این نوشتار یادداشتی کوتاه و منتشر نشده از استاد محمدباقر بهبودی درباره امام دوازدهم شیعیان است که سبب شناخت صاحب الامر مهدی، قائم آل محمد علیه الصلوات و السلام میشود. در این یادداشت نکاتی از قبیل نام آن امام، چگونگی تولد و غیبت و ظهور امام زمان با توجه به آیات قرآن و روایتهای تاریخی مورد توجه قرار میگیرند.
نام امام دوازدهم شیعیان یا امام زمان
در باره نام آن سرور آمده است که رسول خدا گفت نام مهدی، نام من است؛ و نام پدرش، نام پدر من است. در این مساله که نام مهدی نام رسول خدا است، اتفاق نظر وجود دارد؛ ولی در این مطلب که نام پدر وی نام پدر رسول خدا است، اختلاف است. برخی صحت این جمله را انکار میکنند؛ خصوصاً شیعیان که میدانند قطعاً پدر مهدی، ابومحمد امام حسن عسکری علیه السلام است. برخی دیگر صحت این جمله را به صحت حدیث آن متوقف کردهاند که راویان زیادی دارد (رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ۲۹، ۸۱، ۸۲، ۸۴، ۸۶، ۱۰۲).
در صورتی که رجعت رسول خدا، بر اساس دلایلی، تایید شود، سخن رسول خدا که فرمود «نام پدر مهدی، نام پدر من است»، ناظر به این است که شخصاً به مساله رجعت اشارتی کرده باشد. در غیر این صورت، توجیه ساده حدیث آن است که مهدی امت به هنگام ظاهر شدن، خود را به عنوان محمد فرزند عبد الله (پسر بنده خدا) معرفی میکند. از آن روی که در آغاز کار و شروع اصلاحها، مردم را درگیر مساله طول عمر و توالی ابهامآمیز آن نکند. خصوصاً که مردم دنیا و بهویژه مسلمانان، تشنه اصلاح دین، مذهب، احیای سنت و اماته بدعت هستند؛ و نه مواجهه با مسایل جنجالیِ هزار ساله که بیشتر مایهی تردید است.
رجعت رسول خدا (یا همان مهدی امت) و چگونگی آن
رجعت رسول الله در احادیث شیعه انعکاس زیادی دارد؛ ولی در احادیث مشهور اهل سنت به اشاره برگزار شده است. آنان گاهی از سر مصلحتاندیشی حک و اصلاح کردهاند؛ به این صورت که رسول خدا در خطبه حجه الوداع فرمود: «لا الفینّکم بعدی ترجعون کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» (نسایی، السنن، ج۷، ص۱۲۷ـ۱۲۸).[۱] در منابع شیعی نیز چنین آمده است: «لا الفینّکم بعدی ترجعون کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض فتَلقَونی فی کتیبه کمجّر السَّیل الجرّار» (مفید، الارشاد، ص۹۴)؛[۲] یعنی مبادا بعد از من به حالت کفر بازگردید و با شمشیر به جان هم بیفتید. در آن صورت، مرا در پیشاپیش سپاهی جرار خواهید دید که بر سر شما خواهم کوفت.
چگونگی رجعت این گونه نیست که میگویند مردگان از گورها سر برمیآورند. اصل رجعت، چنان که در قرآن مطرح شده است، بر این وجه است که نطفههای آدمیان در صلب زندگان جا میگیرد و مجدداً از شکم مادران خود به دنیا میآیند. بنابراین رجعت رسول الله هم بر این پایه است که نطفهی آن سرور در حدود دویست و پنجاه سال بعد از رحلت، در صلب ابومحمد، امام یازدهم قرار گرفت و دوباره به زندگی دنیا پانهاد. درباره رجعت مقاله مفصلی دارم (برای اطلاع بیشتر رک. بهبودی، کتاب معارف قرآنی، تهران، نشر علم).
رجعت یا بازگشت در قرآن
در متن قرآن نیز اشارتی به رجعت رسول الله وجود دارد، به این صورت که آمده است: «إنّ الذی فرض علیک القرآن لرادّک إلی معادٍ» (قصص، ۸۵) یعنی به یقین خدایی که احکام قرآن را بر تو فرض و قطعی کرده است، بعد از رحلت، مجدداً به دنیا بازت خواهد آورد تا همهی مظاهر قرآن را بر ملا کنی و به اجرا بگذاری.
البته زمینهساز این نکته، آیههای دیگری است که همگی میگویند: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله» (توبه، ۲۳؛ فتح، ۲۸؛ صف، ۹) یعنی او خدایی است که رسول خود را با چراغ هدایت و قانون بر حق گسیل فرمود تا او را بر تمام جلوههای قانون خود چیره سازد. بنا براین، اگر در مرحلهی اول فرصت نکنند که همهی تکالیف را به مردم برسانند، در مرحلهی دوم امکان آن خواهد بود که حق رسالت را تمام و کمال ادا کند؛ گرچه کافران نخواهند.
رجعت یا بازگشت در حدیث
در باره مطلب فوق روایتهایی آمده است. مثلا علی بن ابراهیم قمی آورده است که پدرم ابراهیم بن هاشم از حمّاد بن عیسی از حریز بن عبد الله (از زراره) روایت میکند که از امام باقر پرسیدم که منزلت جابر بن عبد الله انصاری در چه مرحله است که شما از او به نقل حدیث میپردازید؟ امام باقر گفت خداوند او را رحمت کند؛ جابر در بصیرت و درایت به حدی رسیده بود که میدانست تأویل این آیه از سوره قصص درباره رجعت رسول الله است (قمی، تفسیر، ذیل قصص، ۸۵).
علی بن ابراهیم (همانجا) آورده است که پدرم ابراهیم بن هاشم از نضر بن سُوَید از یحیی بن عمران حلبی از عبد الحمید طائی از ابوخالد کابلی به نقل از امام سجاد علی بن الحسین روایت کرده است که بر اساس این آیه، پیامبر شما به زندگی دوباره باز خواهد گشت (مجلسی، بحار الانوار، ج۵۳، ص۵۶؛ برای سایر روایتها با سند ضعیف رک. ج۵۳، ص۴۷؛ ۶۱؛ ۱۱۳؛ ۱۱۹؛ ۱۲۱).
سه حدیث دیگر را کشی (الرجال، رقم ۹۰، ۹۱، ۹۲) ذیل شرح حال جابر بن عبد الله انصاری از زبان زراره آورده است؛ به این مضمون که ما از امام باقر چند مساله را سوال کردیم و امام باقر به نقل از حدیث جابر بن عبد الله به ما پاسخ داد. گفتیم ما را به حدیث جابر چه حاجت است؟ از زبان خودتان مساله را روشن کنید. امام باقر گفت که درک و درایت جابر به حدی رسیده بود که تأویل این آیه از سوره قصص را میدانست.[۳]
مکان و زمان تولد امام زمان حضرت مهدی
درباره ولادت مهدی علیه الصلوات الرحمن، احادیث فراوانی از زبان حکیمه خاتون، دختر امام جواد آمده است. به این شرح که آن خاتون ساکن سامرا بود و در شب ولادت آن سرور دعوت شد که به عنوان قابله در خانهی امام یازدهم توقف کند.
این دست روایتها از نظر سند، متن و داستانسرایی زیر سؤال است؛ به ویژه که سامرا پادگان ارتش بود و برج ملویّه را به صورتی ساخته بودند که خلیفه با سرهنگان خود سواره بر آن بالا میرفت تا سان لشکر ببیند. از این رو، سکونت و توقف در سامرا آسان نبود؛ لذا آن جا را تبعیدگاه مخالفان قرار داده بودند. زیرا هرکه به آن جا تبعید میشد؛ یا در آن جا سکونت میگزید و یا بهعنوان مسافر وارد میشد، شب و روز بهوسیله جاسوسان، سرهنگان و سربازان تحت کنترل قهری قرار میگرفت.
سامرا تبعیدگاه امام هادی (ع)
روزی که ابوالحسن امام هادی را با چند تن کنیز و غلام به سوی بغداد کوچانیدند، به سبب کثرت جمعیت و زیادی رفت و آمد مسافران، زائران و گردشگران که کنترل تبعیدیها را مشکل میکرد، صلاح ندانستند که آن حضرت را مانند پدرش امام جواد، در بغداد زیر نظر بگیرند؛ لذا بعد از رایزنی، راه شمال را پیش گرفتند و امام هادی را به سامرا منتقل کردند. امام هادی فرزندش ابومحمد امام یازدهم را که در آن سال، کودکی یک یا دو ساله بود، لزوماً با خود بههمراه داشت. تولد ابومحمد امام یازدهم در سال ۲۳۲ ثبت شده است و تاریخ تبعید آنان به سال ۲۳۳ و ۲۳۴ قطعی است.
از جمله کسانی که به سامرا تبعید شدهاند، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری از احفاد جعفر بن ابی طالب است که در سال ۲۵۲ به همراه جمعی دیگر از فرزندان ابوطالب و حدود پنجاه تن از همفکرانشان، از بغداد به سامرا تبعید شدند. ابوهاشم که در بیشتر روزها به ایوان بیرونی امام هادی میآمد، تا آخر عمر خود، یعنی سال ۲۶۱ در سامرا تحت نظر ماند؛ و در عهد ابومحمد امام یازدهم نیز اغلب روزها شرفیاب حضور میشد (رک. طبری، تاریخ طبری، ج۹، ص۳۲۸، ۳۷۰، ۳۷۱؛ حوادث سال ۲۵۱ و ۲۵۲؛ نیز ص۵۱۲؛ بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۶۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۶۴).
سکونت حکیمه خاتون در سامرا
به این ترتیب منتقل شدن دختری از خانوادهی امام جواد، به نام حکیمه خاتون و یا خدیجه خاتون به سامرا، حضور دائمی آنان و داشتن مسکن جداگانه نمیتواند قابل قبول باشد؛ به ویژه که شیخ مفید فرزندان اناث امام جواد را منحصر به دو تن فاطمه و امامه میداند (مفید، الارشاد، ص۲۹۷، ۳۰۷؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۵۰، ص۳).
اگر این سخن را از سایران بپذیریم که امام جواد دارای دو دختر دیگر به نامهای حکیمه و خدیجه هم بوده است، اصل روایت و حضور این دو خاتون را در سامرا نباید بپذیریم؛ زیرا روایت دیگری وجود دارد که از چند طریق وارد شده است و در آنها اصل ماجرا از زبان همین حکیمه یا خدیجه خاتون انکار شده است. این امر میرساند که این دو تن در مدینه ساکن بودهاند، حتی همسر امام هادی، یعنی مادر ابومحمد امام یازدهم نیز در مدینه ساکن بوده است.
شواهد سکونت حکیمه خاتون در مدینه
ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی میگوید:
«من در سال ۲۶۲ برای تحقیق به مدینه رفتم. موقعی که به خدمت حکیمه خاتون (و در نسخهای دیگر خدیجه خاتون) رسیدم، از پشت پرده از آن خاتون درخواست کردم که امامان خود را نام ببرد. آن خاتون امامان را یکیک نام برد و در آخر گفت: فلانی حجه بن الحسن؛ و صریحاً نام امام زمان را بر زبان آورد. من سؤال کردم که خدا مرا فدای شما کند، تو خودت وی را دیدهای یا فقط خبر او را شنیدهای؟ آن خاتون گفت: خبرش را شنیدهام. ابومحمد به مادرش نامهای نوشته بود و خبر ولادت فرزندش را داده بود. من پرسیدم: آن کودک اینک در کجاست؟ آن خاتون گفت: مستور و نهان است …»
(ابنبابویه صدوق، کمال الدین، چاپ حروفی، ص۵۰۱، ۵۰۷؛ نیز مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۳۶۴).
شیخ صدوق (همانجا) از دو طریق سند این حدیث را به محمد بن جعفر اسدی میرساند. شیخ طوسی نیز در الغیبه همین حدیث را به نقل از کلینی درج کرده است و راوی آن، همین محمد بن جعفر اسدی است که حدیث را از زبان ابوحامد مراغی نقل کرده است. طوسی اضافه کرده است که این خبر را هارون بن موسی تلعکبری از حسن بن محمد نهاوندی از حسن بن جعفر بن مسلم حنفی از ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی از خدیجه خاتون خواهر ابو الحسن امام هادی روایت کرده است (طوسی، الغیبه، ص۱۳۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۳۶۴).[۴]
چگونگی تولد امام زمان در احادیث
گفتنی است که در زمینه ولادت امام زمان چند حدیث صحیح وجود دارد که متن آن از هرگونه ابهامی بهدور است. حدیث نخست از همان ابوهاشم داود بن قاسم جعفری است که از تبعیدیان سامرا بود و چنان که قبلاً گذشت، از سال ۲۵۲ تا ۲۶۰ ق.، بیشتر به حضور امام هادی و امام عسکری میرسید.
