در این بخش از سوره بقره، آیات ۲۸ تا ۳۹، موضوع جایگزینی نسل بشر و آفرینش انسان طرح شده است.

گفتار سوم: دلایل نادرستی کفر و شرک به خدا

(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) «۲۸».

حیات به معنای جنبش و حرکت است و ممات، منتفی شدن جنبش و حرکت. نطفه‌های بشری همانند یک ملکول استعداد آن را دارند که پا به عرصه حیات و جنبش بگذارند. هر نطفه ای که در بهشت آدم آفریده شد و به زمین هبوط کرد، در حال ممات و عدم جنبش به سر می‌برد، تا آنگاه که با مشیت پررودگار به صُلب انسان ذی حیات منتقل شود و از راه صُلب وارد بیضه‌ها شود و با ژن‌هایی «أمشاج» در هم آمیزد و به رحم مادر منتقل گردد و سرآخر پا به عرصه حیات و جنبش بگذارد. (تَبَارک الَّذی بِیَده المُلک و هُو عَلی کلّ شیء قَدِیر الَّذی خَلَق الموت و الحَیاۀ لِیبلوکُم أیّکم أحْسنعَملاً و هو العَزِیز الغَفُور) بنابراین طبیعی است که گفته شود: (کُنتُم أموَاتاً فَأًحیَاکُم). سایر قسمت‌های آیه با ترجمه روشن است.

(هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرضِ جَمِِیعاً ثُمَّ استَوَی إِلَی السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) .

۲۹

قرآن مجید تفصیل آفرینش هفت آسمان را در سوره فصلت آیات ۹-۱۲ به دست داده است. در سایر موارد که ضمن یک آیه مسئله را مطرح می‌کند، به منظور تعلیقه ای است که بر آن دارد. و از جمله همین آیه مورد بحث که آفرینش هفت آسمان و فقط یک زمین را عنوان می‌کند، مقدمه ای است برای بیان این نکته که در ملأ أعلای فرشتگان به هنگام اعلام آفرینش بشر و تجدید حیات انسانی بر روی کره زمین، کنکاشی صورت گرفت.

هماره مسائل مهم جامعه و سرنوشت انسان‌ها در همان ملأ أعلی و سنای بالا به جرّ و بحث گذاشته می‌شود و تا حدّی متن قرآن و سایر کتاب‌های آسمانی گزارشی است از همان کنکاش‌ها و جرّ و بحث‌ها و نتایج حاصله از آن کنکاش که به صورت قوانین شرعی نازل می‌شود. شرح آفرینش هفت آسمان را در رساله هفت آسمان ملاحظه کنید.

(وَإِذْ قَالَ لِلْمَلَائِکَۀِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَۀً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) «۳۰».

آیه کریمه با توجه به حرف عطفی که دارد این گونه تحلیل می‌شود: «وَلَقَدْ خَلَقْنا الأنسانَ مِن صَلْصالٍٍ مِنْ حَمإٍ مَسْنُونٍ وَ الجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَارِ السَّمُومِ وَ مَا کَانَ لِیَ مِنْ علْمٍ بِالْمَلَإِ اْلأَعْلَی إذْ یَختَصِمُونَ إذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَۀِ …» در این زمینه به سوره حِجر آیه ۲۶-۲۷ و سوره ص آیه ۶۹-۷۱ مراجعه شود.

در کتاب گنجینه تلمود هم آمده است که: «فرشتگان، بارگاه آسمانی را تشکیل می‌دهند و خداوند بدون مشورت با ایشان کاری را در جهان انجام نمی‌‌دهد. لکن اخذ تصمیم نهایی با خود اوست. از این رو خداوند با فرشتگان درباره آفرینش انسان مشورت کرد و خرده‌گیری‌های ایشان را نپذیرفت» (گنجینه تلمود، ص ۷۴)».

