شرح آیات ۲۴۳ تا ۲۶۰ از سوره بقره، برگرفته از کتاب تدبری در قرآن، که در ادامه فصول گذشته درباره احکام دینی، به شرح عوامل حفظ و گسترش دین اسلام در جامعه یا جهاد می پردازد که دو عامل آن در این فصل و عامل دیگر در فصل آینده آورده شده است.

جهاد با دشمن

أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ هُمْ أَلُوفٌ حَذَرَ الْمَوتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیَاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا‌یَشْکُرُونَ

وَ قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

۲۴۳ – ۲۴۴

آیه‌های کریمه بازگشتی دارد به مسائل قتال فی سبیل الله که باید با مال و جان صورت بگیرد. قرینه‌ی مقام و تناسب دو آیه با هم إفاده می‌کند که آن جمع اُلوف و آلاف از ترس مرگ که مبادا به دست دشمن هلاک و نابود شوند، خانه‌های خود را ترک کردند و شهر خود را به دست دشمن سپردند. جمله «و قاتلوا» عطف بر مقدّر است و هکذا ذیل آیه که می‌گوید: (و اعلموا أنّ الله سمیع علیم).

آیه به این صورت باید تقدیر شود: «فلا‌تحذروا من الموت و قاتلوا فی سبیل الله و ادعوا ربّکم ینزّل الملائکۀ لنصرکم و اعلموا أنّ الله سمیع علیم».

(ثمَّ أحیَاهُم) امکان دارد که احیاء به صورت رجعت صورت گرفته باشد و امکان دارد که با صاعقه دوم قلب‌ها به کار افتاده باشد. چنان که در صاعقه قوم یهود و تقاضای رؤیت؛ که گفتند: (لا نؤمن لک حتّی نری الله جهرۀ) اتفاق افتاد.

مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قًرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً کَثِیرَۀً وَ اللهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

۲۴۵

باز هم مسأله قتال با دشمن مطرح است که نیازمند انفاق در راه جهاد است. مفاد آیات کریمه با توجه به ترجمه معانی‌القرآن روشن است.

جهاد عامل نجات گروهی از آوارگان یهود

أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَأ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَی إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا‌تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلَّا‌نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ قَدْاُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوا إِلَّا قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ

۲۴۶

این داستان در کتاب تورات موجود، در کتاب سموئیل به صورت رمان ویرایش شده است. آن چه قرآن مجید از حوادث تاریخی حکایت می‌کند، قسمت‌های واقعی و آموزنده آن است. آیه کریمه حاکی است که بعد از موسی پادشاهی و نبوت تجزیه شد و مشایخ قوم بنی‌اسرائیل که قرآن مجید آنان را «ملأ» می‌خواند، به منزله اعضای مجلس سنا بودند که در روم باستان سرنوشت قوم خود را رقم می‌زدند.

این ماجرا به قرینه این که می‌گوید: (و قد أخرجنا من دیارنا و أبنائنا) ظاهراً شرح و تفصیلی است از آن چه در آیه ۲۴۳ بدان اشارت رفته بود که مردم بنی اسرائیل از ترس مرگ، خانه و کاشانه خود را ترک کرده بودند.

جمله (ابعث لنا مَلِکاً) مؤیّد نوشتاری است که در سفر تثنیه باب ۱۷ در آیه ۱۴ می‌‌گوید: «چون به زمینی که یهوه خدایت به تو می‌دهد، داخل شوی و در آن تصرّف نموده ساکن شوی و بگوئی مثل جمیع امّت‌هایی که به اطراف من‌اند پادشاهی بر خود نصب نمایم. البته پادشاهی را که یهوه خدایت برگزیند، بر خود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز و مرد بیگانه را که از برادرانت نباشد، نمی‌توانی بر خود مسلّط نمائی».

کلمه «نُقاتِلْ» به اجماع قاریان مجزوم است؛ از آن رو که در جواب امر و استدعا برآمده است و تقدیر جمله چنین است: «إن تبعث لنا ملکاً نُقاتِل». لازمه آن نیز تعهّد قاطع است. به این صورت که در رکاب او قتال کنند، دشمن را از خانه‌های خود برانند و فرزندان خود را که اسیرند آزاد سازند. به همین علت است که نبیّ آنان می‌گوید: (هل عسیتم إن کتب علیکم القتال ألّاتقاتلوا) که صریح آیه کریمه می‌فرماید: با تعیین پادشاه، قتال با دشمن بر شما مکتوب خواهد شد. تأیید این معنی در جمله بعدی نیز مسجّل است که می‌گوید: (فلمّا کتب علیهم القتال) یعنی «فلمّا بعث لهم ملکاً و کتب علیهم القتال».