ثقه الاسلام کلینی از محمد بن یحیی العطار از احمد بن اسحاق از ابوهاشم جعفری روایت کرده است که:
من به ابومحمد امام یازدهم گفتم: جلالت شما مانع میشود که سؤال خود را بیاجازه مطرح کنم. اجازه میهید که سؤال خود را بیان کنم؟ ابومحمد امام یازدهم گفت: بپرس. من گفتم: سرور من، شما صاحب فرزند شدهاید؟پاسخ داد که بلی. من گفتم: اگر برای شما حادثهای رخ دهد، در کجا سراغ او را بگیرم؟ آن حضرت گفت: در مدینه
صحیح الکافی، رقم ۱۱۴؛ طوسی، الغیبه، ص۱۳۹، به نقل از کلینی؛ نیز مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۶۱)
حدیث دوم از همین داود بن قاسم جعفری است که در تاریخی قبل از تاریخ قبلی وارد شده است. شیخ طوسی از طریق سعد بن عبدالله از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری روایت کرده است که گفت:
من با ابومحمد عسکری در عهد خلافت مهتدی بالله، پسر واثق محبوس بودیم. امام ابومحمد به من گفت: این طاغی سرکش میخواست که در این شب با مقدرات خدا بازی کند (قبل از آن که صاحب فرزند شوم، مرا به قتل برساند)، اما خداوند رشتهی عمر او را برید و خلافت را به دیگری سپرد. من صاحب فرزند نشدهام؛ ولی بهزودی دارای فرزند میشوم. فردای آن روز ترکها بر مهتدی شوریدند، او را کشتند، معتمد علی الله احمد بن متوکل بر سریر خلافت تکیه زد و خداوند ما را به سلامت حفظ کرد
طوسی، الغیبه، ص۱۲۳، ۱۳۴
تاریخ تولد امام زمان (ع)، نهم ربیع سال ۲۵۸
برخی روز ولادت مهدی علیه الصلاه و السلام را به روز هشتم شعبان ثبت کردهاند و بعضی به روز نیمهی شعبان. برخی نیمهی ماه رمضان، بعضی دیگر بیست و سوم ماه رمضان. عدهای نهم ربیع الاول و دیگران نهم ربیع الثانی (رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۵، ۱۹، ۲۳، ۲۴).
سال ولادت را نیز اغلب به سال ۲۵۵ ق. مشخص کردهاند. بعضی به سال ۲۵۴ و برخی ۲۵۶ و عدهای ۲۵۸ (رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۴، ۱۶، ۲۳، ۲۴). ولی با توجه به این حدیث ابوهاشم، معلوم میشود که تولد امام زمان بعد از سال ۲۵۶ بوده است؛ زیرا مهتدی بالله از ۲۷ رجب سال ۲۵۵ تا ۱۸ رجب سال ۲۵۶ خلافت کرد و در آن روز و یا شب که مهتدی بالله به قتل رسید، ابومحمد امام عسکری صاحب فرزند نبود. بیان خود آن سرور که گفت: «سَأَرزَق ولداً» یعنی به زودی فرزندی نصیبم میشود؛ اقتضا میکند که دستکم بیش از یک سال از آن شب گذشته باشد که امام مهدی به دنیا آمده باشد.
ابنخلکان در وفیات الاعیان آورده است که ابنالازرق در تاریخ میافارقین ولادت آن حضرت را در نهم ربیع الاول سال ۲۵۸ مشخص کرده است (ر. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۲۴). ولی صفدی (وفیات الوفیات، ج۲، ص۳۳۶) به نقل از همین ابن الازرق آورده است که تولد آن سرور در نهم ربیع الثانی از سال ۲۵۸ بوده است.
بصره یا مدینه محل تولد امام زمان
ابننجاشی، رجالی برجستهی قرن پنجم (۳۷۲ـ ۴۵۰) که در سالهای غوغای زعامت و نزاع کرخیان و بغدادیان از مرحله سیاست برکنار بود، طی شرح حال یک تن از احفاد ابوالفضل العباس، یعنی ابوعبیدالله محمد بن علی بن حمزه بن الحسن بن عبیدالله بن العباس بن علی بن ابیطالب آورده است:
«این مرد ثقه از ابوالحسن امام هادی و ابومحمد امام عسکری روایت دارد و با آن دو سرور مکاتبه میکرده است؛ وی ادامه میدهد که «و فی داره حصلت أمُّ صاحب الامر بعد وفاه الحسن علیهما السلام»
یعنی در خانه همین مرد مادر امام زمان، پس از وفات امام حسن اقامت گزید.
(ابننجاشی، الفهرست، رقم ۹۳۸، ص۳۴۷، چاپ قم، ص۲۶۸ چاپ تهران)
به عبارت دیگر، بعد از وفات امام یازدهم که دستگاه خلافت به وسیلهی چند تن قابله، کنیزان آن سرور را وارسی کرد که مبادا حامله باشند؛ و یا آثاری از وضع حمل داشته باشند، مادر امام زمان در خانهی این مرد پنهان بود. این جمله میرساند که امام مهدی با مادرش، مدتی در خانهی این مرد بزرگ از خاندان ابوالفضل العباس سپری کردهاند و در فرصت مناسب به مدینه منتقل شدهاند. این مرد بزرگ در بصره میزیسته است (ابنعنبه، عمده الطالب، ص۳۵۸).
مدینه و جویندگان صدر اول
در این زمینه باید توجه داشت که جویندگان صدر اول، همگان بر این عقیده بودند که باید سراغ امام مهدی را در مدینه بگیرند. چنان که ابومحمد عسکری به ابوهاشم جعفری گفت: باید سراغ فرزند مرا در مدینه بگیری. از آن رو بود که ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی به جستوجوی امام زمان راهی مدینه شد و سراغ آن حضرت را از خواهر امام هادی گرفت.
نعمانی نیز در الغیبه (ص۱۸۵) روایت میکند که از امام جواد پرسیدند بعد از شما چه کسی امام خواهد بود؟ امام جواد گفت: پسرم علی. سپس سر خود را فرو فکند و ساکت ماند (گویا آینده نزدیک را در ذهن خود مرور میکند). بعد از لحظهای سر خود را بلند کرد و گفت: به زودی دوران حیرت و سرگردانی فرا میرسد.
راوی پرسید که در آن دورهی حیرت، برای تحقیق از مهدی صاحب الامر به کجا باید رفت؟ امام جواد باز هم لحظهای سکوت کرد و دست آخر با تأسف گفت: جایی نیست؛ جایی نیست. راوی سؤال خود را تکرار کرد که بالاخره امام خود را در کجا بجوییم؟ امام جواد گفت: به سوی مدینه راه برگیرید. راوی پرسید کدام مدینه؟ امام جواد گفت: همین مدینهی ما. آیا مدینهی دیگری هم هست؟ (رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۵۶).
تحقیق نماینده فقهای کوفه در مدینه
بر این اساس، ابوغالب زراری (۲۸۵ـ ۳۶۸) در رسالهی خود (ص۹، چاپ آستان قدس رضوی) نوشته است که جدهی من یعنی مادر پدرم، فاطمه دختر جعفر بن محمد بن حسن قرشی رزّاز، مولای بنی مخزوم است. برادر این بانو، ابوالعباس محمد بن جعفر رزاز از مشایخ شیعه بود (۲۳۶ـ ۳۱۶). موقعیت او در میان فقهای شیعه به آن حد والا بود که هنگام غیبت امام زمان، در سال ۲۶۰ ه.ق. از جانب فقهای کوفه انتخاب شد و برای تحقیق و جستوجو به مدینه رفت، یک سال در آن جا به تفحص پرداخت؛ تا سرانجام حضور آن سرور در مدینه برای او مکشوف شد.
ابنبابویه نیز (کمال الدین، ص۴۹۱) نقل کرده است که ابورجاء مصری میگفت: من بعد از رحلت امام یازدهم، برای تحقیق از فرزندش دو سال در اینجا و آنجا به جستوجو پرداختم و دستآخر سال سوم را در مدینه گذراندم و به تفحص و پرسش ادامه دادم.
در شبی که برای جستوجو به صُریا [۵] رفته بودم، با ناامیدی به خود گفتم: اگر چیزی بود، بالاخره بعد از سه سال تفحص بر ملا میشد. ناگهان صدایی شنیدم که گفت: ای پسر عبدالله به مردم مصر بگو: شما که به رسول خدا ایمان آوردهاید، آیا او را دیدید و ایمان آوردید؟ من از این سروش غیبی که نام پدرم را یاد کرد، مطمئن شدم؛ زیرا من در مدائن متولد شدم، پدرم مرده بود، کفیل من، نوفلی، مرا به مصر آورده بود و من به نام پدرم شناخته نمیشدم. بعد از این سروش راه خود را در پیش گرفتم و به مصر بازگشتم (رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۳۳۰).
درنگ هزار ساله و ورود به غار رضوی
شیخ طوسی در الغیبه (ص۱۰۳) از عبد الاعلی مولی آل سام روایت میکند که
من با ابوعبدالله صادق راهی حج شدیم. موقعی که در منزل رَوحاء نزدیک ینبع فرود آمدیم (حدود ۱۴ فرسخ با مدینه فاصله دارد)، امام صادق به کوهی که بالای سرمان خم شده بود، نظر افکند و گفت: این کوه را میبینی؟ این کوه رضوی است. این درهها درخت میوه فراوان دارد. این کوه برای قائم آل محمد مخفیگاه خوبی است: «نعم أمانٌ للخائف. نعم أمانٌ للخائف». این را بدان که قائم آل محمد در این کوهستان دو مرحله غیبت دارد؛ یک دورهی کوتاه که با آشنایان آمد و شد میکند و یک دورهی طولانی که با چند تن از یاران خود، درنگی ثابت دارد، بیآمد و شد
(نیز رک. مجلسی، بحار الانوار، ج۵۲، ص۱۵۳).
گفتنی است که در تاریخ شیعه، از صدر اول قطعی بوده است که مهدی امت سالهای متمادی در کوه رضوی مأمن میگزیند و از انظار همگان نهان میشود. لذا امت شیعه هر گاه که از شناخت امام زمان خود در میماندند، به این قانون تمسک میجستند و میگفتند: «حتما امام قبلی نمرده است؛ بلکه در شعب رضوی از دیدهها نهان شده است تا به روز موعود و مقدر قیام کند و قائم آل محمد باشد.
حتی فرقهی کیسانیّه که بعد از سید الشهداء امامت را حق محمد بن حنفیه میدانستند، او را قائم آل محمد لقب دادند؛ و بعدها مدعی شدند که او نمرده است و نخواهد مرد، بلکه در غار رضوی آرمیده است.[۶] به همین صورت، فرقهی واقفیه نیز که در امامت حضرت رضا به شک و شبهه دچار شدند، ادعا کردند که حتماً امام کاظم نمرده است و نخواهد مرد؛ بلکه در غار رضوی آرمیده است تا به روز موعود، برخیزد و قائم آل محمد باشد.
روایت کهف از شیخ طوسی
شیخ طوسی (الغیبه، ص۲۸۳) به نقل از فضل بن شاذان، با سندی ضعیف آورده است که امام باقر گفت: «إنَّ القائم یملک ثلاث مائه و تسع سنین کما لبث أهل الکهف فی کهفهم …» (مجلسی، بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۹۱). کلمه «کَما» از نظر ادبی اقتضا میکند که عبارت را به این صورت اصلاح کنیم: «إنَّ القائم یلبث ثلاث مائه و تسع سنین کما لبث أهل الکهف فی کهفهم». زیرا کلمه «یملک» نمیتواند معادل «یلبث» باشد. بنابراین، مفاد حدیث آن است که درنگ امام زمان در سالهای غیبت کبری نمونهی درنگ اصحاب کهف است. وگرنه، مفاد حدیث این است که امام زمان ۳۰۹ سال حکومت میکند.
به نظرم اقدمینِ اصحاب، وجهی برای تشبیه غیبت امام زمان یا غیبت اصحاب کهف تصور نکردهاند و در نتیجه فکر کردهاند که در متن حدیث، «یلبث» به وسیلهی راویان قبلی و یا نسخهبرداران تحریف شده است و باید اصلاح شود. در حالی که اصلاحیهی آنان از حقیقت فاصلهی بیشتری دارد. هم تعادل کلام را در هم ریخته است؛ و هم با سایر احادیثی که مدت ملک و اقتدار آن حضرت را به هفت و حداکثر نه سال محدود میکند، در تضاد است.
مدت و چگونگی امامت امام زمان
برخی راویان، متن حدیث را به صورتی دیگر اصلاح کردهاند. چنان که شیخ طوسی (الغیبه، ص۲۸۶) به نقل از فضل بن شاذان روایت کرده است که جابر جعفی میگفت:
از امام باقر شنیدم که فرمود: «و الله لیملکنَّ منا أهل البیت رجل بعد موته ثلاث مائه سنه یزداد تسعاً. قلت: متی یکون ذلک؟ قال: بعد القائم. قلت: و کم یقوم القائم فی عالمه؟ قال: تسع عشره سنه». یعنی به خدا سوگند که یک تن از خاندان ما بعد از مرگ خود (رجعت میکند و) ۳۰۹ سال حکومت میکند. گفتم: این ملک و اقتدار در چه عصری صورت میگیرد؟ گفت: بعد از قیام قائم. گفتم: قائم آل محمد در عصر خود چند سال حکومت میکند؟ گفت: ۱۹ سال.
این حدیث در سایر منابع (مانند مجلسی، بحار الانوار، ج۵۳، ص۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۳، ۱۴۶) با همین سند از مآخذ دیگری وارد شده است و در تمام موارد، جملهی «کما لبث أصحاب الکهف فی کهفهم» را حذف کردهاند؛ تا مشکل حدیث را حل کنند. در حالی که مشکل هم چنان پا برجاست.
روی هم رفته معلوم نمیشود که ترجمهی حدیث باید به صورت بالا ارئه شود و یا به این صورت: «به خدا سوگند که یک تن از خاندان ما بعد از آن که سیصد و نه سال مانند اصحاب کهف میمیرد، از خواب برمیخیزد و به ملک و پادشاهی میرسد». زیرا با حذف آن جمله، معلوم نمیشود که «بعد موته» ظرف از برای دوران تملک است و یا ظرف از برای سیصد و نه سال.
