بسمه المحیی

یکی از شخصیت‏های بارز و رجال برجستۀ مذهبی که در دامن مکتب علوی و تحت تربیت خاص علی علیه‏اسلام به مقامات شامخی رسیده میثم تمار است. او در ابتدای زندگی جزء مردمان عادی بود و دوران و مراحل چندی از زندگانی او غیرقابل توجه و شرح و ضبط آن از حوصلۀ تاریخ خارج بوده است. ولی بعد از اینکه حیات پرافتخار خود را بـا مصاحبت و رفاقت حضرت علی(ع) شروع و مقامات شامخه ای  از علم و عمل را طی می کند و بالاخره در راه حق و حقیقت قیام وجانبازی کرده ودرصف شهداء حق و فضیلت درمی آید، بازهم شرح حیات وتطورات زندگی او ازنظرتاریخ فراموش شده وفقط به همین ‏مقدار اکتفا شده است که «میثم‏بن یحیی نهروانی از موالیان و اصحاب سرّ حضرت علی‏ع و مردی بسیار عابد و متقی بوده و در کوفه به حکم ابن زیاد بدار کشیده شده است»

در کتب رجال شیعه هم بیش از چند روایت کوتاه و متنافی راجع به حالات میثم ذکر نشده و با در دست داشتن این مدارک ناچیز ممکن نیست که تمام نکات و مراحل زندگی میثم مورد بحث و تدقیق واقع شده و عظمت و شخصیت او بطور کامل معرفی گردد.

و این مقدار هم که مراتب فضل و کمالات میثم در صفحات این کتاب تشریح واز نظر خوانندگان می گذرد، فقط شرح همان چند روایت کوتاهی است که دردوسه قسمت از اطوار زندگی میثم به ما رسیده و یا در اثر ذوق و تتبع نگارنده از قرائن تاریخی استفاده شده است والبته کسی که ازاحوالات و زندگی میثم مختصر اطلاعی بدست بیاورد تصدیق خواهد کرد که حقیقت نور ایمان و شخصیت علمی و عملی میثم بالاتر از آنست که در صفحات کوچک این کتاب منعکس شده و به جهان معرفی گردد.

ابوسالم میثم بن یحیی نهروانی کوفی تمار، مفسّر و محدث و متکلم و خطیب شیعیان در کوفه، مولی و آزاد شدۀ علی‏ ع و از شاگردان خاص و اصحاب سِرّ آن حضرت بوده است. او در بین اعراب خود را بنام سالم معرفی میکرد موقعیکه خدمت علی ع رسید، حضرت فرمودند: پیغمبر به من  اطلاع داده کـه نـام اصلی تو میثم بـوده است ،بعد از این خود را بنام اصلی معرفی کن او هم به فرمودۀ حضرت نام اصلی خود را آشکار و « کنیۀ » خود را « ابوسالم » قرار داد، نام اصلی پدرش یحیی ضبط شده و از این نظر که در اسلام نام و نشانی نداشته طبق سیرۀ رجالین بعضی نام پدرش را عبدالله نوشته‏ اند.

اصل و نژاد میثم

شهر نهروان و آبادیهای آن بلوک قبل از قباد شهریار ایران مسکن طوائف کُرد ایرانی بود و در زمان قباد شهریار که عده ای از بزرگان و رجال ادب و اهل شرف و جمال فارس و خراسان به عراق منتقل شدند ودراطراف دجله مسکن گرفتند ،عدۀ دیگری هم که از حیث شرف و ادب بدان پایه نبودند، بفرمان شاه به آبادیهای نهروان انتقال یافتند[۱]

بنابر این میثم تمار که بگفتۀ فرزندانش اصل او از آبادی نهروان بوده و در میان اعراب به عنوان یک نفر عجم شناخته می شده است، بطور مسلّم ایرانی و به احتمال ضعیف از نژاد آریا و اهالی فارس و خراسان و به احتمال قوی از نژاد کرد میباشد.