داستان پادشاهی طالوت

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللهَ قدْبَعثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً. قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ أَحَقَّ بَالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَۀً مِنَ الْمَالِ. قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَۀً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

۲۴۷

تصویر «طالوت» به صورت وصفی به سموئیل ارائه شد «که از کتفش تا به بالا از تمامی قوم بلندتر بود». لذا قرآن مجید او را طالوت می‌نامد. تورات موجود او را شاؤل می‌نامد.

آیه کریمه حکایت می‌کند که مشایخ قوم بنی‌اسرائیل خصوصاً فرزندان یهودا اعتراض کردند که طالوت از نسل بنیامین است، چرا باید به پادشاهی منصوب شود. ما که از مشایخ قومیم و همگان از ما اطاعت می‌کنند، باید به پادشاهی منصوب شویم.

جمله بعدی که می‌گوید: (و لم‌یؤْتَ سعۀً من المال)، نشان می‌دهد که منطق آنان براساس معیارهای اجتماعی‌ـ اقتصادی برآورد شده است؛ نه معیار معنوی و الهی. این منطق همان منطق مشرکان است که می‌گفتند: (لو لا نزّل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم) (زخرف، ۳۱). از آن رو که جامعه در برابر دولتمندان خاضع می‌شوند، زیرا سود مادی می‌برند.

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَۀَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَۀٌ مِن رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّۀٌ مَمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَی وَ آلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِکَۀُ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَۀً لَکُمْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ

۲۴۸

الفاظ آیه با توجه به ترجمه روشن است. منظور از تابوت، تابوتی است که آن را تابوت عهد و یا تابوت شهادت می‌خواندند. موسی بعد از تهیه یک نسخه از الواح ده فرمان، آن را در آن تابوت نهاد تا از لطمه‌های سفر آسیب نبیند.

این تابوت چنان که از سفر اعداد، باب دهم، آیه ۳۳ ظاهر است، بدون حامل شخصی و به وسیله فرشتگان حمل می‌شد که هماره ابری سفید بر آن سایه افکن بود: «و تابوت عهد خداوند پیش روی ایشان رفت و ابر خداوند در روز بالای سر ایشان بود. وقتی که از لشکرگاه روانه می‌شدند و چون تابوت روانه می‌شد، موسی می‌گفت: ای خداوند، برخیز تا دشمنانت پراکنده شوند و مبغضانت از حضور تو منهزم گردند و چون فرود می‌آمد، می‌گفت: ای خداوند نزد هزاران هزار اسرائیلی رجوع نما».

در عهد یوشع، حامل آن، کاهنان بنی‌لاوی بودند. چنان که در عهد عتیق آمده است: «و یوشع کاهنان را خطاب کرده، گفت تابوت عهد را برداشته پیش روی قوم روانه شدند» (صحیفه یوشع، باب ۳، آیه ۶).

بعدها همان تابوت را به طلا از درون و برون پوشیدند و یا تابوتی دیگر ساخته آن را به طلا گرفتند و چهار حلقه زرّین بر چهار جانب آن آراستند با تاجی از طلا و دو چوبدستی پوشانیده از طلا در آن حلقه‌ها کردند و چهار تن آن را از دو طرف برمی‌داشتند.

سفر خروج باب‌های ۲۰، ۳۱، ۳۲ و ۳۷ حاکی است که آن تابوت را از چوب شطّیم ساخته بودند. طولش دو ذراع و نیم (= ۵ فوت) و کسانی گفته اند که این تابوت همان تابوتی بوده است که مادر موسی، موسی را در آن نهاد و به آب انداخت. ولی تابوت کوچک موسی با این تابوتی که تورات به وصف آن پرداخته و در چند جا بزرگی و ارتفاع آن را یاد کرده است، مطابق نمی‌‌آید. خصوصاً که قهری است که تابوت را خدمه کاخ فرعون از آب گرفته و کودک را برداشته به پرستاری پرداختند؛ و قهراً تابوت را به کناری انداخته اند و یا به آب نیل رها کرده اند.

به هرحال آیه کریمه که می‌گوید: (تحمله الملائکۀ) و آن را آیت پروردگار می‌شمارد، باید به همان صورتی که در زمان موسی به وسیله مَه یعنی ابر سفید حمل می‌شده است، حمل شده و در اختیار طالوت قرار گرفته باشد. ولی در اساطیر یهود و از جمله تورات موجود در کتاب سموئیل، باب ششم، آیه ۷-۱۷ آمده است که مردم فلسطین که در یک جنگ پرتلفات، اسرائیلیان را هزیمت کردند، تابوت عهد را صاحب شدند و با خود بردند. ولی چون به خُراج و دمّل مبتلا شدند، آن را بر ارّابه ای بستند و ارّابه را به دو گاو ماده‌ی شیرده بستند و رها کردند. در حالی‌که گوساله گرسنه آن دو گاو ماده را از ارّابه دور کرده به خانه بازگردانیدند. گاوان در عوض اینکه به سوی گوساله‌های خود باز گردند، رو به سوی بیت شمس روانه شدند و تابوت را به اسرائیلیان رساندند.