شواهد دیگر
در هر حال، متن این حدیث حکایت از آن دارد که درنگ امام زمان شباهتی بادرنگ اصحاب کهف دارد. در این زمینه شواهد دیگری نیز در احادیث اهل بیت وجود دارد؛ گرچه که به آنها توجهی نشده است. مثلاً شیخ طوسی (الغیبه، ص۲۶۰، ۲۸۲) به نقل از فضل بن شاذان روایت کرده است که ابوسعید خراسانی از امام صادق پرسید: «لأیِّ شیء سُمِّیَ القائم؟ قال: لأنّه یقوم بعد ما یموت» یعنی چرا به امام دوازدهم قائم آل محمد میگویند؟ امام صادق پاسخ داد به این سبب که بعد از مرگ، به پا میخیزد.
روایت صاحب حمار
طوسی (الغیبه، ص۲۶۰) روایت کرده است که امام باقر گفت: داستان صاحب الامر در قرآن، داستان آن مرد خداست که به عنوان «صاحب الحمار» شهرت دارد. خداوند او را صد سال به حال مرگ نگه داشت و بعد از آن او را از خواب برانگیخت.
وی (همانجا) همچنین آورده است که از مردی که مؤذن مسجد بوده است، روایت میکند که از امام صادق پرسید: آیا برای داستان قائم آل محمد آیتی در قرآن وارد شده است؟ امام صادق گفت: بله؛ داستان آن مرد خدا است که به عنوان «صاحب حمار» معروف شده است. خداوند او را صد سال در حال سکوت مرگ نگه داشت و بعد از صد سال او را از خواب مرگ برانگیخت.
شیخ طوسی که در حدود سال ۴۴۷ کتاب الغیبه را تألیف کرده است، در آن سالها این احادیث و سایر احادیثی را که نقل نکرده و مشابه این چند حدیث میدانسته است، به این صورت توجیه میکند که وجه تمثیل و تشابه از این باب است که امام زمان نمیمیرد، ولی به سبب طول دوران غیبت، مردم میگویند حتماً مرده است و استخوانهایش هم پوسیده است. اما دستآخر به صورت جوانی سی ساله و قوی پنجه ظاهر میشود.
این از قدرت خدا خارج نیست؛ ولی «صاحب حمار» معروف که داستانش در قرآن فرا آمده، صد سال در حال مرگ بوده است؛ به مرگ واقعی. خداوند او را بعد از صد سال زنده کرده است؛ و این نیز از قدرت خدا خارج نیست. با در نظر گرفتن نکتههای ظریف قرآن، میتوان دریافت که داستان «صاحب حمار» و داستان اصحاب کهف و ماجرای امام زمان، همه از یک باب است.
روایت اصحاب کهف
اصحاب کهف به کهفی (یعنی به غاری) در کوهستانِ محل پناه گرفتند و پنهان شدند. شبانه سنگی آسمانی سقوط کرد و کوهستان را لرزاند؛ یا زلزلهای رخ داد و بهمنی از فراز غار فرو ریخت و درب غار را مسدود کرد و پوشانید. اصحاب کهف سالهای سال در آن غار ساکت، به سلامت ماندند، در حالی که چشمان آنان باز مانده بود. آنان حرکتی نداشتند، جز این که بدن آنان را از این پهلو به آن پهلو میچرخاندند. گویا بستر غار، با لرزههای مکرر، گهواره جنبان آنان شده بود.
به همین صورت داستان آن مرد خدا که قرآن مجید میگوید: «أو کالذی مرّ علی قریه و هی خاویه علی عروشها. فقال أنّی یحیی هذه الله بعد موتها. فأماته الله مائه عام ثم بعثه؛ قال کم لبثت؟ قال یوماً أو بعض یوم. قال بل لبثت مائه عام. فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنّه. و انظر إلی حمارک …» (بقره، ۲۵۹) یعنی موقعی که آن مرد خدا برای استراحت بر دامنهی کوهی فراز شد و در غاری مأوی گرفت؛ آب و غذای خود را به داخل غار برد. ولی مهار الاغ خود را بیرون غار بست.
سقوط بهمن و یا رانش زمین، درب غار را مسدود و مستور کرد. گویا که در این جا غاری نبوده است. بعد از آن که صد سال گذشت و با ریزش دوبارهی کوه، درب غار باز شد و هوا و صدا به داخل آن وارد شد، از خواب صد ساله بیدار شد.
بیدار شدن از خواب
سروشی به او گفت: چندی است که در این غار آرمیدهای؟ مرد خدا گفت: شاید یک روز تمام و یا قسمتی از یک روز را در این جا بودهام. سروش به او گفت: نه چنین است؛ تو صد سال تمام در این غار درنگ داشتهای. اینک به غذایت بنگر که دستنخورده و تازه است. به مشک آبت بنگر که نه خشکیده و نه بو گرفته است؛ و نگاهی دیگر به الاغ سواریت بینداز که فقط زنجیری از او برجا است، با چند پاره استخوان؛ چرا که در بیرون غار جریان حیات و زندگی تاب و توان محدودی دارد.
اسرار آفرینش در جلوههای غیر متداول نیز مشهود میشود. عمری صد ساله دراز، بدون غذا، آب و بدون تغییری در چهره و اندام؛ و یا عمری سیصد ساله و چه بسا هزار ساله، بیآن که فرتوت و سالخورده شوند. حتی لباس ، غذا و هر آن چه با خود به غار بردهاند، به حیات، نماد و جلوهی پیشین برقرار مانده است.
این نمونهای کوچک از رازهای ناشناختهی حیات است. رستاخیز عمومی نیز عوامل ویژهی خود را با جریانهای طبیعی خود دارد. به همین سبب است که همگان بعد از حشر و نشر قیامت تصور میکنند که یک روز و یا حداکثر چند روزی بیشتر در گورها مدفون نبودهاند.
اصحاب کهف در قرآن
در پایان سخن، نظری دقیقتر به داستان اصحاب کهف در قرآن میاندازیم. آیه هفدهم این سوره، داستان را از زاویههای مختلف به بحث میگذارد. از جمله در صدر سخن میگوید: «إذ أوی الفتیه إلی الکهف فقالوا ربّنا آتنا من لدنک رحمه. و هیّیء لنا من أمرنا رَشَداً. فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً».
در این آیه واژه «رشداً» را در خاطر بسپارید و مشابه آن را در آیه ۲۴ همین سوره با درخواست رسول خدا مقایسه کنید. همچنین در آیهی دوم، کلمه «سنین» را به یاد داشته باشید که سالهای توقف در غار به صورت مبهم و نامشخصی گزارش شده است. در آیهی ۲۵ مجدداً با آوردن همین کلمه، تصورهای دیگران را مورد تردید قرار میدهد (رک. ادامه مقاله).
در آیهی دوم میگوید: ما درخواست آنان را اجابت کردیم؛ به این صورت که با فرو ریختن بهمنی از خاک و سنگ و احیاناً گل و لای بر سر آنان، خیمهای بر پا کردیم که سالیان سال برقرار ماند و به این وسیله، گوشهایشان از شنیدن امواج صدا در امان ماند. قرآن سپس در آیه ۲۳ میفرماید: «و لاتقولنّ لشایء إنّی فاعل ذلک غداً»؛ کلمه «شایء» را در تمام نسخههای قرآن از صدر اول تا کنون، به همین صورت کتابت کردهاند که اسم فاعل از شاء، یشاء است. ولی قاریان صدر اول و به تبع آنان، آیندگان، کلمه را به صورت «شیء» قراءت کردهاند که باید اسم مصدر از شاء، یشاء تلقی گردد.
قرائت منطبق با رسم الخط
با آن که میگویند هرگونه قراءتی که با رسم الخط قرآن قابل تطبیق نباشد، باید به عنوان شاذ در نظر گرفته شود. اکنون اگر به رسم الخط «شایء» رسمیت بدهیم و آن را سند بگیریم، معنای آیه چنین میشود: ای رسول ما، به تو توصیه کردیم که دربارهی نفرات اصحاب کهف با مردم کنکاش مکن و اینک توصیه میکنیم که اگر خواهنده و جویندهای از تو بپرسد: «آیا در امت اسلامی هم چنین رخدادی واقع میشود؟ تو هرگز در پاسخ آنان مگو که من خود در فردای زندگی صحنهساز چنین موقعیتی خواهم بود و سالها و سالها و سالها در غاری پناه خواهم گرفت».
در آیه ۲۴ که میگوید: «إلا أن یشاء الله. و اذکر ربّک إذ نسیت. و قل عسی أن یهدینی ربّی لأقرب هذا رشداً». در ابتدای آیه استثنایی وارد شده است که به آیهی قبلی تعلق دارد. میگوید: مگر آن که خدا خواسته باشد و سخنی در زمینهی غیبت و رجعت بر زبانت بگذارد. اگر فراموش کردی و از این مقوله سخنی بر زبانت جاری شد،[۷] پروردگارت را یاد کن و بگو: باشد که پروردگارم مرا به راهی رهنمون شود که از اصحاب کهف به رشد و سلامت نزدیکتر باشم؛ و از رفق و مدارای بیشتری کامیاب شوم.
طول دوران غیبت اصحاب کهف
قرآن مجید که در آیهی ۲۳ و ۲۴ از پردازش داستان خارج شده بود و به مسایل جنبی آن پرداخته بود، در آیه ۲۵ دنبالهی همان بحثی را که در آیهی ۲۲ رها کرده بود، مجدداً به دست میگیرد و از اوهام و تصورهای خام دیگران دربارهی طول غیبت و درنگ اصحاب کهف پرده بر میدارد؛ به این صورت:
«و لبثوا فی کهفهم ثلاث مائه سنین و ازدادوا تسعاً. قل الله أعلم بما لبثوا له غیب السماوات و الارض أبصر به و أسمع …»
یعنی و میگویند که آن جوانمردان در غار خود سیصد سال به علاوهی نه سال درنگ کردند. به آنان بگو که خداوند به دورهی درنگ آنان داناتر است. نهان آسمانها و زمین از آن او است؛ وه که چه بینا است به رازهای نهان و چه آشنا است با آوای آدمیان و امواج برخاسته از کیهان.
کلمهی «سنین» جمع سَنه است و کسرهی سین آن گواهی میدهد که جمع مکسر است. ولی از نظر صورت، به جمع مذکر سالم ملحق شده است؛ و چون جمع مذکر سالم مشتمل بر رقم سه و بیشتر از آن است، لذا عبارت «ثلاث مائه سنین» نمیتواند رقم مشخصی را نشان بدهد؛ بلکه در حد اول سیصد تا سه سال را نشان میدهد که نهصد سال است.
بعد از آن میتواند سیصد تا چهار سال باشد که رقم هزار و دویست را گزارش میکند؛ و به همین ترتیب، ارقام هزار و پانصد و بعد از آن هزار و هشتصد و بالاتر و بالاتر. همه این مطالب از نکتهپردازی قرآن است که میخواهد بحث آیات خود را برای همهی دورانها و همهی انسانها زنده نگه دارد.
سیصد و نه سال یا بیشتر؟
گوشزد میکنم که قانون ادب در مورد اسمای اعداد، اقتضا میکند که تمیز «ثلاث مائه» مفرد و مجرور باشد. یعنی باید گفته شود: «ثلاث مائه سنه»؛ که در این صورت رقم سیصد مشخص میشد. ولی قرآن بیآن که از قانون ادب عرب خارج شود، به سبب هدف خاصی که دنبال میکرده است، تمیز «ثلاث مائه» را جمع مذکر سالم آورده است، ولی با قطع اضافه، گویا پرسیده باشند که سیصد تا چه؟ سیصد تا هفته؟ سیصد تا ماه؟ سیصد تا سال؟
و قرآن پاسخ میدهد: نه، بلکه سیصد تا سالها. چنان که در آیهی دهم گفت: «فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً» یعنی سالها و سالها و سالها در مأمن غار، زیر خروارها سنگ و خاک به سر بردند. در هر صورت، آوردن عبارت «ثلاث مائه سنین» سبب این نیست که مهدی موعود بعد از سیصد و نه سال ظاهر میشود. چنان که نمیتواند گواه آن باشد که اصحاب کهف بعد از سیصد و نه سال از غار بیرون آمدهاند.
درنگ در ظهور امام زمان
اگر قراءت «شایءٍ» را به صورت اسم فاعل سند بگیریم، باز هم روشن نیست که درنگ مهدی موعود، با چه رفق و مدارایی و با چه رشد و صلاحی همراه است. آیا مهدی موعود با امکانات ذو القرنین و جلوهی سلیمانی ظاهر میشود که از رشد و صلاح اصحاب کهف، به رشد و صلاح امت نزدیکتر است؟
بهطور قاطع و روشن نمیدانیم. تنها همین قدر میدانیم که باید به انتظار آن شبی باشیم که شهابی سنگین، صفیرکشان بر سر زمینیان صیحه برکشد؛ چنان شدید و سهمگین که خوابیدهها از خواب برجهند و بیداران به فزع و جزع درآیند؛[۸] و سرزمین بیداء بر سر دشمنان خدا زیر و زبر گردد.[۹]
با سقوط این شهاب سنگ آسمانی که میتوانیم نام آن را «بطشهی صغری» (رک. کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۰)[۱۰] در مقابل «بطشهی کبری» (دخان، ۱۶) که ستارهی طارق و درهم ریزندهی کرهی زمین است، بگذاریم، رشته کوههای حجاز که از مدینه تا مکه ادامه دارد، در هم میلرزد و آن سنگ، خاک و بهمنی که دهانهی غار رضوی را مسدود کرده است، فرومیریزد و هوای تازه، مهدی امت را با دو سه تن از یارانش که در خواب مطلق فرو رفتهاند، برمیانگیزد، تا وعدهی الهی را بلکه تکلیف رسالت خود را دائر به فراگیری عدل و داد و احیای سنت و میراندن بدعت، به مرحلهی اجرا بگذارد.