رجالین نام میثم را بکسر میم و نام پدرش را یحیی و هر دو کلمه را از اسماء عربی محسوب داشته‏اند ولی باید متوجه بود کـه در میان اعـرابِ آن زمان ابداً نـام گذاری «میثم» شایع نبوده است، بلکه بعدها هم هیچ کس دیگری بدین نام در تاریخ عرب یافت نشده است . حتی شیعیان هم که به میثم علاقه خاصی داشته‏اند از فرزندان خود کسی را بدین نام موسوم نکرده‏اند. هم چنانکه از فرمایش علی( ع) که در اولین ملاقات با میثم بطور صریح می فرمایند :«پیغمبر اکرم بمن اطلاع داده آن نامی که مادرت در عجم برای تو انتخاب کرده میثم است » استفاده می شود که نام میثم عربی نیست؛ بنابراین باید گفت که «میثم» تصحیف و یا معرب  «میثم » و یا « میثم » بوده و اصل نام به لغت و زبان کُردی است. چرا که در بین کُردها، مخصوصاً در عصر ظهور اسلام ،اشخاصی بدین نام یافت شده و امروز هم نام میثم فقط در میان کُردها شیوع داشته و بلکه در میان غیر آنها این نام ابداً وجودی ندارد.

در بـاره نـام پدر او هم که یحیی و به عربی ضبط شده است، باید اعتراف کرد که این نام در میان اعراب جاهلیت مرسوم نبوده است، بلکه این نام فقط بعد از شیوع اسلام و قرآن ،آن هم به ندرت در میان اعراب یافت شده است. لذا بعید است که نام اصلی پدرش بدون تصحیف و یا تعریب همان یحیی باشد؛ چنانکه دسته‏ای از رجالین نام پدر او را عبدالله یعنی « بندۀ خدا» نوشته‏اند.

خلاصه زندگی میثم

میثم اوائل هجـرت در شهر نهروان و یا آبادی آن منطقه، در یک خانواده کُرد ایرانی متولد شد و نام او را میثم می گذارند.  بعد از اینکه به سن رشد رسید، به کارهای عادی مشغول شد، تا اینکه در سنه ۱۶ هجرت ماه صفر که آبادی‏های نهروان درضمن‏فتح مدائن بدست لشگریان اسلام افتاد او هم اسیر شده وبه خدمت بندگی مسلمانان گمارده شد.

ایـام بندگی او تقریباً تـا سنه ۳۷ هجری یعنی بیست سال طول کشید و در  این مدت کاملاً معلوم نیست کـه در کجا زندگی می کرده ولی باز هم حدس قوی او را در کوفه جستجو می کند. زیرا که شهر کوفه در همان سال ۱۶هجری بدست فاتح لشکر اسلام سعد ابی وقاص، به منظور استراحت لشگریان اسلام نقشه کشی شده و بنا گردید، وطوائف اعراب در آن مسکن گزیدند. میثم تمار هم در میان همان قبائل به خدمت و بندگی مشغول شد، و بالاخره موقعی که حضرت علی( ع) به کوفـه تشریف آوردنـد، او را از دست یک زن، از قبیله اسد ( که در جنوب غربی کوفه جا داشتند) خریده وآزاد فرمودند. او هم مصاحبت و رفاقت آن حضرت را غنیمت شمرده و در سِلک شاگردان مکتب علوی درآمد.

میثم پیوسته از محضر آن حضرت استفاده و کسب فیض کرده و ضمناً بپیشه خرما فروشی ( که ظاهراً ایام جوانی را هم در نهروان بدین گونه از مشاغل سپری کرده[۲] مشغول شده) و عیال اختیار می کند و بعد از اینکه علی( ع) در سنه چهلم هجری شهید می شود، به همان مقدار خدمت حضرت امام حسن مجتبی(ع) را درک می کند،که آن‏حضرت‏ درکوفه تشریف داشته اند . به واسطه این که زندگی او در کوفه بود، نتوانست درخدمت امام حسن (ع) به مدینه مشرّف شود، ولی در زمان حضرت امام حسین (ع) گاهی خود به مکه و مدینه مشرّف می شد و خدمت آن حضرت را درک می کرده است.

  در سنه ۵۱ هجری کـه زیـاد بن سمیه بـه حکـومت بصره و کوفـه نصب شد و شیعیان بسیار به زحمت و رنج افتادند و خـون آنهـا مهـدور گشت ؛ ظاهـراً میثم از کـوفـه فرار کرده و شاید هم به وطن اصلی خود نهروانات پناه برده باشد و بعد از اینکه زیاد بن سمیه در سنه ۵۳ هجرت فوت می کند او هم بر جان خود ایمن می شود و به کوفه مراجعت می کند و ایام حکومت ضحاک بن قیس و عبدالله بن خالد و سعد بن زید و عبدالرحمن بن عبدالله و نعمان بن بشیر را به ترتیب درک میکند.

