کتاب علل الحدیث در پاسخ به برخی سئوالات فنی و دقیق شاگردان استاد بهبودی درباره شناخت احادیث معلول و غیر قابل استناد ابتدا به صورت یادداشت هایی اجمالی برای ارائه در کلاس درس جمع آوری گردید. سپس این یادداشت ها به صورت جزوه یا مقالاتی تنظیم و در کلاس های درس تشریح شده است. سپس مجموعه این مقالات در زمستان سال ۱۳۷۸ توسط انتشارات سنا و نشر جلوه پاک به زیور طبع آراسته شده است.

فصل اول کتاب علل الحدیث

حدیث معلّل‏

شهید ثانى در تعریف حدیث معلّل و شرح مسائل آن می نویسد:

«شناخت حدیث معلّل از ظریفترین و شریفترین رشته هاى علوم حدیث است. در علم الحدیث آن حدیثى را معلّل میخوانیم که عیب و عوار آن مخفى باشد و ظاهر آن صحیح و بی عیب جلوه کند. شناخت عیوب پنهانى در امکان همگان نیست و جز خبرگان فنّ حدیث و آشنایان با متن و سند و تیز هوشان رشته تحقیق به شناخت آن موفق نمی شوند.

براى شناخت حدیث معلّل و دریافت علل ناپیدا، موازینى هم به دست داده ‏اند که از آن جمله تفرُّد راوى است. به این معنى که تنها یک نفر سندى را ارائه دهد که همدرسان او ارائه نکرده ‏اند و یا متنى را روایت نماید که سایر همگنان او روایت نکرده ‏اند و یا دیگران همان متن و سند را به گونه‏ اى دیگر در اصل خود ضبط کرده ‏اند و یا چون وارسى شود، معلوم گردد که سند موصول ارسال دارد و یا حدیث موقوف در قالب حدیث مرفوع آمده است و یا متن حدیث با یک متن دیگر خلط شده است و یا آنکه راوى در نقل به معنى دچار توهّم و تحریف گشته است و ….

در این گونه موارد موقعى حدیث را معلّل میخوانیم که وجوه علّت و بیمارى راجح و مظنون باشد و الّا در صورتى که قطع به بیمارى و علّت حاصل شود، حدیث را به همان نام ویژه علّت، یعنى به نام مرسل، مقطوع، مخلّط، محرّف و امثال آن می نامیم. در صورتى که وجوه علّت و بیمارى محتمل باشد، یعنى راجح و مرجوحى در میان نباشد، حدیث را متروک و معطّل وا میگذاریم تا برائت آن احراز گردد.

مناسب است بدانید که انواع حدیث معلّل در کتاب تهذیب طوسى، هم از حیث متن و هم از حیث سند، فراوان است و آوردن نمونه و مثال در چهارچوبه این رساله نمیگنجد».

شرح درایه شهید ثانى / ص ۵۰ و ۵۱

این شرح و بیانى که از شهید ثانى شنیدیم همان اصطلاحات اهل سنّت است. البتّه محقّقان اهل سنّت که در زمینه حدیث معلّل سخن به میان آورده ‏اند، بر خلاف شهید و سایر محقّقین ما، نمونه‏ هاى آن را نیز متعرّض شده ‏اند.

نمونه نخست:

مثلاً حاکم نیسابورى در کتاب علوم الحدیث خود می نویسد:

۱ – ابن جُرَیج، عن موسى بن عقبه، عن سهیل بن أبی صالح، عن أبیه، عن أبی هریره، عن النبیّ (ص) قال: من جلس مجلساً کثر فیه لغطه فقال قبل أن یقوم: «سبحانک اللَّهمّ وبحمدک لا إله إلّا أنت. أستغفرک وأتوب إلیک» إلّا غفر له ما کان فی مجلسه ذلک. (علوم الحدیث / ص‏۱۱۳)

حاکم نیسابورى بعد از درج حدیث می نویسد: «وفیه علّه فاحشه فانّ موسى بن عقبه لم یسمع من سهیل». این حدیث را ابن حنبل با همین طریق و همین سند و همین متن روایت کرده است و متعرّض سند نشده است. (مسند ابن حنبل / ج‏۲ / ص‏۴۹۴)

اهل سنّت قواعد علم الحدیث را از بدو تأسیس علم الحدیث در کتابهاى حدیثى اعمال کرده ‏اند که نمونه بارز آن را در سنن ترمذى مشاهده می کنیم. به همین ترتیب در نقد سنن ابن‏ ماجه که عیب و عوار آن‏ روشن شده است و به ‏همین ترتیب در شروح صحاح و سنن. ولى در جوامع شیعه روى این مسائل کمتر کارى مثبت و مفید انجام گرفته است. شهید ثانى هم که در تألیف کتاب درایه پیشقدم شده است، هرجا که انواع حدیث را معرفى می کند و بر می شمارد، با استخدام اصول اهل سنّت و کتابهاى علم‏ الحدیث آنان – البتّه احیاناً – یک یا دو مثال از احادیث تحقیق شده آنان را هم درج می کند تا نکات لازم را به ذهن خوانندگان تقریب کند و متأسفانه از حدیث شیعه نمونه اى در خاطر ندارد که به عنوان مثال ارائه کند. کسانى هم که مانند صاحب معالم و یا میرداماد و یا مجلسى به راه شهید ثانى قدم نهاده ‏اند، درصدد بر نیامده ‏اند که این راه را محقّقانه در جوامع حدیثى شیعه طى کنند و معلوم کنند که این قواعد و اصطلاحات و نکات، کدامین مشکل شیعه‏ را حل می کنند و چه سودى ببار میآورند.

نگارنده این سطور که سالها پیش – به منظور استخراج صحاح شیعه – به وارسى و اعمال قواعد پرداخته است اینک درصدد است که قسمتى از یادداشتهاى خود را به صورت مقالات فنّى تنظیم کند باشد که تجربیات و دریافتهاى او تمرینى براى طالبان علم الحدیث باشد. در این مقاله نمونه‏ هائى چند از حدیث معلّل مورد وارسى قرار میگیرد و در مقاله هاى بعدى نمونه‏ هائى از دیگر عناوین علم‏ الحدیث از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

نمونه دوم

۲ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن أبیه، عن سلمه بن کهیل قال: سمعت علیّاً (ع) یقول لشریح: انظر إلی أهل المَعک والمَطل ودافعی حقوق الناس من أهل المقدره والیسار ممّن یُدلی بأموال المسلمین إلى الحکام، فخذ للناس بحقوقهم منهم وبع فیها العقار والدیار، فإنّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: مطل المسلم الموسر ظلم للمسلم… الحدیث. (کافى / ج‏۷ / ص‏۴۱۲. تهذیب / ج‏۶ / ص‏۲۲۵. فقیه / ج‏۳ / ص‏۱۵ مرسلاً)

در سند این حدیث آمده است که سلمه بن کهیل مستقیماً حدیث را از على بن أبى طالب امیرالمؤمنین (ع) استماع کرده است، در حالى که نمیتواند چنین باشد. زیرا سلمه بن کهیل هفت سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین به دنیا آمده است. سلمه بن کهیل از اصحاب رسول خدا فقط سه تن را درک کرده است که: جندب، ابو جحیفه و عبداللَّه بن أبى أوفی بوده ‏اند (تهذیب عسقلانى/ ج‏۴/ ص‏۱۵۶). شگفت از شیخ طوسى است که در کتاب تهذیب الأحکام (ج‏۹/ ص‏۳۳۱) به نقل از فضل بن شاذان به صراحت اعلام می کند که سلمه امیرالمؤمنین را درک نکرده است ولى با وجود این، در کتاب رجال خود، او را در شمار اصحاب امیرالمؤمنین درج کرده است. سلمه در سال ۴۷ هجرى به دنیا آمده است و در سال ۱۲۲ هجرى از دنیا رفته است و در شمار فرقه زیدیه بشمار است. (طبقات ابن سعد / ج‏۶ / ص‏۲۲۱ ط. لیدن)

اگر با دقت متن طولانى همین حدیث را مطالعه نمائید، خواهید فهمید که حدیث مزبور از حیث متن هم علیل است مانند حدیث بعدى با متن و سندى علیل به این صورت:

نمونه سوم و چهارم:

۳ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد. وعلیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، جمیعاً، عن ابن محبوب، عن مالک بن عطیّه، عن أبیه، عن سلمه بن کهیل قال: أُتی أمیرالمؤمنین (ع) برجل قد قتل رجلاً خطأ، فقال له أمیرالمؤمنین: من عشیرتک وقرابتک؟ فقال: ما لی بهذه البلده عشیره ولا قرابه… الحدیث بطوله. (کافى / ج‏۷ / ص‏۳۶۴. فقیه / ج‏۴ / ص‏۱۳۹. تهذیب / ج‏۱۰ / ص‏۱۷۱)

در این حدیث دیه مقتول بر مردم آن شهرى تحمیل شده است که قاتل در آنجا به دنیا آمده است.

۴ – محمّد بن أحمد بن یحیی، عن یعقوب بن یزید، عن یحیى بن المبارک، عن عبداللَّه بن جبله، عن أبی عبداللَّه (ع) أنّه قال: من ترک رمى الجمار متعمّداً لم تحلّ له النِّساء. و علیه الحجُّ من قابل. (تهذیب / ج‏۵ / ص‏۲۶۴)

در سند این حدیث، عبداللَّه بن جبله الکنانى مستقیماً از امام صادق (ع) روایت می کند و چون میدانیم که امام صادق در سال ۱۴۸ هجرى رحلت کرده است و عبداللَّه بن جبله در سال ۲۱۹ فوت کرده است (رک: ابن النجاشى رقم ۵۶۳) فاصله این دو تاریخ ۷۱ سال است و نشان میدهد که عبداللَّه بن جبله نمیتواند مستقیماً از امام صادق روایت کند زیرا نه او را در شمار معمّرین یاد کرده ‏اند و نه در شمار اصحاب امام صادق. بلکه فقط در شمار اصحاب امام کاظم یاد شده است. بنابراین هرجا حدیثى مشاهده شود که ابن جبله مستقیماً از امام صادق روایت کرده است، حدیث مرسل خواهد بود. البتّه – در این گونه موارد – اگر بعد از استقراء بدست آوریم که مشایخ عبداللَّه بن جبله همگان ثقات و اثباتند تا حدّى میتوانیم به حدیث مرسل او توجّه کنیم ولى بعد از آنکه میبینیم که عبداللَّه بن جبله با کثرتى وافر از ابو جمیله و بطائنى روایت کرده است، با وجود وثاقت شخصى مرسلات او معتبر نخواهد بود گرچه به احتمال قوى راوى اصلى در این حدیث، اسحاق بن عمّار باشد که احکام حج را روایت می کند.

نمونه های دیگر از اسحاق بن عمار

۵ – سعد بن عبداللَّه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن عبداللَّه ابن هلال، عن عبداللَّه بن جبله، عن أبی عبداللَّه (ع) فی مُحرم نتف إبطه. قال: یطعم ثلاثه مساکین. (تهذیب / ج‏۵ / ص‏۳۴۰)

در مشابه این سند نیز، راوى اصلى اسحاق‏بن عمّار است که احکام حج را روایت می کند ولى روایات عبداللَّه بن جبله از اسحاق‏بن عمّار، گاهى با توسط ابوجمیله مفضل‏بن صالح صورت گرفته است که موجب سقوط حدیث و وهن سند خواهد گشت.