در این فصل از قرآن یعنی آیات مورد بحث از سوره بقره، این بخش از خرده‌گیری‌ها مطرح شده است که فرشتگان برتر نسبت به اصل آفرینش آدم و تجدید آفرینش انسان‌ها (آدمک‌های کوچک= نطفه‌ها) انتقاد کردند و با ارائه یک برنامه که در آیات مزبور مشروح می‌شود، به اشتباه خود واقف شدند و آفرینش مجدّد انسان‌ها را تصویب کردند و در این راه به خدمتگزاری پرداختند. ولی در سوره ص که تشکیل ملأ أعلی را یاد می‌کند و سخن از اختصام و کنکاش آنان به میان می‌آید، تنها به نقد و اعتراض ابلیس که روزگاری در زمره جنیان بوده است، می‌پردازد.

بنابراین روشن است که شرح کنکاش فرشتگان برتر در موضوع آفرینش فقط به خاطر اعلام یک مسئله علمی است. ولی شرح اعتراض ابلیس که در همه جا هم تکرار شده است و ذیل همین فصل هم گزارش شده است، به خاطر هشدار از وساوس ابلیس و پرهیز از تمرّد، فسق و فجور است.

خلیفه و جانشین

کلمه «خلیفه» به معنای جانشین است. به این صورت که شخصی می‌رود و دیگری به جای او مستقر می‌شود و یا نسلی منقرض می‌گردد و نسلی دیگر به جای او می‌نشیند این مطلب به قرینه سؤال و جواب بعدی که فرشتگان ملأ أعلی از تجدید حیات بشر استقبال نمی‌کنند و تجدید حیات را مایه فساد و خونریزی و تباهی می‌انگارند، به دست می‌آید. از آن رو که نسل‌های منقرض شده چنین بوده اند، معلوم می‌شود که جانشینی مربوط به نسل بشر امروزی است که به جای نسل منقرض شده قبلی بر روی کره زمین مستقر شده اند.

در قرآن مجید، استعمال این کلمه خواه به صورت مفرد و خواه به صورت جمع به همین مسأله انقراض فرد و یا انقراض نسل نظر دارد. چنان که در سوره ص آیه ۲۶ می‌گوید: (یا داود إنّا جَعَلناک خَلِیفۀ فی الأرض فَاحکُم بین النَّاس بِالحقّ) و این به خاطر استقلال قوم یهود و یکپارچگی قدرت آنان در عهد داود نبی بود که سایر قدرت‌های قومی و ملّی و محلّی مقهور او شدند و او مالک زمام امور قوم بنی‌اسرائیل شد.

همچنین در سوره یونس آیه ۱۴ می‌گوید: (و لَقَد اهْلَکنا القُرون مِن قبلکم لمّا ظَلموا و جَاءتهم رُسُلُهُم بِالبیِّنات و ما کانوا لِیُوْمنوا کذلک نَجزی القوم المجرمِین ثمَّ جَعلنَاکُم خَلائف فی الأرض مِن بعدهم لننظر کیف تعلمون). در سوره انعام نیز آیه ۱۶۵ می‌گوید: (و هو الَّذی جَعَلکم خَلائِفَ الأرضِ وَ رَفَعَ بَعضکم فوق بعضٍ دَرَجات لیبلوکم فی ما آتَاکُم). در این دو مورد و نیز سوره فاطر آیه ۳۹ خطاب قرآن کریم به نسل زمان رسول ‌الله و عهد نزول قرآن است.

در سوره یونس آیه ۷۳ می‌گوید: (فَکذبوه فنجَّینه و مَنْ مَعهُ فی الفُلْکِ و جَعَلناهُم خَلائِفَ و أغْرَقنا الَّذین کذَّبوا بِآیَاتِنا). در سوره اعراف آیه ۶۹ می‌گوید: (و اذکروا إذ جَعَلکم خُلفاء مِن بعدِ قومِ نوح و زَادکُم فی الخلقِ بسْطَۀ). در آیه ۷۴ همین سوره اعراف می‌گوید: (و اذکروا إذ جَعَلَکُم خُلفاءَ مِن بَعدِ عَاد و بَوّأکُم فی الأرض)؛ این آیه‌ها به ترتیب، ناظر به نسل باقی‌مانده عهد نوح است و نسل باقی‌مانده عهد هود و نسل باقی‌مانده عهد صالح. موارد دیگری نیز در متن قرآن آمده است که واژه «خ ل ف» در همین معنا استعمال شده است.