میثم در زمان حکومت نُعمان، یک سفر به خانه خدا مشرف شد و ضمناً به قصد زیارت قبر پیغمبر( ص) و شرفیابی خدمت امام حسین(ع)، به مدینه رفت و بعد از مراجعت، به فرمان ابن زیاد، که تازه به حکومت کوفه رسیده بود، زندانی شده وبه شهادت رسید.

اسلام میثم

چنانکه سابقاً عرض شد، احوالات و شرح زندگی میثم تا زمانی که به خدمت علی( ع) مشرف نشده بود، از حوصله تاریخ و انعکاس در صفحات آن، خارج بوده است  و به همین جهت، زمانِ اسلام آوردن او کاملاً مجهول می باشد. ولی این مقدار واضح و مسلم است کـه میثم قبل از تشرّف به خدمت علی( ع) ، مسلمان بوده و حتی جـزء دوستان و ارادت کیشان آن حضرت بـوده است. زیـرا موقعی که علی( ع) می فرماید: « پیغمبر به من اطلاع داده که نام اصلی تو در عجم میثم بوده است» ، میثم درجواب عرض می کند: «آری خدا و پیغمبر او، و شما که امیر مؤمنان می باشید راست فرموده‏اید. بلی به خدا قسم، نام اصلی من میثم بوده است».

بلکه با آن هوش و استعداد و آن طینت و سرشت پاک و روح باصفائی که خاص میثم بود، به طور یقین در همان اوائل زمان اسارت و بندگی ،که شب و روز خود را در معاشرت با مسلمین می‏گذرانیده، وبه شئون اسلامی و اخلاقی و احکام آن آشنائی یافته، به شرف اسلام هم مشرّف شده است.

سفارش پیغمبر در باره میثم:

 حضرت پیغمبر، صلوات الله علیه ،اغلب اوقات با علی( ع) خلوت و اسرار و سفارشات خود را به او بیان می فرمودند و کمتر کسی بـود کـه از مذاکرات آنها اطلاعی پیدا کند.
مگر آن مذاکرات و مطالبی کـه اشاعۀ آنها صلاح بود، و یـا به حال جامعه ضرری نداشت. از جمله سفارش
مخصوص حضرت پیغمبر درباره تعلیم و تربیت میثم و معرفی خصوصیات اوچنین  است:

 موقعی که میثم تمار در ضمن سفر حج به مدینه مشرّف شده و از حـرم رسول خدا( ص) و امّ‎سلمه دیدن کرده و خود را بنام رفیق امیرالمؤمنین معرفی می کند؛ امّ‎ سلمه میگوید: والله چه بسیار از شبها که پیغمبر اکرم صحبت شما را با علی( ع) به میان می آورد و او را به تعلیم و تربیت شما سفارش و توصیه می نمود.»

و نیز از فرمایشات علی (ع )در اولین برخورد با میثم که می فرماید: پیغمبر اکرم به من فرموده‎انـد: «کـه  نـام اصلی تو میثم است» همین  معنی  کاملاً  استفاده می شود. واقعاً چه منزلت و مقامی!… پیغمبر اکرم، مکرر به وصی و جانشین خود سفارش می کند و می فرماید؛ سی سال بعد شخصی بدین نام و نشان با این خصوصیات در کوفه به خدمت می رسد؛ او را به مصاحبت و رفاقت خود دعوت کن و به تربیت او کوشش داشته باش، که رفیق و مصاحب خوبی است.

آری پیغمبر اکرم استعداد و لیاقت میثم و سرشت پاک او را می شناسد و می داند که اگر تحت نظر یک مربی کامل تربیت شود چه درجه و مقامات عالی‎ای را طی خواهد نمود و لذا از باب علاقه شدیدی که به تکمیل نفوس بشری دارد و روزگار بین او و میثم فاصلۀ زمانی قرار داده است؛ سفارش او را به جانشین خود علی بن ابیطالب نموده و او را به تعلیم و تربیت میثم توصیه میکند.