۶ – سعد بن عبداللَّه وعبداللَّه بن جعفر، جمیعاً، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال: قبض موسى بن جعفر (ع) وهو ابن أربع وخمسین سنه فی عام ثلاث وثمانین ومائه وعاش بعد جعفر (ع) خمساً وثلاثین سنه. (کافى / ج‏۱ / ص‏۴۸۶)

در این حدیث ابو بصیر از وفات امام کاظم (ع) خبر میدهد در حالى که ابو بصیر -خواه ابو بصیر اسدى باشد که در سال ۱۵۰ هجرت فوت کرده است و خواه معاصر او ابو بصیر مرادى که سال فوت او مشخّص نشده است- نمیتواند وفات موسى بن جعفر را در سال ۱۸۳ شاهد باشد.

این سند به علّت دیگرى هم معلول است زیرا راوى دیگر که عبداللَّه بن مُسکان است و از ابو بصیر وفات موسى بن جعفر را حکایت می کند خودش قبل از امام کاظم فوت کرده است: «مات فی أیّام أبی الحسن قبل الحادثه». (ابن النجاشى / رقم ۵۵۹)

۷ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه قال: سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر (ع) فقال: أخبرنی عن اللَّه متی کان؟ فقال: متی لم یکن حتّی أخبرک متی کان. سبحان من لم یزل ولا یزال فرداً صمداً لم یتّخذ صاحبه ولإ؛ظظو ولداً. (کافى / ج‏۱ / ص‏۸۸. توحید صدوق / ص‏۱۷۳)

این حدیث از حیث متن و سند علل فراوان دارد: قسمتى که درج شد یک فراز کوچک از حدیث مفصّل و مشروحى است که در کتاب روضه کافى با این متن و سند مندرج است:

۸ – عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه ثابت بن دینار الثمالی أبی منصور، عن أبی الربیع قال: حججنا مع أبی جعفر (ع) فی السنه الّتی کان حجّ فیها هشام بن عبدالملک وکان معه نافع مولی عمر بن الخطّاب فنظر نافع إلی أبی جعفر (ع) فی رکن البیت وقد اجتمع علیه الناس. فقال نافع: یا أمیرالمؤمنین! مَن هذا الّذی قد تداک علیه الناس؟ فقال: هذا نبیُّ أهل الکوفه. هذا محمّد بن علیّ. فقال: اشهد. لآتینّه فلأسألنّه عن مسائل لایجیبنی فیها إلّا نبیّ أو وصیُّ نبیّ. قال: فاذهب إلیه وسَلْهُ لعلّک تخجله. فجاء نافع حتّی اتّکأ على الناس ثمّ أشرف علی أبی جعفر فقال: یا محمّد بن علیّ! إنّی قرأت التوراه والإنجیل والزّبور والفرقان. وقد عرفت حلالها وحرامها. وقد جئت أسألک عن مسائل لایجیب فیها إلّا نبیٌّ أو وصیّ نبیّ أو ابن نبیّ. قال: فرفع أبو جعفر رأسه فقال: سل عمّا بدا لک. فقال: أخبرنی کم بین عیسی وبین محمّد (ص) من سَنه؟ قال: أخبرک بقولی أو بقولک؟ قال: أخبرنی بالقولین جمیعاً. قال: أمّا قولی فخمسمائه سنه وأمّا فی قولک فستمائه سنه. قال: فأخبرنی عن قول اللَّه عزّ وجلّ لنبیّه: (وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک مِن رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ) مَن الّذی سأل محمّد (ص) وکان بینه وبین عیسی خمسمائه سنه؟ قال: فتلا أبو جعفر (ع) هذه الآیه: (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ إِلَى المَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا) فکان من الآیات الّتی أراها اللَّه تبارک وتعالی محمّداً حیث أسری به إلی بیت المقدّس أن حشر اللَّه عزّ وجلّ، الأوّلین والآخرین من النبیّین والمرسلین ثمّ أمر جبریل فأذّن شفعاً وأقام شفعاً وقال فی أذانه: «حیّ علی خیر العمل». ثمّ تقدّم محمّد فصلّی بالقوم. فلمّا انصرف قال لهم: علی ما تشهدون؟ وما کنتم تعبدون؟ قالوا: نشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شریک له وأنّک رسول اللَّه. أخذ علی ذلک عهودنا ومواثیقنا. فقال نافع: صدقت یا أبا جعفر. فأخبرنی عن قول اللَّه عزّ وجلّ: (أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ کانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) قال: إنّ اللَّه تبارک وتعالی لمّا أهبط آدم إلى الأرض، کانت السماوات رتقاً لاتمطر شیئاً وکانت الأرض رتقاً لاتنبت شیئاً. فلمّا أن تاب اللَّه عزّ وجلّ علی آدم أمر السماء فتقطرت بالغمام ثمّ أمرها فأرخت عزالیها ثمّ أمر الأرض فأنبتت الأشجار وأثمرت الثمار وتفّهقت بالأنهار فکان ذلک‏رتقها وهذا فتقها. قال نافع: صدقت یاابن رسول اللَّه! فأخبرنی‏عن‏قول‏اللَّه عزّ وجلّ: (یَوْمَ‏تُبَدَّلُ‏الْأَرْضُ غَیْرَالْأَرْضِ وَالسَّموَاتُ). أیّ أرض تبدّل یومئذ؟ فقال أبو جعفر: أرض تنقّی خبزه یأکلون منها حتّی یفرغ اللَّه عزّ وجلّ من الحساب. فقال نافع: إنّهم عن الأکل لمشغولون. فقال أبو جعفر: أهم یومئذ أشغل أم إذ هم فی النار؟ فقال نافع: بل إذ هم فی النار. قال: فوَاللَّه ماشغلهم إذ دعوا بالطعام فأطعموا الزقُّوم ودعوا بالشراب فسقوا الحمیم، قال: صدقت یا ابن رسول‏اللَّه! ولقد بقیت مسأله واحده. قال: وما هی؟ {قال: أخبرنی عن اللَّه تبارک وتعالی متی کان؟ قال: ویلک متی لم یکن حتّی أخبرک متی کان. سبحان من لم یزل ولا یزال فرداً صمداً لم یتّخذ صاحبه ولا ولداً}. ثمّ قال: یا نافع! أخبرنی عمّا أسألک عنه. قال: وما هو؟ قال: ما تقول فی أصحاب النهروان؟ فإن قلت: إنّ أمیرالمؤمنین قتلهم بحقّ فقد ارتددت وإن قلت: إنّه قتلهم باطلاً فقد کفرت. قال: فولّی من عنده وهو یقول: أنت واللَّه أعلم الناس حقّاً حقّاً. فأتی هشاماً فقال له: ما صنعت؟ قال: دعنی من کلامک. هذا واللَّه أعلم الناس حقّاً حقّاً وهو ابن رسول اللَّه (ص) حقّاً ویحقُّ لأصحابه أن یتّخذوه نبیّاً.  (کافى / ج‏۸ / ص ۱۲۰ – ۱۲۲)

از مقابله این دو حدیث معلوم شد که راوى اصلى ابو الربیع شامى است که توثیق نشده است، جز بر اساس اصل عدالت. بنابراین سند حدیث کافى که گفت: «عن أبی حمزه قال: سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر (ع)» ارسال دارد (رک: کافى / ج‏۱/ ص‏۸۸. توحید صدوق / ص‏۱۷۳).

ثانیاً نافع بن ازرق حنظلى، رئیس فرقه خوارج بود و در سال ۶۵ هجرى مقتول شد (رک: طبرى / ج‏۵ / ص‏۶۱۴) و نمیتواند در عصر امام باقر (ع) صحنه ساز این مباحثه باشد و اگر نافع مولاى عمر بن خطّاب درست باشد که در سال ۱۱۷ هجرى فوت کرده است، این نافع گرچه ناصبى است ولى هرگز در شمار خوارج نبوده است و نه در موارد اتهام آن، او احادیث کثیره اى روایت کرده است که در صحاح و سنن اهل سنّت درج است و امام ابو عبداللَّه صادق او را به عنوان شاهد در مراسم وصیّت پدرش ابو جعفر باقر (ع) دعوت کرده است (رک: ارشاد مفید / ص‏۲۸۹. کافى / ج‏۱ / ص‏۳۰۷. مناقب ابن شهر آشوب/ ج‏۴ / ص‏۲۷۸. بحار مجلسى / ج‏۴۷ / ص‏۱۴).

بنابراین نافع مولاى ابن عمر نمیتواند صحنه ساز این مقاولات باشد خصوصاً خطاب آخر حدیث که نصّ در خارجى بودن او است.

شگفت است که همین حدیث با همین سند در تفسیر قمّى به صورت تقطیع در ص‏۲۱۷ و ص‏۶۱۰ نقل شده است ولى با این عبارت:

۹ – حدّثنی أبی، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه الثمالی، عن أبی الربیع قال: حججت مع أبی جعفر (ع) فی السنه الّتی حجّ فیها هشام بن عبدالملک وکان معه نافع ابن الأزرق مولی عمر بن الخطّاب فنظر نافع إلی أبی جعفر (ع)… الحدیث.

گویا یک تن از روات حدیث احتیاطاً نوشته است: «نافع ابن الأزرق مولی عمر ابن الخطّاب» و اشکال حدیث را دو چندان کرده است.

البتّه این مقاوله را به عبداللَّه بن نافع بن الازرق هم نسبت داده ‏اند که اشکال تاریخى را منتفى میسازد. بدین صورت:

۱۰ – عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن علیّ بن داود الیعقوبی، عن عیسى بن عبداللَّه العلوی قال: وحدّثنی الأسبدی و محمّد بن مبشّر أنّ عبداللَّه بن نافع ابن الأزرق کان یقول: لو أنّی علمت أنّ بین قطریها أحداً تبلغنی إلیه المطایا یخصمنی أنّ علیّاً قتل أهل النهروان وهو لهم غیر ظالم، لرحلت إلیه. فقیل له: ولا ولده؟ فقال: أفی ولده عالم؟ فقیل له: هذا أوّل جهلک. وهم یخلون من عالم؟ قال: فمن عالمهم الیوم؟ قیل: محمّد بن علیّ بن الحسین ابن علیّ (ع). قال: فرحل إلیه فی صنادید أصحابه حتّی أتى المدینه فاستأذن علی أبی جعفر (ع) فقیل له: هذا عبداللَّه بن نافع. فقال: وما یصنع بی وهو یبرأ منِّی ومن أبی طَرَفی النهار. فقال له أبو بصیر الکوفیّ: جعلت فداک؛ إنّ هذا یزعم أنّه لو علم أنّ بین قطریها أحداً تبلغه المطایا إلیه یخصمه أنّ علیّاً قتل أهل النهروان وهو لهم غیر ظالم لرحل إلیه. فقال له أبو جعفر: أتراه جاءنی مناظراً؟ قال: نعم… إلی أن قال له أبو جعفر: ما تقول فی هذا الحدیث: «لأعطینّ الرایه غداً رجلاً یحبُّ اللَّه ورسوله ویحبّه اللَّه ورسوله کرّار غیر فرّار، لایرجع حتّی یفتح اللَّه علی یدیه». فقال: هو حقٌّ لا شک فیه ولکن أحدث علیٌّ الکفر بعد تحکیمه الحکمین. فقال له أبو جعفر: أخبرنی عن اللَّه عزّ وجلّ أحبّ علیّ بن أبی طالب – یوم أحبّه – وهو یعلم أنّه یقتل أهل النهروان أم لم یعلم؟ قال: إن قلت لا، کفرت. قال: فقال: قد علم. قال: فأحبّه اللَّه علی أن یعمل بطاعته أو علی أن یعمل بمعصیته؟ فقال: علی أن یعمل بطاعته. فقال له أبو جعفر: فقم مخصوماً. فقام وهو یقول: «حتّی یتبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر» اللَّه أعلم حیث یجعل رسالته. (کافى / ج‏۸ / ص ۳۴۹ – ۳۵۱)