هفتم رمضان ۱۴۲۵ ق؛ معادل با ۱۳۸۳ ش
پانوشت ها
[۱]. همچنین به این صورت: «فلاترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» (مسلم، الصحیح، ج۱، ص۸۱؛ بخاری، الصحیح، ج۱، ص۴۱).
[۲]. نیز رک. قمی، تفسیر قمی، ص۱۵۹؛ ذیل آیه «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک …» المائده؛ نیز نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، چاپ علی اکبر غفاری، ص۲۴۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۷، ص۱۱۴؛ ج۵۱، ص۷۷٫
[۳]. احادیث رجال کشی با سند صحیح از همان زراره روایت شده است؛ ولی به مساله رجعت تصریح نشده است؛ گویا حدیث را دستکاری کرده باشند.
[۴]. گویا این روایت که طوسی از کلینی روایت میکند، از الکافی ساقط شده است.
[۵]. صریا به ضم اول، نام مزرعهای است نزدیک مدینه که به همت امام کاظم تأسیس شده است.
[۶]. حدیثی است درباره امام باقر که در یکی از سفرها که نزدیک مدینه بودند، با دست خود به ناحیهی ذوطُوی اشاره کرد و به حاضران گفت: «قائم آل محمد در یکی از این درهها از نظرها غایب میشود». سلسله کوههای حجاز از مکه تا مدینه ادامه دارد. ذوطُوی نزدیک مکه است و رضوی نزدیک مدینه؛ درههای حجاز نیز در این فاصله طولانی فراوان است. با این که سخن امام صادق در مورد کوه رضوی تشخص بیشتری دارد، به سبب این دو عبارت است که در دعای ندبه میخوانیم: «أ برضوی أم ذیطوی أم غیرها» یعنی نمیدانیم که در کوه رضوی جا گرفتهای و یا در ذی طوی و یا در جای دیگر (رک. نعمانی، الغیبه، ص۱۸۲؛ عیاشی، التفسیر، ج۲، ص۵۶).
[۷]. لا ألفینکم ترجعون بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض و لئن فعلتموها لتعرفننی فی الکتیبه التی تضاربکم بالسیف ثمّ التفت إلی خلفه و قال: او علیّ ـ ثلاثاً ـ فرأینا أن جبرئیل غمزه (طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۴۹، چاپ صیدا).
[۸]. تکون هذه فی شهر رمضان توقظ النائم و تفزع الیقظان (ابونعیم اصفهانی، تاریخ اصفهان، ج۲، ص۱۹۹؛ نیز رک. دهلوی، منتخب کنز العمال، ج۶، ص۱۸؛ احمد بن حنبل، المسند، به نقل از نعیم بن حماد و عن الحاکم باسناده الی ابوهریره و رواه بلفظ أبسط فی ص۲۱ عن ابنمسعود).
[۹]. خسف بیداء از علامتهای حتمی است و در روایتهای اهل سنت نیز انعکاسی فراوان دارد (رک. بهبودی، معجزهی قرآن و مبارزه با فلسفهی شرک، ص۲۶۱ـ ۲۶۳)..
[۱۰]. قال ابوعبدالله: یا ابان کیف أنت إذا وقعت البطشه بین المسجدین. فقال ابان: ما عند ذلک من خیر. فقال ابوعبدالله: الخیر کلّه عند ذلک. الخیر کلّه عند ذلک. الخیر کلّه عند ذلک. یرید قرب الفرج. این کلمه در الغیبه نعمانی، ص۱۵۹، به صورت «سبطه» تصحیف شده است.
سایر مقالات
- طلوع و غروب اصحاب اجماعاین مقاله ابتدا در مجله کاوشی نو در فقه، شماره تابستان و پاییز ۱۳۷۴منتشر شده است. در علم «درایت الحدیث»، بحثی پر دامنه وجود دارد که ویژه «علم الحدیث» شیعیان است. یعنی برخلاف سایر مسائل «علم الحدیث» که هماره شیعیان پیرو سنیان شده اند و در همه جا، ضوابط و قواعد، حتی مثالها و اصطلاحات… خواندن بیشتر: طلوع و غروب اصحاب اجماع
- حدیث و تاریخ ثبت و روایت آننوشتار حاضر، برگرفته از مقاله ای است با عنوان نگرشی به آغاز و انجام حدیث که در دی ماه سال ۱۳۶۶ در شماره ۴۶ مجله کیهان فرهنگی به چاپ رسیده است. در این مقاله استاد بهبودی به صورتی بسیار اجمالی، به تاریخ حدیث و مشکلات پیش آمده برای آن پرداخته است.
- جبر و اختیار از منظر قرآن کریماین نوشتار درباره موضوع «جبر و اختیار» است و استاد بهبودی به روش مالوف خود این موضوع را با استفاده از آیات قرآن کریم تشریح کرده است. اصل مقاله جبر و اختیار در سال ۱۳۵۳ چاپ شده و سپس با صلاحاتی در کتاب معارف قرآنی منتشر گردیده است. جبر و اختیار شاید پیچیده ترین مسأله… خواندن بیشتر: جبر و اختیار از منظر قرآن کریم
- تغییر سرنوشت در قرآن کریماین نوشتار به موضوع سرنوشت و تغییر سرنوشت در قرآن کریم می پردازد و بر گرفته از مقاله ای است که تحت عنوان بداء و سرنوشت، همراه با مقاله ای دیگر در باب جبر و اختیار از استاد بهبودی در سال ۱۳۵۳ به چاپ رسیده است. این مقاله با اصلاحاتی سپس در کتاب معارف قرآنی… خواندن بیشتر: تغییر سرنوشت در قرآن کریم
- چگونگی تقسیم ارث در قرآن و احکام آندر این نوشتار احکام وصیت، ارث و طبقات وارثان، اِرث کَلالَه، اِرث پیمانی، عَول و تَعصِیب، به صورت مستقیم از قرآن تبیین و تشریح شده است. نوشتار برگرفته از مقاله ایست که نخستین بار در سال ۱۳۵۳ در کتابی با نام «احکام قرآن: ارث و ربا» به چاپ رسیده است و در واقع به چگونگی… خواندن بیشتر: چگونگی تقسیم ارث در قرآن و احکام آن
با سلام.
سپاسگزار میشم اگر مطلبی درباره ی رویکرد استاد نسبت به مسجد جمکران و دعای عهد به خاطر دارید، بفرمایید.
حتماً در جلسات با اساتید نزدیک به ایشان طرح می شود تا اگر مطلبی باشد تقدیم گردد. اما اجمالاً استاد بهبودی نیز مانند اغلب اندیشمندان شیعه، معتقد بودند ادراکات یقینی و قطعی عقل، در حوزه نقد و فهم متون دینی و استنباط احکام شرعی حجت است و ادراکات غیر یقینی در استنباط احکام، قابل اعتماد نیست. همین طور ادراکات شهودی، مانند دیدن خواب و تعبیر آن برای غیر معصوم، فقط می تواند برای همان شخص حجت باشد.
با سلام.
در زیر نوبس ۶ نوشته شده:
ذوطُوی نزدیک مدینه است و رضوی نزدیک مدینه
آیا یکی از مدینه ها نباید مکه باشه؟
با سلام، ذوطوی در نزدیکی مکه است و حال حاضر در محدوده حرم قرار دارد.
با سپاس از تذکر برای اصلاح اشتباه تایپی.
سلام بر شما. مرحوم بهبودی در مقاله رجعت در صفحه ۲۸۷ کتاب معارف قرآنی می نویسند: شخصیت افراد بشر، در همان نطفههای بشری خلاصه میشود که مانند تخم نباتات، هرگاه کشت شوند لباس حیات بر تن میکنند و از تابش روح القدس بهرهمند میشوند. باتوجه به تصویری که ایشان از معاد جسمانی و کشت نطفهها ارائه میدهند، برزخ و عذاب آل فرعون و روزی داده شدن مقتولین فی سبیل الله قبل از قیامت چطور معنا میشود؟
با سلام.
تا جایی که بنده از کتب استاد برداشت کرده ام، ایشان معتقد بودند که خود نطفه های انسانی هم دارای آگاهی مخصوص به خود هستند که شبیه آگاهی ملائکه است.
ایشان معتقد بودند که پس از مرگ اگر پرونده ی شخصی تکمیل و بسته شده باشد در قبصه ی فرشتگان مرگ قرار گرفته، متوقف شده و وارد برزخ می شود. این توقف تا روز رستاخیز ادامه دارد. نفوس آل فرعون هم که الآن در زمین هستند و در قبضه ی ملائکه ی مرگ، هر صبحگاه و شامگاه بر کره ی جهنم (سیاره زهره) عرضه می شوند، چرا که این کره از روی زمین فقط کمی قبل طلوع (غدوا)، و کمی بعد از غروب (عشیا) دیده می شود. در روز رستاخیز هم وارد این کره (البته با تغییراتی که در این کره بعد از بازسازی منظومه شمسی رخ خواهد داد) می شوند. در آیاتی هم که فرشتگان به کفار و یا مسلمانان عادی می گویند، وارد جهنم و یا بهشت شوید، این سخن فرشتگان نوعی ابلاغ تکوینی است. یعنی فرشتگان بدیشان ابلاغ می کنند که وارد جهنم یا بهشت شوند و سرنوشت آن ها در روز رستاخیز با این ابلاغ تکوینی مشخص می شود و نهایتا با ورود به جهنم یا بهشت، این ابلاغ تکوینی به سرانجام می رسد.
شهدا هم بر خلاف دو دسته ی قبل، هنگام ورود به برزخ در قبضه ی ملائکه قرار نمی گیرند، و عند ربهم اند. یعنی با فیض روح القدس، همچون فرشتگان آزادانه به هر جا می روند و حتی می توانند به زنده ها الهامات کنند و … . ایشان زنده بودن و روزی داده شدن شهدا در نزد رب را این گونه تعریف می کنند و معتقدند که کره ی بهشت به آن ها نشان داده می شود. ایشان اهل بیت را هم چنین می دانستند.
افرادی هم که هنوز پرونده شان تکمیل و بسته نشده است، بعد از مرگ وارد برزخ نمی شوند، یعنی در قبضه ی ملائکه متوقف نمی شوند و یا با روح قدسی آزادانه پرواز نمی کنند؛ بلکه رها می شوند تا دوباره رجعت کنند و نهایتا پرونده شان بسته شود.
خیلی ممنون از پاسخ شما و مسئله برایم روشن شد. فقط میخواستم بدونم در این قضیه که شهداء با این دنیا میتوانند مرتبط شوند و یا به قول شما به زندهها الهام کنند مستند آقای بهبودی چیست؟ چون بطور مثال طبق آیه ۱۱۷ مائده حتی عیسی نبی هم با اهل دنیا بعد از وفاتش ارتباطی ندارد. ممنون
خواهش می کنم.
نوع حیات شهدا اقتضای چنین قابلیتی رو براشون داره. همان طور که فرشتگان می توانند به انسان الهام کنند (مراجعه شود به گزیده ی کافی، باب ان للقلب اذنین ینفث فیهما الملک والشیطان)، شهدا هم همان گونه می توانند این کار رو انجام بدن، چرا که حیات آن ها همچون حیات ملائک است.
حضرت عیسی علی نبینا وآله وعلیه السلام هم طبق نظر استاد زنده است، البته زنده بودن از نوع حیات بشری، نه ملکی. البته باز حیات بشری هم مانع آگاهی از غیب به تمامه نیست؛ چرا که در قرآن علم به نهان به عیسی نسبت داده شده است و البته این ویژگی مختص همه ی پیامبران و اوصیاست (برای مثالی قرآنی، رجوع شود به سوره ی تحریم؛ برای مثال روایی رجوع شود به آخرین حدیث جلد ششم گزیده ی کافی (حدیث ۵۶۵ روضه ی کافی) و یا کتاب الحجه گزیده ی کافی، باب نادر فیه ذکر الغیب، حدیث اول).
هیچ آیه و روایتی بنده ندیدم که حیات شهدا را به حیات فرشتگان تشبیه کند. این تشبیه نیازمند مستند شرعی است. در مورد حضرت عیسی هم آیه قرآن مذکور صریح است که بعد از توفی خبری از امت خود ندارد. بازهم طبق صریح قرآن حضرت عیسی مرده است (رک. کتاب پژوهشهای قرآنی صالحی نجف آبادی). آیه ۳۱ مریم را بنگرید. الان کجا زندگی میکند و به چه کسی زکات میدهد؟
پاسختون رو جدا میفرستم تا حالت تو در تو که زیاد ظاهر خوبی نداره بیش تر از این نشه.