به هرحال، در احادیث اهل بیت آمده است که «السِّلاح فینا بمنزلۀ التابوت فی بنی اسرائیل. تکون الإمامۀ مع السِّلاح حیثما کان» (صحیح کافی، رقم ۹۸). این حدیث مطابق با مضمون اسفار است که یوشع، وصیّ موسی، بعد از موسی تابوت را تصاحب کرد و براساس آیه کریمه مورد بحث، باید در اختیار طالوت قرار گرفته باشد.

آزمون طالوت

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَلِیکُم بَنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَن لَمْ‌یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَۀً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلاً مِنْهُمْ. فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَۀَ لَنَا الْیَومَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ. قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلَاقُوا اللهِ کَم مِن فِئَۀٍ قَلِیلَۀٍ غَلَبَتْ فِئَۀً کَثِیرَۀً بِإِذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصَّابِرِینَ

۲۴۹

آیه کریمه، سپاهیان طالوت را به سه دسته تقسیم می‌کند: یک دسته اکثریت که از آب آشامیدند و اینان همان کسانند که گفتند: ما طاقت آن را نداریم که در برابر جالوت مقاومت نمائیم. دسته دیگر معدودی از آنان که یک مشت آب نوشیدند، ولی آن یک مشت آب چندان اثر نکرد که مسموم یا مرعوب و مضطرب گردند. لذا با طالوت همراهی کردند. دسته سوم کسانی بودند که حتی یک مشت آب هم ننوشیدند و آن‌ها همان کسانند که گفتند: چه بسیار بودند گروهی اندک که با رخصت الهی بر گروه انبوه پیروز شدند. در این زمینه به حدیث ۴۴۱۷ صحیح کافی مراجعه کنید.

وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انصُرْنَا عَلَی الْقَومِ الْکَافِرِینَ*

فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَۀَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَ لَولَا دَفعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلکِنَّ اللهَ ذُو فَضلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ*

تِلْکَ آیَاتُ اللهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ

۲۴۹ – ۲۵۲

الفاظ آیه روشن است. جمله (آتاه الله الملک و الحکمۀ) مسأله پادشاهی و کاردانی را مطرح می‌کند. منظور از کاردانی، تشخیص برخورد صحیح و عادلانه با رعایا است. این حکمت و کاردانی ورای آن حکمت و کاردانی است که مربوط به ابلاغ رسالت و شناخت مسائل اجتماعی و اخلاق مذهبی است که در آیات عدیده ای به این صورت: (و یُعلِّمهم الکتابَ و الحکمۀ) مطرح شده است.

مثلاً حکمتی که به لقمان عطا شده بود یک رشته آداب اجتماعی و اخلاق انسانی مذهبی بود که طی آیات ۱۳-۱۹ سوره لقمان یاد شده است. قرآن مجید در سرفصل آن می‌‌گوید: (و لقد آتینا لقمانَ الحکمۀَ أن اشکر لِلّهِ). یک رشته از آداب حکمت هم در قرآن سوره اسری مطرح شده است که در سرفصل آن می‌گوید: (إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوَم) (اسری، ۹). در تجدید مطلع آن نیز می‌فرماید: (لا‌تجعل مع الله إلهاً آخر فتقعد مذموماً مخذولاً. و قضی ربّک ألّا‌تعبدوا إلّا إیّاه). تا آیه ۳۸ به چند نمونه از حکمت‌های اجتماعی‌ـ مذهبی اشاره می‌کند و در پایان آن می‌‌گوید: (ذلک ممّا أوحی إلیک ربُّک من الحکمۀ و لا‌تجعل مع الله إلهاً آخرَ فتُلْقی فی جهنّم ملوماً مدحوراً).

به هرحال، مسأله مُلک و حکمت در سوره ص، آیه ۲۰ هم به همین مثابه مطرح شده است و می‌گوید: (و شددنا ملکه و آتیناه الحکمۀ و فصل الخطاب). طبیعی است که تشدید ملک و پادشاهی نیازمند یک رشته اطلاعات و اسرار است و لذا در همین آیه مورد بحث می‌گوید: (و علّمه ممّا یشاء)؛ یعنی هر آن چه می‌خواست و می‌بایست بداند، به او تعلیم می‌شد تا سلطنت او تحکیم شود.

چرا نیاز به جهاد است؟

تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَیْنَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُوسِ. وَ لَو شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُم مَن کَفَرَ. وَ لَو شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلکِنَّ اللهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ

۲۵۳

جمله (تلک الرُّسُل) اشاره‌هایی به رسالت داود دارد. رسالت او در آیه‌های ۳۸ـ۳۹ سوره احزاب که می‌گوید: (ما کان علی النبیّ من حرج فیما فرض الله له سنّۀ الله فی الّذین خلوا من قبل و کان أمر الله قدراً مقدوراً: الّذین یبلّغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون أحداً إلَا الله و کفی بالله حسیباً) نیز به صراحت یاد شده است که شرح آن را در همان سوره باید ملاحظه کرد.