البتّه اگر این شرح و این مقاوله درست باشد، از نظر سند – ظاهراً – اشکالى نخواهد بود گرچه متن حدیث، و خصوصاً از حیث استدلال، قابل تأمّل است. رویهم رفته اصل داستان مقاوله و مشاجره، به اقاصیص قصّاصین شباهت بیشترى دارد و به خاطر همین قصّه بودن است که نامهاى اشخاص جابجا می شود و گاهى نام قهرمان داستان را عوض می کنند. مثلاً، همین داستان به نام ابرش کلبى هم روایت شده است بدین صورت:

۱۱ – حدّثنی أبی، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عَمیره، عن أبی بکر الحضرمیّ، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: خرج هشام بن عبدالملک حاجّاً ومعه الأبرش الکلبیُّ فلقی أبا عبداللَّه (ع) فی المسجد الحرام. فقال هشام للأبرش: تعرف هذا؟ قال: لا. قال: هذا الّذی تزعم الشیعه أنّه نبیٌّ من کثره علمه. فقال الأبرش: لأسألنّه عن مسائل لایجیبنی فیها إلّا نبیٌّ أو وصیّ نبیّ. فقال هشام: وددت أنّک فعلت ذلک. فلقی الأبرش أبا عبداللَّه فقال: یا أبا عبداللَّه! أخبرنی عن قول اللَّه تعالى: (أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ کانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا). الحدیث بطوله وفی آخره: وکان الأبرش ملحداً. (تفسیر قمّى / ص ۴۲۷ و ۴۲۸)

۱۲ – البرقی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام، عن زراره، عن أبی جعفر (ع) قال: سأله الأبرش الکلبیّ عن قول اللَّه عزّ وجلّ: (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ) قال: تبدّل خبزه نقیّ یأکل الانسان منها حتّی یفرغ من الحساب فقال الأبرش: إنّ الناس یومئذ لفی شغل عن الأکل… الحدیث.

(محاسن برقى / ص‏۳۹۷. ومثله فی تفسیر العیاشی مرسلاً / ج‏۲ / ص‏۲۳۷)

۱۳ – قال الأبرش الکلبی لهشام مشیراً إلى الباقر (ع): من هذا الّذی احتوشته أهل العراق یسألونه؟ قال: هذا نبیُّ الکوفه. وهو یزعم أنّه ابن رسول اللَّه (ص) وباقر العلم ومفسِّر القرآن.. فاسأله مسأله لایعرفها. فأتاه وقال: یا ابن علیّ! قرأت التوراه والإنجیل والزّبور والفرقان؟ قال: نعم. قال: فإنّی أسألک عن مسائل. قال: کم الفتره الّتی کانت بین محمّد وعیسی (ع). قال: أمّا فی قولنا {فسبعمائه} سنه وأمّا فی قولک فستمائه سنه. قال: فأخبرنی عن قوله تعالى: (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ…) الحدیث.

(مناقب ابن شهر آشوب / ج‏۴ / ص‏۱۹۸. بحار مجلسى / ج‏۴۶ / ص‏۳۵۵)

در سؤالات ابرش کلبى از مسئله قتال اهل نهروان سخنى مطرح نیست، زیرا او جزء خوارج نبوده است. نام او سعید بن الولید است و کنایه اش ابو مجاشع. در عهد هشام بن عبدالملک کاتب و مشاور او بوده است. جالب است که میبینیم دسته دیگرى از محدّثان وقایع نگار همین مسائل را در کتاب بحار الأنوار مجلسى به نقل از همین مناقب ابن شهر آشوب و ارشاد مفید و احتجاج طبرسى به عمرو بن عبید بصرى نسبت داده ‏اند.

۱۴ – محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن عیسى الیقطینیّ قال: بعث إلیّ أبوالحسن (ع) رزم ثیاب وغلماناً ودنانیر وحجّه لی وحَجّه لأخی موسى بن عبید وحَجّه لیونس بن عبدالرّحمن فأمرنا أن نحجّ عنه. فکانت بیننا مائه دینار أثلاثاً فیما بیننا. فلمّا أردت أن أُعبِّئ الثِّیاب رأیت فی أضعاف الثِّیاب طیناً. فقلت للرسول: ما هذا؟ فقال: لیس یوجه بمتاع إلّا جعل فیه طیناً من قبر الحسین (ع) ثمّ قال الرسول: قال أبوالحسن: هو أمان بإذن اللَّه. وأمرنا بالمال بأُمور من صله أهل بیته وقوم محاویج لایؤبه بهم. وأمر بدفع ثلاثمائه دینار إلی {أمه الرّحیم‏} امرأه کانت له وأمرنی أن أُطلِّقها عنه وأُمتِّعها بهذا المال. وأمرنی أن أشهد علی طلاقها صفوان بن یحیی وآخر، نسی محمّد بن عیسی اسمه. (تهذیب / ج‏۸ / ص‏۴۰)

در این متن، مراد از ابوالحسن، على بن یقطین است نه امام ابوالحسن الرضا (ع). شرح مسئله را طى یک بحث در مقاله جداگانه پرداخته ام. (رک: کیهان فرهنگى سال ۵، شماره ۴). اصولاً محمّد بن عیسى عهد حضرت رضا را درک نکرده است. این متن را هم در کتاب رجال خود درج کرده است نه در کتاب قرب الاسناد خود. خطاى اصلى از ابو جعفر محمّد بن احمد بن یحیى اشعرى است که تصوّر کرده است منظور از ابوالحسن، ابوالحسن الرضا (ع) است و آن را در سلک احادیث فقهى درج کرده است. ابن قولویه که همین متن را در کتاب کامل الزیارات خود مندرج کرده است، گرچه متنبه بوده است که یقطینى عهد حضرت رضا را درک نکرده است و لذا سند را مرسل آورده است و بدین‏ صورت متن حدیث را تلخیص کرده ‏است ولى متنبّه اشکال اصلى نشده است، ملاحظه کنید:

۱۵- حدّثنی أبی وجماعه، عن سعد بن عبداللَّه، عن محمّد بن عیسی، {عن‏رجل‏} قال: بعث إلیّ أبوالحسن الرضا (ع) من خراسان ثیاب رزم وکان بین ذلک طین. فقلت للرسول: ما هذا؟ قال: طین قبر الحسین (ع) ما کان یوجه شیئاً من الثِّیاب ولا غیره إلّا ویجعل فیه الطین. وکان یقول: هو أمان بإذن اللَّه.

(کامل الزیارات / ص‏۲۷۸ / ط. نجف / ص‏۲۹۲ / ط. طهران)

۱۶ – أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن علیّ بن مهزیار، عن رجل سأل الماضی (ع) عن الصلاه فی جلود الثعالب. فنهی عن الصلاه فیها وفی الثوب الّذی یلیها. فلم أدر أیّ الثوبین: الّذی یلصق بالوبر أو الّذی یلصق بالجلد؟ فوقّع (ع) بخطّه: الّذی یلصق بالجلد. قال: وذکر أبوالحسن (ع) أنّه سأله عن هذه المسأله. فقال: لا تصلّ فی الثوب الّذی فوقه ولا فی الّذی تحته.

(کافى / ج‏۳ / ص‏۳۹۹. تهذیب / ج‏۲ / ص‏۲۰۶)

جمله آخر حدیث که میگوید: «قال: و ذکر أبوالحسن» فاعل «قال» محمّد بن عبدالجبّار است و منظورش از «أبوالحسن» على بن مهزیار اهوازى است نه ابوالحسن امام هادى. و مفاد حدیث آن است که ابوالحسن على بن مهزیار یادآور شد که شخصاً همین مسئله را در ضمن یک مکاتبه و یا مقاوله از امام هادى پرسیده است و پاسخ داده ‏اند که «لاتصلّ فی الثوب الّذی فوقه ولا فی الّذی تحته». بنابراین جمله دعائیه «سلام» باید به این صورت مکتوب شود: «و ذکر أبوالحسن أنّه سأله (ع) عن هذه المسأله».

برخى از اقدمین اصحاب – با همان تصوّر اشتباه آمیز – متنبّه اضطراب متن و بیانسجامى عبارت شده ‏اند و متن حدیث را بدین صورت اصلاح کرده ‏اند:

۱۷ – محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن علیّ بن مهزیار، عن رجل سأل الرضا (ع) عن الصلاه فی جلود الثعالب. فنهی عن الصلاه فیها وفی الّذی یلیها. فلم أدر أیّ الثوبین؟ الّذی یلصق بالوبر، أو الّذی یلصق بالجلد؟ فوقّع (ع) بخطّه: الّذی یلصق بالجلد. وذکر أبوالحسن (ع) أنّه {سُئِل‏} عن هذه المسأله، فقال: لاتصلّ فی الّذی فوقه ولا فی الّذی تحته. (تهذیب / ج‏۲ / ص‏۲۰۶)

با این اصلاحیّه امام هادى به عنوان راوى قلمداد شده است در حالى که قهراً اشتباه است. البتّه این حدیث از حیث متن هم سقط دارد و اصل حدیث بدین صورت بوده است:

* أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن علیّ بن مهزیار، عن رجل سأل أبا الحسن (ع) عن الصّلاه فی جلود الثعالب. فنهی عن الصّلاه فیها وفی الثوب الذی یلیها. فلم أدر أیّ الثّوبین: الّذی یلصق بالوبر أو الذی یلصق بالجلد. {فسأل أبا الحسن عن ذلک‏} فوقّع (ع) بخطّه: الّذی یلصق بالجلد. قال: وذکر أبوالحسن أنّه سأله(ع) عن هذه المسأله فقال: لاتصلّ فی الثّوب الّذی فوقه ولا فی الّذی تحته.

۱۸ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر (ع) قال: قال: إنّ رسول اللَّه (ص) سأل جبرئیل: کیف کان مهلک قوم صالح (ع) فقال: یا محمّد! إنّ صالحاً بعث إلی قومه وهو ابن ستّ عشره سنه فلبث فیهم حتّی بلغ عشرین ومائه سنه لایجیبونه إلی خیر… الحدیث بطوله.