مکتب علوی

علی ع بعد از پیغمبر اکرم چه در موقعیکه گوشه منزل نشسته وخلافت ظاهری اسلام بدست این‏وآن میچرخید وچه در موقعی که به خلافت ظاهری و سلطنت اسلامی رسیده و به اداره شئون مملکتی و رفع کارشکنی‎های مخالفین پرداخت در هر دو مرحلۀ از زندگی نسبت بتعلیم و تربیت مسلمین کوشا و در این راه زحمات و رنج فراوانی متحمل شده است ولی در بین آن کسانی که به مقام و منزلت واقعی آنحضرت معرفت بیشتری داشته و استعداد و لیاقتی از خود بروز دادند مورد توجه و عنایت بیشتری واقع شده و هر یک به فراخور ظرفیت و لیاقت و در عین حال جدیت و کوشش خود بمرتبۀ از مراتب فضیلت و کمال نائل شدند.

این عده که بشاگردی مکتب آنحضرت مفتخر شدند به سه دستۀ ممتاز تقسیم شده‎اند دستۀ اول همان اصحاب و یاران و شیعیان عادی او بودند که اعمال و رفتار آنحضرت را از میدان جنگ تا کوشۀ محراب و مسجد میزان عمل خود قرار داده و کاملا از آنحضرت پیروی میکردند و در جلسات خطبه و موعظه و حدیث هم حاضر شده و ازمعارف لازمه استفاده میبردند دستۀ دوم را خواص آنحضرت از قبیل ابن‎عباس، اصبغ بن نباته، جویریـۀ بن مسهر، ابوالاسود دئلی، محمد بن ابی‎بکر، و عدۀ دیگری از نظائر آنها تشکیل داده و علاوه بر اینکه در کلاس قبل با دستۀ اول در خدمت آن حضرت حاضر میشدند از علوم و معارف آن حضرت هم استفادۀ بیشتری برده و در فنونی از علم و ادب سرآمد شدند چنانکه ابن عباس از نظر فقه و تفسیر بعنوان حبر امت لقب یافت و ابوالاسود دئلی علم نحو را پایه‎گذاری کرده و قرآن کریم را اعراب‎گذاری نمود و عبدالله بن رافع دستور کتابت و حسن خط را از آنحضرت دریافت داشته و و و …

دستۀ سوم که در کلاس عالیتری افتخار شاگردی او را داشتند حواریین و اصحاب سر و اصفیاء پاک و خالص آنحضرت میباشند از قبیل عمرو بن الحمق الخزاعی و رشید هجری وحبیب بن مظاهر و کمیل بن‏زیاد واویس قرنی که از نظر تقوی ودانش وفضیلت و کمال و فداکاری در راه حق و عدالت شهرۀ آفاق بودند و نظیر آنان در صفحات تاریخ کمتر یافت میشود.

ورود میثم به مکتب

میثم تمار هم که بتوصیه و سفارش حضرت پیغمبر و توجه و عنایت حضرت مولی الموالی علی ع در سلک شاگردان مکتب وارد شد نه تنها در شمار دستۀ سوم و شاگردان عالیرتبه آنحضرت قرار گرفت بلکه در اثر جدیت و کوشش و روان پاک و لیاقت و ظرفیت کامل موفق شد که ظرف مدت کوتاهی که کمتر از سه سال است بر بیشتر شاگردان کلاس خود مقدم شود.

آری عنصر پاک و لایقی مانند میثم که در سی سال قبل مورد توجه حضرت ختمی مرتبت واقع شده و امروز هم در اثر توصیه آنحضرت از کمال توجه و عنایت حضرت علی ع برخوردار است باید یک چنین مقام شامخی را احراز کند او موقعیکه خود فرصت داشت بخدمت آنحضرت مشرف شده و استفاده مطلوب را حاصل و گاهی علی ع خود بدکان خرمافروشی میثم حاضر شده و دکان را بکلاس درس تبدیل و ابواب مذاکرات علمی را مفتوح میساخت.[۳]

باری میثم تمار در اثر جدیت و اخلاص کامل و در نتیجه اشتیاق بمعارف و علوم دستورات استاد را کاملاً اجرا و موفق شد بقدر استعداد خود نسبت بدروس:

۱ـ دانش و فضیلت

۲ـ تقوی و بندگی

۳ـ فداکاری در راه حق و عدالت

ترقیات شایان توجهی نموده و نمونۀ از تربیت صحیح این مکتب را در صفحات تاریخ برای ابد جلوه‎گر سازد.