به هرحال آیه کریمه که تفضیل انبیاء را مطرح می‌کند، به تناسب آن مُلک و پادشاهی است که برای اولین بار برای داود میّسر شد؛ همراه با سایر ویژگی‌ها که چند نمونه آن در سوره سبأ آیه ۱۰ مذکور است و می‌گوید: (و لقد آتینا داود منّا فضلاً یا جبال أوِّبی معه و الطَّیْر و ألَنّا له الحدید). در پایان آیه که سخن از قتل و قتال امت‌های مذهبی به میان می‌آید و سرّ آن را بازگو می‌کند، به خاطر جنگ‌های عظیمی است که داود با اقوام یهود و غیر یهود به راه انداخت. در ضمن اشارتی دارد به جنگ‌های اسلامی و قتال رسول الله با مشرکان و بعد از آن جنگ‌های مسلمانان با یهود، نصاری و مجوس.

به علاوه، علت این جنگ‌ها را اختلاف مردم در شناخت مذهب و مبانی آن معرفی می‌کند؛ زیرا جمعی به رسالت رسول الله بعدی ایمان می‌آورند و برخی با شناخت جاهلانه ای که از دین خدا دارند، با او به نبرد برمی‌خیزند. یعنی: اگر مسأله اختلاف و تشتّت فکری در میان نبود و امت‌ها فرقه ‌فرقه نمی‌شدند، نه تجدید رسالتی صورت می‌گرفت و نه جنگ و جدالی در میان بود.

انفاق در راه جهاد

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَومٌ لَا بَیْعٌ فِیهِ وَ لَا خُلَّۀٌ وَ لَا شَفَاعَهٌ وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمونَ

۲۵۴

باز هم بازگشتی است به مسأله انفاق و در رأس آن انفاق در راه جهاد و قتال که به صورت‌های مختلف مورد تأکید قرار می‌گیرد. جمله (و الکافرون هم الظالمون) عطف بر مقدّر است، به این صورت: «فالّذین کفروا لا ینفقون فی سبیل الله و لا یؤمنون بالیوم الآخر و الکافرون هُمُ الظالمون». با توجه به صیغه کافرون و ظالمون که به صورت رفعی وارد شده است، آیه کریمه ناظر به سران کفر، إلحاد و سیه‌کاری است.

نفی بیع در روز قیامت کاملاً روشن است؛ زیرا در صحرای قیامت متاعی نیست که ردّ و بدل شود؛ و نه تا مدت‌ها نیازی به خوراک دارند. از آن رو که با آب حیات و زمین پربار پرورش یافته اند.

نفی خُلّت و دوستی به خاطر آن است که در روز به اصطلاح ـ وانفساهـ دوستی‌ها و خلّت‌ها جای خود را به دشمنی می‌سپارد. چنان که می‌گوید: (الأخلّاء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ إلّا المتّقین) (زخرف، ۶۷). البته مردم با تقوا در روز قیامت مشکلی ندارند که با هم نزاع و جدل داشته باشند. مشکل‌های روز قیامت گریبان‌گیر مردم بی‌تقوا است که می‌گوید: (یوم یفرُّ المرء من أخیه و أمّه و أبیه و صاحبته و بنیه. لکلّ امرئ منهم یومئذ شأن یغنیه) (عبس، ۳۴-۳۷). بر همین ترتیب است نفی شفاعت که آیه کریمه با لفظ نکره شفاعت را نفی می‌کند.

منظور از آیه کریمه آن است که روز قیامت همه کارها به ذات احدیت مرجوع است (و إلیه یرجع الأمر کلُّه) (هود، ۱۲۳)؛ در آن روز جز ذات ربوبی هیچ‌کس مالک چیزی نیست و نه صاحب اختیار آن (یوم لا تملک نفس لنفس شیئاً و الأمر یومئذ لله) (انفطار، ۱۹). اصولاً باید چنین باشد؛ زیرا همگان بندگان خدایند و برنامه آفرینش و هدف خلقت براساس حکمت پی‌ریزی شده است. لذا است که مسأله شفاعت را در آیه بعدی مطرح می‌کند و می‌گوید: (مَن ذا الّذی یشفع عنده إلّا بإذنه).

روز قیامت کسانی می‌توانند دست اندرکار شفاعت باشند که خداوند عزت به آنان حقّ شفاعت داده باشد. آنان معلّمان بشریت هستند که درباره آنان می‌گوید: (لایملکون الشفاعۀ إلّا من اتّخذ عند الرّحمن عهداً) (مریم، ۸۷).