(کافى / ج‏۸ / ص‏۱۸۵)

حسن بن محبوب عهد ابو حمزه را درک نکرده است و لذا است که او را -بالاتفاق- در شمار اصحاب امام کاظم و حضرت رضا ثبت کرده ‏اند از آن رو که در سال ۱۴۹ هجرى به دنیا آمده است. اگر عهد ابو حمزه را درک کرده باشد باید عهد امام باقر و عهد امام صادق را نیز درک کرده باشد در حالى که هیچ کس او را در شمار اصحاب امام باقر و یا اصحاب امام صادق بشمار نیاورده است. بنابراین حدیث حسن بن محبوب از ابو حمزه ثمالى مرسل و بر سبیل وجاده خواهد بود. اتهام وارده اتهامى نیست که بعد از وفات او وارد شده باشد. اتهامى است که معاصران ابن محبوب بر او وارد می کرده ‏اند از آن رو که با مشاهده سیماى او روشن بود که عهد ابو حمزه را درک نکرده است. در این زمینه براى شرح بیشتر به مقاله حسن بن محبوب که در مجله فقه شماره ۱۲ سال ۷۶ مندرج است مراجعه نمائید. روایات ابن محبوب از ابو حمزه ثمالى در کتب اربعه معدود است و از رقم ۱۰ تجاوز نمی کند ولى در سایر جوامع فراوان است. سه حدیث او طى شماره ۷ و ۸ و ۹ در همین مقاله و همین فصل گذشت که بیواسطه از ابو حمزه روایت می کرد.

۱۹ – محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (ع)، عن جابر بن عبداللَّه الأنصاری قال: دخلت علی فاطمه (ع) وبین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم (ع): ثلاثه منهم محمّد. وثلاثه منهم علیّ.

(کافى / ج‏۱ / ص‏۵۳۲. فقیه صدوق / ج‏۴ / ص‏۱۸۰. کمال الدین / ص‏۳۱۳ وفیه «أربعه منهم علیّ»)

این حدیث هم مانند سایر احادیثى که ابن محبوب از اصحاب امام باقر و یا اصحاب امام صادق روایت می کند، مرسل است. به همین ترتیب روایت ابن محبوب از محمّد بن اسحاق بن یسار صاحب سیره رسول اللَّه که در سال ۱۵۱ هجرى فوت کرده است (رک: کافى / ج‏۸ / ص‏۹۵). و هکذا روایت ابن محبوب از مقاتل بن سلیمان که در سال ۱۵۰ هجرى فوت کرده است (رک: فقیه/ ج‏۴/ ص‏۱۷۴. کافى/ ج‏۸ / ص‏۲۳۳) در شمار مرسل خواهد رفت. این چند حدیث در این باب و این فصل به صورت نمونه بود. سایر موارد که مورد تنبّه قرارنگرفته است در باب اعضال، انقطاع، ارسال، انقطاع خفى، ارسال خفى، تحریف، تصحیف باید ملاحظه شود.

۲۰ – عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عبداللَّه بن الحجّال، عن أحمد بن عمر الحلبیّ، عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبداللَّه (ع) فقلت له: جعلت فداک. إنّی أسألک عن مسأله. ههنا أحد یسمع کلامی؟ قال: {فرفع أبو عبداللَّه ستراً بینه وبین بیت آخر فأطلع فیه ثمّ قال:} یا أبا محمّد! سل عمّا بدا لک. قال: قلت: جعلت فداک، إنّ شیعتک یتحدّثون أنّ رسول اللَّه (ص) علّم علیّاً (ع) باباً یفتح له منه ألف باب… الحدیث بطوله.  (کافى / ج‏۱ / ص ۲۳۸ – ۲۴۰)

راوى این حدیث، خواه ابو بصیر مرادى باشد و یا ابو بصیر اسدى باشد، کور و نابینا بوده است و کورى او با این عبارت سازگارى ندارد که گفت: «ابو عبداللَّه پرده اى را که بین آن اطاق و اطاق دیگر بود، بالا زد و به آن اطاق سرک کشید و بعد گفت: هرچه میخواهى بپرس که کسى در اینجا نیست». این گونه شواهد میتواند اتهام جعل را تقویت کند.

۲۱ – عدّه من أصحابنا، عن سهل بن زیاد. ومحمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد. وعلیُّ بن إبراهیم، عن أبیه. وحُمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد، کلّهم، عن الحسن ابن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبداللَّه عن شی‏ء من الفرائض فقال لی: ألا أخرج لک کتاب علیّ (ع). فقلت: کتاب علیّ لم یدرس؟ فقال: یا أبا محمّد! إنّ کتاب علیّ لم یدرس. فأخرجه {فإذا کتاب جلیل وإذا فیه رجل مات وترک عمّه وخاله }. قال: للعمّ الثلثان وللخال الثلث.

(کافى / ج‏۷ / ص‏۱۱۹. تهذیب / ج‏۹ / ص‏۳۲۴)

این حدیث هم با کور بودن ابو بصیر سازگارى ندارد. شاید در نام بردن ابو بصیر تخلیطى از جانب ابن محبوب صورت گرفته باشد که به جاى زراره و یا محمّد بن مسلم نام ابو بصیر را به میان آورده است. ابن محبوب در اوائل کودکى و حدود سن ده سالگى محضر ابن رئاب را درک کرده است و احتمال اینکه حدیث على بن رئاب را دقیقاً ضبط نکرده باشد قطعى است.

۲۲ – الحسین بن سعید، عن صفوان، عن عبداللَّه بن بکیر، عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبداللَّه (ع) فی یوم جمعه وقد صلّیت الجمعه والعصر. فوجدته قد باه -أی جامع- {فخرج إلیّ فی ملحفه} ثمّ دعا جاریته فأمرها أن تضع له ماء تصبّه علیه. فقلت له: أصلحک اللَّه ما اغتسلت؟ فقال: ما اغتسلت بعد ولا صلّیت. فقلت له: قد صلّینا الظهر والعصر جمیعاً. قال: لابأس. (تهذیب / ج‏۳ / ص‏۱۳)

شرحى که در این متن آمده است با کور بودن ابو بصیر ناسازگارى بیشترى دارد. ادّعاى اینکه من امام صادق را در حالى یافتم که با حلیله خود مباشرت کرده بود. اتهام جعل را افزایش میدهد. نظایر این احادیث در کتب حدیثى باز هم یافت می شود. به تهذیب / ج‏۳ / ص‏۱۷. کافى / ج‏۱ / ص‏۴۷۴ مراجعه شود.

۲۳ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن أبی هارون مولی آل جَعْده قال: کنت جلیساً لأبی عبداللَّه (ع) بالمدینه ففقدنی أیّاماً. ثمّ إنّی جئت إلیه فقال لی: لم أرک منذ أیّام یا أبا هارون. فقلت: ولد لی غلام. فقال: بارک اللَّه فیه. بما سمّیته؟ قلت: سمّیته محمّداً. قال: {فأقبل بخدّه نحو الأرض‏} وهو یقول: محمّد. محمّد. محمّد. حتّی کاد یلصق خدّه بالأرض… الحدیث بطوله. (کافى / ج‏۶ / ص‏۳۹)

ابو هارون راوى این حدیث مکفوف است. یعنى کورى که چشمهاى او بسته است. با توجّه به این نکته، ناسازگارى این متن که امام صادق با شنیدن نام محمّد «محمّد محمّد گویان سر خم کرد و تعظیم نمود» روشن است. خصوصاً ادّعاى او که خود را جلیس و ندیم آن سرور معرفى می کند، در حالى که ابو عمرو کشّى به روایت از امام صادق او را ملعون میداند. (رک: کشّى / ص‏۲۲۲). نام او موسى بن عمیر است. به کتاب معرفه الحدیث ص‏۲۳۴ مراجعه کنید.

۲۴ – حدّثنی حمدویه قال: حدّثنی الحسن بن موسی، حدّثنی محمّد بن سنان قال: دخلت علی أبی الحسن موسى (ع) قبل أن یحمل إلى العراق بسنه {وعلیٌّ ابنه بین یدیه }. فقال لی: یا محمّد! قلت: لبّیک. قال: إنّه سیکون فی هذه السنه حرکه فلا تحرّج منها. {ثمّ أطرق ونکت بیده فی الأرض ثمّ رفع رأسه إلیّ‏} وهو یقول: (وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ). قلت: وما ذاک جعلت فداک… الحدیث بطوله. (رجال کشّى / ص‏۵۰۸. عیون أخبار الرضا / ج‏۱ / ص‏۳۲)

محمّد بن سنان کور و مکفوف بوده است. (رک: معرفهالحدیث/ ص‏۲۰۵ – ۲۰۹) ولى در متن حدیث از زبان خودش حکایت می کند که بینا بوده است. این حدیث در کتاب کافى به این صورت مندرج است:

۲۵ – محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ وعبیداللَّه بن المرزبان، عن ابن سنان قال: دخلت علی أبی الحسن موسی (ع) من قبل أن یقدم العراق بسنه {وعلیٌّ ابنه جالس بین یدیه. فنظر إلیّ‏} فقال: یا محمّد! أما إنّه سیکون فی هذه السنه حرکه فلا تجزع لذلک… الحدیث بطوله.

(کافى / ج‏۱ / ص‏۳۱۹)

از نسخه کافى عبارت «ثمّ أطرق رأسه ونکت الأرض بیده ثمّ رفع رأسه إلیّ» اسقاط شده است ولى در مقابل آن، عبارت: «وعلیٌّ ابنه جالس بین یدیه فنظر إلیّ» گواهى میدهد که راوى مدّعى بینائى است. محمّد بن سنان متّهم بود که از اوّل کودکى نابینا و مکفوف البصر بوده است و این طعن عظیمى بود بر احادیث و کتابهائى که بر مردم املاء می کرد و میگفت: من این احادیث را در دوره جوانى استماع کرده ام و به کتابت آورده ام ولى بعداً به کورى و نابینائى دچار شده ام. این احادیث که بر بینائى او شهادت میدهد و اصرار هم دارد که در متن حدیث سندى ارائه کند که بینائى او را به اثبات برساند حجت نخواهد بود، زیرا از زبان خودش روایت شده است مانند این حدیث دیگر:

۲۶ – حمدویه، حدّثنا أبو سعید الآدمیّ، عن محمّد بن علیّ وعبیداللَّه بن المرزبان، عن محمّد بن سنان قال: شکوتُ إلى الرضا (ع) وجع العین {فأخذ قرطاساً فکتب إلی أبی جعفر (ع) فدفع الکتاب إلى الخادم‏} وأمرنی أن أذهب معه. وقال: اکتم. فأتیناه وخادم قد حمله. ففتح الخادم الکتاب بین یدی أبی جعفر (ع) {فجعل أبو جعفر ینظر فی الکتاب ویرفع رأسه إلى السماء ویقول: باخ. باخ. ففعل ذلک مراراً}. فذهب کلُّ وجع فی عینی وأبصرت بصراً لایبصره أحد. فقلت لأبی جعفر (ع): جعلک اللَّه شَخیِنا علی هذه الأُمّه کما جعل عیسى بن مریم شَخِینا علی بنی إسرائیل. ثمّ قلت له: یا شبیه صاحب فطرس. وانصرفت. فما زلت صحیح البصر حتّی أذعت ما کان من أبی جعفر (ع) فی أمر عینی فعاودنی الوجع… الحدیث بطوله.

