در این بخش از سوره بقره، آیات ۴۰ تا ۶۲، در تشریح سه گانه ایمان، کفر و نفاق، به یادآوری احوال قوم یهود بنی اسرائیل پرداخته شده است. و اینک:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ) «۴۰».
این آیه به تفصیل درصدد معرفی دسته سوم است که ادعای ایمان دارند، ولی در واقع کافرند. حتی یهودیان مدینه که هنوز دین اسلام را نپذیرفته اند و آن را ناحق میشمارند، دین خود را بر حقّ میدانند، ولی در دین خود نیز منافق هستند. آنان مانند دیگر منافقان مدینه و بیمار دلان مکه نسبت به دین اسلام هم سر ستیز دارند.
در واقع از این فراز و این فصل به بعد، به شرح این آیه میپردازد که گفت: (ومِن النَّاس مَن یَقول آمنُا بالله و بِالیوم الآخر و ما هُم بِمُؤمنین یُخادِعون الله و الّذین آمنوا). در اول فصل به معرفی سران بنیاسرائیل میپردازد که با خدای خود و با یهودیان مؤمن عامی نیز خدعه میکردند. آنان همچنین با رسول خدا خدعه میکردند، که البته خدعه با رسول خدا خدعه با خدا بود. مفاد آیات روشن است.
جمله (أوفوا بِعَهدی أوف بِعَهدکم) اشاره به تعهدهایی دارد که در برابر نجات از مصر و الطاف الهی، دائر به نزول تورات و تشکیل جامعه منسجم یهود و حکومت مستقل، به عهده آنان گذاشته شد. شرح این تعهّدها را در آیات ۶۳ و ۸۳ و ۹۳ همین سوره ملاحظه کنید. در این آیهها آمده است که تعهدهای قومی و مذهبی، مخصوص به مسائل خود آنها است و تعهدهای آنان در برابر انبیای بعدی را در سوره آل عمران، آیه ۱۸۷ و مائده، آیه ۱۳ ملاحظه کنید.
(وَآمِنُوا بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکُمْ وَ لَا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍٍ بِهِ وَ لَا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ) «۴۱».
این جمله ناظر به همان شرایط فلاح و رستگاری است که در صدر سوره گفت: (و الَّذین یُؤْمِنون بِمَا اُنزِل إلیک و ما أُنزِل مِن قَبلِک و بِالآخرۀ هُم یُوقِنُون) یعنی شرط رستگاری آن است که بشر همه انبیا را بپذیرد و همه کتابهای آسمانی را تقدیس کند؛ زیرا همه انبیا از جانب خداوند عزّت مبعوث و همه کتابهای آسمانی از سوی او نازل شده اند.
اگر کسی یکی از انبیا را بپذیرد و سایران را نپذیرد؛ و یا سایران را بپذیرد و یک تن را نفی کند، همچنین اگر کسی یک کتاب آسمانی را بپذیرد و سایر کتابها را رد کند؛ و یا سایر کتابها را بپذیرد و یک کتاب را نفی کند، در خطّ حقیقت نیست و با خدا و رسولان خدا و کتابهای إلهی در ستیز است. این گونه معلوم میشود که راه خودخواهی و خودپرستی را هموار میکند و منافع شخصی و یا قومی خود را مدّ نظر گرفته است.
این خودخواهی در همه اقوام و ملل وجود دارد و بیشتر در قوم یهود خودنمائی میکند که میگفتند: (نُؤمِن بِبَعض ونَکفُر بِبَعض). شرح آن ذیل همین آیه یعنی آیه ۱۵۰ سوره نساء میآید. در آیات همین سوره بقره نیز، مکرر به تعصبهای قومی این مردم و سایر اقوام و ملل اشاره میرود که باید به آیات ۹۱ و ۱۳۶ و ۲۸۵ مراجعه شود. جمله (أوّل کافِرٍ بِهِ) ناظر به اهل کتاب است. یعنی شما اولّین دسته از اهل کتاب نباشید که با تعصّب قومی رسالت قرآن را انکار کنید و بعد از شما نیز سایر یهودیان، مانند یهود خیبر، یهود وادیالقری و یهود یمن و سایر مناطق راه شما را طی کنند. همچنین سایر اهل کتاب از نصرانیان که بعدها با رسالت قرآن برخورد میکنند، جرأت و شهامت بیابند و به رسالت قرآن کافر شوند.
(وَ لَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ* وَ أَقِیمُوا الصَّلَاۀَ و آتُوا الزَّکَاۀَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ) «۴۳».
مفاد آیات کریمه روشن است. تعبیر (وارکَعوا مَعَ الرَّاکِعِین) تکلیف نماز جماعت را روشن میکند. چنان که در مذهب یهودیان نیز سابقه دارد و حتی به مریم عَذراء فرمان داده اند که: (یا مریم اقْنُتِی لِربّکِ و اسْجُدی و ارْکَعی مَعَ الَّراکِعین). یعنی میبایست نماز خود را در همان غرفه بالا با نماز جماعتی که در صحن غرفهها منعقد میشد، هماهنگ میکرد. البته خطاب این آیه کریمه به یهود است، ولی بعد از آن که در آیات قبلی فرمان داد که باید به رسالت قرآن ایمان بیاورید، اقامه صلاۀ و ایتاء زکات هم باید براساس رسالت قرآن صورت بگیرد؛ و مانند مسلمانان بعد از قیام و قنوت کامل، رکوع کاملی انجام بدهند و براساس سنّت اجتماعی مذهبی اسلام، به جماعت رکوع و سجود کنند؛ نه آن که مانند سابق، قیام لرزان خود را با انحنای کمی قرین سازند و از رکوع مستقل و کامل امتناع نمایند.
صبر و استقامت
(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَونَ أَنفُسَکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ* و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاۀِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَۀٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ* الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلَاقُوا رَبَّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) «۴۶».
مفاد آیات کریمه روشن است. جمله (و استَعیِنوا بِالصَّبرِ و الصَّلاۀِ) رهنمودی است همراه با لطف و عنایت و دلسوزی که بعد از یک نکوهش (أَتأْمُرُون النَّاس بِالبرِّ) قرار گرفته است. مانند دو آیه قبلی که آیه اول: (ولا تَلبسوا الحَقّ بِالبَاطل) شامل نکوهش بود و آیه دوم: (وأقیموا الصَّلاۀ و آتُوا الزَّکَاۀ) رهنمودی و بلکه دستوری بود همراه با لطف، عنایت و دلسوزی. گویا میفرماید: شما باید چنین باشید، نه آن که چنان باشید.
منظور از «برّ» که گفت: (أَتأْمُرون النَُّاس بِالبرّ)، همان نماز و زکات است که در آیه قبل از آن مطرح شده بود؛ زیرا به اعتقاد آنان «برّ» همان نماز خواندن بود که قرآن مجید به آنان میگفت: «نه چنین است که «برّ» مطلوب و مورد رضایت حق، همین نماز خواندن باشد»: (لیس البرَّ أن تُوَلّوا وجُوهکُم قِبَلَ المَشرق و المَغرب). بنابراین، تناسب آیات کریمه با هم روشن است.
