربانی، جز یک دختر به یادگار نمانده بود که وی نیز در تاریخ ۱۰/۲/۱۳۷۸ به رحمت ایزدی پیوست و در جوار حرم مـطهر رضـوی در صـحن جمهوری اسلامی، قطعه ۱۳۹ به خاک سپرده شد.
۲ ـ آزاد مـردی و مـناعت طبع
استاد بهبودی نقل کرده است که اوایل مهاجرت ایشان به مشهد مقدس فقر به مرحوم شیخ هاشم فشار زیادی آورده بود. او ناچار میشود به منظور کسب درآمد در حـجرههای مـسجد گـوهرشاد بنشیند و برای زوار رقعه نویسی کند (عریضه نامه بنویسد).
مـرحوم حاج سید علی سیستانی مرد واصل ـ شاگرد آیت اللّه سید اسماعیل صدر (که آقا میرزا مهدی اصفهانی همشاگرد او بـود) ـ یکی از شب ها مـیآید و ۲۰ قران (ریال) توی یک کیسه کرباسی به وی میدهد و میگوید برای شما رقعهنویسی حرام است، شـما بـاید درس بـدهید، آقا شیخ هاشم تعجب کرد، چطور ایشان از نیت درونی من خبر دارد و درمـییابد کـه ایـشان ـ سید علی سیستانی ـ اهل اللّه است. فردا میرود درس سید علی سیستانی، چند روز بعد سید عـلی سـیستانی رو مـیکند به حاج شیخ هاشم و میگوید:
«شما به درس من نیایید ـ یعنی خودت مدرس قوی هـستی ـ مـن بر شما روا نمیدارم پای درس من بیایید. بعد به عدهای میگوید: پای درس حاج شیخ هـاشم قـزوینی بـروید».
۳ ـ شجاعت
علم و شجاعت، رابطهای تنگاتنگ دارند. آن کس که معرفت و دانش دینی اش بیشتر باشد، از صـفت زیـبای شجاعت بیشتر برخوردار است. آیت اللّه شیخ هاشم نیز از این مقام عالی بـینصیب نـبود و بـا تمام مسائل با شجاعت و جدیت برخورد میکرد. شیخ هاشم همچون رادمردان تاریخ هیچ وقت از دیـکتاتوری رضـاخان نهراسید و علیه او تلاش کرد. هر چند زندانی و تبعید شد، ولی دست از مبارزه بـر نـداشت و بـا شجاعت هر چه تمام تر به مبارزه خود ادامه داد.
آیت اللّه سید حسن موسوی شالی میگوید:
«اولیـن بـار شیخ را در مشهد مقدس که بـه هـمراه عـموی خود مشرف شـده بـودم شناختم. وی را فردی مقتدر و شـجاع یـافتم. مرحوم شیخ خودشان برای من تعریف کردند من دو بار پیش رضاخان رفتم؛ اولین بـار عـلمای خراسان مرا به عنوان نماینده پیـش شـاه فرستادند تـا خـواستههای آنـان را به شاه برسانم، وقـتی که پیش شاه رسیدم او مثل دیوار تکان نمیخورد. بعد از لحظهای شروع به قدم زدن کـرد و بـه من گفت: آخوند! نظر شما در رابـطه بـا کـشف حـجاب چیست؟!
بـه او گفتم: مملکت بـه مـنزله یک تن است که سر آن تن، شاه است و دو چشم آن سر، روحانیتاند. چشم آنچه مـیبیند بـه سـر خبر میدهد تا مواظب شر و فساد بـاشد. مـن الان بـه تـو مـیگویم: ایـن کشف حجاب شرّ و فساد است و ریشه تو را این شر میسوزاند.
رضا خان گفت: راست میگویی آقا شیخ»
۴ ـ بی رغبتی به دنیا
مهمترین مانع کمال آدمی، وابستگی بـه دنیاست. اگر این حالت بر روح انسان حاکم گردد، تمام ارزشها را تحت الشعاع قرار میدهد و از فروغ آنها میکاهد. برای رهایی از جلوههای فریبنده دنیا و مظاهر مادی، راهی بهتر از زهد و ساده زیـستی نـیست.