(رجال کشّى / ص‏۵۸۲. بحار مجلسى / ج‏۵۰ / ص‏۶۶)

در متن حدیث اصرار شده است که بینائى چشم را اثبات کند و تنها به دردمندى آن اعتراف کند که آنهم با معجزه امام جواد، در سن یک سالگى که در آغوش موفّق خادم بود، شفا یافته است و مدتها چشم بینا وسالمى داشته است ولى عبارتى را که از امام جواد حکایت می کند که فرموده است: «باخ. باخ» یعنى «ببین. ببین» گواهى میدهد که نابینا بوده است و بینا شده است و به همین تناسب ابو جعفر جواد را به عیسى بن مریم تشبیه می کند که عیسى کور نابینا را شفا میبخشید و به عنوان «شخینا» یعنى جلوه گاه جلال الهى شهرت یافت.

۲۷ – حمدویه قال: حدّثنی الحسن بن موسى الخشّاب قال: حدّثنا إبراهیم بن أبی محمود قال: دخلت علی أبی جعفر (ع) ومعی کتب إلیه من أبیه. {فجعل یقرؤها ویضع کتاباً کتاباً علی عینیه ویقول: خطّ أبی واللَّه، ویبکی؛ حتّی سالت دموعه علی خدّیه }. فقلت له: جعلت فداک. قد کان أبوک ربّما قال لی فی المجلس الواحد مرّات: أسکنک اللَّه الجنّه. أدخلک اللَّه الجنّه. قال: فقال: وأنا أقول: أدخلک اللَّه الجنّه. فقلت: جعلت فداک تضمن لی عن ربّک أن یدخلنی الجنّه؟ قال: نعم. قال: فأخذت رجله فقبّلتها. (رجال کشّى / ص‏۵۶۷)

ابو عمرو کشّى در همین ص‏۵۶۷، از استاد خود نصر بن الصباح حکایت می کند که ابراهیم بن ابى محمود، کور و مکفوف البصر بود و در حدود بیست و پنج برگ از امام کاظم روایت داشت. اگر این راوى کور باشد کورى او با متن حدیث ناسازگار است. این راوى در یک حدیث دیگر نیز ادّعاى رؤیت و سلامت بصر کرده است.

(رک: کافى / ج‏۴ / ص‏۵۳۱. تهذیب / ج‏۵ / ص‏۲۸۱. عیون أخبار الرضا / ج‏۲ / ص‏۱۸)

۲۸ – محمّد بن یحیی ومحمّد بن عبداللَّه، عن عبداللَّه بن جعفر، عن الحسن بن ظریف وعلیُّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد، عن بکر بن صالح، عن عبدالرّحمن بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: قال أبی لجابر بن عبداللَّه الأنصاری: إنّ لی إلیک حاجه فمتی یخفُّ علیک أن أخلو بک فأسألک عنها؟ فقال له جابر: أیُّ الأوقات أحببته. فخلا به فی بعض الأیّام فقال له: یا جابر! أخبرنی عن اللّوح الّذی رأیته فی ید أُمِّی فاطمه (ع) وما أخبرتْک به أُمّی أنّه فی ذلک اللّوح مکتوب. فقال جابر: أشهد باللَّه أنّی دخلت علی أُمّک فاطمه فی حیاه رسول اللَّه فهنّیتها بولاده الحسین (ع) ورأیت فی یدیها لوحاً أخضر ظننت أنّه من زمرّد ورأیت فیه کتاباً أبیض شبه لون الشمس. فقلت لها: بأبی وأُمّی یا بنت رسول اللَّه! ما هذا اللّوح؟ فقالت: هذا لوح أهداه اللَّه إلی رسوله فیه اسم أبی واسم بعلی واسم ابنیّ واسم الأوصیاء من ولدی. وأعطانیه أبی لیبشّرنی بذلک. قال جابر: فأعطتنیه أُمّک فاطمه فقرأته واستنسخته. فقال له أبی: فهل لک یا جابر أن تعرضه علیّ؟ قال: نعم. فمشی معه أبی إلى منزل جابر فأخرج صحیفه من رقّ فقال: یا جابر! انظر فی کتابک لأقرأ أنا علیک. فنظر جابر فی نسخته فقرأه أبی. فما خالف حرف حرفاً. فقال جابر: فأشهد باللَّه أنّی هکذا رأیته فی اللّوح مکتوباً… الحدیث بطوله.

 (کافى/ ج‏۱/ ص‏۵۲۶. غیبت نعمانى/ص‏۶۲. غیبت طوسى/ص‏۹۳. اکمال‏الدین صدوق/ ص‏۳۰۸. عیون اخبار الرضا / ج‏۱ / ص‏۴۱. رک: بحار مجلسى / ج‏۳۶ / ص‏۱۹۵)

سال وفات جابر انصارى سال ۷۵ هجرى است. امام صادق ۸ سال بعد از فوت جابر متولد شده است؛ بنابراین امام صادق (ع) نمیتواند شاهد این ماجرا باشد. امام سجّاد در سال ۹۵ هجرت رحلت کرده است و جابر انصارى در سال ۷۵، یعنى در دوران بیست سال آخر از امامت امام سجّاد، جابر زنده نبود تا چه رسد به دوران امامت امام باقر که از سال ۹۵ شروع شد و در سال ۱۱۴ خاتمه یافت؛ بنابراین جابر انصارى فقط دوره نوجوانى امام باقر را درک کرده است نه دوره امامت او را. بدین حدیث بنگرید:

۲۹ – حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبه وإسحاق بن إبراهیم، جمیعاً، عن حاتم. قال أبو بکر: حدّثنا حاتم بن إسماعیل المدنیّ، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه قال: دخلنا علی جابر بن عبداللَّه فسأل عن القوم حتّی انتهی إلیّ. فقلت: أنا محمّد بن علیّ بن الحسین. فأهوی بیده إلی رأسی فنزع زرّی الأعلی ثمّ نزع زرّی الأسفل ثمّ وضع کفّه بین ثَدْیَیَّ وأنا یومئذ غلامٌ شابٌّ. فقال: مرحباً بک یا ابن أخی! سل عمّا شئت. {فسألته وهو أعمی…} الحدیث بطوله فی باب الحج.

(صحیح مسلم / ص‏۸۸۶. بحار مجلسى / ج‏۴۶ / ص‏۲۲۴. امالى طوسى / ج‏۲ / ص‏۱۵. بحار مجلسى / ج‏۲۱ / ص‏۴۰۲. سنن ابن ماجه / ص‏۱۰۲۲. سنن دارمى / ج‏۲/ ص‏۴۵)

در این حدیث روشن است که جابر در عهد نوجوانى امام باقر نابینا بوده است. یعنى تقریباً در سال ۷۰ هجرى که امام باقر ۱۳ ساله بود؛ بنابراین ماجراى لوح و مقابله نسخه آن بیاساس است. صورت دیگرى از این ملاقات با جابر بدین وجه ارائه شده است:

۳۰ – نقل عن أبی الزُّبیر محمّد بن مسلم المکی أنّه قال: کنّا عند جابر بن عبداللَّه فأتاه علیُّ بن الحسین ومعه ابنه محمّد – وهو صبیُّ – فقال علیٌّ لابنه: قبّل رأس عمّک. فدنا محمّد من جابر فقبّل رأسه. فقال جابر: من هذا؟ – وکان قد کفّ بصرُه – فقال له علیٌّ: هذا ابنی محمّد. فضمّه جابر إلیه وقال: یا محمّد! محمّد رسول اللَّه یقرأ علیک السلام… الحدیث. (بحار مجلسى / ج‏۴۶ / ص‏۲۲۷. کشف الغمه / ج‏۲ / ص‏۳۲۱)

 31 – محمّد بن علیّ بن محبوب، عن محمّد بن عیسى العبیدیّ، عن الحسن بن علیّ، عن إبراهیم بن عبدالحمید قال: سمعت أبا عبداللَّه (ع) یقول: إنّ أمیرالمؤمنین (ع) کان إذا أراد قضاء الحاجه وقف علی باب المذهب ثمّ التفت یمیناً وشمالاً إلی ملکیْه فیقول: أمیطاعنّی فلکما اللَّه علیّ أن لا أحدث حدثاً حتّی أخرج إلیکما.

(تهذیب / ج‏۱ / ص‏۳۵۱. فقیه / ج‏۱ / ص‏۲۳)

۳۲ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن رفاعه بن موسى، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص) من کان یؤمن باللَّه والیوم الآخر فلا یدخل الحمّام إلّا بمئزر. من کان یؤمن باللَّه والیوم الآخر فلا یرسل حلیلته إلی الحمّام.

(کافى / ج‏۶ / ص ۴۹۷ و ۵۰۲. جامع ترمذى / ج‏۴ / ص‏۱۹۹)

اگر با تاریخ صدر اسلام و احادیث ابواب طهارت آشنا باشیم، میدانیم که در زمان رسول خدا در منطقه مدینه و مکه مستراحى نبود و نه حمّامى و نه وسایل بهداشتى و لذا براى بول کردن به پشت بامها میرفتند و یا کنار دیوارى و پشت درختى نهان می شدند و براى قضاى حاجت به درّه ها و خرابه ها و نخلستانهاى متروکه جا میگرفتند و لذا است که این رشته احادیث فریقین علیل و بیاعتبار است گرچه فراوان روایت شده است. اینک با نمونه این روایات آشنا می شویم که امکانات بهداشتى مکه و مدینه و حتّى عراق را روشن میسازد:

۳۳ – عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الهیثم بن أبی مسروق، عن الحکم ابن المسکین، عن محمّد بن مروان، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول والآخر میزاب ماء فاختلطا ثمّ أصابک ما کان به بأس.

(کافى / ج‏۱ / ص‏۱۳ باب اختلاط ماء المطر بالبول)

۳۴ – أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الکاهلی، عن رجل، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: قلت: أمرُّ فی الطریق فیسیل علیّ المیزاب فی أوقات أعلم أنّ الناس یتوضّئون؟ قال: لیس به بأس. لا تسأل عنه. قلت: ویسیل علیّ من ماء المطر أری فیه التغیّر وأری فیه آثار القذر فتقطر القطرات علیّ وینتضح علیّ منه. والبیت یتوضّأ علی سطحه فیکفُ علی ثیابنا. قال: ما بذا بأس. لاتغسله. کلّ شی‏ء یراه ماء المطر فقد طهر. (کافى / ج‏۳ / ص‏۱۳)

۳۵ – عن عبداللَّه بن المغفّل قال: قال رسول اللَّه (ص): لایبولنّ أحدکم فی مستحمّه فانّ عامّه الوسواس منه. (ابن ماجه / ص‏۱۱۱.ترمذى / ج‏۱ / ص‏۱۷)

 طنافسى در شرح این حدیث میگوید: نهى رسول خدا مربوط به دورانى بود که مردم براى غسل کردن، گودالى حفر می کردند که قهراً غساله آن در گودال باقى میماند تا کم‏کم به زمین فرو میرفت. ولى امروز در جائى غسل می کنند که با قیر و صاروچ مسلّح شده است و غساله را به داخل چاه هدایت می کند و اگر کسى در آنجا ادرار کرده باشد، ضمن غسل کردن و سایر شستشوها تطهیر می شود.

۳۶ – محمّد بن علیّ بن محبوب، عن محمّد بن عیسى العبیدیّ، عن درست، عن إبراهیم بن عبدالحمید، عن أبی الحسن (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) علی عایشه وقد وضعت قمقمتها فی الشمس. فقال: یا حمیراء! ما هذا؟ قالت: أغسل رأسی وجسدی. قال: لاتعودی فإنّه یورث البرص. (تهذیب / ج‏۱ / ص‏۳۶۶)

۳۷ – عن واسع بن حِبّان، عن عبداللَّه بن عمر قال: لقد ظهرتُ ذات یوم من الأیّام علی ظهر بیتنا فرأیت رسول اللَّه (ص) قاعداً على لبنتین مستقبل بیت المقدّس لحاجته.