احتماًل اینکه نسل بشر خلیفۀ‌الله باشند و یا انبیاء و اوصیاء هر یک در عهد خود منفرداً و جمعاً خلیفۀ‌الله باشند، هم از سیاق آیات کریمه به‌دور است؛ و هم مستلزم اِعراض ذات اقدس الهی از تربیت نسل بشر است که خداوند خود را از تربیت، هدایت، ارشاد، حکومت، قضاوت، ولایت و همه شئون نظارت و قاهر بودن خلع کند و امور مزبور را به جانشین خود بسپارد و این خود به ضرورت عقل، منطق و رسالت قرآن باطل است.

اگر به آیه کریمه ۲۸ سوره حجر که می‌گوید: «وإذ قَال ربّک لِلملَائکۀ إنّی خَالق بَشراً مِن صَلصَال مِن حَمأ مَسْنون) و به آیه کریمه ۷۱ سوره ص با همین تعبیر که می‌گوید: (إذ قال ربّک لِلملَائکۀ إنّی خَالق بَشراً مِن طِین) توجه کنیم و این دو آیه را با آیه مورد بحث منطبق کنیم، متوجه می‌شویم که آیات قرآن مجید ناظر به آفرینش نسل بشر است و همین نسل بشر را به عنوان خلیفه یاد کرده و این همان معنای تجدید نسل بشر است که جانشین نسل قبلی شده است: با این تفاوت که این نوبت مانند نوبت قبلی نخواهد بود؛ زیرا برای هدایت نسل بشر معلّمان و مربیّانی از رسولان و امامان منظور شده اند که از صفوف فرشتگان به صف بشریت منتقل شوند و به تعلیم و تربیت آنان بپردازند و مردم را به سوی صلاح و سعادت سوق دهند و از فساد و تباهی دور کنند.

هدایت نسل بشر

برای تفهیم همین نکته است که قرآن مجید می‌گوید:

(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَۀِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بأَسْمَاءِ هؤُلَاءِ إِن کُنتُم صَادقینَ) «۳۱».

این ماجرا بعد از آنی بود که نطفه افراد بشر همگان در داخل مرداب به وجود آمده بودند و آماده کشت دادن، رشد و بلوغ به عالم بشریت بودند. آیات قرآنی حکایت از این دارد که نطفه‌های بشری در همان عالم ویژه خود که مانند یک مولکول، در عالم سکوت و سکون به‌سر می‌برند، از درک و شعوری شایسته و بایسته برخوردارند و با فرشته و شیطان جنّ تفاهم و تلاقی دارند.

این نکته از همین آیه کریمه نیز قابل استنباط است؛ زیرا فرشتگان قبل از آفرینش آدم و حوا به صورت بشری آراسته و پرداخته، خرده گرفتند و با ارائه صُوَر انبیاء و امامان و شنیدن نام آنان از زبان آدم بود که به خرده‌گیری خود پایان دادند و اماده خدمتگزاری شدند. فرشتگان بعد از آفرینش آدم و حوا به صورت بشری، ابداع ذات احدّیت را ستایش و تمجید کردند و با سجده خود به تعظیم و بزرگداشت این آفرینش و ابداع پرداختند.

کلمه «آدم» به سبب وزن ویژه ای که دارد مانند حاتَم، خاتَم، عالَم، برگرفته از زبان عرب و یا ریشه زبان عرب نیست. این کلمه از روز اول آفرنیش بر اولین فرد مُصْطفی اطلاق شده است و باید مفهوم آن أبوالبشر و یا اولین بشر باشد، در مقابل خاتَم که آخرین است. «خاتم النبیِّین» نیز از همین باب بر رسول آخرین اطلاق شده است. به سبب همین عجمه و عجمیّت است که این کلمه غیرمنصرف استعمال می‌شود و عدم انصراف آن به خاطر عجمه و علمیّت است.

کلمه «الأسماء» به قرینه بحث از رسالت اشاره به نام انبیاء دارد. در واقع الف و لام آن مانند همه این موارد و همه این‌گونه موارد، عوض مضاف‌الیه است و مضاف‌الیه آن کلمه «النبیِّین» است؛ لذا آن را با کلمه «کلّها» توصیف می‌کند. یعنی نام همه انبیاء را به آدم آموخت. این آموزش نمی‌تواند صورت بگیرد ـ خصوصاً که جمله «علّم» از باب تفعیل هم مؤیّد همین معنی استـ مگر با ارائه نطفه‌های انبیا در همان عالم ویژه نطفه‌های ملکولی، وگرنه نام تمامی اشیاء غیرمتناهی است و غیرمتناهی قابل تعلیم و تعلّم نیست.