دوست گرامی، این که شهدا زنده هستند و نه مرده، خود دلیلیست که نشان می دهد شهدا می توانند به زندگان عالم بشری به تعبیر استاد پیام بدهند. حیات از نظر استاد بهبودی با توجه به لغت عرب، به معنای جنبش است و موت هم به معنای سکون، و هر دو، دو واقعیت وجودی هستند؛ این گونه نیست که حیات واقعیتی وجودیست و موت واقیعتی عدمی (خلق الموت والحیاه لیبلوکم …). با این توضیح، این که شهدا حی و زنده هستند یعنی این که بر خلاف نفوس مردگان عادی که در قبضه ی ملائکه ی مرگ در حالت سکون می باشند، دارای جنبش و آزادی بوده و می توانند همچون فرشتگان آزادانه بروند، بیایند، پیام بدهند و …، که البته این حیات از فیض روح القدس برایشان حاصل می شود، همان طور که در حیات بشری هم همین نفخه و فیض روح القدس است که عامل حیات موجودات زنده در این عالم می باشد. سعود و نزول دهنده ی فرشتگان هم همین روح القدس است (ینزل الملائکه بالروح من امره …).
در واقع، پیام دادن شهدا یکی از مصادیق زنده بودنشان است. شخص زنده چرا نتواند پیام بدهد؟ درواقع شما باید در رد این قضیه دلیل بیاورید، نه ما برای اثبات آن؛ چرا که زنده در اصل و قاعدتا می تواند پیام دهد و در نتیجه خلاف این موضوع نیاز به اثبات است. اگر باز راضی نشدید، مثلا در نهج البلاغه امام علی از قول پیامبر می فرمایند که إنه یموت من مات منا ولیس بمیت (استاد بهبودی این بخش رو در کتاب اصول دین در پرتو نهج البلاغه، بخش امامت نقل کرده اند). یعنی پیامبر و اهل بیت بعد از مرگ و از دست دادن حیات بشری، نفوسشان از حیات عالم برزخ که همان فیض روح القدس است محروم نیستند و زنده اند. حال بنگرید به دو حدیث در قرب الاسناد که در آن ها امام می فرمایند که پدر و همچنین جدشان پیامبر به ایشان پیام می دهند (قرب الاسناد، ص۳۴۸).
این استدلال شما مغالطه ای بیش نیست! الآن بنده حیات دارم و شما هم حیات دارید اما آیا شما از وضعیت الآن بنده با خبرید؟ میدانید چه لباسی پوشیده ام؟ فرض کنید یک موجود زندهای در یک کهکشان دیگری وجود داشته باشد. هم او حیات دارد و هم ما اما آیا ما از همدیگر لزوماً با خبریم؟ بله حیات دارند و جنبش هم دارند اما این چه ربطی به ارتباط با انسانهای روی کره زمین دارد؟
ضمناً مراد شما دقیقا از «نفوس مردگان» چیست؟ با توجه به رویکرد مادیگرایانه مرحوم بهبودی در این مسائل و رد تصور عرفی و رایج نسبت به دوگانه جسم/روح، وقتی کسی شهید میشود دقیقا چه چیزی از اوست که باقی میماند و به قول شما به فیض روح القدس حیات دارد؟ مراد از این «نفس» در قبضه ملائکه دقیقا چیست؟ و اینکه مگر جبرئیل را نوعی نیروی مغناطیسی استاد نمیدانند؟ ملائکه دیگر که تحت فرمان او هستند ماهیتشان چیست؟ آیا آنها هم چنانکه بعضی گفته اند چیزی شبیه به نیروهای عالم هستند؟ امیدوارم ماهیت ملائکه و ماهیت نفوس روشن شود تا این تشبیه نفوس شهدا به ملائکه (که هنوز مستند شرعی مؤید آن ارائه نشده) روشن تر و واضح تر شود.
باتشکر از پاسخ شما.
۱. در این جا درباره ی امکان پیام دادن شهدا به زندگان عالم بشری صحبت می کنیم. شما بحث شهدا رو با بحث حضرت عیسی خلط کرده اید. موضوع، پیام دادن شهدا (زندگان عالم برزخ) به زندگان بشریست و مطالبی که برای رد مثلا مغالطه ی بنده عرض کرده اید، هیچ ربطی به موضوع ندارند و اصولا خود مغلطه است!
۲. منطقی است که شخص زنده می تواند پیام بدهد، چه حیات این شخص از نوع برزخی باشد، چه از نوع بشری. پیام دادن یکی از مصادیق ویژگی های زندگان است. برای مثال پیام زندگان عالم برزخ به زندگان عالم بشری، همان سه حدیث نهج البلاغه و قرب الاسناد کافیست. به نظرم موضوع اثبات شده است و از ابهام خالی. الآن خود شما دارید به بنده پیام میدهید و بنده به شما و هر دو از زندگان عالم بشری هستیم. ما به هم پیام می دهیم گرچه بعد مسافت بین ما حائل است و این کار ما به مدد اسبابی از اسباب طبیعت است. حیال این عالم و عالم برزخ هم مانع پیام دادن زندگان عالم برزخ به زندگان عالم بشری نیست؛ پیام دادن پیامبر و پدر امام رضا (زندگان عالم برزخ) به ایشان خود گواه چنین موضوع است.
۴. بقیه ی مباحث مطرحه هم خارج از حوصله ی بحث و اینجاست.
بنده با ذکر مثال نشان دادم که صرف واجد حیات بودن حتی حیات بشری دلیلی بر امکان ارتباط نیست چه رسد به حیات برزخی. همانطور که جنابعالی بیان فرمودید این ارتباط نیازمند اسباب است. باید وجود این اسباب روشن شود وگرنه بحث منتفی است و هنوز بنده منتظر ارائه مستند شرعی حداقلی برای تشبیه شهداء به فرشتگان هستم. همچنین تبیین ماهیت ملائکه و نفوس شهداء فهم این ارتباط را روشن میکند. من که جایی ندیدم به طور مثال پیامبر بفرمایند که ابراهیم به من فلان چیز را الهام کرد! یا موسی دیشب این نکته را به من الهام کرد! خلاصه این که تعبیر، تعبیر شاذی است و نیاز به ادله قوی دارد.
در مورد حضرت عیسی، آیه هیچ صراحتی در نفی آگاهی او بعد از توفی (به هر معنا که باشد) ندارد. آیه می گوید که عیسی بعد از توفیش، «رقیب» امت خود نبوده؛ یعنی «مراقب و نگهبان» آن امت نبوده تا از جاده ی توحید خارج نشوند. در واقع حضرت عیسی با این سخن از خود رفع مسئولیت می کند، نه نفی آگاهی. یعنی وقتی که از زمین به آسمان برده شد، حضور در بین امت و مراقبت از ایشان که قبل از صعود وجود داشته و از این حالت به شهید بودن تعبیر شده (وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم)، منتفی شده و در نتیجه مسئولیت از دوش عیسی برداشته می شود. شهید در این جا به معنای حاضر و مراقب است، دقت کنید.
شما هم برای این که نظر استاد بهبودی درباره ی زنده بودن بشری عیسی را بدانید، به کتاب تدبری در قرآن و تفسیر ذیل آیات مربوطه مراجعه کنید تا اطاله ی کلام رخ نده. به نظر ما از نظر قرآن عیسی دارای حیات بشریست.
دقت کنید که در آیه مورد بحث «شهید» در مقابل «رقیب» قرار داده شده. ترجمه «رقیب» به «مراقب» با توجه به معنای فعلی مراقب در زبان فارسی به هیچ عنوان ترجمه دقیقی نیست. حال برای روشن تر شدن معنای آیه سخن مرحوم قرشی در مورد این واژه را از کتاب شریف قاموس قرآن نقل میکنم:
از اسمائ حسناى خداوندى است و به معنى حافظ اعمال است طبرسى گوید: حافظى که هیچ چیز از او پوشیده نیست صدوق در توحید خود گفته: رقیب یعنى حافظ و فعیل به معنى فاعل است. ناگفته نماند: رقیب در قرآن فقط در سه محل درباره خداوند سبحان به کار رفته که نقل مىشود: [نساء:۱]. [احزاب:۵۲]. [مائده:۱۱۷]. دقّت در هر سه آیه روشن میکند که رقیب به معنى حافظ و عالم به اعمال است نه مطلق حافظ در مجمع از این زید نقا شده که رقیب به معنى عالم است و گفته حافظ با عالم متقارب اند. در دعاى ۴۷ صحیفه آمده «لا یَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَیىءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْىءٍ مُحیطٌ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْىءٍ رَقیْبٌ» این کلام نیز مؤید مطلب فوق است. پس خداوند رقیب است یعنى حافظ تمام اعمال است و چیزى از او پوشیده نیست. چنان که در آیه [ق:۱۸]. مراد از رقیب حافظ و ضابط اعمال و کلمات است.
در سایت الکتاب دسترسی اینترنتی به کتاب قاموس قرآن قرار داده شده است.
روشن شد که مراد از رقیب با توجه به آیات قرآن ذکر شده و همچنین دعای ۴۷ صحیفه امام سجاد، دقیقا ناظر به آگاهی و علم به اعمال است. دقیقا ناظر به پوشیده نبودن اعمال است و ربطی به مسئولیت و … ندارد.
همچنین متشکرم از مدیریت محترم سایت که نظرات را با امانت کامل منتشر میکنند.
جناب، اگر دقت کرده بودید، بنده رقیب رو این گونه توضیح دادم (بنده ترجمه تحت اللفظی نکردم) که به معنای مراقب و نگهبان (حافظ) است که در کنار شهید که به معنای حضور در بین امت و اشراف بر آن هاست استفاده شده است. اگر به آیه ی قبل آیه ی مورد بحث دقت کنید، خداوند از عیسی نمیپرسد که تو میدانستی یا نه تا بگوییم عیسی با پاسخ خود آگاهیش را نفی کرده است؛ بله خداوند به عیسی می گوید که تو گفتی به امت خود که من و مادرم را اله بگیرید؟ عیسی هم برای رفع مسئولیت خود در قبال خراب کاری معرفتی امتش پاسخ می دهد که من چنین چیزی به امتم نگفتم که اگر چنین کرده بودم، تو خود میدانستی. به آن ها گفتم الله را بپرستید و تا در بین آن ها بودم بر آن ها اشراف داشتم و ناظر آن ها بودم. اما وقتی که تو مرا از بین آن ها بردی، تو خود بر آن ها نگهبان بوده ای و خراب کاری آن ها را ناظر و تو بر هر چیزی گواه و ناظری.
عیسی قصد ندارد که بگوید من خبر ندارم که چه کردند، بلکه برای رفع مسئولیت خود می گوید که تا بودم بر آن ها اشراف داشتم و مراقبت می کردم و جز پرستش تو را به آن ها نگفتم. این موارد در صدد نفی علم عیسی نیست، در صدد نفی اشراف داشتن عیسی بر امتش بعد از صعود او به آسمان و رفع مسئولیت از او است و در مقابل انداختن بار مسئولیت بر دوش امت عیسی است.
تمام این تفسیری که بر آیه تحمیل کردید ناشی از پیشفرضهای شما است. بنظرم بحث تمام است و معنای دقیق لغوی «رقیب» آورده شد که به معنی کسی که اعمال از او پوشیده نیست می باشد. شاهد هم روشن است و معانی دلخواه خود را نباید بر الفاظ حمل کرد. شاهد به معنای گواه است و شاهد بر امت یعنی کسی که بر اعمال امت خود گواه است. چنانکه عده ای از شیعیان امامان را شاهد بر اعمال خود میدانند و این به روشنی ربطی به نگهبان و مراقب بودن و میان مردم بود ندارد. از طرفی این آیه و آیه ۱۵ سوره مریم به روشنی به سه مقطع ولادت، مرگ(توفی) و برانگیختگی در روز قیامت حضرت عیسی اشاره دارند و سخنی از بازگشت دوباره میان مردم نیست وگرنه عیسی باید از این مقطع دوم شاهد بودن هم نام میبرد. این هم دلیلی در کنار دلایل محکم یادشده در نظرات قبلی!
درود.میتوان گفت این آیه حتی در صدد بیان نفی علم غیب عیسی است؛ چرا که درست است که در مورد نفی مسئولیت خود سخن میگوید اما اشاره ای به این میکند که دیگر من خبر از آینده این قوم ندارم؛ چرا که مادامی که بینشان بودم خبردار بودم الان شما-ی خداوند باخبر هستید و من نمیدانم.به عبارت دیگر عدم خبر دار بودن از قوم را مقید به “مادمت فیهم” میکند.جهت تقریب به ذهن مثالی میزنم: فرض بفرمایید شخصی به بنده بگوید: تو از این بچه ها خواستی درس نخوانند و من در پاسخ بگویم تا وقتی با آن ها بودن این سخن را نگفتم،حال بعد از من چه شده خودت میدانی(که درس میخوانند یا نه)ممکن است گفته شود اثبات دانستن خداوند نفی ندانستن عیسی را نمیکند؛ اما ظاهرا سیاق و بافت آیه نفی دانستن عیسی را دارد! عیسی نمیدانم چون دیگر مسئولیتی ندارد.قبلا میدانست چون مسئولیت داشت.الله اعلم!
تعبیر آیه ی ۳۱ سوره ی مریم هم به نظر بنده هیچ چیزی را اثبات نمی کند. چرا که می گوید خدا به حضرت عیسی تا وقتی که زنده است توصیه به نماز و زکات کرده است. الآن ما شهری ها که زنده ایم و شرایط زکات بر ما صادق نیست، مرده ایم؟! حضرت عیسی هم همین طور؛ زنده است، اما شرایط زکات بر او صادق نیست تا به این توصیه ی الهی عمل کند. ان شاء الله بعد از وقتی که به زمین نزول کردند تا ماموریت خود را که قتل مسیح دجال (مسیح دروغین) است را انجام دهند، اگر باز شرایط زکات بر ایشان صادق آمد این توصیه ی الهی را ادا خواهند کرد (صحیح التهذیب: عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَسْمَعُ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّ اَلزِّرَاعَهَ مَکْرُوهَهٌ فَقَالَ «اِزْرَعُوا وَ اِغْرِسُوا فَلاَ وَ اَللَّهِ مَا عَمِلَ اَلنَّاسُ عَمَلاً أَحَلَّ وَ لاَ أَطْیَبَ مِنْهُ وَ اَللَّهِ لَنَزْرَعَنَّ اَلزَّرْعَ وَ لَنَغْرِسَنَّ اَلنَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ اَلدَّجَّالِ »).