 (صحیح بخارى / ج‏۱ / ص‏۴۹. صحیح مسلم / ج‏۱ / ص‏۲۲۵. ابن ماجه / ج‏۱/ ص‏۱۱۶. دارمى / ج‏۱ / ص‏۱۷۱)

۳۸ – عن عروه بن الزُّبیر، عن عائشه أنّ أزواج النبیّ (ص) کنّ یخرجن باللّیل إذا تبرّزن إلى المناصع وهو صعید أفیح… (بخارى / ج‏۱ / ص‏۴۹. مسلم / ج‏۴ / ص‏۱۷۰۹)

۳۹ – عن زید بن أرقم قال: قال رسول اللَّه (ص): إنّ هذه الحشوش محتضره، فإذا دخل أحدکم فلیقل: اللَّهمّ إنّی أعوذ بک من الخبث والخبائث.

 (ابن ماجه / ج‏۱ / ص‏۱۰۸. مسند ابن حنبل / ج‏۴ / ص‏۳۹۶)

۴۰ – عن أبی أیّوب الأنصاریّ قال: قال رسول اللَّه (ص): إذا أتیتم الغائط فلا تستقبلوا القبله بغائط ولا بول ولا تستدبروها. ولکن شرّقوا أو غرّبوا. قال أبوأیّوب: فقدمنا الشام فوجدنا مراحیض قد بُنیت مستقبل القبله فنتحرّف عنها ونستغفر اللَّه.

 (مسلم/ ج‏۱/ ص‏۲۲۴. بخارى/ ج‏۱/ ص‏۴۸. ترمذى/ ج‏۱/ ص‏۱۰۸. ابن‏ ماجه/ ج‏۱/ ص‏۱۱۵)

۴۱ – عن رافع بن إسحاق أنّه سمع أبا أیّوب الأنصاری یقول وهو بمصر: واللَّه ما أدری کیف أصنع بهذه الکراییس – یعنی الکنیف – وقد قال رسول اللَّه (ص): إذا ذهب أحدکم إلى الغائط أو البول، فلا یستقبل القبله ولا یستدبرها.

(مسند ابن حنبل / ج‏۵ / ص ۴۱۴ و ۴۱۵)

کراییس، جمع کریاس است و مراحیض جمع مرحاض. کریاس نام آن مستراحى بود که بر بام خانه و یا طبقه دوم بسازند و فاضلاب آن با تمبوشه به داخل چاه و یا خارج منزل روان شود. مرحاض که هنوز هم نامى آشنا مانده است، محل تخلیه و ادرار و شستشو است در صورتى که همکف با زمین ساخته شود. کریاس و مرحاض آثار تمدّن شام و مصر است که قبل از اسلام رو به قبله کعبه ساخته بودند و براى مسلمین فاتح، مشکل مذهبى ایجاد کرده بود. چنانکه از چند حدیث قبلى دانستیم، مردم مکه و مدینه با این گونه تمدّن آشنا نبودند و بعد از آنکه با تمدّن بلاد مفتوحه مانند ایران و شام و مصر آشنا شدند رفته رفته در گوشه منزل و یا پشت‏بام خانه چهار دیوارى کوتاهى بر سر پا کردند که آن را کنیف نامیدند و به خاطر کوتاهى دیوارها سر خود را با دامن ازار و یا دستمال و شال و یا عمامه مستور می کردند تا شناسائى آنان مایه شرمسارى نشود. بنابراین تمام احادیثى که در باب آداب حمام و آداب بیت الخلا وارد شده است علیل و بیاعتبار است و اینک چند نمونه دیگر از این احادیث که با شواهد تاریخى انطباق ندارد:

۴۲ – عن نافع، عن ابن عمر قال: رأیت رسول اللَّه (ص) فی کنیفه مستقبل القبله. (ابن ماجه / ج‏۱ / ص‏۱۱۷)

۴۳ – عن ابن عبّاس أنّ النبیّ (ص) دخل الخلاء فوضعت له وَضوءاً. قال: من وضع هذا؟ فَأُخْبِر. فقال: اللَّهمّ فقّهه فی الدِّین. (بخارى / ج‏۱ / ص‏۴۸)

۴۴ – عن أنس بن مالک أنّ النبیّ (ص) کان إذا دخل الخلأ وضع خاتمه.

 (ابن ماجه / ج‏۱ / ص‏۱۱۰)

۴۵ – کان رسول اللَّه (ص) إذا أراد دخول المتوضّأ قال: اللَّهمّ إنّی أعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث الشیطان الرجیم. اللَّهمّ أمط عنِّی الأذی وأعذنی من الشیطان الرّجیم. وإذا استوی جالساً للوضوء قال: اللَّهمّ أذهب عنِّی القذی والأذی واجعلنی من المتطهّرین. وإذا تَزَحَّرَ قال: اللَّهمّ کما أطعمتنیه طیباً فی عافیه فأخرجه منِّی خبیثاً فی عافیه. (فقیه صدوق / ج‏۱ / ص‏۲۳)

این حدیث به صورت ارسال روایت شده است: اگر از ناحیه امامان شیعه (ع) عنوان شده باشد، تعبیر: «وإذا تزحّر» حدیث را از یک جهت دیگر نیز علیل میسازد زیرا قطعى است که چنین مسئله اى – اگر هم واقعیت داشته باشد – از جانب امامان مطرح نمی شود، و اگر از ناحیه صحابه عنوان شده باشد، قطعاً شاهد بر مجعول بودن حدیث است زیرا رسول خدا براى قضاى حاجت چندان دور می شد و از همگان فاصله میگرفت که هیچ کس او را در حال تخلیه نمیدید. این سنّت رسول (ص) در کتابهاى تاریخى و حدیثى انعکاس کامل دارد و «باب التباعد فی البراز» گواه این سیره و سنّت است.  `

در صورتى که راوى متنى ‏را به سود خود روایت کند، آن متن را باید علیل شمرد؛ خواه متضمّن سود معنوى و تمجید و تقدیس او باشد و خواه سود دنیوى او را تضمین کند و یا سوء استفاده او را مباح و روا اعلام نماید؛ بدین صورت:

۴۶ – جعفر بن معروف، حدّثنی محمّد بن الحسین، عن جعفر بن بشیر، عن حسین ابن أبی حمزه، عن أبیه أبی حمزه قال: واللَّه إنّی لَعَلَی ظهر بعیری بالبقیع إذ جاءنی رسول فقال: أجب یا أبا حمزه! فجئت وأبو عبداللَّه (ع) جالس. فقال: إنّی لأستریح إذا رأیتک… الحدیث. (رجال کشّى / ص‏۳۳)

۴۷ – حدّثنا حمدویه بن نصیر، حدّثنا أیّوب بن نوح، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن الحکم، عن أبی حمزه قال: کانت بُنیّهٌ لی سقطت فانکسرت یدها فأتیت بها التیمیّ فأخذها فنظر إلی یدها فقال: منکسره. فدخل یخرج الجبایر وأنا على الباب. فدخلتنی رقّه على الصبیّه فبکیت ودعوت. فخرج بالجبایر فتناول بید الصبیّه فلم یر بها شیئاً ثمّ نظر إلى الأُخری فقال: ما بها شی‏ء. قال: فذکرت ذلک لأبی عبداللَّه (ع) فقال: یا أبا حمزه! وافق الدُّعاء الرضا فاستجیب لک فی أسرع من طرفه عین.

 (رجال کشّى / ص‏۲۰۲. مهج الدعوات / ص‏۲۰۵)

 48 – حدّثنی حمدویه بن نصیر، حدّثنی أیّوب بن نوح، حدّثنا صفوان بن یحیی، عن أبی خالد صالح القمّاط، عن عبداللَّه بن میمون، عن أبی جعفر (ع) قال: یا ابن میمون! کم أنتم بمکه؟ قلت: نحن أربعه. قال: أما إنّکم نور فی ظلمات الأرض.

 (رجال کشّى / ص‏۳۸۹)

۴۹ – حدّثنی حمدویه بن نصیر، حدّثنی محمّد بن عیسی. وحدّثنی محمّد بن مسعود قال: حدّثنی محمّد بن نصیر، حدّثنی محمّد بن عیسی، حدّثنی الحسن بن علیّ ابن یقطین. عن حفص أبی محمّد المؤذِّن، عن سعد الاسکاف قال: قلت لأبی جعفر (ع) إنّی أجلس فأقصُّ وأذکر حقّکم وفضلکم. قال: وددتُ أنّ علی کل ثلاثین ذراعاً قاصّاً مثلک. (کشّى / ص‏۲۱۵)

نظیر این احادیث در کتب حدیثى و بالأخص رجال کشّى که بر اساس احادیث استوار است بسیار است. تحت شماره ۲۴ – ۲۶ و ۲۷ سه حدیث دیگر در همین فصل و همین مقاله گذشت که محمّد بن سنان و ابراهیم بن أبى محمود، در تقدیس و طهارت خود متنى را روایت کرده بودند. این گونه احادیث بر اعتبار راوى نمیافزاید.

۵۰ – الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّى بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن محمّد بن یحیی، عن وصیّ علیّ بن السرّی قال: قلت لأبی الحسن موسی (ع): إنّ علیّ بن السریّ تُوُفِّیَ فأوصی إلیّ. فقال: رحمه اللَّه. قلت: وإنّ ابنه جعفراً وقع علی أُمّ ولد له فأمرنی أن أخرجه من المیراث. قال: فقال لی: أخرجه. فان کنت صادقاً فسیصیبه الخَبل. قال: فرجعت فقدّمنی إلی أبی یوسف القاضی فقال له: أصلحک اللَّه أنا جعفر بن علیّ بن السریّ وهذا وصیُّ أبی فمرُه فلیدفع إلیّ میراثی من أبی. فقال لی: ما تقول؟ فقلت له: نعم، هذا جعفر بن علیّ بن السریّ وأنا وصیُّ علیّ بن السریّ. قال: فادفع إلیه ماله. فقلت: أرید أن أکلِّمک. فقال: ادنه. فدنوت حیث لایسمع أحد کلامی وقلت له: هذا وقع علی أُمّ‏ولد لأبیه. فأمرنی‏أبوه وأوصی إلیّ أن أخرجه من المیراث. ولا أورّثه شیئاً. فأتیت موسى بن جعفر بالمدینه فأخبرته وسألته فأمرنی أن أخرجه من المیراث ولا أورّثه شیئاً. فقال: اللَّه إنّ أبا الحسن أمرک؟ قال: قلت: نعم. فاستحلفنی ثلاثاً ثمّ قال: أنفذ ما أمرک فالقول قوله. قال الوصیُّ: فأصابه الخَبل بعد ذلک. قال أبو محمّد الحسن بن علیّ الوشّاء: رأیته بعد ذلک وقد أصابه الخَبل. (کافى / ج‏۷ / ص‏۶۱. تهذیب / ج‏۹ / ص‏۲۳۵. فقیه صدوق / ج‏۴ / ص‏۲۱۹)