این نکته مؤیّدها، شواهد و قرائن فراوان دارد. از جمله آنکه می‌گوید: (ثمَّ عَرَضهم عَلَی المَلائِکَۀ) و ضمیر جمع مذکّر می‌آورد، درحالی‌که ضمیر جمع مذکر بر الفاظ قابل اطلاق نیست و مفهومی هم به‌بار نخواهد داشت. البته عرضه اسامی امکان ندارد، مگر با عرضه مسمّی‌ها و عرضه مسمّی‌ها فایده ای دربرندارد، جز با معرفی کردن و نام بردن یکایک آن مسمّی‌ها که صورت نطفه‌های انبیاء باشد. از این رو در تعقیب آن می‌گوید: (فَقال أنبئُونی بِأسماَء هؤلاء)؛ زیرا «هؤلاء» اسم جمع اشاره است و بدون مشارالیه که همان مسمّی‌ها باشد، گفتن این جمله صحیح نیست.

آفرینش و پاسخ فرشتگان

به این ترتیب می‌توان گفت که با ارائه تک‌تک نطفه‌ها و نامیدن یکایک آنان، آدم ابوالبشر آگاه و دانا می‌شود که از نسل او چه شخصیت‌های والایی پا به عرصه بشریت می‌گذارند و به تعلیم و تربیت نسل او می‌پردازند. با ارائه تمام آن نطفه‌ها به فرشتگان، ذات احدیّت از نام آن نطفه‌ها سؤال می‌کند که قهراً نام بشری آنان، گواه بشریّت آنان بوده و می‌توانست باشد. ولی آنان از این نام‌ها و اینکه اینان به صورت بشری نسل بشر را به اوج افتخار و عظمت می‌رسانند، بی‌خبر بودند و لذا در پاسخ ذات ربوبی گفتند:

(قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمَ الْحَکِیمُ) «۳۳».

کلمه «سبحانک» در صدر پاسخ، به منزله آن است که گفته شود: سؤال شما بی‌مورد است؛ زیرا ما نمی‌دانیم که این نوار درخشان کیانند و چه نامی دارند و چه سرنوشتی را برای آنان رقم زده اید، تا بتوانیم نام آنان را اعلام کنیم. نه ما فرشتگان می‌دانیم و نه نطفه‌های آدمیان می‌دانند؛ زیرا برنامه‌های ربوبی باید به وسیله ذات اقدس او معرّفی و اعلام شود. ولی این‌قدر می‌دانیم که ذات اقدس تو منزّه است که سؤال بی‌مورد بکند. لذا به عرض ذات ربوبی می‌رسانیم که تو از سؤال بی‌مورد و نابجا منزهی، ولی پاسخ ما این است که تا شخصاً به ما اعلام نکنی، ما از سرنوشت این صاحبان انوار درخشان باخبر نمی‌شویم. اگر فرضاً آدم بداند، او هم با تعلیم تو دانسته است. وگرنه ممکن نیست که نطفه‌های آدمی از برنامه‌های ربوبی با اطلاع باشند و فرشتگان بی‌اطلاع باشند.

این عرضه و سؤال و اطلاع داشتن آدم به منزله آن است که معلّم از میان شاگردان خود، یک نفر را گزین کند و مسأله خاصّی را به او تعلیم دهد، سپس همه آنان را در معرض پرسش قرار دهد. به این صورت که اگر درست و شایسته تعلیم گرفته اید، پاسخ این مسئله را بدهید؛ و آنان اظهار بی‌اطلاعی و جهالت کنند. سپس معلّم به آن شاگرد مخصوص بگوید تو به آن اطلاع بده. آن شاگرد مخصوص نیز پاسخ سؤالی را که به طور خصوصی تعلیم گرفته است، به آنان اعلام کند. طبیعی است که سؤال معلم از آن شاگردانی که هنوز درس آن مسأله را نشنیده اند و دوره آن را طی نکرده اند، بیجا و نادرست است. اطلاع داشتن آن شاگرد مخصوص هم دلیل برتری او نیست.