والسلام.
اولاً مشکل شما این است که با تفکر قدیمی و حدیثی گمان کردید که زکات محدود در همان چیزهایی است که عموم فقها گفته اند! اگر پیامبر در مناطق سردسیری که شتر در آنها نیست مبعوث میشد باز هم زکات شتر معین میکرد؟ مرحوم محمدجواد غروی طبق آیه قرآن زکات را منحصر در نه چیز مشهور نمیدانستند. ثانیا منطقی است که کسی که شرایط زکات را ندارد خداوند او را سفارش به زکات دادن بکند؟ طبق آیه مذکور تا زمانی که عیسی زنده است (که از نظر شما الآن هم چنین است!) خداوند عیسی را سفارش به زکات کرده است. یعنی سفارش خداوند الان هم طبق نظر شما جاری است!! آیا خداوند نمیداند که عیسی نمیتواند زکات بدهد؟ خواهشمندم حتماً به کتاب پژوهشهای قرآنی صالحی نجف آبادی رجوع کرده و مطلب مورد اشاره را مطالعه بفرمایید تا بیش از این دچار تناقض در کلام نشوید. باتشکر
باتوجه به اینکه آپلود صفحات کتاب مقدور نیست این متن را از وبلاگ استاد کوشا یافتم که تا حدودی مسئله را روشن میکند و اگر باز هم ابهامی بود در خدمتم.
همچنین این فایل دانلود مجلد سوم کتاب آدم از نظر قرآن مرحوم محمدجواد غروی است. ایشان هم در این کتاب (صفحه ۵۸۸ به بعد) از نگاه دیگری به این مسئله پرداختهاند که خواندن آن خالی از لطف نیست.
مطالعه کردم مواردی رو که فرستادید. ممنون که فرستادید. اما در این منابع این آیات مغفول واقع شده است.
عیسی روح الله الآن در آن جاییست که از آن آسمان با دعای او، خداوند متعال مائده ای از تناولات نازل کرد (مائده ۱۱۴، قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَهً مِنَ السَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَهً مِنْکَ ۖ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ).
او به نزد خدا برده شد (ورافعک الی، بل رفع الله الیه)، به جایی که خدا از آن جا برای مادرش مریم رزق و خوردنی نازل می کرد (آل عمران ۳۷، کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). خدا همه جا هست (هو معکم اینما کنتم/ وهو الذی فی السماء اله وفی الارض اله)، اما دقت به این آیات هم کنید که (من فی السماء منظور است) أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَآءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ «» أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَآءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ.
روزی مادر عیسی من عند الله بود و من عند من فی السماء.
عیسی روح الله زمانی که نازل شود به زمین، همه ی اهل کتاب آن زمان به وجود او و زنده ماندش در آسمانی از آسمان ها و عدم قتلش توسط یهودیان، و این که او رسول الله بوده است، نه ابن الله ایمان خواهند آورد و به دلیل حضورش در زمین، گواهی علیه اهل کتاب آن زمان خواهد بود (وان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا).
به نظر بنده با حرف های عارفانه و شعر، نمی توان سخن خدا را به اعوجاج کشاند.
دقت کنید که اهل کتاب در آیه «و ان من اهل الکتاب…» به صورت مقید نیامده بلکه مطلق است فلذا تفسیر شما از آیه کاملا غلط است(همه ی اهل کتاب «آن زمان» به وجود او و زنده ماندش…) چنانکه جمعی از مفسرین به این مسئله اشاره کرده اند و آیه را مربوط به زمان مرگ اهل کتاب دانسته اند که حقایق روشن شده و پردهها کنار میرود. آیاتی که ذکر کردید هیچ دلالت صریحی در آنها به مسئله مورد بحث وجود ندارد همچنین آیات مورد استناد در متن روشن بوده و از طرف شما هم نقد دلالی نشده است.
دوست عزیز، این که مرحوم غروی یا غیر او چه گفتند که دلیل نیست. او یک عالم در بین تمامی عالمان دیگر است. او که حجت الهی نیست که دلیل باشد. لطفا انگ به طرف مقابلتان نزنید.
در زمان ائمه ی اطهار دایره ی حکومت اسلامی آنقدر گسترده شده بود که اگر زکات بر چیز دیگری تعلق می گرفت، ایشان پیروانشان را از مسئله آگاه می کردند. همچنین، در مناطق دیگر شتر نیست، گاو و گوسفند که هست!
طبق قرآن مسئولیت تدوین احکام قرآن بر عهده ی پیامبر گذاشته شده بود (لتبین للناس …). پیامبر هم آن موارد را مورد زکات اعلام کردند و به تعبیر احادیث صحیح شیعه از امامان، ما بقی موارد را جزء زکات وارد نکردند. دلیلی نمی بینیم علما که به تعبیر پیامبر امناء رسل هستند، یعنی امین دستورات فریضه و سنن آموخته از ایشان می باشند، نه طرح ریزی در کنار آن ها، اجازه ی تغییر متعلقات زکات را داشته باشند و بی دلیل مال مردم را تصرف کنند.
خداوند متعال همه ی بندگان مومن را سفارش به زکات کرده است، اما این سفارش زمانی صدق می کند که شرایط این سفارش هم محقق باشد، شرایطی که باز خود او معین کرده است. عیسا هم تا وقتی که بر روی زمین بود و همچنین در صورت داشتن شرایط آن به این توصیه ی الهی عمل کرد، اما بعد از صعودش به آسمان به دلیل عدم صدق شرایط زکات، این توصیه ی الهی بر او ملزوم نمیشود تا وقتی که دوباره به زمین نزول کند.
برای مثال فرض کنید زکات بر شخصی دارا واجب می شود، اما او بعد از سال ها فقیر می شود و این فرض و توصیه ی الهی از او موقتا تا زمانی دارایی دوباره اش ساقط می شود. مثل عیسی هم چنین است. فعلا شرایط عمل به این فرض برایش ممکن نیست و در نتیجه فعلا از او ساقط است تا دوباره به زمین برگردد.
شما فرمودید: « الآن ما شهری ها که زنده ایم و شرایط زکات بر ما صادق نیست، مرده ایم؟!» و من گفتم که زکات را منحصر در آنچه مشهور است نمیدانم و بنابراین فرضتان را باطل کردم و در نتیجه آن استدلالتان را. این مسئله که چرا حکم زکات چنین است نیاز به بیان روش استنباط احکام دارد که از حوصله بحث خارج است. بنده فقط خواستم بگویم که اینکه میفرمایید زکات فلان است پس… فرض اولتان برای بنده پذیرفته نیست فلذا استدلال از اعتبار ساقط است. این دفعه هم که باز مثالی دیگر زدید لازم به ذکر است که باز هم لزوما زکات منحصر در شخص دارا نیست و نظر حقیر مخالف آن است مانند حکم مذکور پیشین. بازهم متذکر میشوم که سفارش از سوی خداوند حکیم به امری که عدم توانایی انجام آن روشن است امری است قبیح و دور از حکمت او.
۱. درباره ی مثال ارتباط داشتن و پیام دادن زندگان عالم برزخ به زندگان عالم دنیا به طور واضح مثال آوردم. ولی انگار شما نمی خواهید دقت کنید. گفتم که امام علی از پیامبر نقل کرده اند که آن دسته از اهل بیت که حیات بشری را از دست داده و می میرند، در واقع نمرده اند و در عالم برزخ زنده اند (انه یموت من مات منا ولیس بمیت). ثانیا دو حدیث از قرب الاستاد گفتم که در آن امام رضا می گوید که پدر مرحوم و جدشان پیامبر را دیدند که به آن ها پیام و دستور داده اند. نمیدانم چرا دقت نمی کنید تا تکرار مکررات رخ ندهد. پس امکان ارتباط زندگان عالم برزخ با زندگان عالم بشریت ممکن است و در نتیجه، امکان پیام دادن شهدا که زندگان عالم برزخ اند نیز ممکن است.
بزرگوار منظورم صرفا نشان دادن این ارتباط آن هم با حدیث نهج البلاغه و … اینها نبود. تازه این احادیث هم شهدا را به فرشتگان تشبیه نکردند. فقط مدعی ارتباط هستند. اصل بحث من مستند شرعی این تشبیه نفوس برزخی شهدا به فرشتگان است که مستند شرعی ارائه نکردید. دقت کنید لطفا: مستند شرعی «تشبیه» شهدا به فرشتگان. همچنین باز این مسئله را تکرار میکنم و چنانکه از پیامها روشن است شما از جواب دادن به آن طفره رفتید و نادیده گرفتید. این نطفهای که شخصیت و هویت انسان خلاصه در آن میشود و همین نطفه است که در قیامت بازپروری میشود، چگونه قبل از بازپروری و بعد مرگ که بدن متلاشی میشود حیات دارد؟ آیا حیاتی همراه با آگاهی است یا صرفا حیاتی مانند گیاهان؟ این مسئله وقتی آن مقدمات گفته شد باید به درستی تبیین شود.
با سلام.
اصل بحث شما این بود که شما مستند استاد بهبودی درباره ی امکان پیام دادن شهدا به زندگان عالم برزخ را خواستار شدید، ما هم آن احادیث را گفتیم (متن سوال شما در دومین نظرتان: فقط میخواستم بدونم در این قضیه که شهداء با این دنیا میتوانند مرتبط شوند و یا به قول شما به زندهها الهام کنند مستند آقای بهبودی چیست؟). به نظرم جواب این سوال شما داده شده است. تشبیه حیات زندگان عالم برزخ به حیات ملائک از این باب بود که مانند آن ها می توانند به زندگان بشری پیام بدهند و همچنین چون دارای حیات، یعنی جنبش هستند و حالت ممات، یعنی سکون را ندارند مانند فرشتگان می توانند بروند و بیایند.
بنده طفره نرفته ام و دقیقا به سوالات شما پاسخ داده ام. منتها متاسفانه دقت نمی کنید. بنده گفتم که حیات نفوس در عالم برزخ به موج روح القدس است. بر اساس قرآن، حیات به نفخ روح الهی است: حیات بشری به نفخ روح الهی است (ونفخت فیه من روحی/ والتی احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا). حتی عیسی هم به مدد روح قدسی اش که ناشی از روح القدس بود حیات می بخشید. فرشتگان هم به سبب همین روح الهی است که حیات و جنبش دارند و جا به جا می شوند و به پیامران وحی می کنند (یُنَزِّلُ الْمَلَآئِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِٓ أَنْ أَنْذِرُوٓا أَنَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا فَاتَّقُون). طبق این آیه، ملائک با روح القدس (بالروح من امره) است که جا به جا می شوند و انذار می کنند. نفوس شهدا نیز که طبق قرآن زنده اند، به همین روح القدس است که زنده هستند.
پس حیات (=جنبش) نفوس انسان در عالم برزخ به روح القدس است و گفتم که این نفوس به خودی خود دارای آگاهی هستند. حتی مردگان عادی که از حیات روح القدس محروم هستند هم دارای آگاهی هستند، فقط بر خلاف شهدا که زنده اند، آزادانه جنبش ندارند (رجوع شود به کتاب کافی (و یا گزیده ی کافی)، کتاب الجنائز، باب ان المیت یزور اهله. این حدیث در صحیح الفقیه هم آمده است و البته شواهد دیگر).
۲. سخن استاد بهبودی را درباره ی شهد نقل می کنم تا معنای شهید برایتان از قرآن روشن شود: منظور از شهود (در فمن شهد منکم الشهر)، حضور با نظارت است؛ یعنی کسانی که حاضرند، و آماده اند تا برکات این ماه را دریابند. قرآن مجید در این زمینه می گوید: «ما کنت قاطعه امرا حتی تشهدون» که صریح در شهود، حضور و کنکاش است. همچنین می گوید: «لیشهدوا منافع لهم» که صریح در حضور، بهره برداری و انتفاع است. همچنین می گوید: «کتاب مرقوم یشهده المقربون» که صریح در رسیدگی، مطالعه و اشراف است (تدبری در قرآن، ج۱، ص۷۶). در نتیجه، شهید کسی است که حاضر و ناظر است و اشراف دارد.
سخن حضرت عیسی هم که در پاسخ به خداوند می فرماید وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، دقیقا یکی از وجه های معنایی شهید را که همان حضور است (ما دمت فیهم) نشان می دهد و این سخن شما را که «شهید ربطی به حضور در میان مردم ندارد» را صریحا رد می کند (همچنین بنگرید: ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت …/ واستشهدوا شهیدین من رجالکم). اما همان طور که گفته شد، دیگر وجه معنایی شهید، اشراف و کنکاش است. در نتیجه عیسی می گوید که من به آن ها نگفتم که مرا و مادرم را بپرستید. من فقط گفتم که الله را بپرستند، و تا زمانی که در بین آن ها بودم، بر آن ها شهید بودم، یعنی حضوری با اشراف و بررسی و کنکاش داشتم و حواسم به امت بود. اما وقتی که تو مرا بردی، تو خود بر آن ها نگهبان و ناظر بودی و خراب کاری آن ها را شاهد. تو خود بر هر پدیده ای دانایی. سیاق آیات معلوم است و معنا را روشن می کنم. سیاق رفع مسئولیت عیسی را در قبال سوال خداوند از او را اثبات می کند. دیگر عیسی در بین امتش حضور نداشت تا بر آن ها اشراف داشته و مسئولیت خرابکاری آن ها بر عهده ی عیسی هم باشد، بلکه مسئولیت گناه بر دوش امتش عیسی است که تعالیم عیسی را بعد رفتن و عدم حضورش خراب کردند.