شفاعت شامل کسانی می‌شود که مانع، بلکه موانع شفاعت در آنان نباشد. چنان که می‌گوید: (یتساءلون عن المجرمین ما سلککُم فی سقر قالوا لم نک من المصلّیِن. و لم نک نطعم المسکین و کنّا نخوض مع الخائضین و کنا نکذّب بیوم الدّین حتّی أتانا الیقین. فما‌تنفعهم شفاعۀ الشافعین) (مدثر، ۴۰-۴۷). این است شرایطی که قرآن بدان اشاره می‌کند که اگر کسی واجد آن نباشد، شفاعت فرشتگان و معلّمان بشریّت، سودی برایشان نخواهد داد. لذا است که می‌گوید: (و کم من مَلَکٍ فی السّموات لا تغنی شفاعتهم شیئاً إلّا من بعد أن یأذن الله لمن یشاء و یرضی) (نجم، ۲۶).

بنابراین شفاعتی برای کافران به روز قیامت نخواهد بود؛ و نه آنان که مقدّسات مذهبی را به استهزا بگیرند؛ و نه آنان که نماز نمی‌خوانند؛ و نه آنان که انفاق نمی‌کنند. لذا است که در دنباله آیه کریمه با جمله مقدّر آن می‌گوید: (فالّذین کفروا لا‌ینفقون فی سبیل الله و لا‌یؤمنون بالیوم الآخر و الکافرون هم الظالمون)؛ تا روشن شود که نفی شفاعت و خُلّت درباره اینان قطعی و قاطع است.

آیت الکرسی

مراتب ایمان و توحید

اللهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا‌تأْخُذُهُ سِنَۀٌ وَ لَا نَومٌ لَهُ مَا فِی السَّموَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا‌یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّموَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا‌یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ

۲۵۵

تجدید مطلعی است براساس توحید، نفی شرک، نفی حاجت؛ و شرحی از قدرت، علم، قیومیّت الله و نیاز همه موجودات به او. سپس بازگشتی به مسائل دین و تربیت مذهبی.

وجود حیات و جنبش به اضافه نگهبانی و قیومیّت، مایه خستگی و ملال است و از آن پس ایجاد چرت و بالاخره خواب خواهد کرد. جز در ذات قُدُّوس ربوبی که حیات و قیومیّت او ذاتی است و خستگی و ملال را در او راهی نیست؛ تا ایجاب چرت و خواب کند. هر آنچه در آسمان‌ها و در زمین است تحت قیومیّت و ربوبیّت او قرار دارد. مُلک او است؛ نه مُلک دیگران که بالذات مالک و شریک باشند؛ و نه با تملیک و واگذاری که سرپرستی آن را بر عهده فرشتگان نهاده باشد.

کدامین فرشته عالی مقام و بااقتدار است که بخواهد در نگهبانی و ربوبیت با او همیاری کند و یا قسمتی از برنامه کائنات را در اختیار بگیرد، مگر با رخصت او. همیاری و شرکت دیگران در راستای دانش آنان ممکن است، ولی خداوند عزت از گذشته و آینده آنان باخبر است و آنان از گذشته و آینده کائنات چیزی نمی‌دانند؛ مگر آن‌که دانش گذشته، حال و آینده به آنان اضافه شود.

کسی به علم و دانش الهی احاطه پیدا نمی‌کند که گذشته و آینده کائنات را بخواند، مگر به آن رشته علم و دانش که مشیّت الهی بدان تعلق گرفته باشد و به اصطلاح در عالم طبیعت، مشیّت و نوامیس خلقت پیاده شده باشد که فرشتگان با مطالعه آن بتوانند به رمز و راز آن احاطه پیدا کنند. بنابراین هر لحظه باید با ذات ربوبی در تماس باشند؛ تا بتوانند به همیاری و کارگزاری مطلوب ادامه دهند.

کلمه «کرسیّ» معنای کنایی دارد و به معنای مرکز فرمانروایی، قیّومیّت و نگهبانی است. کسی که فرمانروایی می‌کند و به رتق و فتق امور می‌پردازد، کرسی دارد که بر آن می‌نشیند و آن کرسی در مرکز آن منطقه است. به همین تناسب در عهد قدیم به مرکز بخش و مرکز فرمانداری کرسی‌نشین می‌گفته اند.

منظور از آسمان‌ها و زمین، آسمان و زمین همین منظومه است که تحت ربوبیّت ویژه قرار دارند و به عنوان دانشگاه علم و تربیت اداره می‌شوند. زمین مرکز بشریّت است. اداره امور این دانشگاه در مرکز دانشگاه است که آسمان مشتری باشد و این آسمان مشتری است که وسعت آن بالاتر از وسعت تمام آسمان‌های دیگر است و تمام آسمان‌ها و زمین در جوف آن جای تواند گرفت.