اگر چنان که سایر مفسّران نوشته اند، آیات کریمه إفاده کند که آدم می‌دانست و آنان نمی‌دانستند و همین نکته تجدید حیات بشریّت را توجیه کرده است، پاسخ فرشتگان که گفتند: (سُبحانکَ لا عِلْمَ لَنَا إلّا ما عَلَّمْتَنا)، موجب می‌شود که ذات ربوبی محکوم شود؛ زیرا به آدم تعلیم داد و به اینان تعلیم نداد. اگر ذات ربوبی نام آن اشخاص را به آدم تعلیم نداده بود، آدم نیز مانند فرشتگان بی‌خبر بود. ولی چون اِفشای نام آن اشخاص گواه این بود که این افراد صاحب مقام والا از نسل آدم پا به عرصه حیات می‌گذارند، فرشتگان با سکوت و سرافکندگی خود برنامه تجدید حیات را تصویب و تأیید نمودند. این است معنای آیه بعدی که می‌گوید:

(قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ) «۳۳».

در این آیه کریمه نیز ضمیر جمع مذکّر محور پاسخ آدم است. این ضمیر چهار نوبت تکرار شده است و إفاده می‌کند که آدم ابوالبشر یکایک آن انبیاء و اوصیاء را با ذکر نام و شخصیت معرفی کرده است؛ به همین سبب فرشتگان به تأیید و تصویب حیات بشر رأی مثبت داده اند.

جمله (و ما کُنتُم تَکتموُنَ) افاده می‌کند که فرشتگان نسبت به تجدید حیات بشر نقد و اعتراض و ایرادهای دیگری هم داشته اند که احتراماً به زبان نیاورده اند؛ و در خلعت‌بخشی حیات پیشین نیز اعتراض‌هایی داشته اند که پنهان کرده اند.

سجده همگان

(وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَۀِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ) «۳۴».

این آیه عطف بر آیه ۳۰ است که گفت: (و إذ قَال ربُّک لِلملائِکۀ إنِّی جَاعِل فی الأرض خَلیِفۀ). در این آیه مورد بحث، کنکاش دیگری از جلسه ملأ أعلی مطرح شده است و آن اعتراض ابلیس است بر مراسم بزرگداشت آفرینش آدم که چرا باید فرشتگان ملکوت أعلی آفرینش او را تا این حدّ تقدیس و تکریم نمایند. به علاوه روشن کردن أنانیّت شخصی ابلیس که گفت مرا از کُلاله آتش آفریده ای و آدم را از گل بویناک مرداب.

می‌گویند و می‌نویسند که سجده برای خود آدم بود که در صلب خود، انوار انبیاء و امامان را حمل می‌کرد؛ و یا سخنانی از این قبیل که آدم مسجود ملائک نبود، بلکه قبله آنان بود. این سخنان را در توجیه برداشت‌های سلف ناصالح به هم بافته اند؛ تا سخن صحابه و تابعان و یا تصورّهای متکلمان را توجیه و تأویل کرده باشند.

اگر فرمان سجده برای خود آدم بود و یا به خاطر آن انواری که در صلب او قرار داشت؛ این فرمان، فرمانی بود شرک‌آلود که از ساحت قدس ربوبی به‌دور است. اگر چنین بود، شیطان را می‌رسید که بگوید من شرک نمی‌ورزم و فقط تو را سجده می‌کنم و سجده بر غیر تو را شرک و خطا می‌دانم. علّت اینکه سجده نکردم این بود.

اگر مسأله چنین بود و شیطان چنین پاسخ می‌داد، قهری است که باید بر عزّت او افزوده شود؛ نه آنکه رانده درگاه شود و به سوء سابقه او که در مراحل آزمون قبلی کافر بوده است، اشاره گردد. در حالی که إفاده شده است که سوء سابقه او که قبلاً مورد کیفر واقع شده بود، مایه استکبار و امتناع او از سجده بر ذات ربوبی گشته است.

بهشت

(وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوجُکَ الْجَنَّۀَ وَ کُلَا مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَۀَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ) «۳۵».