شما دوباره همان حرفهای گذشته را تکرار کردید و من دیگر مانند قبل به جزئیات پاسخ نمیدهم تا اطاله کلام نشود و قضاوت میان سخنان چندان دشوار نیست. فقط همین را بگویم که شهادت شاهد در دادگاه یعنی چه؟ ربطی به مسئولیت و نگهبان بودن و این بافتههای شما را دارد؟ صرف اینکه کسی ببیند دزدیای رخ داده میشود شاهد. همین دیدن و علم پیدا کردن… تصورات آقای بهبودی در تفسیرشان چیزی را ثابت نمیکند و دلالتی هم به وضوح ندارند اما گویا تعصب و نگاه تقلیدی شما به ایشان راه تفکر را برای شما کمی تنگ کرده است. بافتههای تفسیری که ذکر کردید به کنار و ارزش علمی ندارد چون بدون دلیل بوده و نگاه شخصی است. ام کنتم شهدا که ذکر کردید، ربطی به اشراف و مسئولیت و نگهبان بودن و مراقب(به معنای امروزی) بودن دارد ؟؟ صرفا میپرسد شما آن اتفاق را درک کردید؟ آن موقع شاهد این مسئله بودید؟ دیدید این واقعه را؟ عیسی هم همین شهادت و گواه بودن و اطلاع را پس از توفی از خود سلب میکند.
دوست عزیز، هیچ بافته ای در میان نیست. شما فرمودید که شاهد بودن هیچ ربطی به در میان مردم بودن ندارد، بنده هم آیه ی مربوط به شاهد قضایی و آیه ی ام کنتم شهداء را مثال زدم تا دلیلی دیگر در کنار خود آیه باشد که شهید بودن عیسی را منوط به حضور در میان مردم کرده است (کنت علیهم شهیدا «ما دمت فیهم»). شاهد را در مسائل قضایی شاهد می نامند، زیرا ۱. در محل واقعه حضور دارد (مانند همان آیه ی که مربوط به حضور در هنگام نوشتن مسائل بیع و دین است (واستشهدوا شهیدین …)) ۲. نسبت به مسئله اشراف دارد و هنگام حضورش بر واقعه اشراف داشته و حواسش به مسائل بوده است؛ پس صرف حضور باعث شاهد بودن نیست. مثلا اگر شخصی در دادگاه شهادت دهد، ولی نسبت به مسئله ی شهادت و اتفاقی که دیده، تردیدی داشته باشد و مطمئن نباشد و در هنگام حضور حواسش درست و درمان به واقعه نبوده باشد، شهادتش منتفی است و دیگر حکم شاهد را ندارد. بنده فکر کردم که به این مسائٔل واقفید و دقت می کنید که دفعه ی پیش توضیح ندادم.
همچنین گفتم که در آن آیه ی مربوط به حضرت عیسی، شهید بودن او در کنار رقیب بودن خداوند قرار گرفته است. رقیب هم به معنای شاهدیست که حافظ و نگهبان (مقاییس اللغات: مِنْ ذَلِکَ الرَّقِیبُ، وَهُوَ الْحَافِظُ) است. در نتیجه ی تقابل این دو با هم در سخن عیسی در آن آیه، شهید بودن عیسی به معنای مجستمه ی حاضر و ناظر نبوده است که فقط مشاهده می کرده است و بس!، بلکه به معنای رسولی بوده است که هم حضور داشت، هم ناظر بود، و هم مراقب بود و با خراب کاری ها و کجروی های کجروان مبارزه می کرد؛ همچون موسی که با سامری مبارزه کرد. اما زمانی که عیسی از میان امتش برده شد، شهید بودنش که در پی آن نگهبان بودنش هم بود، منتفی شد و خدا که هم حاضر بود و هم حافظ، رقیب و شهید امتش بود. با این توضیح، عیسی در روز قیامت مسئولیت را از دوشش بر خواهد داشت و بر دوش امتش بار خواهد کرد که بعد عروج او تعلیماتش را به کجی کشیدند.
البته، همان طور که حضرت موسی گرچه در میان امتش نبود، اما از خراب کاری امتش توسط خداوند آگاه شد، امکان دارد که عیسی هم در زمان عدم حضورش از این طریق آگاه شده باشد. منتهی عیسی دیگر نمی تواند مانند موسی به میان قومش برگردد و وظیفه ی نگهبانی از تعلیمات الهی و مبارزه ی با خراب کاران را انجام دهد، در نتیجه حرجی بر او نیست و در هنگام دادگاه آخرت، به آن شکل پاسخ خداوند را در برابر امت کجرواش خواهد داد.
دوست عزیز، الآن ما به شما که سخن چند عالم را نقل می کنید برای ما، تهمت زده و بگوییم شما مقلد ایشان و متعصب هستید و راه فکرتان بسته شده است!! این گونه سخن گفتن اصلا درست نیست.
شاهد کسی است که بر مسئلهای آگاهی دارد و گواهی میدهد. حضور و … اضافاتی است که شما بی دلیل قائل شدید. شهد الله انه لا اله الا هو…
۱. دوست عزیز، لزوم حضور در خود آیه هست، آن بخش آیه را که ما اضافه نکرده ایم!
آیه میگوید: ««تا زمانی که در میان آن ها بودم»» بر آن ها شهید بودم.
۲. خداوند متعال در نزد وجود خودش حضور دارد، در نتیجه شهادت به یکتایی خود می دهد. همچنین، فرشتگان در حضور خداوند هستند (ومن عنده لا یستکبرون عن عباده …)، در نتیجه می توانند به یکتایی او شهادت دهند. اولو العلم هم با علم حضوری ای که به عالم وجود دارند و درک حضور باری تعالی، شهادت به یگانگی او می دهند (رجوع شود به اعراف:۱۷۲ که طبق آن خداوند با تجلی بر نفوس، از آن ها اخذ شهادت بر ربوبیت خود می گیرد (در رابطه با تجلی خداوند در این آیه، رجوع شود به الکافی و یا صحیح الکافی، کتاب الایمان و الکفر، باب فطره الخلق علی التوحید، حدیث ۳)). در نتیجه، شهادت در این آیه هم به دلیل حضور در نزد باری تعالی است.
۳. درباره ی این که منظور از «اهل کتاب در آیه ی وان من اهل الکتاب الا لیومنن به قبل موته ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا»
استاد بهبودی سخن خوبی در رد برگرداندن ضمیر «ه» به اهل کتاب دارند که قابل تامل است. ایشان می فرماید: «مشکل دیگر این تفسیر و توضیح آن است که ارتباط آیه را از آیات قبل و آیات بعد منقطع می کند. در آیات قبل و بعد، از شیوه ی بنی اسرائیل و برخورد آنان با رسولان خدا انتقاد می شود. در حالی که این آیه [با این تفسیر] متعرض ایمان بی ثمر آنان به هنگام مرگ است که نه موجب انتقاد است و نه موجب ستایش؛ نه می تواند حقانیت مسیح را [برای اهل کتاب زنده] اثبات کند و نه می تواند [در رد ادعای یهود] اثبات کند که مسیح به آسمان رفته است» (تدبری در قرآن، ج۱، ص۲۷۶).
در تفسیر قمی ذیل این آیه از امام باقر نقل است که تمام اهل کتاب زمان نزول عیسی، قبل از مرگ عیسی به او ایمان خواهند آورد.
اهل سنت هم حدیث صحیحی از پیامبر دارند که همین تفسیر را بر آیه دارد (رجوع به تفسیر طبری شود).
آیه اطلاق دارد و سلیقه آقای بهبودی دلیل بر این نمیشود که آیه را مقید کنیم. وقتی قرآن به روشنی مطلق بیان کرده دیگر احد الناسی حق مقید کردن ندارد. حال میخواهد روایات نامعتبر شیعی از تفسیر قمی باشد یا روایت صحیح(؟!) تفسیر طبری. خوب است بدانید که ریشه این خرافه از همان احادیث عامه شروع شد و شیعیان هم پی آن را گرفتند. باز جای شکرش باقی است که عده ای از خود اهل سنت به فساد چنین احادیثی آگاه شدند و آن را رد کردند. اینکه گفته شده روزی میآید که ایمان سودی ندارد به روشنی جواب قیاسهای باطل ایشان است. شما ابتدا ثابت کنید آیه در مقام انتقاد یا ستایش یا اثبات حقانیت مسیح یا … بعد این اشکال وارد است. اما مگر قصد آیات قرآن محدود به تصورات شما است؟ اگر آیه را منصرف به معنایی که ذکرش رفت بکنیم نه تنها سازگار است بلکه گرفتار تبدیل مطلق به مقید که روا نیست نیز نمیشویم.
دوست گرامی، خود همان استاد کوشایی که شما به سایت ایشان ارجاع داده اید، از یک حدیثی استفاده کرده اند که تمام جوانب ضعف را دارد (حدیث تفسیر نور الثقلین).
نزول عیسی جزء مسئله ی ثابت شده در بین هر دو گروه شیعه و سنی است. همه ی علمای اهل سنت در صحاح و سنن و مسانید و جوامع خود نقل کرده اند که حضرت عیسی نزول خواهد کرد. درباره ی مسیح دجال هم همینطور؛ شیعه و سنی در احادیث مختلف صحیح خود ظهور او را نقل کرده اند.
همچنین، همان طور که استاد بهبودی فرموده اند، باید سیاق آیات رو در نظر داشت. آیات در مقام انتقاد یهود می فرماید: و سخن آن ها بر علیه مریم که بهتان بزرگی بود «» و همچنین سخن بنی اسرائیل که ما مسیح، عیسی پسر مریم، رسول الله را کشتیم، اما نه کشتنش، و نه به صلیب کشیدنش، بلکه بر آن ها مشتبه شد. کسانی که در آن اختلاف دارند، در شک به سر می برند و جز گمان، پیروی مستند دیگری نیستند؛ یقینا او را نکشتند «» بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد. خداوند عزیز و کاردان بوده است «» هیچ اهل کتابی نیست جز این که به عیسی قبل از مرگ او ایمان آورد، و او در روز قیامت علیه آن ها گواه خواهد بود «» و به دلیل ظلم جهودان، بر آن ها پاکیزه های حلال را حرام کردیم … .
همچنین آیه در ادامه می گوید که عیسی در روز قیامت بر آن اهل کتاب گواه خواهد بود (یکون علیهم شهیدا). با توجه به این که گواه بودن بر اشخاص بدون حضور در بین آن ها منتفی است و با توجه به گفت و گوی خداوند و عیسی در روز قیامت، شاهد بودن عیسی بر امتش بعد از توفی او (به هر معنا که باشد) طبق صریح قرآن ملغی است (وکنت علیهم شهیدا «ما دمت فیهم» فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شیء شهید)، پس منظور از اهل کتاب در آن آیه، تمام اهل کتاب زمان نزول عیسی به زمین است که در میان آن ها حضور داشته و می تواند در قیامت گواه آن ها باشد.
اما در صورت بر گرداندن ضمیر «ه» در موته به اهل کتاب، باید قبول کنیم که عیسی در روز قیامت بر تمام اهل کتاب تمام دوران بعد از خود گواه و شاهد خواهد بود. اما همان طور که گذشت، عیسی در روز قیامت گواه بودنش را بعد از توفیش رد خواهد کرد و در نتیجه نمی تواند در روز قیامت علیه آن گروه گواهی دهد و گواه بودن را به خدا برگردانده است (وانت علی کل شیء شهید).
نتیجه این که طبق قرآن عیسی فقط در مورد دو برحه است که در روز قیامت علیه افراد آن دوره گواهی می دهد ۱. اهل کتاب زمان تولدش تا زمان توفیش به آسمان (سخن عیسی در روز قیامت: وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم وانت علی کل شیء شهید) ۲. اهل کتاب زمان نزول دوباره ی عیسی به زمین تا زمان موت او (وان من اهل الکتاب الا لیومنن به قبل موته ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا).
من مقلد استاد کوشا نیستم که بنده را به ایشان ارجاع میدهید. مرجع بنده قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عرضه شوند. برداشتن این اطلاق از آقای بهبودی آن هم با آن دقتهای نحوی و ادبی بعید بود! شما هم که هنوز پاسخ قانع کنندهای ندادید. اگر مانند شما معنی نکنیم آیه و نظر بنده را انتخاب کنیم هیچ ناسازگاری رخ نمیدهد و خللی به سیاق وارد نمیشود درحالیکه مشکل مقید و مطلق همچنان برای شما باقی است.
۴. این که فرمودید: « از طرفی این آیه و آیه ۱۵ سوره مریم به روشنی به سه مقطع ولادت، مرگ(توفی) و برانگیختگی در روز قیامت حضرت عیسی اشاره دارند و سخنی از بازگشت دوباره میان مردم نیست وگرنه عیسی باید از این مقطع دوم شاهد بودن هم نام میبرد. این هم دلیلی در کنار دلایل محکم یادشده در نظرات قبلی!»