ضمیر «و إنّها» به صلاۀ تنها بازمیگردد؛ نه آنکه از باب تغلیب به صبر و صلاۀ هر دو راجع شود. علّت آن است که جامعه بشری نتیجه صبر و استقامت را میدانند. از این رو گفته اند: «صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند»، ولی نتیجه صلاۀ برای اغلب مردم مشهود نمیشود؛ به همین سبب خواندن نماز را بیجا و بیفایده میدانند.
حتّی کسانی که دیگران را به نماز خواندن دعوت میکنند، چه بسا در خلوت از نماز خواندن طفره میروند و آن را کاری سنگین و بیثمر میدانند. مگر آنکه در شمار خاشعان و به ملاقات پروردگار خود امید بسته باشند. در این صورت، نماز را بر همه کارها مقدم میدارند، تا هماره رابطه خود را با ذات ربوبی حفظ کرده باشند.
مشابه این آیه کریمه، در آیه ۱۵۳ همین سوره میآید که خطاب به مؤمنان میفرماید: (یَا أیُّها الَّذین آمنوا استعینوا بِالصَّبر و الصَّلاۀ. إن الله مَعَ الصَّابِرین). گویا که نماز خواندن برای مؤمنان به اسلام سنگینی ندارد. از آن رو که آنان امیدوار لقای حقّ هستند و لذا به جای آنکه مانند آیه مورد بحث که خطاب خود را با قوم بنیاسرائیل دارد و میگوید: (و إنّها لکبیرۀ)، جمله دیگری بر آن میافزاید و میگوید: (إنَّ الله مع الصَّابِرین). به این ترتیب امت اسلامی را به صبر و استقامت تشویق کند. در هر حال، اگر هر دو آیه را کنار هم بگذاریم، نتیجه کاملی به دست میآوریم.
جمله (الَّذین یظنُّون) بر معنای اصیل خود باقی است. مراد کسانی هستند که تصوّر میکنند و میپندارند، اما یقین ندارند که حتماً به دیدار حقّ واصل شوند؛ زیرا لقای حقّ در روز قیامت، نصیب کافران و منافقان نخواهد شد. چنان که در قرآن آمده است: (کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذ لمحجوبون) (مطفّفین/۱۵). لذا است که امید میبرند که دیدار حقّ را دریابند. اما اگر مانند کافران به لقای حقّ امیدی نداشته باشند، قهراً از خواندن نماز طفره میروند و اگر لازم شود با ثقل، سنگینی و کسالت نفسانی به نماز میپردازند.
(یَا بَنِی أِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ و أنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ* وَ اتَّقُوا یَوماً لَاتَجْزِی نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَیْئاً وَ لَایُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَۀٌ وَ لَایُؤْخَذُ مِنْهَا عدْلٌ وَ لَا هُمْ یُنصَرُونَ) «۴۸».
منظور از انعام نعمت، إعطای رهنمود، هدایت و ارسال تورات به قوم یهود است. تفضیل آنان بر عالمیان به تناسب این است که از میان همه اقوام و ملل، قوم بنیاسرائیل را با الطاف و عنایت خاصّه رهبری کرد و دعوت دیگر اقوام و ملل را برای آینده وانهاد و رسولی بر آنان نگمارد. نظیر این دو آیه یعنی آیه ۴۷ و ۴۸ در همین سوره آیات ۱۲۲ و ۱۲۳ تکرار میشود که تجدید مطلعی است بر همین مسائل هدایت و انعام خاصّه که قوم یهود بنیاسرائیل شکر نعمت آن را ننهاده اند.
نجات از چنگال فرعون
(وَ إِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ فِرْعَونَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَ فِی ذلِکُم بَلَاءٌ مِن رَبِّکُمْ عَظِیمٌ) «۴۹».
منظور از «بلاء» گرفتاری و رنج مدام است: در صورتیکه دخترها را برجا بگذارند و پسرها را بکشند؛ نتیجه این میشود که دخترها بیشوهر بمانند و قهراً باید به خدمت اربابان مصری درآیند تا بتوانند امرار معاش کنند. این امر خود فاجعه ای است که دختران بیدفاع در معرض فحشا قرار بگیرند. زیرا طبیعی بوده است که مصریان از اسرائیلیان دختر نگیرند، از آن رو که اسرائیلیان را کفو خود نمیشناختند. بلکه به عنوان برده و کنیز به آنان مینگریستند. از آن سوی یهود هم به سبب نهی مذهبی نمیتوانستند با افراد مشرک ازدواج نمایند.
به هرحال کشتن پسران، بیشتر به این سبب بوده است که نیروی جنگجوی اسرائیلیان یهود ایجاد خطر نکند؛ و لذا اغلب یک سال در میان پسران اسرائیلیان را میکشته اند که نسل اسیران کارگر منقطع نگردد.
این مطلب که میگویند و مینویسند که فرعون از کاهنی شنید که در میان بردگان کسی متولد میشود که حکومت وی را منقرض میکند؛ و لذا فرعون پسران یهود بنیاسرائیل را میکشت، تا چنین مولودی پا به عرصه حیات نگذارد، کاملاً عامیانه است. زیرا این قتل فجیع و انگیزه سیاسی بعد از ولادت موسی هم برقرار بوده است.
قرآن مجید میگوید: (و قَالَ الملأُ مِن قومِ فِرعونَ أَتَذَرُ موسی لِیُفسدوا فی الأرضِ و یَذَرَکَ و آلِهَتَک. قال: سَنُقَتِّل أبناءهُم و نَستَحیی نِساءهُمُ و إنَّا فوقَهُم قَاهِرون) (اعراف، ۱۲۷). در سوره غافر آیه ۲۵ میگوید: (و لَقَد أرسَلنا موسی بِآیاتنا و سُلطان مُبین إلی فرعونَ و هامانَ و قارونَ فقالوا سَاحِر کَذَّاب فلمّا جاءهم بالحقّ من عندنا قالوا اقتُلوا أبناء الَّذین آمنوا مَعَه و اسْتَحْیُوا نِسَاءهُم. و ما کَید الکَافِرِین إلَّا فی ضَلال).
چنان که از این دو آیه استنباط میشود، قتل پسران یهود به عنوان چاره ای در برابر شورش و قیام اسرائیلیان بوده است؛ لذا قرآن مجید، نام این نسلکشی را کید، توطئه و مبارزه نهاده است.
(وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجیْنَاکُمْ وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ) «۵۰».
قرآن مجید در این سوره فقط به تذکار الطاف عالیه خود نسبت به بنیاسرائیل میپردازد. شرح این مسائل را در سورههای بعدی ملاحظه خواهید کرد.
(وَ إذْ وَاعَدْنَا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَۀً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ) «۵۱»
شرح این مواعده را در سوره اعراف ذیل آیه ۱۴۲ ملاحظه نمائید.
(ثُمَّ عَفَونَا عَنکُم مِن بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) «۵۲».
آیات کریمه در مقام توضیح مسائل نیست، بلکه فقط به تعداد نعمتها و الطاف خاصّه نظر دارد. شرح این که موسی چگونه با گوساله پرستان مقابله کرد و بعد از اجرای چه حکمی خداوند قوم مرتدّ یهود را از قتل عام معاف نمود، در آیات بعدی منعکس است.
(وَ إِذْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) «۵۳».