اکراه در پذیرش دین

لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ. فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَۀِ الْوُثْقَی لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

۲۵۶

منظور آیه آن است که در دین اسلام اکراهی برای پذیرش دین وجود ندارد. جمله بعدی تحلیل آن است. یعنی بعد از آن که راه رشد و تمیز از راه گولی و بی‌تمیزی جدا شد و راه خدا و راه شیطان شناخته شد، حجّت بر مردم تمام و انتخاب راه درست با خود آنان است.

این نکته را قرآن مجید با صراحت بیشتری در سوره کهف که یک سوره مکّی است، بدین صورت اعلام کرده است: (و قل الحقّ من ربِکم فمن شاء فَلْیُؤْمِنْ و من شاء فَلْیَکْفُرْ إنّا أعتدنا للظّالمین ناراً أحاط بهم سُرادقها و إن یستغیثوا یغاثوا بماء کالمُهْل یشوی الوجوه. بئس الشراب و ساءت مرتفقا انَّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات إنّا لا‌نضیع أجر من أحسن عملاً أولئک لهم جنّات عدن تجری من تحتهم الأنهار یُحَلَّون فیها من أساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متّکئین فیها علی الأرائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً) (کهف، ۲۹-۳۱). همچنین در سوره‌های دیگر و از جمله در سوره دهر که می‌گوید: (إنّا خلقنا الانسان من نطفۀ أمشاج نبتلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً) (دهر، ۳-۴).

در برنامه‌های مذهبی، دنیا بدون آخرت نیست. (الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حساب و لا عمل). بعد از آن که راه هدایت و غوایت روشن شد، هر کس می‌خواهد راه خود را انتخاب کند، انتخاب می‌کند و مختار است. منتهی پاداش و کیفر برای روز قیامت است.

البته بعد از پذیرش دین ـ گرچه به ظاهر باشد – باید به تمام احکام دین ملتزم باشد و به غرامت‌ها تن بدهد. چنان که در غنائم شریک می‌شود: «له ما للمؤمنین و علیه ما علی المؤمنین»؛ و اگر به فسق و فجور علنی دست بزند باید کیفر ببیند. اما اگر دین را نپذیرد، می‌تواند از قلمرو اسلامی خارج شود. اگر بر ادیان اهل کتاب باشد، می‌تواند با پذیرش احکام جزیه در قلمرو اسلام بر جا بماند. چون اکراه و الزامی در میان نیست، بر جمله مزبور تفریع می‌کند و مانند آیه سوره کهف که فرمود: (فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر)، می‌گوید: (فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروۀ الوثقی) یعنی هر کس واقعاً ایمان بیاورد، لغزش و سقوط ندارد؛ زیرا به دستگیره مطمئنی دست یازیده است.

جمله آخر که می‌گوید: (و الله سمیع علیم) اشاره دارد به این که اظهار اسلام و ادای شهادتین باید با زبان و با صدای رسا اعلام شود، با آن که خداوند به راز دل او آگاه است. در این مورد قرآن مجید شقّ دوم تفریع را متذکر نمی‌شود؛ زیرا مسأله روشن است. خصوصاً که در تفصیل ایمان و کفر، هر دو شقّ تفریع روشن می‌شود. آن جا که در آیه بعدی درباره ولایت می‌گوید:

ولایت

اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَولِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُمَاتِ أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

۲۵۷

منظور از این ولایت، ولایت تکوینی نیست؛ زیرا ذات احدیّت بر همه کائنات و از جمله مؤمن، کافر و همه افراد بشر ولایت تکوینی دارد. تربیت تکوینی و اداره امور کائنات از هر جهت، در حیطه اقتدار علم و اراده ذات احدیّت است. منظور از این ولایت، همان معنائی است که آیه کریمه به توضیح آن پرداخته و می‌گوید: (یُخرجهم من الظّلمات إلی النور).

قهری است که این نوع ولایت که به معنای پیگیری تربیت است، به وسیله نزول قرآن و ارسال رسول است. چنان که می‌گوید: (قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات إلی النور بإذنه و یهدیهم إلی صراط مستقیم) (مائده، ۱۶) و می‌گوید: (هو الّذی ینزّل علی عبده آیات بیّنات لیخرجکم من الظلمات إلی النور و إنَّ الله بکم لرؤف رحیم) (حدید، ۹)

. . . و می‌گوید: (فاتقوا الله یا أولی الألباب الّذین آمنوا قد أنزل الله إلیکم ذکراً. رسولاً یتلوا علیکم آیات الله مبیِّنات لیخرج الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات من الظُّلمات إلی النُّور) (طلاق، ۱۱). همچنین با صراحت، خطاب به رسول الله که کارگزار این ولایت است، می‌گوید: (کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظُّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید) (ابراهیم، ۱). تا آن حد که می‌گوید: (هو الّذی یصلِّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظُّلمات إلی النُّور و کان بالمؤمنین رحیماً) (احزاب، ۴۳).