مرحوم شیخ هاشم قزوینی نیز از این توفیق بهرههای فراوان داشت و در زندگی اش بجز مایحتاج اولیه و فردی، چیزی یافت نمیشد. یکی از اساتید نقل میکنند:
مرحوم شیخ هنگام رحلت، از مال دنیا جـز خـانهاش ـ که به او بخشیده بودند ـ و مقداری کتاب که تمام آنها را وقف کتابخانه حضرت رضا علیهالسلام کردهاند، نداشت. بعد از رحلت شیخ هاشم، از خانواده ایشان سـؤال کـردم مخارج زندگی را از کجا تأمین مـیکنید، هـمسر ایشان گفتند: خانهای که از ایشان مانده است، بیرونیاش را اجاره دادهایم و با درآمد آن زندگی میکنیم.
در خصوص این خانه آیت اللّه حاج سید حسن موسوی شـالی نـقل میکنند در مشهد مقدس خـدمت آیـت اللّه شیخ هاشم رسیدم، بعد از مدتی صحبت و گفتوگو از مسائل منطقه خودمان، خدمت ایشان عرض کردم، عدهای از اهالی قلعه هاشم خان میگویند، شما پولهای آنها را گرفته، برای خود در مشهد خانه ساختهاید.
آیـت اللّه شـیخ هاشم قزوینی فرمودند: من از خودم خانهای ندارم تا با پول آنها خریده باشم! قضیه خانه دار شدن من به این نحو است که روزی کسی آمد و گفت: آقا! زمینی دارم، میخواهم آنجا را خانه بسازم و دلم مـیخواهد نقشه آن را یـک روحانی بدهد و روحانی پسند باشد. مرا همراه خود برد و من با عصای خـود نـقشه خـانه را کشیدم. مدتی از این قضیه گذشت همان شخص آمد و گفت: شیخ این کلید همان خانه است که نـقشه آن را کـشیدی. این را بگیر و فردا هم بیا محضر تا آن را به اسم شما کنم. این خـانه هـم ایـن طوری برای من درست شده است.
۵ ـ سعه صدر و توجّه به مقتضیات زمان
سعه صدر و سـعه مشرب مرحوم حاج شیخ هاشم، مورد تأیید همه شاگردان وی است. حضرت آیت اللّه خـامنهای در سخنرانی ۱۱ تیرماه ۱۳۶۴ در مراسم دیـدار بـا امام جمعه و جمعی از مسئولان قزوین، از مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی یاد کرده میفرماید:
«مرحوم آقاشیخ هاشم… بسیار برای ما محبوب بود. هیچ استادی یادم نمیآید که طلبهها به قدر آقاشیخ دوسـت داشته باشند. خیلی عجیب بود در ایجاد محبت در دل شاگردان. عالمی بود بسیار سنگین، متین، خوش بیان، اهل معنی و زاهد و بیاعتنا به دنیا، در عین حال بسیار روشنفکر.
آن زمان که اهل علم (اهل) روزنـامهخوانی و مـجله خوانی و این چیزها نبودند ایشان مرتبا مجلات مختلف را میگرفت و در جیبش میگذاشت، طوری که کاملاً دیده میشد و با آن محاسن سفید، خیلی مرد انصافا بزرگی بود. در طول سال، ماه رمضان ایشان مـیآمد قـزوین قلعه هاشم خان و به منبر میرفت و پولی به آقا شیخ میدادند و ایشان با همان پول دوران سال را میگذراند و از هیچ کس وجوهات نمیگرفت».
کرامات شیخ هاشم قزوینی
شخصیتهایی که راه سعادت و تقوا پیش مـیگیرند دارای روحـی با طهارت و ملکوتی میشوند و به قدرت لایزال الهی مرتبط میگردند و کارهایی انجام میدهند که اشخاص معمولی از انجامش عاجزند و این همان کرامات و خوارق عادات است که فقط از مردان الهی و اولیـای خـاص خـدا سر میزند.