متن این حدیث کلّاً از زبان راوى یعنى همان وصىّ على بن السرىّ حکایت شده است و عمل او را در مورد محروم کردن جعفر پسر متوفّى توجیه می کند در حالى که صد درصد بر خلاف موازین شرع است و به سود همین وصى است که با اُمّ ولد متوفّى منافع مشترک داشته ‏اند. فرمایش امام کاظم «إن کنت صادقاً فسیُصیبه الخبل» از دو جهت مورد خدشه و تردید است: اوّلاً وارد کننده اتهام زنا باید على بن السرىّ پدر جعفر باشد و لذا به وصىّ خود سفارش می کند که او را از میراث او محروم سازد، در حالى که امام کاظم، صدق و کذب را به شخص وصى مستند میسازد و در عین حال صداقت او را قطعى نمی شمارد. در واقع امام کاظم باید گفته باشد: «إن کان علیّ بن السریّ صادقاً» نه آنکه بگوید: «فان کنت صادقاً». ثانیاً جمله «سیصیبه الخبل» گواهى میدهد که اصابه خبل باید یک قانون کلّى باشد، در حالى که چنین نیست و فراوانند کسانى که با محارم خود زنا می کنند و مجنون و مخبّل نمی شوند. این حدیث از جهات دیگرى نیز مشکل دارد از جمله آنکه باید گفت: على بن السرىّ با چه دستاویزى و با چه حدیث و فتوائى به خود حق داده است که اجراى چنین وصیتى را از وصىّ خود خواهان شود. اگر این سخن درست باشد، على بن السرىّ با این وصیّت خود که بر خلاف نصّ صریح قرآن و بر خلاف اجماع اُمّت اسلامى است کافر و فاسق شده است و وجهى براى اجراى این وصیّت وجود ندارد گرچه جعفر با مادر ناتنى خود زنا کرده باشد، زیرا مادام که زناى او با کنیز پدرش در محکمه قضا ثابت نشود و چهار تن بر آن گواهى ندهند، هیچ گونه کیفرى شامل حال او نخواهد بود. حتّى اگر فرض کنیم که جعفر فرزند واقعى على بن السرىّ نباشد باز هم محرومیّت او از میراث، خلاف حکم اسلام است چرا که رسول خدا فرموده است: «الولد للفراش» و همگان باید جعفر را فرزند متوفّى بشناسند و ارث او را محترم بدانند مگر آنکه على بن السرىّ با اجراى مراسم لعان فرزندى او را از خود سلب کرده باشد که چنین چیزى از جانب او و یا از جانب وصىّ او مطرح نشده است. گواه بر کذب این دعاوى آن است که چگونه ابویوسف قاضى صاحب أبى حنیفه مردک سنّى، سخن وصى را میپذیرد و روایت او را فقط به پشتوانه قسم حکم قرار میدهد و فتواى منقول از امام کاظم را به اجرا میگذارد در حالى که شیعیان اگر قاضى باشند، چنین نخواهند کرد.

۵۱ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجّاج، عن خالد بن بکیر الطویل قال: دعانی أبی حین حضرته الوفاه فقال: یا بُنیّ! اقبض مال إخوتک الصغار فاعمل به وخذ نصف الربح وأعطهم النصف، ولیس علیک ضمان. فقدّمنی أُمُّ ولد لأبی بعد وفاه أبی إلی ابن أبی لیلی فقالت له: إنّ هذا یأکل أموال ولدی. قال فقصصت علیه ما أمرنی به أبی. فقال ابن أبی لیلی: إن کان أبوک أمرک بالباطل لم أجزه. ثمّ أشهد علیّ ابن أبی لیلی إن أنا حرکته فأناله ضامن. فدخلت علی أبی عبداللَّه (ع) بعد فقصصت علیه قصّتی ثمّ قلت له: ما تری؟ فقال: أمّا قول ابن أبی لیلی فلا أستطیع ردّه وأمّا فیما بینک وبین اللَّه عزّ وجلّ فلیس علیک ضمان.

(کافى / ج‏۷ / ص‏۶۲. تهذیب / ج‏۹ / ص‏۲۳۶. فقیه / ج‏۴ / ص‏۲۲۸)

در این حدیث هم راوى به نفع خود و به تقدیس و تطهیر و عدم ضمان خود نسبت به کارهاى قبلى خود روایت آورده است و حجّت نخواهد بود. قهرى است که تصرّف این شخص در اموال ایتام باید بر اساس مضاربه باشد، و در مضاربه -اگر بر وجه صحیح آن صورت بگیرد – ضمانت منتفى خواهد بود. ولى پدر فقط میتواند براى ایتام خود کفیلى معرفى نماید ولى نمیتواند در میراث ایتام خود تصرّف مالکانه نماید و اموال آنان را به مضاربه بسپارد. گرچه با قید ضمان باشد.

۵۲ – أحمد بن محمّد العاصمیُّ، عن علیّ بن الحسن التیملیّ، عن الحسن بن علیّ بن یوسف، عن مثنّى بن الولید، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبداللَّه (ع) أنّه سئل عن رجل أوصی إلی رجل بولده وبمال لهم وأذن له عند الوصیّه أن یعمل بالمال وأن یکون الربح فیما بینه وبینهم. فقال: لابأس به من أجل أنّ أباه قد أذن له فی ذلک وهو حیٌّ.

 (کافى / ج‏۷ / ص‏۶۲. تهذیب / ج‏۹ / ص‏۲۳۶. فقیه / ج‏۴ / ص‏۲۲۷)

گویا این حدیث، برداشتى است از همان حدیث قبلى که با تلخیص کامل ارائه شده است و اگر حدیث مستقلّى باشد، جمله آخر آن که فتوا را تعلیل می کند، جواز مضاربه را به زمان حیات پدر محدود می کند به این معنى که پدر اموال فرزندان خود را که از مادر خود ارث برده ‏اند – مثلاً – به مضاربه میسپارد و این اشکالى ندارد زیرا پدر – مادام الحیات – بر فرزندان صغار خود و اموال آنان ولایت دارد. اما نسبت به زمان بعد از فوت خود که ولایت او قطع می شود، مضاربه معلّق خواهد گشت.

۵۳ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمّار بن مروان قال: قلت لأبی عبداللَّه (ع): إنّ أبی حضره الموت فقیل له: أوْصِ. فقال: هذا ابنی -یعنی عمراً- فما صنع فهو جائز. فقال له أبو عبداللَّه (ع): فقد أوصی أبوک وأوجز. قلت: فانّه أمر لک بکذا وکذا. فقال: أجزه. قلت: وأوْصی بنسمه مؤمنه عارفه. فلمّا أعتقناه بان لنا أنّه لغیر رشده. فقال: قد أجزئت عنه. (تهذیب / ج‏۹ / ص‏۲۳۶)

عمّار بن مروان یشکرى و برادرش عمرو بن مروان هر دو توثیق شده ‏اند (رک: ابن‏النجاشى ۲۷۹ چاپ قم). صدر حدیث به قوت خود باقى است ولى ذیل حدیث که عتق زنازاده را مُجزى میداند بر خلاف مذهب اهل بیت است. علّت اصلى در حذف دنباله حدیث است. دنباله حدیث در کافى/ ج‏۷/ ص‏۶۲. فقیه/ج‏۴/ ص‏۲۳۲ بدین قرار معلّل شده است: «إنّما مثل ذلک مثل رجل اشتری أضحیه علی أنّها سمینه فوجدها مهزوله فقد أجزئت عنه». این‏تعلیل، تعریض دارد و حدیث را از حجیّت ساقط می کند.

در مذهب اهل بیت، زنازاده هویت شرعى ندارد و خرید و فروش آن مشروع نیست. آزاد کردن برده زنازاده نمیتواند تکلیف کفّاره و یا اجراى وصیّت را اسقاط کند. در حالى که در باب قربانى چاق و لاغر آن فرقى نمی کند و هر دو قربانى محسوب می شوند و گوشت هر دو حلال است و باید به مصرف شرعى برسد تنها اگر تعمّدى در انتخاب لاغر صورت گرفته باشد کفایت نمی کند و باید یک دام دیگر هم قربانى کند.

۵۴ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن جعفر بن یحیى الخزاعیّ، عن بعض أصحابنا، عن أحدهما (ع) قال: قلت له: اشتریت جاریه من غیر رشده فوقعت منِّی کلّ موقع. فقال: سل عن أُمّها لمن کانت فسله یحلّل الفاعل بأُمّها ما فعل لیطیب الولد. (کافى / ج‏۵ / ص‏۵۶۰)

۵۵ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم وجمیل بن درّاج وسعد بن أبی خلف، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبداللَّه (ع) فی امرأه الرجل یکون لها الخادم قد فجرت فیحتاج إلی لَبَنها. قال: مرها فتحلّلها یطیب اللّبن.

 (کافى / ج‏۵ / ص‏۴۷۰)

۵۶ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن بعض أصحابه، عن أبی عبداللَّه (ع) فی رجل کانت له مملوکه فولدت من الفجور فکره مولاها أن ترضع لهم مَخافه أن لایکون ذلک جائزاً له. فقال أبو عبداللَّه (ع): فحلّل خادمک من ذلک حتّی یطیب اللّبن. (کافى / ج‏۵ / ص‏۴۷۰)

۵۷ – محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن صالح بن عقبه، عن أبی شبل قال: قلت لأبی عبداللَّه(ع): رجل مسلم ابتلی ففجر بجاریه أخیه. فما توبته؟ قال: یأتیه فیخبره ویسأله أن یجعله من ذلک فی حلّ ولایعود. قال: قلت: فان لم یجعله من ذلک فی حلّ؟ قال: لقی اللَّه عزّ وجلّ وهو زانٍ خائن… الحدیث.

 (کافى / ج‏۵ / ص‏۴۶۹)

۵۸ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللَّه قال: سألته عن رجل فجر بامرأه ثمّ بداله أن یتزوّجها؟ فقال: حلال. أوّله سفاح وآخره نکاح. أوّله حرام وآخره حلال.

 (کافى / ج‏۵ / ص‏۳۵۶)

۵۹ – علیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن عبیداللَّه بن علیّ الحلبیّ، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: أیّما رجل فجر بامرأه ثمّ بداله أن یتزوّجها حلالاً. قال: أوّله سفاح وآخره نکاح، ومَثله مَثل النخله أصاب الرجل من ثمرها حراماً ثمّ اشتراها بعد فکانت له حلالاً.

 (کافى / ج‏۵ / ص‏۳۵۶. تهذیب / ج‏۷ / ص‏۳۲۷)

۶۰ – فی روایه موسى بن بکر، عن زراره بن أعین، عن أبی جعفر (ع) قال: لابأس إذا زنی رجل بامرأه أن یتزوّجها بعد. وضرب مثل ذلک مثل رجل سرق من ثمره نخله ثمّ اشتراها بعد. (فقیه / ج‏۳ / ص‏۴۱۷)

در این رشته احادیث علّت به صورتهاى مختلفى مشهود است، بیتردید مباشرتى که نامشروع صورت بگیرد حدّ شرعى دارد و آثار وضعى خود را در پى خواهد داشت و با ازدواج بعدى، نه حرمت آن به حلیّت تبدیل می شود و نه حدّ شرعى آن ساقط میگردد و نه فرزند حرام‏زاده حلال‏زاده میگردد و نه خباثت فرزند و خباثت مادر و خباثت زانى منتفى میگردد و اگر بگوئیم که شیر مادر ناپاک و خبیث می شود، با ازدواج و تحلیل بعدى پاک و طیّب و طاهر نمی شود. این رشته احادیث حکایتى است از فقه ابو حنیفه که به عنوان حیله هاى شرعى در آن زمان شهرت داشت. درباره تحلیل بعدى باید گفت که حلال کردن کنیز خود براى دیگران جنبه شرعى ندارد و حرام مسلّم است خواه قبل از مباشرت تحلیل شود ویا بعد از مباشرت. ازدواج با کنیز دیگران باید با اجازه قبلى خواجه اش صورت بگیرد و صیغه شرعى هم خوانده شود و مهریه کنیز هم معیّن گردد و به خود او پرداخت شود و گرنه زنا خواهد بود.