بنابراین در سایه نزول قرآن بر قلب رسول الله، رسول خدا عهده‌دار آن است که مردم را از ظلمات به سوی نور هدایت کند. این است ولایتی که رسول الله بر مردم دارد و این است همان معنائی که در سوره مائده، آیه ۵۵ می‌فرماید: (إنّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاۀ و یؤتون الزّکاۀ و هم راکعون). ولایتی که مستلزم فهم تمام ظاهر و باطن قرآن است و لازمه آن شناخت ظلمات و نور؛ و اعمال حکمت و سنّت در خارج کردن مردم از تاریکی‌ها به سوی نور و روشنایی است. لذا است که بعد از رسول خدا، ولایتِ تربیت، ویژه آن کسانی است که با جمله (الّذین یقیمون الصّلاۀ و یؤتون الزّکاۀ و هم راکعون) معرفی شده اند.

در مقابل این ولایت و تربیت، ولایت و تربیت طاغوت است که با جلوه‌های مختلف به عنوان اولیا ظاهر می‌شوند و مردم را بر ضدّ خدا، رسول، عترت و قرآن می‌شورانند و آنان را از نور به سوی تاریکی‌ها برون می‌برند. لذا در آیه قبلی گفت: (فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروۀ الوثقی لا إنفصام لها). در آیات بعدی جلوه‌هایی از حکمت و سنّت در اخراج مردم از تاریکی‌ها به سوی نور مطرح شده است.

مراتب معارف توحیدی

أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللهُ لَا‌یَهْدِی الْقَومَ الظَّالِمینَ

۲۵۸

مفاد آیه کریمه با توجه به ترجمه معانی‌القرآن روشن است. ابراهیم نمونه ولایت ربوبی است که مردم را از تاریکی‌ها به سوی نور می‌برد. نمرود نمونه ولایت طاغوت و تسویلات شیطانی بود که مردم را از نور به سوی تاریکی‌ها می‌برد. در این آیه کریمه، نحوه برخورد و استدلال دو منطق منعکس شده است.

نمرود می‌گفت: این ملک و سلطنت را خدا به من داده است. بنابراین من با اراده خدا بر این مردم حکومت یافته ام و اراده من بر آنان حاکم است. او می‌گفت: تشخیص من جنبه قانون دارد و همه باید از آن اطاعت کنند.

در مقابل او، ابراهیم خلیل خدا ایستاده بود که آتش نمرودیان بر او سرد و سلامت شده بود. این جانبخشی الهی، منطق نمرودیان را می‌شکست. منطق نمرودی این بود که «من با اراده خالق، سایه خدا شده ام و بر آنان حکم می‌رانم». منطق ابراهیم مزعمه نمرودیان را می‌شکست که احیاء و إماته الهی از نمونه چرخانیدن خورشید است که هماره از مشرق طلوع می‌کند. اگر اراده خدا در سایه اراده تو جلوه‌گر می‌شود، اراده کن و خورشید را از مغرب برآور. جمله آخر که می‌گوید: (و الله لایهدی القوم الظّالمین)، افاده می‌کند که منطق طاغوتیان با سیه‌کاری همراه است.

مثال زندگی پس از مرگ

أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَهٍ وَ هِیَ خَاوِیَۀٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مَأئَۀَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوماً أَو بَعْضَ یَومٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِأئَۀَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَی طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ‌یَتَسَنَّهْ وَ انظُرْ إِلیَ حِمَارِکَ وَ لِنَجْعَلَک آیَۀً لِلنَّاسِ. وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

۲۵۹

جمله (أو کالّذی) عطف بر مقدّر است، به این صورت: «أفهل تکونون کالّذی حاجَّ إبراهیم فی ربّه لایعرف سرّ الحیاۀ أو کالّذی مرَّ علی قریۀ و هی خاویۀ علی عروشها». عبارت (خاویه علی عروشها) حکایت می‌کند که در اثر زلزله و یا رَجفه ای از سنگ آسمانی، اول سقف‌ خانه‌ها بر سر مردم فرو ریخته است، سپس دیوارها بر روی سقف خانه‌ها فرو خوابیده است. طبیعی است که در این‌گونه زلزله‌ها، تلفات مردم فراوان است و استخوان‌ها در زیر آوار عاری از گوشت و پوست بر جا مانده است که عبور این رهگذر بر آنان افتاده است.