جمله (ولا تَقرَبَا هذِهِ الشَّجَرۀ) نصّ در حرمت و غدقن اکید است. نظیر این عبارت در سوره اعراف آیه ۱۹ نازل شده است. موارد دیگری که این جمله به کار رفته است و بر حرمت أکید مولوی دلالت دارد، به این ترتیب است: (یا أیُّها الَّذین آمَنوا لا تقربوا الصّلاۀَ و أنتُم سُکَاری حتّی تَعلموا مَا تَقولون) (نساء/۴۳)، که گواهی بر حرمت دخول در صلاۀ دارد، موقعی که انسان مست شراب و یا مست خواب باشد.

همچنین است در آیه‌های (و لا تقربوا الفَوَاحش ما ظَهَر منها و ما بَطن) (انعام/۱۵۱)؛ (ولا تقربوا مَال الیَتِیم إلَّا بِالَّتی هِی أحسَن حتّی یبلغ أشدَّۀ) (انعام/۱۵۲)، (ولا تقربوا الزِّنا إنّه کان فَاحِشۀً و سَاء سَبِیلا) (اسری/۳۲)، (ولا تقربوهنَّ حتّی یَطْهُرنَ) (بقره/۲۲۲) که دلالت آن‌ها بر حرمت، مورد اتفاق است. بنابراین تأویل بردن آیه مذکور، به این صورت که عدم تناول از آن شجره، جنبه ندب و استحباب داشته، بر حرمت أکل آن دلالت ندارد؛ و لذا آدم از حد عصمت خارج نشده، تأویلی سست و بارد است.

آفرینش و هبوط

هبوط

(فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَی حِینٍ) «۳۶».

الفاظ آیه روشن است. «هبوط» به معنای فرود است و از جایی که قرآن آخرین حدّ هبوط و فرود را کره خاکی می‌شناسد، معلوم می‌شود که بهشت آدم و محلّ ساختار نطفه‌ها و کشت و آفرینش آنها، کره درهم ریخته یا همان آستروئیدها بوده است که بالاتر از مدار مریخ در گردش هستند. شرح وسوسه شیطان در سوره اعراف آیه ۱۹-۲۵ ثبت است که باید مطالعه شود.

(فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ الْتَّوَّابُ الرَّحِیمَ) «۳۷».

متن این “کلمات” در سوره اعراف آیه ۲۲ به این صورت حکایت شده است: (قالا ربّنا ظلمنا أنفسنا و إن لَم تَغفر لَنَا و ترحمنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِین). طبیعی است که توبه آدم و پذیرش توبه او باید قبل از هبوط به زمین باشد؛ و لذا است که در سوره طه آیه ۱۲۲ و نیز در سوره اعراف آیه ۲۳ مسأله هبوط را بعد از پذیرش توبه یاد می‌کند. به علاوه، در سوره طه می‌گوید: (ثمَّ اجتَبَاه ربُّه فَتَاب علیه و هَدی).

لفظ «اجتباه» دلالت بر نابسامانی آدم دارد؛ و افاده می‌کند که آدم و حوّا بعد از غوایت و نافرمانی، مدّتی در همان کره بالایی درنگ داشته اند و بعد از مدتی آشفتگی و مرارتِ ندامت و عجز و لابه مورد عفو و گذشت واقع شده اند. گرچه هبوط آنان و همه ساکنان آن کره، بعد از تمرّد شیطان و نافرمانی آدم و حوا قطعی شده بود. اما از جایی که فرمان الهی دائر به درهم ریختن آن کره صادر شد، همگان، اعم از شیطان، آدم، حوا و نطفه‌های بشری ـ چه آنها که در داخل مرداب آماده آفرینش و خلعت لباس بشری بودند و چه آنها که به صورت ذرّه در صلب آدم و یا در هوا و زمین پراکنده بودندـ همگان با هم به زمین هبوط کردند؛ زیرا کره آنان چنان که آثار آن برجا است، درهم ریخت و پاشان شد.

(قَلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ* وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) «۳۹».

فرمان «اهبطوا» در بحث آفرینش به عنوان خطاب تکلیفی و یا تشریعی صادر نشده است. بلکه این فرمان، فرمانی تکوینی است؛ به این صورت که کره بهشت آدم را درهم ریختند و همه را به سوی زمین روانه کردند. در این حالت کسی زنده نبود و لااقل آدم و حوا به هوش نبودند که دنباله خطاب را بشنوند.