آیت اللّه شیخ هـاشم، بـحق در زمـره چنین مردان و از پیوستگان به قدرت و نیروی خدایی بود. او روحی پاک و ملکوتی داشت و دارای کرامات و شگفتیهای فراوان بود. خاطرهای شیرین از کرامات نفسانی حاج شـیخ هـاشم کـه خود آن بزرگوار نقل میکرد:
خاطره اصفهان
زمانی که من در اصـفهان درس مـیخواندم، سال سختی پیش آمد و ما طلبهها در مدرسه با وضع نامناسبی زندگی میکردیم و گاهی از گـرسنگی، ضـعف شدید بر ما عارض میشد. روزی شنیدیم که در خارج شهر گـوشت شتر پخش میکنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشمهایشان را به مقَسِّم دوخته بودند تـا ایـنکه در آخـر مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد. مسرور بودم که بـینصیب نـشدهام، به طرف مدرسه راه افتادم. در مسیر راه در کنار کوچهای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچهاش را در دو طرف خود خـوابانیده، سـر یـکی را روی زانوی راست و سر دیگری را روی زانوی چپ خود گذاشته است. چشمان این دو دخـتر از بـی حـالی و بی رمقی مانند مردگان روی هم بود و آهسته آهسته نفس میکشیدند. آن زن که چشمش به مـن افـتاد و از لبـاسهایم مرا فرد روحانی تشخیص داد، با حال شرمساری و ضعف بی نهایت به من ملتجی شـد و بـا زبانی که من نمیفهمیدم اظهار حاجت کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به مـن فـهمانید کـه به فریاد این فرزندانم برسید که در شرف تلف و هلاکت هستند و گاهی هم سر بـه سـوی آسمان میکرد و با زبان خود دعا میکرد.
خیلی ناراحت شدم، خود را فراموش کـردم و بـه آن زن فـهماندم که اینجا باشید من میآیم.
به مدرسه رفتم و همان گوشتها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم. او قـلیهای از آن را نـزدیک دهان یکی از دخترها برد و فشار داد و قطره آبی از آن گوشت به دهان او چکید و مـقداری چـشم خـود را باز کرد! قلیه دیگری را گرفت و در دهان دختر دیگر فشار داد. او هم چشم باز کرد. کم کـم آن تـکههای گـوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. از او خـداحافظی کـردم و آمدم به مدرسه، در حالی که بعد از ظهر بود و هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کـشیدم و خـودم چیزی نداشتم که سدّ جوع کنم. ناگاه دیدم درِ حجره باز شد و پیـرمردی نـورانی که بقچهای در دست داشت وارد شد، سلام کـردم. حـالم را پرسـید، بسیار محبت نمود و پرسید: چه میکنی؟
گفتم: دراز کـشیدهام.
فـرمود: این بقچه از آنِ شماست، این را گفت و از اتاق بیرون شد! من به شک افـتادم کـه این پیر مرد خوشرو و نـورانی کـه بود؟! دنبالش روان شـدم، ولی او را نـیافتم! آمدم به حجره و آن بسته را بـاز کـردم، دیدم که نانهای تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان از آنها نـدیده و نـخورده بودم. یادم آمد که از آن پیـر مرد پرسیدم چه کـسی ایـنها را فرستاده است؟ اشارهای کرد که مـپرس، کـسی که چرخ و پر به دست اوست به یاد شماهاست و از اتاق خارج شد! بعضی از دوسـتان خـود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تـافتونها هـمه سیر خوردند و مـن از حـالت ضعف و سستی بیرون آمـدم»
خاطره قزوین
مرحوم حاج مـیرزا عـبداللّه، از اهالی قلعه هاشم خان نقل مـیکردند:
در قـلعه هاشم خان یـخچال طبیعی مـیساختند، روزی یـکی از کارگرانکه از حضور شیخ آگـاه نبود به کارگران میگوید: پسرِ مهدی (مهدی نام پدر مرحوم شیخ هاشم است) پولها را به خمره میریزد و بـه مـا مزد نمیدهد، و این درحالی بود کـه شـیخ هـیچ پولی بـرای پرداخـت مزد کارگرها نـداشت.
حـاج شیخ از این موضوع بسیار ناراحت شده، بیرون میرود و در ابتدای روستا ناراحت قدم میزند و در فکر فرو مـیرود کـه چـگونه پول کارگران را بپردازد. یک مرتبه اسب سواری از راه مـیرسد و مـبلغ یـک صـد تـومان بـه شیخ میدهد و میگوید: شیخ! بریء الذمه شدم، بریء الذمه شدم.