منظور از «إماته» عدم حیات و جنبش است؛ مانند اصحاب کهف. لذا باید گفت که این مردِ خدا در کوهستان، به غاری پناه برده و بعد از فرود آمدن بار الاغ و کنار نهادن آب و غذا در گوشه غار، مهار الاغ را در بیرون غار به سنگی بسته و داخل غار آرمیده و صد سال به خواب گران فرو رفته است. پس از بیداری، با سروش غیبی مواجه شده که از او پرسیده‌ است: چند زمان درنگ کرده ای؟

جمله (و لنجعلک آیۀً للناس) نیز عطف بر مقدّر است، به این صورت: «و لقد أحییناک لنعلمک من أسرار الحیاۀ و لنجعلک آیۀ للناس». جمله (و انظر إلی العظام کیف ننشزها)، اگر عطف بر جمله: (و انظر إلی حمارک) باشد، الف و لام «العظام» به حمار اشارت دارد. یعنی «و انظر إلی عظام الحمار». احتماًل دارد که اشاره به استخوان‌های آن مردمی باشد که از خلال خرابه و آوار خانه‌ها پیدا بود. سایر الفاظ آیه با توجه به ترجمه معانی‌القرآن روشن است. احیای استخوان‌ها با فرو باریدن آب حیات و دمیدن روح الهی کاملاً قابل تصویر است.

مثال حضرت ابراهیم

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوتَی قَالَ أَوَ لَمْ‌تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَۀً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهَنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً. وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

۲۶۰

جمله (وإذ قال إبراهیم) عطف بر مقدّر است، به این صورت: «اذکر لهم ما قصصنا علیک من أصحاب الکهف إذ أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حقّ و أنَّ الساعۀ لا ریب فیها و اذکر لهم إذ قال إبراهیم ربّ أرنی کیف تحیی الموتی». سؤال (کیف تحیی الموتی) در نصّ اول سؤال از کیفیت است. ولی می‌تواند ناشی از عدم ایمان باشد؛ زیرا کسی که منکر خارق‌العاده باشد، گاهی مؤدبّانه عمل می‌کند و سؤال خود را به صورت دیگر مطرح می‌کند.

از جایی که پاسخ کیفیّت باید متضمن شرح لازم و بیان امکان وقوعی باشد، قرآن مجید حکایت می‌کند که خداوند عزّت در عوض پاسخ، سؤال دیگری مطرح کرد به این صورت: (أوَلَم تؤمن). همچنین از جایی که این جمله با حرف عطفی که دارد، عطف بر مقدّر است، شاید به این صورت: «ألم تقل ربِّی الّذی یحیی و یمیت؟ قال: بلی. قال و ألم تؤمن؟ قال بلی ولکن لیطمئنَّ قلبی»، معلوم می‌شود که سؤال (أوَلَم تؤمن) مشتمل بر هر دو جهت است؛ و پاسخ ابراهیم آن است که هم من خود به نمرود گفته ام (ربِّی الّذی یحیی و یمیت) و هم ایمان دارم، اما می‌خواهم با ارائه‌ی احیاء و یک رشته از اسرار آن، به کیفیت آن واقف شوم و قلب من از تفکّر و اندیشه در اسرار آن آرامش یابد.

جمله (قال فخذ أربعۀ من الطیر فَصُرهنَّ إلیک) إفاده می‌کند که علت سؤال ابراهیم شبهه آکل و مأکول بوده است. می‌گویند ابراهیم خلیل در کنار برکه آبی، جسد انسانی را دید که قسمتی را ددان برده اند و قسمت دیگر در زیر منقار کرکسان است. لذا خداوند عزت بدو گفت چهار پرنده حلال گوشت را بگیر، ذبح کن و از گوشت آن‌ها تناول کن تا در بدن تو به تحلیل رود. پس از آن استخوان‌ها، پوست و پروپای آن‌ها را بر چهار کوه بگذار و آن‌ها را فرا بخوان تا دوان دوان به سوی تو بیایند.

البته می‌دانیم که ارتباط ابراهیم خلیل با عالم غیب به وسیله رویا بوده است. لذا در سؤال خود گفت: (ربّ أرنی کیف تحیی الموتی). ولی پاسخ خود را در این مرحله، یعنی مرحله احیا و کیفیت آن، در عالم بیداری دریافت کرد. مانند آن پیامبر که در آیه پیشین گذشت و قسمت اول داستانش شبیه داستان اصحاب کهف بود و قسمت دوم مانند همین داستان که با افاضه آب حیات بر استخوان مردگان و یا با نفوذ روح قدسی در استخوان‌ها، حیات گرفتند. چنان که در عصای موسی و ناقه صالح نمونه آن را دریافته ایم.

سبب این که چهار پرنده را مطرح می‌کند، به خاطر چهار جهت است که باقی‌مانده اجساد آن‌ها را در چهار جهت پراکنده سازد. علت این که سباع و درندگان را مطرح نمی‌کند، به آن سبب است که گوشت سباع و درندگان حلال نیست؛ تا به ابراهیم خلیل خود بگوید: با گوشت سباع و درندگان چنین و چنان کن؛ و نه حتّی با گوشت انعام حلال گوشت. از آن‌رو که در روز قیامت محشور نمی‌شوند.

مطالعه ادامه مطلب

مطالعه ترجمه همین آیات در معانی القرآن


مطالعه مطلب قبلی