در مورد احرار هم باید گفت که اگر زنائى صورت بگیرد بهترین چاره آن همان است که هر دو با هم ازدواج کنند و این خود رهنمود قرآن است که  می فرماید: (الزَّانِی لَایَنکحُ إِلَّا زَانِیَهً أَوْ مُشْرِکهً وَالزَّانِیَهُ لَا یَنکحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِک. وَحُرِّمَ ذلِک عَلَى المُؤْمِنِینَ) و اگر هر دو تن توبه کنند چه بهتر که دیگران را مطّلع نسازند و با هم ازدواج کنند. (رک: صحیح تهذیب رقم ۳۱۹۷) قهرى است که با ازدواج مشروع بعدى گناه گذشته آنان پاک نمی شود و اگر فرزند نامشروعى ببار آید به پدرش ملحق نخواهد شد و از پدرش ارث نمیبرد. تمثیل این زنا و ازدواج بعدى به سرقت از نخل خرما و بعداً خریدارى درخت خرما، نه حکم سرقت را منتفى میسازد و نه ضمان خرماى مسروقه را. در باب معاریض اشاره شد که این گونه تمثیلات به خاطر رفع مسئولیت در فتوا به آخر احادیث اضافه می شده است و حدیث را از حجیّت ساقط می کرده است. نظیر این حدیث دیگر که تعلیل آن جدّى نیست:

۶۱ – الحسن بن محبوب، عن إسحاق بن جریر قال: قلت لأبی عبداللَّه (ع): إنّ عندنا بالکوفه امرأه معروفه بالفجور. أیحلُّ أن أتزوّجها متعه؟ قال: فقال (ع): رفعت رایه؟ قلت: لا، لو رفعت رایه أخذها السلطان. قال: فقال: نعم، تزوّجها متعه. قال: ثمّ إنّه أصغی إلی بعض موالیه فأسرّ إلیه شیئاً. قال: فدخل قلبی من ذلک شی‏ء. قال: فلقیت مولاه فقلت له: أیّ شی‏ء قال لک أبو عبداللَّه (ع). قال: فقال لی: لیس شی‏ء تکرهه. فقلت: فأخبرنی به. قال: فقال: إنّما قال لی: ولو رفعت رایه ما کان علیه فی تزویجها شی‏ء. إنّما یخرجها من حرام إلی حلال.  (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۴۸۵)

ازدواج با زنان زانیه – خواه فاحشه خانه دایر کرده باشند و خواه تک‏پرانى کنند – حرام است. بنابراین صیغه کردن زنان زانیه او را از حرام به حلال نمی کشاند بلکه فاعل را نیز آلوده میسازد. حدیثى که با صریح قرآن در تضادّ باشد با توجیه و تأویل معتبر نخواهد گشت. نظیر آن احادیثى که عاریه دادن کنیز را مجاز می دانند به این صورت:

۶۲ – الحسین بن سعید، عن فَضاله بن أیّوب، عن أبان بن عثمان، عن الحسن العطّار قال: سألت أبا عبداللَّه (ع) عن عاریه الفرج. قال: لابأس به. قلت: فإن کان منه ولد. فقال: لصاحب الجاریه. إلّا أن یشترط علیه. (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۴۶)

۶۳ – أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن داود بن النعمان، عن إسحاق بن عمّار قال: قلت لأبی عبداللَّه الرجل یحلُّ جاریته لأخیه. أو حرّه حلّلت جاریتها لأخیها؟ قال: یحلُّ له من ذلک ما أحلّ له. قلت: فجائت بولد. قال: یلحق بالحرّه من أبویه. (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۴۷)

۶۴ – علیٌّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن سلیم الفرّاء، عن حریز، عن زراره قال: قلت لأبی جعفر (ع): الرجل یحلُّ جاریته لأخیه؟ فقال: لابأس، فقلت: إنّها جائت بولد؟ قال: یضمُّ إلیه ولده ویردّ الجاریه علی صاحبها، قلت: إنّه لم یأذن له فی ذلک؟ قال: إنّه قد أذن له وهو لا یأمن أن یکون ذلک.

 (کافى / ج‏۵ ص‏۴۶۹. تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۴۷)

 در این زمینه احادیث فراوانى وارد شده است. این رشته احادیث که با تعبیرات مختلف – ولى بدون ازدواج و بدون تملیک رقبه – استمتاع از کنیز دیگران را تجویز می کند با نصّ‏قرآن که میگوید: (وَالَّذِینَ‏هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ* إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَامَلَکتْ‏أَیْمَانُهُمْ‏فَإِنَّهُمْ‏غَیْرُ مَلُومِینَ* فَمَنِ‏ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْعَادُونَ) در تضاد و تنافى است و از حیث الحاق ولد دچار تناقض با یکدیگر است که سه نمونه آن درج شد. رسواتر تناقض از حیث زنا و عدم زنا است. در حدیث رقم ۵۷ گذشت که اگر صاحب جاریه دوست زناکار خود را حلال نکند، هم زانى محسوب می شود و هم خائن خواهد بود ولى این حدیث دیگر بر خلاف آن است و میگوید زانى نخواهد بود. ملاحظه نمائید:

 65 – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد. وعلیُّ بن إبراهیم، عن أبیه، جمیعاً، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن الفضیل بن یسار قال: قلت لأبی عبداللَّه (ع): جعلت فداک. إنّ بعض أصحابنا قد روی عنک أنّک قلت: إذا أحلّ الرجل لأخیه جاریته فهی له حلال؟ فقال: نعم، یا فضیل. قلت له: فما تقول فی رجل عنده جاریه نفیسه وهی بکر أحلّ لأخیه ما دون فرجها. أله أن یفتضّها؟ قال: لا، لیس له إلّا ما أحلّ له منها. ولو أحلّ له قبله منها لم یحلّ له ما سوی ذلک. قلت: أرأیت. إن أحلّ له ما دون الفرج فغلبته الشهوه فافتضّها؟ قال: لاینبغی له ذلک. قلت: فإن فعل أیکون زانیاً؟ قال: لا، ولکن یکون خائناً… الحدیث.

 (کافى / ج‏۵ / ص‏۴۶۸. تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۴۴. فقیه / ج‏۳ / ص‏۴۵۵)

 به نظر میرسد که این رشته احادیث حکایتى است از فقه اهل سنّت که به خاطر مصلحت جامعه برده دارى به عنوان فتوا صادر شده است. اگر واقعاً این احادیث از ائمه اطهار وارد شده باشد باید گفت که با همین تعلیلات ناموجّه فتواى خود را از حجیّت ساقط کرده ‏اند و در صدور این فتوا تقیّه را رعایت کرده ‏اند زیرا ابن عباس که مشهورترین فقیه صدر اوّل است به اضافه مجاهد. عمر بن عبدالعزیز که مدت قلیلى بر اریکه خلافت تکیه زد. طاوس بن کیسان، حسن بصرى، عطاء بن أبى رباح مکى به جواز تحلیل کنیزان فتوا داده ‏اند و طبیعى است که فتواى آنان رواج کامل یافته باشد از آن رو که با خواسته هاى شهوانى همراه است. در این زمینه به مصنّف عبدالرزّاق/ ج‏۷ / ص‏۲۱۵ – ۲۱۷ مراجعه شود. بر همین مقیاس که مصلحت برده دارى رعایت شده باشد، ناظر این حدیث دیگر میباشیم که:

۶۶ – محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: لابأس بأن یتمتّع الرجل بأمه المرأه. فأمّا أمه الرجل فلا یتمتّع بها إلّا بأمره. (کافى / ج‏۵ / ص‏۴۶۴)

۶۷- أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن علیّ بن المغیره قال: سألت أبا عبداللَّه (ع) عن الرجل یتمتّع بأمه امرأه بغیر إذنها؟ قال: لابأس. (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۵۷)

 68- أحمد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن داود بن فرقد، عن أبی عبداللَّه (ع) قال: سألته عن الرجل یتزوّج بأمه بغیر إذن موالیها؟ فقال: إن کانت لامرأه فنعم وإن کانت لرجل فلا. (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۲۵۸)

 69- الحسن بن محبوب، عن رفاعه بن موسی قال: سألت أبا الحسن موسى بن جعفر (ع) قلت: اشترى الجاریه فتمکث عندی الأشهر لاتطمث. ولیس ذلک من کبر. قلت: وأریتها النِّساء فیقلن لیس بها حَبل. أفلی أن أنکحها فی فرجها؟ قال: فقال: إنّ الطمث قد تحبسه الریح من غیر حمل. فلابأس بأن تمسّها فی الفرج. قلت: فإن کان حملاً فما لی منها إن أردت؟ فقال: لک ما دون الفرج إلی أن تبلغ فی حملها أربعه أشهر وعشره أیّام. فإذا جاز حملها أربعه أشهر وعشره أیّام فلابأس بنکاحها فی الفرج. قلت: إنّ المغیره وأصحابه یقولون: لاینبغی للرّجل أن ینکح امرأته وهی حامل وقد استبان حملها حتّی تضع فتغذو ولده. قال: هذا من أفعال الیهود.

 (تهذیب / ج‏۷ / ص‏۴۶۹. تهذیب / ج‏۸ / ص‏۱۷۷)

 مقاربت با خانمى که از دیگران حامله باشد به حکم کتاب و سنّت روا نیست، قرآن مجید به طور اطلاق  می فرماید: (وَأُولَاتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ). در این زمینه به حدیث ۳۰۸۶ صحیح کافى و شرح آن مراجعه نمائید. باید توجّه داشت که مرحوم کلینى همین حدیث را دو نوبت در کافى درج کرده است ولى دو فراز آخر را ندارد. معلوم نمی شود که مرحوم کلینى ذیل حدیث را در نسخه خود دیده است و به حذف آن مبادرت کرده و یا اینکه این دو فراز فقط در نسخه شیخ طوسى از کتاب مشیخه ابن محبوب وجود داشته است که آن را در ج‏۷ ص‏۴۶۹ نقل کرده است. به خاطر همین تفرّد، در نسخه صحیح تهذیب هم ذیل حدیث اسقاط شده است. (رک: رقم ۳۳۲۹ و رقم ۳۴۶۲ صحیح تهذیب و رقم ۸۰۳ و رقم ۳۰۸۷ صحیح کافى).

آرا و نظرات استاد بهبودی، در کتاب علل الحدیث، توسط دو تن از اسـاتید و اندیشمندان معاصر به صورتی ساخت یافته مورد بررسی و بازشناسی قرار گرفته که خواندنی است: