از دوران کتابفروشی استاد بهبودی در مشهد مطالب زیادی در دسترس نیست. اما از خاطرات نقل شده مشخص است که محلی برایگردهم آیی و بحث های طلبگی بوده است. این نوشتار برگرفته از یکی از مطالب محله بخارا است که در آن دکتر شفیعی کدکنی خلطرلت خود را از کتابفروشی های مشهد بیان کرده است.

پیشینه کتابفروشی های مشهد

از پیشینه‌ کتابفروشی‌ در مشهد، دوره‌ مشروطیت‌ به‌ بعد، که‌ عصر رونق‌ چاپ‌ و نشر در سراسر ایران‌ بوده‌ است‌، خبری‌ در جایی‌ ندیده‌ام‌. شاید اگر کسانی‌ روزنامه‌های‌ محلی‌ مشهدِ سال‌های‌ واپسین‌ قرن‌ سیزدهم‌ و سال‌های‌ آغازین‌ قرن‌ چهاردهم‌ را به‌ دقّت‌ ورق‌ زنند، اطلاعاتی‌ در این‌ باره‌ به‌ دست‌ آید.

همین‌قدر می‌دانم‌ که‌ یکی‌ از قدیم‌ترین‌ کتابفروشان‌ مشهد در اواخر قرن‌ سیزدهم‌ شمسی‌، یعنی‌ حدود عصر احمدشاه‌ و آغاز رضاشاه‌، یکی‌ از نوادگان‌ جودی‌ مشهدی‌ شاعر مشهور خراسانی‌ بوده‌ است‌ که‌ مراثی‌ این‌ جودی‌ درباره‌ اهل‌ بیت‌(ع) شهرت‌ بسیار دارد و دیوانش‌ یکی‌ از مشهورترین‌ دیوان‌های‌ شعر مرثیه‌ اهل‌ بیت‌(ع) است‌. جودی‌ خود در ۱۳۰۰ هجری یعنی‌ حدود ۱۲۵ سال‌ پیش‌ از این‌ در گذشته‌ و این نواده‌ او، اگر چهل‌ یا پنجاه‌ سال‌ بعد از وی هم‌ به‌ شغل‌ کتابفروشی‌ پرداخته‌ باشد، عصر کتابفروشی‌ وی اوایل‌ عصر رضاشاهی‌ خواهد بود. این‌ نکته‌ را من‌ از کتاب‌ «صد سال‌ شعر خراسان‌» تألیف‌ مرحوم‌ گلشن‌ آزادی‌ (۱۲۸۰ ــ ۱۳۵۳) به‌ یاد دارم‌ که‌ به‌ کتابفروش‌ بودن‌ یکی‌ از نوادگان‌ جودی‌ اشاره کرده‌ است‌.

مکان کتابفروشی های مشهد

اما در مشهد پنجاه‌ سال‌ پیش‌، کتابفروشی‌ها، در دو نقطه‌ اصلی‌ شهر متراکم‌ بودند، یکی‌ بخش‌ قدیمی‌ و سنتی‌ شهر و دیگری‌ در ناحیه‌ «ارگ‌» و محلاّت‌ نوساخته‌ آن‌ سال‌ها. من‌ در سال‌های‌ کودکی‌ و نوجوانی‌، بیشتر با همان‌ بخش‌ سنتی‌ سر و کار داشتم‌ که‌ در مسیر «درس‌ و تکرار» من‌ قرار داشت‌؛ یعنی‌ خیابان‌ طهران‌ به‌ سوی‌ حرم‌ مطهر حضرت‌ رضا(ع) و صحن‌ها و بست‌های‌ پیرامون‌ آن‌ و مدرسه‌ خیراتخان‌ (درسگاهِ ادیب‌ نیشابوری‌) و مدرسه‌ نواب‌ (درسگاه‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ هاشم‌ قزوینی‌) و مسجد گوهرشاد (درسگاه‌ مرحوم‌ حاج‌ میرزا احمد مدرس‌ یزدی‌ معروف‌ به‌ «نهنگ‌» و درسگاه‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ سیدمحمدهادی‌ میلانی‌) امروز در ساختار حرم‌ و بیوتات‌ پیرامون‌ آن‌ چندان‌ تغییرات‌ حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ کمترین‌ ارتباطی‌ با آنچه‌ در آن‌ سال‌ها وجود داشت‌، ندارد.

چهار خیابان‌ اصلی‌ در پیرامون‌ حرم‌ وجود داشت‌ که‌ جنوبی‌ آن‌ به‌ نام‌ خیابان‌ طهران‌ خوانده‌ می‌شد و شمالی‌ آن‌ بسیار کوتاه‌ و قدری‌ هم‌ بسته‌ بود به‌ نام‌ خیابان‌ طَبَرْسی‌ به‌ مناسبت‌ مقبره‌ شیخ‌ طَبَرْسی‌ (امین‌الاسلام‌، فضل‌بن‌ حسن‌، صاحب‌ تفسیر مجمع‌البیان‌) به‌ تلفظ‌ عامَه‌ مردم‌ یا طَبْرَسی‌ آن‌ چنان‌ که‌ اهل‌ ادب‌ و علمای‌ رجال‌ می‌گویند. خیابان‌ طهران‌ با سیلی‌ که‌ در حدود سال‌ ۱۳۲۶ آمد و بخش‌هایی‌ از آن‌ را خراب‌ کرد، به‌ دلیل‌ نوسازیی‌ که‌ به‌ نام‌ محله‌ «سیل‌‌زدگان‌» در بخش‌های‌ جنوبی‌ آن‌ روی‌ داد، گسترش‌ بسیار یافت‌ و بعدها به‌ نام‌ خیابان‌ ضد (خیابان‌ ضّدِ هوایی‌) ادامه‌ یافت‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ که‌ تا موازات‌ کوهسنگی‌ را بعدها گرفت‌ و هنوز هم‌ این‌ گسترش‌ ادامه‌ دارد، اما نمی‌دانم‌ به‌ چه‌ نام‌هایی‌.

در بخش‌ سنّتی‌ مشهد مرکز اصلی‌ کتابفروشی‌ها بست‌ بالا خیابان‌ بود که‌ در آنجا چند کتابفروشی‌ وجود داشت‌ و مهمترین‌ آنها کتابفروشی‌ میرزا نصرالله‌ بود به‌ نام‌ کتابفروشی‌ «فردوسی‌.» مرحوم‌ میرزا نصرالله‌ از دوستان‌ پدرم‌ بود و در آن‌ سالها مهم‌ترین‌ کتابفروشی‌ این‌ بخش‌ از مشهد را اداره‌ می‌کرد، مردی‌ که‌ در سالهای‌ حدود ۳۲ – ۱۳۳۴ پنجاه‌ و اند ساله‌ می‌نمود و بسیار کتاب‌شناس‌ بود و خوش‌ برخورد و کتابفروشی‌ او معرض‌ مجموعه‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از کتابهای‌ فارسی‌ و عربی‌ و کتب‌ درسی‌ طلبگی‌.

بسیاری‌ از کتاب‌هایی‌ که‌ در آن‌ سال‌ها خودم‌ خریده‌ام‌ و بعضی‌ از آنها هنوز در میان‌ کتاب‌های‌ من‌ باقی‌ است‌ از همین‌ کتابفروشی‌ بست‌ بالا خیابان‌ است‌، یعنی‌ کتابفروشی‌ «فردوسی‌.» یکی‌ از آن‌ کتاب‌ها که‌ هم‌ اکنون‌ با اطمینان‌ می‌توانم‌ از آن‌ یاد کنم‌ چون‌ قیمتش‌ در آن‌ سالها برای‌ من‌ طاقت‌فرسا بود یک‌ دوره‌ دو جلدی‌  وفیاتُ الاعیان‌ ِ ابن‌ خلّکان‌، چاپ‌ سنگی‌ ایران‌ بود که‌ به‌ توصیه‌ مرحوم‌ ادیب‌ و به‌ مبلغ‌ هفتاد تومان‌ خریدم‌. هفتاد تومان‌ برای‌ دو جلد کتاب‌ در آن‌ سالها بسیار زیاد بود.

کتابفروشی‌ میرزا نصرالله‌ به‌ دلیل‌ موقعیت‌ مکانی‌ و نیز به‌ دلیل‌ تنوع‌ کتابها و هم‌ به‌ دلیل‌ خُبرَویَّتی‌ که‌ صاحب‌ آن‌ داشت‌ همیشه‌ مرجع‌ اول‌ جویندگان‌ کتاب‌ بود. حتی‌ کسانی‌ که‌ از راههای‌ دور، مثلاً از تهران‌، می‌آمدند کتاب‌ مورد نظر خود را ازو جویا می‌شدند. زنده‌یاد احمد کمال‌پور دوست‌ شاعر من‌ که‌ یکی‌ از پاکان‌ و نیکان‌ و جوانمردان‌ این‌ عصر بود و کتابخانه‌ دانشکده‌ ادبیات‌ مشهد، هسته‌ اولیّه‌اش‌، از کتابخانه‌ شخصی‌ او شکل‌ گرفته‌ است‌ ــ که‌ دانشگاه‌ ازو خریداری‌ کرد ــ می‌گفت‌: یک‌ روز از برابر کتابفروشی‌ میرزا نصرالله‌ ردّ می‌شدم‌، مرا صدا زد. وقتی‌ وارد دکان‌ او شدم‌ دیدم‌ پیرمردی‌ آنجا نشسته‌ است‌ که‌ ظاهراً مسافر است‌ زیرا من‌ تاکنون‌ او را در محافل‌ فرهنگی‌ و کتابفروشی‌های‌ مشهد ندیده‌ بودم‌. بعد از سلام‌ و احوالپرسی‌ گفت‌: «آقای‌ کمال‌! شما دیوان‌ خاکی‌ خراسانی‌  را دارید؟» گفتم‌: «آری‌» و خاکی‌ خراسانی‌ از شاعران‌ متمایل‌ به‌ مذهب‌ اسماعیلی‌ بوده‌ است‌. آن‌ مرد، همانطور که‌ روی‌ صندلی‌ نشسته‌ بود با لحن‌ مهربان‌ و خواهشگرانه‌ای‌ گفت‌ من‌ مسافرم‌ و یکی‌ دو روز بیشتر در مشهد نخواهم‌ بود آیا ممکن‌ است‌ آن‌ را یک‌ شب‌ به‌ من‌ امانت‌ دهید؟ گفتم‌: «آری‌، با کمال‌ میل‌.» رفتم‌ و  دیوان‌ خاکی‌  را از منزل‌ آوردم‌ و به‌ آن‌ مرد سپردم‌. دو روز بعد در همان‌ حوالیِ زمانی‌، در کتابفروشی‌ میرزا نصرالله‌ قرار ملاقات‌ داشتیم‌. آمد و  دیوان‌ خاکی‌  را به‌ من‌ برگرداند. از اول‌ تا آخر، بدون‌ یک‌ کلمه‌ کاستن‌ و افزودن‌، از روی‌ کتاب‌ چاپی‌، نسخه‌ای‌ برای‌ خودش‌ کتابت‌ کرده‌ بود. و من‌ از سرعت‌ کار و توانائی‌ او ــ که‌ کتابی‌ حدود دویست‌ صفحه‌ را در بیست‌ و چهار ساعت‌، با آن‌ دقت‌ رونویس‌ کرده‌ است‌ ــ در شگفت‌ شدم‌. بعد که‌ آن‌ مرد خودش‌ را معرفی‌ کرد دیدم‌ استاد سعید نفیسی‌ است‌.

کتابفروشی بهبودی

در همان‌ بست‌ بالا خیابان‌ و بعد از کتابفروشی‌ فردوسی‌ یک‌ کتابفروشی‌ دیگر هم‌ بود که‌ به‌ نظرم‌ نامش‌ «دانش‌» بود و من‌ از نام‌ و نشان‌ صاحبش‌ چیزی‌ به‌ یاد ندارم‌ ولی‌ در سال‌های‌ حدود ۱۳۳۶ – ۱۳۳۷ استاد محمدباقر بهبودی‌، که‌ از طلاب‌ فاضل‌ آن‌ روزگار بود، چند در بند بالاتر از کتابفروشی‌ میرزا نصرالله‌، کتابفروشی‌ جدیدی‌ باز کرد که‌ پاتوق‌ بسیاری‌ از طلاب‌ جوان‌ و کتابخوان‌ آن‌ سالها بود و از کسانی‌ که‌ می‌توانم‌ با اطمینان‌ نامشان‌ را یاد آور شوم‌ استاد محمدرضا حکیمی‌ و استاد عبدالله‌ نورانی‌ نیشابوری‌ و حجه‌الاسلام‌ و المسلمین‌ سیدعبدالحسین‌ رضائی‌ نیشابوری‌ (شاعر و سخنور و همْدرس‌ من‌ در درس‌ مکاسب‌ و رسائل‌ و کفایه‌) و عِدّه‌ دیگری‌ از طلاب‌ فاضل‌ را همواره‌ در آنجا می‌توانستی‌ ببینی‌ و چندین‌ بار هم‌ یکی‌ از اَعِزَّه‌ این‌ ایّام‌ را با مرحوم‌ آقا جعفر قمی‌ (طباطبائی‌) من‌ در آنجا دیدم‌. این‌ به‌ حدود سال‌های‌ ۱۳۳۶ – ۱۳۳۷ مربوط‌ می‌شود.

مسجد گوهرشاد

در ایّامی‌ که‌ این‌ یادداشت‌ را می‌نوشتم‌، فیض‌ دیدارِ دوستِ دیرینه‌ حضرت‌ استاد محمدرضا حکیمی‌ دامت‌ برکاته‌ حاصل‌ شد و آن‌ وجود عزیز، همچون‌ نعمتی‌ غیر مُتَرَقَّب‌ به‌ منزل‌ ما آمد، صحبت‌ به‌ کتابفروشیهای‌ آن‌ سالها کشید و ایشان‌ می‌گفت‌ که‌ در «بازارِ بزرگ‌» نزدیکِ دری‌ که‌ مسجد گوهرشاد، از طرف‌ بازار داشت‌، یک‌ کتابفروشی‌ مهمّی‌ وجود داشته‌ است‌ که‌ نام‌ صاحب‌ آن‌ را من‌ (شفیعی‌ کدکنی‌) اکنون‌ به‌ یاد نمی‌آورم‌ و ایشان‌ به‌ یاد داشت‌ و بعد از سخن‌ ایشان‌، من‌ نیز شبحی‌ از آن‌ کتابفروشی‌ به‌ یادم‌ آمد. امّا هیچ‌ خاطره‌ای‌ خاصّ از آن‌ کتابفروشی‌ ندارم‌.

استاد ما مرحوم‌ ادیب‌ نیشابوری‌ رضوان‌ الله‌ علیه‌، ضمن‌ اینکه‌ معلم‌ دل‌سوز و محیط‌ بر مسائل‌ درس‌ خود بود، نسخه‌شناس‌ نیز بود. بسیاری‌ موارد می‌دیدم‌ که‌ دلالان‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتاب‌ یا کتابهایی‌ را برای‌ ارزیابی‌ علمی‌ و حتی‌ قیمت‌گذاری‌ نزد او می‌آوردند و او با دقّت‌ تمام‌ درباره‌ ارزش‌ آن‌ نسخه‌ها با ایشان‌ سخن‌ می‌گفت‌. رسم‌ زندگی‌ او بر این‌ بود که‌ در طول‌ سال‌ تحصیلی‌ بدون‌ یک‌ روز تعطیل‌ پنج‌ روز اول‌ هفته‌ را در مدرسه‌ خیرات‌ خان‌، در همان‌ اطاق‌ سر در مدرسه‌، صبح‌ اول‌ وقت‌  مطوّل‌  درس‌ می‌گفت‌ و بعد،  مغنی‌  و بعد،  سیوطی‌  و گاه‌  حاشیه‌ ، تابستان‌ها  مقامات‌ حریری‌  و  شرح‌ معلقات‌ سبع‌  و  شرح‌ باب‌ حادی‌ عشر  و عروض‌ (براساس‌ رساله‌ کوچکی‌ که‌ خود فراهم‌ آورده‌ بود) و من‌ از همه‌ این‌ درسهای‌ او بهره‌مند بودم‌. روزهای‌ پنجشنبه‌ را در مدخل‌ ورودی‌ مدرسه‌ خیرات‌ خان‌ که‌ دو طرف‌ آن‌ سکو مانند ساخته‌ شده‌ بود می‌نشست‌ و به‌ پرسشهای‌ مراجعین‌ پاسخ‌ می‌داد. حتی‌ بسیاری‌ از معتقدان‌ به‌ طب‌ قدیم‌ برای‌ معالجه‌ بیماریهای‌ خود نزد او می‌آمدند. او طبابت‌ هم‌ می‌کرد؛ نوع‌ داروهایی‌ که‌ تجویز می‌کرد و نوع‌ پرهیزهایی‌ که‌ بیماران‌ را می‌داد، هم‌ اکنون‌ در خاطرم‌ باقی‌ است‌ و اگر وارد آن‌ بحث‌ شوم‌ از موضوع‌ کتاب‌ و کتابفروشی‌ خارج‌ خواهم‌ شد، بماند برای‌ فرصتی‌ دیگر.

در همین‌ روزهای‌ پنجشنبه‌، طرف‌ صبح‌، البته‌، که‌ در مدخل‌ مدرسه‌ خیرات‌ خان‌ می‌نشست‌ و به‌ پرسشهای‌ طلاب‌ و غیر طلاب‌ پاسخ‌ می‌داد می‌دیدم‌ بسیاری‌ از اهل‌ فضل‌ را که‌ در باب‌ بعضی‌ از کتب‌ خطی‌ با او سخن‌ می‌گفتند. از جمله‌ کسانی‌ که‌ به‌ یاد دارم‌ مرحوم‌ استاد ولایی‌ فهرست‌ نویس‌ نامدار کتابخانه‌ آستان‌ قدس‌ رضوی‌ بود که‌ در باب‌ نسخه‌های‌ خطی‌ با مرحوم‌ استاد ما مفاوضات‌ داشت‌. یکی‌ دیگر از شیفتگان‌ نسخه‌های‌ خطی‌ که‌ درین‌ گونه‌ مسائل‌ نزد مرحوم‌ ادیب‌ می‌آمد مرحوم‌ دبیر اعظم‌ (برادر دکتر علی‌ شاملو) بود که‌ خود نسخه‌شناس‌ بود و برای‌ کتابخانه‌ برادرش‌ دکتر علی‌ شاملو، نسخه‌های‌ خطی‌ می‌خرید.

امروز، مشهد، صد برابر و حتی‌ هزار برابر سال‌های‌ کودکی‌ و نوجوانی‌ من‌ شده‌ است‌ و کتابفروشی‌های‌ بسیار خوب‌ و پیشرفته‌ای‌ در گوشه‌ و کنار آن‌ وجود دارد و از این‌ کتابفروشی‌های‌ مورد بحث‌ ما چند تایی‌ بیشتر باقی‌ نمانده‌ است‌ که‌ احتمالاً رونق‌ کتابفروشی‌های‌ جدید را هم‌ ندارند اما کسانی‌ که‌ بخواهند تاریخ‌ فرهنگ‌ و ادب‌ مشهد را در پنجاه‌ سال‌ قبل‌ بنویسند از مراجعه‌ به‌ تاریخ‌ آن‌ کتابفروشی‌ها گزیری‌ نخواهند داشت‌.

اسفند یکهزار و سیصد و هشتاد و سه


لینک بخارا