اولا ما دلایل محکمی در این باره ندیدیم. ثانیا، این آیه هیچ چیزی را اثبات نمی کند؛ چرا که عیسی در زمان صعود به آسمان زنده بوده است و در آخر الزمان خواهد مرد و در روز قیامت برانگیخته خواهد شد. عیسی در زمان صعود به آسمان که نمی میرد تا بگوییم یک مقطع اضافی بر این سه مقطع ولادت، مرگ و برانگیختگی خواهد داشت. لابد بقیه ی دلایلتان هم به همین محکمی است.
۵. سخن آخر، درباره ی آیه ی واوصانی بالصلاه والزکاه ما دمت حیا فرموده اید: «بازهم متذکر میشوم که سفارش از سوی خداوند حکیم به امری که عدم توانایی انجام آن روشن است امری است قبیح و دور از حکمت او».
اما دقت نکرده اید که حضرت عیسی زمانی می گوید: «واوصانی بالصلاه والزکاه ما دمت حیا» که در گهواره و نوزاد بوده است! لابد عیسی علیه السلام از نظر شما در همان دوران نوزادیش هم زکات خود را ادا می کرده اند تا خدایی ناکرده خداوند حکیم امری قبیح مرتکب نشده باشد!
خیر، مسئله این نیست که شما می گویید؛ مسئله این است که عیسی رسول الهی بود و امضا کننده ی شریعت موسی و نبیین قبل خود. به همین دلیل این سخن را به یهودیان بهتان زننده به مادرش گفت و رسالت خود را با مدد روح القدس در نوزادی بیان کرد. این آیه به هیچ وجه نمی تواند صعود عیسی به آسمان با حیات بشری را نفی کند.
والسلام.
اگر طبق آنچه که شما در ذهن دارید اولین مقطع مذکور را از ابتدای زندگی عیسی تا آخرین حضورش در زمین و کشتن دجال و … بدانیم. اینجا توفی بی معنی است. چون خداوند گفته است انی متوفیک و رافعک الی. پس عیسی توفی شده. از طرفی عیسی گفت که تا زمانی که میان آنها بودم شاهد بر آنها بودم،پس هنگامیکه مرا توفی کردی… و به روشنی پس از توفی دیگر میان آنها نیست. اما شما میگویید بازهم زمانی میآید روی زمین و میان مردم خواهد بود! تناقضی از این آشکارتر؟ این مقطع جدا را چرا عیسی یاد نکرده است؟
در ضمن پاسخ برخی از استدلالات ابتدایی در این زمینه هنوز داده نشده است که اگر از اول نظرات و لینکها را نگاه کنید پیدا میکنید. در مورد سفارش زکات هم در آیه به روشنی انتهای این سفارش روشن شده است: تا زمان زنده بودن عیسی، اما شروع آن نه. آیه قبلش آمده که آتانی الکتاب. خب آن زمان به عیسی کتاب داده شده بود؟ پیامبر ما به طور مثال در ۲۰ سالگی حافظ قرآن بود؟
عیسی به دنیا آمد (یوم ولدت)، زندگی کرد تا به زمان عروجش رسید و متوفی شد، یعنی با جان و تن فراگرفته شد و به سوی آسمان برده شد. در آینده به زمین نزول خواهد کرد و بعد مدتی خواهد مرد (ویوم اموت)، و سپس با دیگران در روز رستاخیز دوباره زنده، مبعوث خواهد شد (ویوم ابعث حیا). در نتیجه هیچ تضادی بین آیه و زنده بودن عیسی وجود ندارد. در آن آیه که عیسی می گوید که وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، منظورش امت ابتدایی عیسی است و روی سخن با اولین امت عیساست که خراب کاری را شروع کردند، و ضمیر «هم» در علیهم و فیهم موجود در آیه ی وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، همچنین شهید بودن عیسی بر آن ها، این موضوع را اثبات می کند. عیسی بعد از توفیش به آسمان، دیگر در بین آن ها نیامد. در نتیجه، این که عیسی در آخر الزمان می آید و در بین مردم آن زمان خواهد بود، ربطی به آن آیات ندارد. البته عیسی در روز قیامت گواه اهل کتاب آخر الزمان خواهد بود (ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا)، چرا که با بازگشتش بر روی زمین، دوباره شهید بودنش صادق خواهد شد و می تواند در قیامت علیه آن ها شهادت دهد.
در مورد زکات هم سخن شما درست نیست. مثلا بنده الآن بگویم خداوند مرا تا زمانی که زنده ام، به زکات توصیه کرده است، با این سخنم شروع توصیه از همان زمان اثبات نمی شود؟! عجب استدلالی کرده اید!
همچنین، منعی ندارد که بپذیریم عیسی علیه السلام از همان ابتدا در قلبش دارای معارف کتابش بود (همان طور که آیه صراحت دارد) و در بزرگسالی شروع به تبلیغ آن کرد، همان طور که میبینید او در همان نوزادی تمام معارف الهی را فشرده بیان کرد.
موفق باشید.
۱. این استدلالات شما بسیار عجیب است! لزوم حضور در خود آیه هست؟!؟! بحث ما لزوم حضور در مفهوم شهید است نه خود آیه. اگر حضور در مفهوم شهید نباشد آیه معنایش واژگون میشود؟؟؟ این نکات ساده گمان نمیکردم قابل توضیح باشد!
معنای تفسیری آیه بدون درنظرگرفتن حضور: بر آنها گواه بودم تا زمانی که میان آنها بودم، در اینجا ملازمت میان گواه بودن و میان آنها بودن(حضور) بیان شده اما این به این معنا نیست که به لحاظ مفهومی این دو ملازم همدیگر باشند. مثلا کسی بگوید تا وقتی در تهران بودم، دزدی میکردم. حال میان مفهوم دزدی و مفهوم در تهران بودن نسبتی هست؟؟
۲. شما میان شهید بودن بر عدهای در این دنیا و شهید بودن بر عدهای در قیامت خلط کرده اید و به بیراهه رفتهاید. توضیح دادم که در آیه محل بحث عیسی از آن برهه دوم یاد نمیکند. احادیثی هست که برای مثال پیامبر وقتی میبینید برخی از اصحابش محروم از نعمات آخرت میشوند به خداوند میگوید که اینها اصحاب من بودند و خداوند میگوید که تو “نمیدانی” بعد از تو چه کردند. در قیامت پردهها کنار میرود. رسولان هم در مواجه با وضعیت امت خود گواهی میدهند که آنچه که بود را ابلاغ کردند و کم نگذاشتند(همچنین نک:۳۰-فرقان پیامبر چگونه فهمید که قرآن را مهجور گذاشتند؟ منظور از قوم فقط همان افراد دوران زندگی پیامبرند؟ خیر! پردهها کنار میرود و با اینکه تا قیامت خود رسول آگاه نبود، در مقابل امت خود گواهی میدهد).
۱.دوست عزیز، بر آگاهان مغالطه ی در سخن شما آشکار است. بگذریم.
در کتب لغوی معتبر، وجود مفهوم حضور در ریشه ی شهد ذکر شده است. برای مثال، ابن فارس در مقاییس اللغات می گوید: «(شَهَِدَ) الشِّینُ وَالْهَاءُ وَالدَّالُ أَصْلٌ یَدُلُّ عَلَى «««حُضُورٍ»»» وَعِلْمٍ وَإِعْلَامٍ، لَا یَخْرُجُ شَیْءٌ مِنْ فُرُوعِهِ عَنِ الَّذِی ذَکَرْنَاهُ. مِنْ ذَلِکَ الشَّهَادَهُ، یَجْمَعُ الْأُصُولَ الَّتِی ذَکَرْنَاهَا مِنَ الْحُضُورِ، وَالْعِلْمِ، وَالْإِعْلَامِ. یُقَالُ شَهِدَ یَشْهَدُ شَهَادَهً. وَالْمَشْهَدُ: مَحْضَرُ النَّاسِ». و یا در لسان العرب آمده است: «والشهید: الْحَاضِرُ». پس کاملا واضح است که «حضور» در دل واژه ی «شهید» وجود دارد و انکار شما بی دلیل و سند است و مردود.
۲. کاملا ناصحیح است که پیامبر اسلام از رفتار امت خود بعد وفاتشان بی اطلاع بوده و است. بر طبق حدیث نقل شده در کتب معتبر شیعه و سنی که هر دو گروه این حدیث را صحیح می دانند (البته غیر از وهابی ها که تکلیفشان روشن است)، اعمال امت بر پیامبر عرضه می شود (کافی و یا گزیده ی کافی، کتاب روضه، حدیث ۳۶۱). همچنین، پیامبر می دانستند که بنی امیه در دین او بدعت ایجاد خواهند کرد و حتی در حدیث از پیامبر نقل است که اولین کسی که در دین من بدعت ایجاد می کند، مردی از بنی امیه است که منظور پیامبر عثمان بود. پیامبر می دانستند که حضرت زهرا اولین شخص از اهل بیتش هستند که به او ملحق می شوند. درباره ی شهید کردن امام علی می دانستند. می دانستند که امتش علی را کنار می زنند و در نتیجه به امام علی توصیه کردند که اگر یاری نیافتند، دست نگه دارند و تحمل کنند. پیامبر می دانستند که بعد او، ابوبکر و عمر به خلافت می رسند (رجوع به سوره تحریم شود). درباره ی ظلم به اهل بیتش می دانستند. درباره ی کربلا می دانستند. فتنه ی عایشه را می دانستند. به امام علی دستور جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین را داد. در خود همان حدیثی که نقل کردید هم پیامبر می گویند که عده ای از اصحابم را در قیامت به سمت چپ می برند. می گویم که این ها اصحاب من هستند. و به من می گویند که تو نمی دانی بعد تو چه کردند.
با توجه به این که خود همین حدیث نشان می دهد که پیامبر قبل مرگ و قیامت ( یعنی در زمان نقل حدیث) می دانند که اصحابش بعد او کار های ناپسندی می کنند، با این حال در قیامت طرف اصحابش را می گیرد، و با توجه به اخبار فراوانی که نشان می دهند پیامبر از رفتار قومش بعد وفاتش آگاه بوده است، معلوم می شود که حدیث معنای خاصی دارد و ظاهرش حجت نیست. مانند آیاتی که طبق ظاهر آن ها خدا انسان ها را میازماید تا «بداند» کدامشان صالح و کدامشان ناصالح اند (ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم … و آیات مشابه). منظور از «قومی» در آن آیه، قریش است که با این حال که از قوم پیامبر بودن، او را در تبلیغ و اشاعه ی رسالت قرآن یاری نکردن.
جوری این همه اطلاعات را ردیف کردید که گویا در کنار پیامبر زندگی میکردید و همه اینها را از ایشان شنیده اید. . . . جراحی تک تک شان از توان بنده آن هم در اینجا خارج است. بحث را تمام میکنم والسلام.
تمام موارد ذکر شده مورد اتفاق هر دو گروه شیعه و سنی است. نیازی به جراحی شما نیست.
به نظرم شما نیاز به مطالعه ی بیش تر کتب لغوی و حدیثی و تاریخی دارید و توصیه می کنم حتما این کار رو انجام بدین.
موفق باشید.
سلام
نظر مرحوم استاد این است که حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف الان در کوه رضوی در حالت خواب( مرگ) هستند و در زمان ظهور زنده میشوند؟ این موضوع با ملاقات حضرت در غیبت کبری و دسترسی از شیعیان در تضاد است؛ لطفا توضیح دهید
با سلام.
استاد بهبودی که میفرمایند: «البته زمینهساز این نکته، آیههای دیگری است که همگی میگویند: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله» (توبه، ۲۳؛ فتح، ۲۸؛ صف، ۹) یعنی او خدایی است که رسول خود را با چراغ هدایت و قانون بر حق گسیل فرمود تا او را بر تمام جلوههای قانون خود چیره سازد. بنا براین، اگر در مرحلهی اول فرصت نکنند که همهی تکالیف را به مردم برسانند، در مرحلهی دوم امکان آن خواهد بود که حق رسالت را تمام و کمال ادا کند؛ گرچه کافران نخواهند»، متاسفانه نمونه ای از تکالیف و قوانین ناگفته و رسانده نشده را بیان نکرده اند تا منظورشان روشن تر شود. آیا شاگردان محترم استاد در این باره اطلاعات بیش تری از ایشان دارند که آیا امکان دارد که حتی برخی احکام و قوانین مانند احکام حد، تکلیفی دگرگون پیدا کنند و به نوعی نسخ شوند؟ آیا این نظر استاد بهبودی، با نظر دیگر ایشان درباره إنساء و پاک شدن برخی آیات نازل شده قرآن از لوحه و گیرنده ی قلب ایشان ارتباطی دارد؟ به این معنا که برخی آیات فراموش شده در دوره اول، دوباره در دوره ی دوم بر لوحه قلب پیامبر (در واقع امام مهدی) حک و توسط ایشان به مردم عرضه شود (مفهوم ظاهری برخی روایات که اشاره دارند امام مهدی در هنگامه ظهور، کتاب و امر جدیدی را ارائه میدهند)؟
خلاصه مصداق و کمی کلی تر، محدوده ی این سخن استاد بهبودی که پیامبر (ص) تکالیف و قوانینی را که در مرحله اول موفق به ابلاغ آن به مردم نشدند، در مرحله دوم و بعد از رجعت خویش به مردم عرضه میدارند مشخص نیست. ممنون میشم اگر اطلاعاتی موجود است به اشتراک گذاشته بشه تا این سخن استاد واضح تر بشه.