منظور از فرقان معجزه ای است که بین حق و باطل فرق میگذارد. به موسی بن عمران تورات آسمانی وحی شد، ولی معجزه رسالت او عصا و ید بیضاء و سایر خوارق عاداتی است که در آن زمان تحقق یافت.. به همین ترتیب معجزه رسالت عیسی بن مریم با احیای اموات و شفای کوران و بیماران پوستی است که حیات پوست آنان به مخاطره افتاده و جریان خون قطع شده بود؛ که علاوه بر خرق عادت گواه روح اللّهی او بود. ولی در رسالت قرآن، قرآن و فرقان متحد شده است و قرآن همان فرقان و معجزه است و معجزه همان قرآن است که در صدر سوره فرقان گفته است: (تَبارک الّذی نزَّل الفُرقَان عَلی عَبده لِیَکون لِلعَالَمِین نَذِیراً).
(وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَومِهِ یَا قَومِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُم بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خیْرٌ لَکُمْ عِندَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الْرَّحِیمُ) «۵۴».
این ماجرا بعد از فرود آمدن موسی از کوه طور صورت گرفت که قوم یهود بنیاسرائیل به خطای خود واقف شدند و چون گوسالهپرستی از نوع شرک است و ارتداد از فطرت دینی، غضب الهی و کیفر دوزخ را در پی دارد، چیزی آن را کفّاره نمیکند جز تسلیم شدن در برابر قتل. از این رو بعد از پشیمانی و استغفار، میبایست تن به قتل میدادند و چون تعداد آنان بسیار بود، چاره ای جز این نبود که آنان شمشیر برگیرند و بعد از درهم شدن به جان هم بیفتند و اجرای حدّ نمایند. چون ساعاتی بر این وضع قتال گذشت و خداوند عزت صدق توبه آنان را دانست، از کشتار بقیّه منع فرمود. آنان کشتهها را به حال خود رها کردند و زخمیها و افراد سالم که مورد رأفت و مغفرت قرار گرفته بودند، به همراه موسی روانه قدس شدند.
جمله (فَتَاب عَلیکُم) عطف بر مقدّر است به این صورت: «فقتلتم أنفسکم فتاب علیکم» در سوره اعراف، آیه ۱۵۱ شرحی به این صورت آمده است: (إنّ الّذینَ اتَّخذوا العجل سینالُهم غَضَبٌ مِن ربّهم و ذِلّۀٌ فی الحَیَاۀ الدُّنیا و کذلک نَجْزی المُفتَرِین). به شرح آن مراجعه کنید.
(وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَی لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَۀً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَۀُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِن بَعْدِ مَوتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ). «۵۶».
موسی بن عمران هفتاد تن از سران و سروران قوم یهود بنیاسرائیل را برای حضور و شهود در میقات انتخاب کرد، تا حاضر شوند و آوای پروردگار خود را بشنوند که چسان با موسی سخن میگوید؛ و او را برای رفتن به سوی قدس و تشکیل جامعه مذهبی اِلزام میکند؛ و به کار بستن ده فرمان را برای تأصیل و تأسیس جامعه مذهبی و تأمین سعادت دنیا و آخرتِ آنان مورد تأکید قرار میدهد.
میقات انجام گرفت. حاضران و شاهدان، مناجات موسی و پاسخ پروردگار او را شنیدند ولی از پذیرفتن فرمان امتناع کردند و گفتند: شاید کسی را در اینجا نشانده باشد که مناجات او را پاسخ بدهد. لذا گفتند: ما باید علناً خدا را با چشم ببینیم که با تو سخن میگوید، وگرنه ایمان نمیآوریم.
خداوند پروردگار موسی بر بالای طور جلوه ای کرد. مانند آن جلوه که بر خود کوه طور بود. از جایی که جلوه ذات ربوبی با رعد و برق، یعنی صاعقه توأم است، همگان از صدای مهیب رعد و موج صاعقه درحالیکه نظارهگر جلوه او بودند، قالب تهی کردند. موسی بن عمران با ایراد سخنانی، از ذات ربوبی تقاضا کرد تا آنان را زنده کند. شرح بیشتر این میقات را در سوره نساء آیه ۱۵۳ و سوره اعراف آیه ۱۵۵ ملاحظه کنید؛ این سه آیه مجموعاً مسأله میقات دوم را روشن میکند.
چنانکه ملاحظه میشود قرآن کریم در این آیات کریمه و فصل بعدی درصدد تاریخنویسی نیست که مطلب را باز کند، فقط درصدد اخطار است که به صورت فهرست، الطاف کریمه خود را بر این قوم عنود برشمارد؛ و ناشکری و ناسپاسی آنان را گوشزد کند، باشد که برخی از آنان راه درست را در پیش بگیرند؛ و دستکم انصار، مهاجر و سایران از اقوام و ملل عالم با خُلق و خوی پلید آنان که خود محور و خودپسند، پرافاده و پرمدّعا بوده و هستند، آشنا شوند؛ و گول سیاهبازیهای آنان را در ستیزهجویی با اسلام و قرآن نخورند.
(وَ ظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَ أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْممَنَّ وَ السَّلْوَی کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَکِن کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) «۵۷».
«غمام» به معنای ابر سفید است که باید ابرهای سیروس یخزده باشد که میتواند ماهیهای دریا را به صورت انجماد با خود حمل کند. سایهبان شدن ابرها فقط برای این بود که ماهی بر سر آنان ببارد؛ نه آنکه هماره و همیشه بر سر آنان باشد تا خورشید برای آنان مزاحمتی ایجاد نکند. زیرا ابر سفید هرچه بیشتر هوا را گرم میکند و به اصطلاح، هوای گلخانه ای و کشنده ای ایجاد میکند که از تابش خورشید بدتر است.
اگر این ابرها برای هدف دیگری غیر از باریدن مَنّ و سَلْوی باشد، یعنی از ابرهای سیروس نباشد، چرا نباید بر سر آنان باران ببارد که ظرفها و مشکهای خود را پُر آب کنند؛ و در نتیجه در اثر تشنگی، فریاد و فغان برآورند؛ تا جایی که موسی با عصای خود صخره را بشکافد و دوازده چشمه آب جاری سازد.
نکتهها را باید از آنجا دریافت کنیم که قوم موسی برای رسیدن به قدس آنچه لازم بود، با خود حمل کردند؛ ولی ظرف آن چهل روزی که در پای کوه طور به انتظار موسی اطراق کردند، به علاوه آن چند روزی که صرف مشاجرهها و مباحثهها با سران اسباط شد؛ و نیز نپذیرفتن الواح که سبب شد موسی با هفتاد تن مجدداً به میقات برود، تمام آذوقه خود را به مصرف رسانیدند. مشکها و بشکههای آب خود را تمام کردند و جدّاً نیازمند غذا و آب شدند. چون براساس وعده الهی میبایست موسی بن عمران آنان را تا سرزمین قدس رهبری کند، ذات ربوبی یا آنان مماشات کرد و بعد از توبهپذیری، در نیمه راه قدس به یاری آنان میشتافت.