این خطاب، خطاب غیابی است که به عنوان سرنوشت اِلقاء می‌شود. از این رو است که در سوره اعراف آیه ۲۳ و ۲۴ می‌گوید: (قال اهبِطوا بَعضُکُم لِبعضٍ عَدوٌّ و لَکُم فی الأرْضِمُسْتَقَرًّ و مَتَاعٌ إِلی حِینٍ. قَال فِیهَا تَحْیَونَ و فِیهَا تَمُوتونَ و مِنهَا تُخرَجونَ). این دشمنی، برای نسل بشر است که برخی با برخی دیگر به خاطر تضّاد مالی و معنوی با هم دشمنی می‌کنند؛ و برای نسل شیاطین است با نسل آدمی که با وسوسه خود انتقام خود را از آنان بگیرند.

این خطاب که شما در روی کره زمین پا به عرصه آفرینش و حیات می‌گذارید، افاده می‌کند که در حال هبوط، بلکه با انفجار کره آستروئید، همگان قالب تهی کردند. نه آدم زنده ماند و نه حوا؛ یا دست‌کم هیچ یک به‌هوش نبودند که این خطاب را بشنوند.

با تطبیق آیاتی که فرمان «اهبطوا» صادر می‌کنند، یعنی آیات ۳۶ و ۳۸ دو نوبت در همین سوره و یک نوبت در سوره اعراف آیه ۲۴، معلوم می‌شود که این خطاب، خطاب لفظی نبوده است که تا این حدّ عبارت آیات کریمه با هم متفاوت است. خصوصاً که می‌بینیم در همین سوره بقره دو نوبت فرمان «اهبطوا» صادر شده است.

نوبت دوّم به منزله تجدید مطلع است تا شرایط تکلیف را روشن کند و بگوید: اینک به زمین فرود آیید و با هم بجوشید که مرا با شما کاری نیست، تا آنگاه که شما را لایق ببینم و برای شما هادی و راهنما مبعوث کنم. بعد از آن که رسول من آمد، هرکس اطاعت کند به همین بهشت مطلوب باز می‌گردد و هرکس کافر شود، به دوزخ روانه خواهد شد.

خطاب اهبطوا

شرایط تکلیف فقط در این سوره و همین آیه مطرح شده است. در سوره طه آیه‌های ۱۲۳ و ۱۲۴ همین فرمان هبوط را با خطاب تثنیه می‌گوید: (قال اهْبِطامِنهَا جَمِیعاً بَعضُکُم لِبَعضِ عَدوٌّ فإمَّا یَأْتِینَّکُم مِنِّی هُدیً فمن اتَّبَعَ هُدای فلا یضلُّ ولا یَشْقَی. ومَن أعْرَضَ عَن ذِکرِی فإنَّ لهُ مَعِیشۀً ضَنکاً و نَحشُرُهُ یَومَ القِیامَۀِ إعمَی).

گویا خطاب تثنیه خطاب به نسل بشر و نسل شیاطین است؛ وگرنه آدم و حوّا نه در حال حیات بودند و لااقل نه در حال هوش و استماع بودند. همچنین نمی‌توان تصوّر کرد که آدم و حوا به زمین فرود آیند و دشمن هم باشند؛ زیرا در حال غربت و بدبختی ناآشنایان غریب هم با هم دوست می‌شوند، تا چه رسد به زن و شوهر که نیاز مبرمی به همدمی دارند. به‌ویژه که تثنیه آدم و حوا با کلمه «جمیعاً» ناسازگار است. اگر منظور از تثنیه، آدم و حوا بودند باید گفته می‌شد: «اهبطوا منها معاً». به این ترتیب، خاتمه این فصل و فراز، به همان صدر سوره بازگشت که مؤمنان به فلاح و سعادت می‌رسند و کافران به آتش می‌روند.


مطالعه آیات قبلی، اول تا بیست و نهم

مطالعه آیات بعدی از سوره بقره

مطالعه ترجمه همین آیات، ۳۰ تا ۶۲ ، از کتاب معانی القرآن