شیخ میگوید تأمل کن حساب کنیم، ولی آن شخص به سرعت از نظرها دور میشود و شیخ با آن یک صد تومان تـمام بدهیها و مزد کارگرها را پرداخت مینماید.
آیت اللّه حاج شیخ هاشم از روح بلندی برخوردار بود و بسیاری از خصلتهای او از همین روحیه بلند و قوی نشأت میگرفت.
«پارهای خـصوصیات در او بـود که او را در شمار نوابغ جای میداد. روحی بسیار قوی داشت و برخوردهای روحی مهمی ـ از نوع مکاشفات ـ برایش اتفاق افتاده بود که برخی را گاه به مناسبتی و به منظور آموختن در سر درس نقل میکرد»
آیت اللّه خـزعلی در ایـنباره میگوید:
«جناب آیت اللّه وحید میگوید: آیت اللّه شیخ هاشم به من فرمود: اواخر عمر من است، درسم را ناقص گذاشتم. شما در مشهد بمانید درس مرا کـامل کـنید. گفت، نه میخواهم بروم نـجف. حـاج شیخ ساکت شد. آیت اللّه وحید چهار ماه در تهران معطل میشود و نمیتواند به نجف برود. تا بالاخره مجبور میشود برگردد مشهد ـ بعد از فوت حاج شـیخ ـ درس ایـشان را تمام کند.
به تـعبیر آیـت اللّه وحید «مثل اینکه حاج شیخ مرا قبض کرد که من نتوانم به نجف بروم». با اینکه اگر ایشان یک نامه مینوشت برای یک طلبه به راحتی میتوانست برود نجف، امـا خـودش چند ماه معطل شد.
فهمیدم این مرد دارای یک روحیه بسیار بلندی بود.»
عروج ملکوتی شیخ هاشم قزوینی
جامه مرگ بر قامت همگان دوخته شده و مرگ خواسته یا ناخواسته به سـراغ هـمه خواهد رفـت و خوشا به حال کسانی که روحشان آراسته به معنویات به سوی محبوب پر کشد.
آقای حاج شیخ موسی، داماد آیتاللّه حـاج شـیخ هاشمکه سـالها پیش مرحوم شدهاند، نقل کرده است، جریان رحلت ایشان از این قرار بود که مرحوم شیخ هاشم، روز وفـات بـه حمام میروند تا خود را پاکیزه کرده برای عروج ملکوتی آماده کنند. حمام ایـشان طـول مـیکشد. خدمتکار ایشان سؤال میکند: آقا! چرا حمام شما این همه طول کشید؟
ایشان پاسخ میدهند: بـله، طول کشید.
بعد از حمام برای ایشان یک استکان چایی میبرند و کس دیگری را کـنار ایشان مشاهده میکنند. چـایی بـرای میهمان میبرند.
بعد از مدتی میهمان ناشناخته ناپدید میشود و شیخ جان به جان آفرین تسلیم میکند.
سرانجام مدرس والامقام حوزه علمیه مشهد، آن عالم مذکّی و مربی، پس از شصت و نه سال عمر با برکت، چهل سال تدریس و تربیت شاگردان برجسته و وارسته در تاریخ ۲۲ مهر ماه ۱۳۳۹ ش همزمان با بیستم ربـیعالآخر ۱۳۸۱ ق درگـذشت و در مدخل ورودی حرم مطهر رضوی، از طرف ضلع شمالی صحن آزادی (صحن نو) کفشداری شماره ۷، به خاک سپرده شد. یکی از شاگردان مرحوم شیخ هاشم، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در رثای این عـالم ربـّانی سروده است:
امروز، بــامداد، هـراسـان بود
گیسوی آفتاب پریـشان بود
میخواست شمع صـبح برافروزد
دست سپیده، خسته و لرزان بود
و آن روشــــنای صبحدم آفــاق
مشرق نبود، چاک گریبان بود
در هر کرانی از افـق مـشرق
انـدوه بیکــــــرانه نمایان بود
انبوه ســـــایه گـستر انـدوهش
در سوگ آفتاب خراسان بود
برگرفته از مقاله مشکوه: بهار ۱۳۸۲، شماره ۷۸ (صفحه ۱۰۱)
آخرین دیدگاهها