این مسائل در سوره اعراف نیز به صورت روشنی مطرح است. از جمله میگوید: (و قطَّعناهم اثنتی عشرۀَ أَسباطاً اُمماً. و أوحینا إلی موسی إذ اسْتسْقاهُ قومهُ أن اضرِبْ بِعَصاکَ الحَجَرَ فانبَجَسَت منهُ اثنتا عشرۀ عَیْناً قَد عَلِمَ کلّ اُناس مشربهم. و ظلّلنا علیهم الغمامَ و أنزَلْنا علیهِم المَنَّ والسَّلوی. کُلُوا مِن طیِّبات ما رَزَقْناکُم و ما ظلمونا ولکن کانوا أنفسهم یظلمون). طبیعی است که بعد از فوران آب، آن هم به صورت دوازده شاخه، هر سبطی از اسباط بنیاسرائیل به قدر کافی مشکها و بشکههای خود را از آب پر کنند و بعد از نزول منّ و سلوی به حد کافی ماهی با فلس را نمک سود کنند؛ تا بتوانند در روزهای آیندهی معدودی که تا سرزمین قدس دارند، استفاده کنند.
در شناخت کلمه «منّ و سلوی» مفسّران اختلاف نظر دارند. به روایت توراتیان که در سفر خروج باب ۱۶، آیههای ۱۳ و ۱۴ بهدست داده اند، تورات (ص۱۰۹، چاپ لندن، سال ۱۹۰۱) میگوید: «و واقع شد که در عصر، سلوی برآمده لشکرگاه را پوشانیدند و بامدادان شبنم گرداگرد اردو نشست و چون شبنمی که نشسته بود، برخاست؛ اینک بر روی صحرا چیزی دقیق مدوّر و خورد مثل ژاله بر زمین بود». در همان فصل و همان باب، آیه ۳۱ میگوید: «و خاندان اسرائیل آن را «منّ» نامیدند و آن مثل تخم گشنیز سفید بود و طعمش مثل قرصهای عسلی».
تصویر کردن «منّ» با مسأله آرد دریا و نزول از ابر سیروس تناسب دارد. ولی آرد دریا در آن حدّ نیست که از یک قطره شبنم آرد متحجّری به اندازه یک تخم گشنیز بر جا بماند، آن هم با طعم عسلی. به ویژه که شبنم بر روی هم انباشته نمیشود تا آرد آن را به صورت تخم گشنیز از روی صحرای شنزار برداشت کنند.
در مورد «سلوی» توراتیان در سفر اعداد که صورتی دیگر از روایت همان ماجرا است، میگویند: «و بادی از جانب خداوند وزیده سلوی را از دریا برآورد و آنها را به اطراف لشکرگاه تخمیناً یک روز راه به این طرف و یک روز راه به آن طرف پراکنده ساخت و قریب به دو ذراع از روی زمین بالا بودند و قوم برخاسته تمام آن روز و تمام آن شب و تمام روز دیگر سلوی را جمع کردند و آنکه کمتر یافته بود ده حومر جمع کرده بود و آنها را به اطراف اردو برای خود پهن کردند» (تورات، چاپ لندن، ص ۲۲۵).
البته تورات موجود، تصویری آرمانی؛ و رمّانی است افسانه ای از زندگانی موسی بن عمران که بعد از سقوط کشور یهودا به وسیله عُزَیر و سایر کاتبان و مفسّران تورات اصیل تدوین شده است؛ و تنها برخی از واژهها و احکام و سرگذشتها واقعیت دارد. چنان که اناجیل اربعه و یا خمسه، تصویری است از زندگانی مسیح، به صورت آرمانی و افسانه ای برخاسته از سیاست حاکم؛ که شمّه ای از تعلیمهای واقعی مسیح را در بردارد.
به هرحال آنچه برای ما مهم است، حکایت قرآن است با واژهها و عبارتهای عربی که با تدبّر باید به آن پرداخت و حقیقت را دریافت. قرآن مجید میگوید: (و إذ قُلْتُم یا مُوسی لَن نَصبِرَ علی طَعامٍ وَاحِد) (بقره، ۶۱) که به زودی مطرح میشود. این آیه بهطور صریح میگوید که یهود بنیاسرائیل از تناول فقط یک غذا شکایت کردند. این غذای واحد همان ماهی است که از ابر سیروس بر سر آنان فرو ریخت. اگر ماهی سلوی باشد یا به قول مفسّران اسلامی مرغ سَمانی هم باشد، دانههای مدوّری هم باشد که مانند قرص عسل شیرین باشد، نام آن را «طعام واحد» نمیتوان نهاد.
اگر آرد دریا و تخم گشنیز عسلی باشد با ماهی سلوی که قهراً نام یک نوع مخصوص از ماهی خواهد بود، هر دو حلال و طیّب بوده اند که خداوند آن دو نوع غذا را به آنان هدیه کرده است. ولی تعبیر قرآن که میفرماید: (کُلُوا مِن طَیِّبات مَا رَزَقْنَاکُم)، افاده میکند که آنچه از آسمان و از باران ابرهای سفید بر سر آنان فرو ریخت، مشمول دو نوع طیّب و خبیث بوده است که آنان میبایست فقط از نوع حلال و طیّب آن تناول کنند. در صورتی که پرهیز نکردند. یعنی از نوع خبیث و حرام آن نیز تناول کردند. از این رو در تعقیب آن میگوید: (و مَا ظَلمونَا ولکن کَانو أنفُسهم یظلمون).
این دو جمله با سایر شواهد، با همان ترجمه و تفسیری که گذشت، متناسب است. یعنی آن ابر سیروس که فقط یک نوبت بر سر آنان سایهگستر شد، انبوهی از منّ و سلوی که همراه خود داشت، بر سر آنان فرو ریخت. بنیاسرائیل نیز موظف بودند که از یک نوع آن که حلال است، تناول کنند و از نوع دیگر آن پرهیز کنند. ولی پرهیز نکردند. به همین سبب است که قرآن مجید نزول منّ وسلوی را مطرح میکند، تا نکوهش خود را از تناول ماهی بیفلس به همگان گوشزد کند. مانند همه آیههای قبلی و بعدی که حاکی از این است که این قوم ناسازگار، هماره رحمتها و نعمتهای الهی را با ناسپاسی، تمرّد و عصیان بدرقه کرده اند.
(وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَۀَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدَاً وَ قُولُوا حِطَّۀٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ) «۵۸».
نظیر این آیه کریمه در سوره اعراف آیه ۱۶۱ به این صورت است: (و إذ قِیل لهُم اسکنوا هذه القَریۀ و کُلُوا منها حَیث شِئتُم و قولوا حِطَّۀٌ و ادخلوا الباب سُجَّداً نَغْفِرْ لکم خَطِیئاتکم. سنزید المُحسِنین). جمله «ادخلوا» با جمله «اسکنوا» تفسیر و تبیین شده است. جمله «قلنا» با جمله «قیل» عوض شده است و روی همرفته نشان میدهد که این فرمان، به وسیله موسی به آنان ابلاغ نشده است که با فرمان: (ادخُلُوا الأرض المُقدّسۀ) متّحد باشد و منظور از قریه، سرزمین قدس باشد.
فرمان (ادخُلُوا الأرض المُقدّسَۀ) مربوط به شهر بیتالمقدس فعلی و یا بیتلحم و امثال آن نبود. حتی باید گفت که ناظر به شهر «أریحا» هم نبود، بلکه مطلق سرزمین فلسطین را از رود اردن تا دریای مدیترانه شامل میشد که آبادیهای وسیع و پربرکتی را در برداشت و بنیاسرائیل از ورود به سرزمین قدس خائف بودند. اگر منظور آیه کریمه در سوره بقره، ورود به سرزمین قدس و یا فرضاً قریه بیتالمقدس بود، جمله «ادخلوا» با جمله «اسکنوا» تفسیر نمیشد؛ زیرا امت یهود بنیاسرائیل در عهد موسی به سرزمین موعود پا ننهادند، بلکه در میان امتهای دیگر پراکنده شدند.
اگر منظور آیه، فرمان (ادخلوا الأرض المُقدّسۀ) میبود که در عهد موسی صادر شد و از زبان موسی ابلاغ شد، در این دو مورد، یعنی سوره بقره و سوره اعراف با جمله «قلنا» و «قیل» تعویض نمیشد، بالاخص که در آیه بعدی میگوید:
(فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَولاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) «۵۹».
این آیه که تقریباً عین آن در سوره اعراف آمده است، افاده میکند که آنان پذیرفتند، داخل شدند و سکونت اختیار کردند. ولی باز هم بدون ایمان به این که ورود به این قریه آن هم با حال سجده، تأثیری در سرنوشت آنان دارد، وارد شدند. از این رو، دعای سجده را به صورت استهزاء، سخریه و طنز به جمله ناپسندی عوض کردند که خشم خدا را برانگیخت و با عذاب آسمانی چون وبا، طاعون و یا امثال آن هلاک شدند. به این ترتیب، قطعی و طبیعی است که این ماجرا در عهد موسی نبوده است.
امکان دارد که داستان مربوط به عهدهای بعدی باشد که شهر بیتالمقدس مرکز عاصمه قوم یهود شد و بعدها مسجد أقصی به وسیله داود و سلیمان بنا گردید. سپس باب حطّه معروف، در همان درّه ای که به شهر بیتالمقدس صعود میکرد و به خاطر صعوبت صعود به ناچاری، با حالت سجده که گویا به تپّهها و صخرهها چسبیده اند و سجده میکنند، فرمان را اطاعت کردند، بنا گردید؛ تا یادگاری از گذشته خوب و ناخوب این قوم باشد. در همان زمان بود که عوض «حِطّۀٌ» که معنای «اغْفِر لنا ذُنوبنا و حَطِّ عنَّا سیِّئاتِنا» دارد، یعنی خدایا گناهان ما را بریز، میگفته اند: «حِنطۀ» یعنی پروردگارا به ما گندم بده که این خود کفر به الله و کفر به رسالت است و به همین سبب به رِجْز آسمانی مبتلا شدند.
(وَ إِذ اسْتَسْقَی مُوسی لِقَومِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بَعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَۀَ عَیْناَ قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِن رِزْق اللهِ وَ لَا تَعْثَوا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ) «۶۰».
در سوره اعراف که قبل از سوره بقره و در مکه نازل شده است، توضیح میدهد که ما قوم بنیاسرائیل را به دوازده سبط تقسیم کردیم. سپس مسأله درخواست آب و انفجار آب را از سنگ مطرح میکند که دوازده شاخه آب از آن فوران کرد و هر قومی از یک فوّاره آب برداشتند. متن آیه را در شرح آیه ۵۷ نقل کردیم.
در آخر این آیه مورد بحث میفرماید: (کُلُوا و اشربوا مِن رِزق الله و لا تَعْثَوا فی الأرض مُفْسِدِین)؛ و افاده میکند که آب و غذای یهود بنیاسرائیل در یک موقعیت زمانی تمام شد و خداوند به آنان آب و غذا عطا کرد و به آنان تأیید نمود که گرد فساد نگردند. ولی در آیه سوره اعراف گفت: (کُلُوا مِن طَیِّبات مَا رَزَقنَاکُم و ما ظلمونا ولکن کانوا أنفسهم یظلمون) که بحث آن در ذیل آیه ۵۷ همین سوره گذشت.
از مقایسه آیات مزبور چنین برمیآید که مسأله طیّبات و خباثت مربوط به نزول منّ و سلوی بوده است. مسأله فساد فیالأرض، مربوط به آب آشامیدنی که بر سرِ برداشت آب، با هم نزاع نکنند و حقوق هم را پایمال نکنند و برای همین منظور بوده است که آب به دوازده شاخه فوّاره زده است. این مطلب گواه حسادت و تعصّب اَسباط نسبت به یکدیگر است.
(وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسی لَن نَصْبِرَ عَلَی طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَ قَثّائهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُم مَا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّۀُ وَ الْمَسْکَنَۀُ وَ بَاؤُا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَ کَانُوا یَعْتَدُون) «۶۱».
واژه «طعام» ناظر به طعم و چشیدن است، خواه چشیدن غذا باشد و یا چشیدن آب و سرکه چنان که میگوید: (مَن شرب منهُ فَلَیس منِّی و من لم یطعمه فإِنَّه منِّی) که بحث آن در همین سوره بقره آیه ۲۴۹ میآید. در مورد سرکه، شراب و نبیذ نیز میگوید: (لَیس عَلی الَّذین آمَنوا و عَمِلوا الصَّالِحَات جُناحٌ فِیما طَعِموا إذا ما اتَّقوا و آمَنوا و عَمِلوا الصَّالِحَات) (مائده ۹۳)؛ و در مورد شیر میگوید: (و أنهَارٌ مِن لَبَنٍ لَم یَتَغَیَّر طَعمُهُ) (قتال/۱۵).
در شبه جزیره و خصوصاً مکه و مدینه که واژه «طعام» در مورد گندم به کار میرفته، به آن سبب بوده که قوت غالب، همان گندم بوده است و قُرص نان غذای بیشتر مردم؛ و اگر غذاهای دیگری هم تناول میکرده اند، به صورت ساده و خورشی سادهتر، مانند ثرید که در زمان قحطی مصرف میشده است؛ یعنی نان را در آبگوشت تلید میکرده اند. در هر حال، غذاهای متنوّع بر سفره همگان نبود و اگر بود به صورت آمیزه و رنگارنگ مانند کوکو و خورش کرفس و بادمجان و امثال آن نبوده است که عنوان اطعمه واقعی داشته باشد.
به این ترتیب، غذای واحد طعم واحدی دارد، و «طعام واحد» همان غذای واحد است که گوشت ماهی است. چنان که قرآن مجید میفرماید: (اُحِلّ لَکُم صَیدُ البَحْرِ و طَعَامُهُ مَتاعاً لَکُم و للسَّیَّارَۀ) (مائده، ۹۶). اگر گوشت مرغ و یا گوشت ماهی باشد، و برشتوک گندم و یا برشتوک برنج هم با طعم عسل باشد، به آن طعام واحد نمیتوان گفت. از این رو قوم یهود اسرائیل از موسی نان و سبزی طلبیدند؛ و یا نان و خیار و نان و پیاز و امثال آن که هر روز غذای تازه ای تناول کنند و تنوّعی در غذا داشته باشند. آن چنان که در مصر داشته اند.
جمله (أتَستَبدلون الَّذی هو أدْنی بِالَّذی هو خَیر) افاده میکند که گوشت ماهی بهترین طعامها است؛ و سبزیجات، حبوبات و قارچهایی که بیواسطه شاخ و بن از زمین میرویند مانند خیار، بادمجان، کدو و امثال آن، آلودگی بیشتری دارند و در طبقه نازل قرار گرفته اند.
جمله (اهبطوا مِصراً) گواهی میدهد که این درخواست در حال سفر و اثنای حرکت به سوی سرزمین قدس بوده است که میفرماید: «فرود آئید». در ضمن، باید در شهرها و زندگی شهرنشینی به همه این سبزیجات و حبوبات رنگارنگ دسترسی پیدا کرد، نه در اثنای سفر، دهات، روستاهای کوچک و واحههای کناره صحرای سینا که منازل شما را تا سرزمین قدس تشکیل میدهد.
جمله (و ضربت علیهم الذِلّۀ و المَسْکَنۀ) عطف بر مقدّر است؛ به این صورت: «فافترقوا و هَبَطُوا فی البِلاد و ضُرِبَت علیهم الذِلّۀ). در این زمینه قرآن مجید فراوان قوم یهود را نکوهش کرده است و قسمتی از آن را در سوره آل عمران آیات ۲۱ و ۱۱۲ ملاحظه میکنید. در ضمن، تعبیر آنان که گفتند: (فَادع لَنَا رَبّک) از بیایمانی آنان خبر میدهد.
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادوُا وَ النَّصَاری وَ الصَّائِبِینَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ) «۶۲».
نظیر آیه کریمه در سوره مائده آیه ۶۹ و سوره حج آیه ۱۷ به چشم میخورد. آیه کریمه حکم تعلیقه را دارد و میتواند به عنوان معترضه تلقّی شود؛ زیرا آیات قبل و بعد آن در هر سه سوره، نکوهش اقوام و ملل را دنبال میکند. خصوصاً نکوهش قوم یهود را که زمینه سخن در آن است و بعد از هجرت رسول الله به مدینه با رسالت اسلام به ستیز و نبردی مزوّرانه پرداخته اند: به این صورت که الطاف خاصه الهی را به آنان تذکار میدهد و بلافاصله بعد از هر لطف و عنایتی، از ناشکری و ناسپاسی آنان گلهها دارد و سرسختی آنان را در پذیرش حقیقت مایه خسران میشمارد. خسران نسل گذشته که تمرُّد و عصیان را پایهگذاری کردند و خسران نسل حاضر و آینده که بر همان سیره و روش گام برمیدارند و در مقابل حقیقت قد علم میکنند.
ولی چون برخی از مخلصان آن قوم یهود راه طاعت گرفته بودند و از عصیان و تمرّد برکنار بودند لذا به صورت استدراک میگوید:
تمام آن کسانی که یهودی شده اند و یا یهودی هستند در این نکوهشها و خسرانها و عذابها شرکت ندارند؛ زیرا هرکس واقعاً بدون خودمحوری و خودخواهی به خدا و روز جزا ایمان بیاورد و طاعت پیشه کند، اَجر و پاداش او محفوظ است. نکوهش و خسرانی که یاد میشود، فقط شامل آن کسانی است که در عهد موسی و اَزْمان بعد از او ناسپاسی و تمرُّد کردند و یا در حال حاضر و آینده با رسالت قرآن که رسالت الهی است، از درِ ستیز و تمرُّد برآمده اند. اینان در واقع به خدا و روز جزا ایمان نیاورده اند که حاضر نمیشوند با طاعت و اخلاصِ در عمل به پاداش اخروی دست یابند.
از جایی که تعلیقه جنبه کلی دارد و به گفته قرآن مجید (و مِمَّن خَلَقنَا اُمَّۀٌ یَهدونَ بِالحَقِّ و بِهِ یَعدِلونَ) (اعراف/۱۸۱)، در مقام ادای این مطلب و استدراک افراد مخلص، نام تمام مذاهب را با هم به میان میآورد؛ خواه امروز از شرک و بتپرستی دست بردارند و به رسالت قرآن ایمان بیاورند و یا از دین قبلی خود، یعنی دین یهود یا نصاری و یا سایر ادیان و مذاهب الهی و نیمه الهی دست بردارند و به رسالت رسول الله ایمان بیاورند؛ و یا مانند یهود و نصاری و صائبان باشند که در عهد گذشته واقعاً ایمان داشته اند و راه طاعت گرفته اند. همه اینان از این خسران و این نکوهش و عذابها که گفته ایم، مستثنی میشوند و در آخرت که روز جزا است، به پاداش خود میرسند.
(وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّۀٍ وَ اذْکُرُا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ* ثمَّ تَوَلَّیْتُم مِن بَعْدِ ذلِکَ فَلَولَا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِنَ الْخَاسِرِینَ) «۶۴».
نظیر این آیه کریمه در هیمن سوره، آیه ۹۳ آمده است. در آیه مورد بحث، نکوهش میکند که بالاخره ده فرمان را پذیرفتید و در برابر رسالت موسی خاضع شدید، ولی این خضوع و پذیرش در اثر ترس از مرگ قطعی بود. از ترس این که صخره طور بر سر شما فرود آید و لذا بعد از مدتی بازپس رفتید و رسالت موسی را منکر شدید و اصول ده فرمان را زیر پا نهادید. ولی در آیه ۹۳ که زمینه سخن، پذیرش آن فرمانهایی است که برای آنان سودآور است و ناپذیری آن فرمانها که برای آنان سودی ندارد و یا مایه خسران مادّی میشود، میگوید: (و إذ أخَذنا مِیثَاقکم و رفعنا فوقکم الطّور خذوا ما آتَینَاکُم بِقوَّۀ و اسمعوا. قالوا سَمِعنا و عَصَینا و اشربوا فی قلوبهم العجل بِکُفرهم). زیرا آنان حاضر بودند برخی از اصول ده فرمان را بپذیرند ولی برخی را نمیپذیرفتند. از این رو تا آن حد در برابر خدای موسی مقاومت میکردند که گوسالهپرستی را بر خداپرستی توحیدی راجح میشمردند.
به هرحال این داستان در سوره اعراف، آیه ۱۷۱ به این صورت تصویر شده است: (و إذ نتقنا الجبلَ فوقهم کأنّه ظُلَّۀ و ظنُّوا أنّه واقعٌ بهم. خذوا ما آتیناکم بقوَّۀ و اذکروا ما فیه لعلّکم تتّقون). از انطباق جمله (رفعنا فوقهم الطّور) (نساء/۱۵۳) و (رفعنا فوقکم الطّور) (بقره ۶۳ و ۹۳)، بر جمله (نتقنا الجبل فوقهم)، مسلّم میشود که واژه «طور» با واژه «جبل» از حیث معنی متّحد است. «نتقنا» کیفیّت «رفعنا» را روشن میسازد.
«نَتْق» گویای آن است که انفجاری عظیم در قلّه طور سیناء رخ داده است که سنگ عظیمی را به آسمان پرتاب کرده است؛ و یا آن که یک سنگ آسمانی را جابهجا کرده اند تا از مسیر قبلی خود خارج شود و به سوی صحرای سینا و محل اُطراق بنیاسرائیل متوجه شود. به صورتیکه مردم تصور کردند که اینک بر سر آنان سقوط خواهد کرد.
قرائن متن آیات خصوصاً جمله (و أشربوا فی قلوبهم العجل)، نشان میدهد که این میثاق و این تهدید و به عبارت دیگر این مؤاخذه و کنکاش، بعد از میقات نخبگان بنیاسرائیل بوده است که گفتند: تنها شنیدن کلام و مکالمه خدا کافی نیست، بلکه میباید او را ببینیم و ایمان بیاوریم که او تو را به رسالت فرستاده است و این ده فرمان، فرمانهای او است. بعد از آن که صاعقه فرود آمد و قلبهای آنان از کار افتاد و بالاخره با درخواست موسی به حیات و زندگی بازگشتند، باز هم بر سر انکار خود بودند که با این تهدید آسمانی و یا زمینی مواجه شدند؛ و خواه و ناخواه پذیرفتند که به فرمان موسی گردن بنهند و با رهبری و سروری او راهی سرزمین قدس شوند.
اگر این سنگ آسمانی که به مانند ابری متراکم و متراکب بر سر آنان سایهگستر شده بود، از همان کوه طور پرتاب شده باشد، ماجرا به همان هفتاد تن نخبگان قوم که بر صحنه بالای طور و پائین قلّه نظارهگر بودند، اختصاص داشته است. اگر سنگ آسمانی باشد، بر آن مثابه که قرآن مجید میگوید: (و إن یروا کسفاً من السّماء ساقطاً یقولوا سحاب مرکوم) (طور/۴۴)، ناظر به تمام قوم است که در بالای کوه طور اطراق کرده بودند.
جمله (و اشْرِبُوا فی قلوبِهِم الِعجْل) با نظری دقیقتر نشان میدهد که سران قوم به فکر تأسیس حکومتی مانند حکومت مصر بودند که خود فرمانروای معبد و رهبران مذهبی قوم باشند؛ نه تابع موسی و ده فرمان او که مانع خودکامگیهای آنان بود. آنان با خود گفتند: چه بت خوبی را از دست دادیم. بتهای اقوام و ملل نه حرکتی دارند و نه آواز و صدایی، ولی گوساله ما بانگ میکرد و میتوانست تمام اقوام و ملل را حتّی مصریان را که فرعون و فرعونیان خود را از دست داده اند، به خود جلب کند و ما را پناه بدهند و تابع شوند.
آیه بعدی هم که میگفت: (ثمَّ تولّیتم من بعد ذلک) نیز گواه همین معنی است؛ زیرا سران اسباط در تمام راه تا مقصد موعود، کارشکنی میکردند و فتنه انگیزی داشتند و قوم را برعلیه موسی میشورانیدند. آنان سرانجام حاضر نشدند که به سرزمین موعود وارد شوند و از ریاست قوم خود دست بکشند.
(وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَۀً خَاسِئِینَ* فَجَعَلْنَاهَا نَکَالاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوعِظَۀً لِلْمُتَّقِینَ) «۶۶».
این داستان در سوره اعراف آیات ۱۶۲-۱۶۳ با تفصیل بیشتری روایت شده است. مسأله تبدیل آنان به بوزینه تبدیل ماهوی نیست که از نوع انسانیّت خارج شوند و به بوزینهها ملحق شوند؛ زیرا نطفه آنان متغیر نمیشود و نشده است. بلکه ژنهای آنان در اثر حمله ویروسها متغیّر میشوند و بدن موی بلند و نرم میرویاند و استخوانها تغییر شکل میدهند. چه بسا که لگن خاصره تغییر وضع بدهد که رانها یا استخوان فقرات زاویه ببندد و اگر مبتلای به این درد بدفرجام و شوم بتواند به خود بنگرد و یا همنوعان خود را ببیند، متوجه سخط الهی میشود که چسان خوار و تحقیر شده است.
کلمه «خاسئین» به صورت جمع سالم مذکر آمده است و حمل کلمه به عنوان حال و یا مفعول دوم بر «قِرَدَۀ» به خاطر آن است که هویّت آنان تبدیل نشده بود و با وجود آنکه هویّت بشری داشتند، مانند حیوانهای منفور، با هرکس روبرو میشدند، فریاد «اخسأ» میشنیدند؛ زیر کسی از هویّت باطنی آنان باخبر نمیشد، مگر آن که با آنان سخن کند و یا از راه دیگری مانند کتابت، از حال و روز آنان باخبر شود.
کلمه «خاسئ» با آن که اسم فاعل است، ولی به معنای فعل و مفعول است؛ زیرا کلمه خَسَأ، یَخْسَؤُ، خواه متعدّی باشد و یا لازم باشد، در صورت ظاهر اسم فاعل ریخته میشود. ولی از فعل متعدّی معنای متعدّی دارد و از فعل لازم معنای لازم؛ که همان صفت مشبهه و معنای مفعولی است. این مادّه گاهی لازم است و گاهی متعدّی.
برخی تصوّر کرده اند که معنای «کونوا قردۀ» جنبه تمثیل دارد. ولی توجه نکرده اند که دنباله آیه کریمه میگوید: (فجعلناها نکالاً لما بین یدیها و ما خلفها و موعظۀ للمتّقین). نکال به معنای عبرتانگیزی است. لذا است که در سوره اعراف میگوید: (فلمّا نسوا ما ذکّروا به أنجینا الّذین یَنْهَون عن السوء و أخذنا الَّذین ظلموا بعذاب بَئِیسٍ بما کانوا یفسقون). عذاب بدفرجام و شوم که مفهوم «عذاب بئیس» است، با تمثیل مثل تناسب ندارد. بلکه صراحت دارد که با عذابی که طاقتفرسا و روسوا بوده است، معذب شده اند. به آیه کریمه سوره اعراف ۱۶۶ مراجعه شود.
(وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَومِهِ إِنَّ اللهَ یَأْمُرْکُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَۀً قَالُوا أَتَتَّخِذُْنَا هُزُوا قَالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) «۶۷».
سبب صدور این فرمان در آیه ۷۲ مطرح شده است. ماجرا در نیمه راه قدس و یا هنگام حضور موسی در مصر اتفاق افتاده است. ظاهر آیه میرساند که این اتفاق، در نیمه راه قدس باشد. خداوند عزت به خاطر رفع نزاع، مخاصمه و درگیری اسباط که موجب جنگهای داخلی و توقف و تشتّت بود، امر فرمود تا با این تمهید و تزریق خون، مقتول را زنده کنند تا مقتول شخصاً قاتل خود را معرفی کند. گرچه لحظاتی بعد جان بدهد. وگرنه برادرکشی میان اسباط متوقّف نمیشد که بتوانند راه خود را به سوی قدس طی کنند.
اگر این ماجرا در مصر و یا در حال آرامش و غیرسفر میبود، کار داوری به قانون شریعت محوّل میشد که لااقل دو نفر شاهد عادل ماجرای قتل را دیده باشند و بر علیه قاتل شهادت بدهند تا کیفر شود. یا آن که اولیای مقتول بر قاتل تصدّق کنند و او را ببخشایند. چنان که در تورات هم مذکور است.
پاسخ قوم موسی این بود که برای کشف قاتل از کشتن گاو چه سودی حاصل میشود. از این رو موسی را متّهم کردند که میخواهد آنان را دست بیندازد. موسی پاسخ داد که من از نابخردان نیستم که مردم را به مسخره بگیرم.
کلمه «جاهل» به معنای نادان نیست. معنای کلمه آن است که با نادانی مرتکب کاری ناشایسته شوند. در این فصل، نکوهش قوم یهود با اثبات بیایمانی و نافرمانی آنان مشروح میشود. به این صورت که آنان سخن موسی را دائر به (إنَّ الله یأمرکم أن تذبحوا بقرۀ) بر شوخی و استهزاء حمل کردند و او را از درجه نبوّت و حتی شخصیّت انسانی، تا حدّ یک تن جاهل مسخره تنزیل دادند.
فرمان «أن تذبحوا» صریح در آن است که گوشت گاو باید به مصرف خوراکی برسد و مطابق دستور شرع کارد را بر گلوی او بگذارند و رگهای گردن او را قطع کنند. بنابراین، آنچه از ذبح گاو بدست میآید و میتواند برای زنده کردن مقتول بهکار رود، تنها خون گاو است که باید به وسیله پیوند رگها به قلب مقتول ـ که خونی در قلب و رگهای او برجا نیست ـ در قلب و مغز او جریان یابد؛ و برای چند لحظه ـ تا انعقاد خون گاوـ قاتل خود را معرفی کند و غائله شوم برادرکشی و شورش و چه بسا توطئه را بخواباند.
در ضمن، آیه کریمه اعلام میکند که نحر کردن گاو، مشروع نیست و گاو هم باید مانند گوسفند و طیور ذبح شود. در مجلّه کیان شماره ۱۹ مسلسل در این زمینه شرحی مسطور است که باید مراجعه شود.
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَۀٌ لَا فَارِضٌ وَ لَا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمِرُونَ) «۶۸».
تعبیر (ادعُ لَنَا رَبَّک) از بیایمانی علنی حکایت میکند. به این صورت که پروردگار موسی را نمیپذیرفتند، مانند قوم فرعون که بر همین مثابه میگفتند: (یا ایُّها السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّک بِمَا عَهِدَ عِندکَ. إنَّنَا لَمُهْتدون) زخرف ۴۹ و اعراف ۱۳۴٫
جمله (فَافْعَلوا ما تُؤْمَرون) گویای آن است که هرچه زودتر باید گاوی را بکشید و فرصت را از دست ندهید. وگرنه رگهای مقتول منجمد میشود و با پیوند رگها کاری از پیش نمیرود. گویا علّت این که موسی شخصاً دست به کار ذبح نمیشود، آن است که مدّعیان خونخواهی شخصاً دست به کار شوند؛ تا تهمت دیگری پیش نیاید که مایه آشوب بیشتری بشود.
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَونُهَا قَالَ إنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَۀٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَونُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ) «۶۹».
باز هم همان تعبیر (ادعُ لَنَا رَبَّک) با وقتکشی و بهانهجویی: براساس آیه ۷۱ که بعداً مشروح میشود، معلوم است که موسی از اول امر به آنان گفته بود: (اذبحوا بقرۀ و اضربوه ببعضها). طبیبان آن قوم و دستکم سران آن قوم میدانستند که چگونه باید عمل کنند. همگان میدانستند که تنها خون گاو مذبوح میتواند کارساز باشد و مقتول را زنده کند، نه دم گاو مرده و یا گوشت و استخوان آن گاو مرده. بنابراین رنگ گاو، سن گاو، خلق و خوی گاو، ربطی به خون او ندارد که تأثیر ویژه ای داشته باشد، ولی با وجود این به بهانهجویی و وقتکشی که شاید در امر احیای مقتول اخلالی حاصل شود، ادامه دادند:
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللهُ لَمُهْتَدُونَ) «۷۰»
باز هم تعبیر (ادعُ لَنَا رَبَّکَ)؛ و برگشت به همان سؤال اوّل که (یُبَیِّن لَنَا مَا هِیَ) حتی مسأله جنسیت گاو را که از اول با ضمیر مؤنّث مطرح شده بود و به صراحت گفته بودند (إنَّ الله یَأمرکم أَن تَذْبَحُوا بَقرۀً) که میباید یک گاو ماده را ذبح کنند، تعویض کردند و گفتند: (إنَّ البَقَر تَشَابَهَ عَلَینَا) و پاسخ این بود:
(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَۀٌ لَا ذُلولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لَاتَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَۀٌ لَا شِیَۀَ فِیهَا قَالُوا الآنَ جِئْتَ بَالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا کَادُوا یَفْعَلُونَ) «۷۱».
گاو شخمی و گاو آبکشی، معمولاً نر است؛ لذا پاسخ آنان همین بود که چرا مسأله گاو نر را مطرح کرده اید. آیا باز میخواهید سؤالهای خود را از سر بگیرید؟ شما باید یک گاو ماده بکشید که خون گاو ماده کارساز است. اگر گاو ماده را منظور کرده باشیم، نباید مانند گاو نر، گاو شخمی و یا گاو آبکشی باشد. لذا برای اینکه راه جدل را مسدود سازد، نشانه ای دیگر بر آن میافزاید که (لا شَیَۀَ فِیهَا) یعنی این گاو ماده حتی یک خال و یا یک خط در رنگ او وجود ندارد.
با گفتن این نشانی، حاضران و مردم عادی که چنین گاو بیخط و خال را قبلاً دیده بودند و صاحب آن را میشناختند، بلافاصله راه جَدل را بستند و گفتند: چنین گاوی در ملک فلانی است. سرانجام سران قوم ناچار شدند و گاو را خریداری کرده و ذبح نمودند. معلوم میشود که باز هم سران اسباط درصدد بهانهجویی و وقتکشی بوده اند؛ زیرا قرآن مجید حکایت میکند و میگوید: (و ما کَادوا یَفعَلُون).
(وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَ اللهُ مُخْرِجٌ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ* فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذلِکَ یُحْیِی اللهُ الْمُوتَی وَ یُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) «۷۳».
آیه کریمه نکوهش دیگری را عنوان میکند. گرچه با آیات قبلی روی همرفته یک داستان را تشکیل میدهند. نکوهش این آیه در این است که شما عمداً یک نفر را کشتید و خون او را به گردن دیگران نهادید و همگان منکر اطلاع از ماجرا بودید. ولی خداوند هر آنچه را که شما کتمان کنید، برملا خواهد کرد. به همین منظور که توطئه شما را علنی سازیم، دستور دادیم تا قسمتی از خون گاو را به قلب مقتول پیوند بزنید، تا زنده شود؛ و تمام ماجرا را روشن کند. خداوند با چنین اسرار شگفتی است که مُردهها را زنده میکند و آیات خود را به شما ارائه میکند، باشد که اندیشه را به کار ببندید.
«ادَّارأتم» که اصل «تدارءتم» است، نشان میدهد که هر سبطی از اَسباط، خود را از قتل و جنایت بری میدانستند. با آنکه جماعتی یا دستکم یک سبط از اسباط از آن مطلع بودند. . لذا گفت: «قتلتم نفساً». همچنین گفت: (والله مخرج ما کنتم تکتمون). این آیه صراحت دارد که آنان آن چه را میدانستند، کتمان میکردند. این کتمان برخلاف دیانت است. چه بسا توطئه ای بوده است، برای شورش بر موسی و رسالت او؛ تا رهبری به سوی قدس را متوقّف و ناممکن سازند.
(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِن بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَۀِ أَو أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَۀِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَۀِ اللهِ وَ مَا اللهُ بَغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) «۷۴».
آیه کریمه آخرین خطاب آیاتی است که یهود مدینه را نکوهش میکند. آیه کریمه میگوید: شما در اثر این کجکاریها و فتنهگریها چنان از خدا و ایمان دور شده اید که گویا دلهای شما چون سنگ خارا سخت و نفوذناپذیر است و امیدی به رهیابی شما نیست.
آخرین دیدگاهها