درس دانش و فضیلت

مقامات شامخۀ علمی و مراتب فضل و کمال و حقیقت‎بینی ائمۀ اطهار که خازن علوم الهی‎اند، و احاطۀ علمی آنان بحقایق و واقعیات، بر احدی پوشیده نیست خداوند برای اینکه امر قیادت و پیشوائی حقه را بطور طبیعی و فطری بآنان تفویض کند قلوب آنانرا با نور خود روشن و منور ساخت در نتیجه جمیع حقایق کون در نظر شریف آنان ظاهر و آشکار و تمامی عوالم در پیش نظر شریفشان عیان و مجسم بود چنانکه حضرت مولی الموحدین علی ع فریاد میزد. «سلونی قبل ان تفقدونی فلا نابطرق السماء اعلم منی بطرق الارض….[۴]»

آری این نـور علم در قلب هـر کسی کـه جایگزین شود پرتو آن جمیع موجودات عالم کون را روشن و در نظر او عیان و مجسم میسازد و دیگر به اصطلاحات پوچ و استدلالات بی‎اساس اعتنائی نداشته و احساسات و طرز تفکر او نسبت بحقایق آفرینش غیر از احساسات و طرز تفکر دیگران میباشد آن کسی که قلب شریف او منور باین نور علم شده از کسب علوم متنوعه بی‎نیاز بلکه همه معارف و علوم را با یک نظر اشراقی و حقیقت بین بمانند نوار فیلم از پیش چشمان خود عبور میدهد چنانکه باز حضرت علی ع در این موضوع میفرماید: «العلم نقطه کثرها الجاهلون»

باری عقل و احساسات بشر از درک حقایق و واقعیات بی‎نصیب و جز آثار ظاهری ادراک بیشتری نمیتواند داشته باشد وآن کسی‏که بخواهد از علم حقیقی بهره‎مندشود ناچار است محضر استادی مانند علی ع را درک کرده و بطور خصوصی اسرار معارف و علوم را از جناب او استفاده کند ولی علوم اهل بیت عصمت و خاندان وحی و نبوت و انوار قلبی آنان چراغ راه هر کسی واقع نمیشود بلکه استعداد و ظرفیت میخواهد آن کسی که عقل و احساس ظاهری خود را مقیاس و میزان حقائق قرار نداده و طاقت ادراک و تحمل آنرا دارد آن کسی که شنیدن و فهمیدن حقایق موجب الحاد و زندقۀ او نشده و علم حقیقی را خرافات و کهانت نمیشمارد او است که میتواند از بحر فضل و کمال اهل بیت قطره بنوشد وبه مقام و درجه نائل شود:

احادیثنا صعب مستصعب

چنانکه مکرر حضرت علی ع (همچنین باقی ائمه ع) میفرمودند: احادیث و اخبار و گفتار ما اهل بیت در نظر مردم نادرست و غیرقابل قبول مینماید و جز پیمبران مرسل و فرشته‎گان مقرب و آن کسانی که ایمان قلبی آنها در حق ما استوار و محکم باشد کس دیگری طاقت قبول و لیاقت تحمل آنرا ندارد.»

موقعیکه این فرمایش حضرت بوسیله اصبغ بن نباته بمیثم تمار رسید میثم تمار از این نظر که مبادا او هم جزء اشخاصی باشد که لائق حمل احادیث و علوم اهل بیت نیستندبسیاردلگیر شده وفوراً بخدمت آنحضرت مشرف و جریان خبر را عرض میکند حضرت میفرمایند تازه مگر همه انبیاء و ملائکه طاقت حمل و قبول هر علمی را دارند؟ خداوند تعالی که عالم بجمیع مصالح و مفاسد است موقعیکه میخواهد حضرت آدم ع را خلق بفرماید ملائکه طبق معرفتی که بعنصر خاکی داشتند انتقاد و عرض میکنند خدایا میخواهی یک دسته مردمان مفسد و خونریز خلق بفرمائی؟ وقتی که خداوند حضرت موسی ع را بملاقات خضر موفق ساخت با اینکه خداوند مراتب علمی حضرت خضر را برای موسی ع معلوم کرده بود و به او فهمانیده بود که برای مصالح بندگانش حضرت خضر را آب حیات نوشانیده است باز هم حضرت موسی در مقابل رفتار حضرت خضر ع طاقت نیاورده و نسبت بسوراخ کردن کشتی و کشتن طفل و درست کردن دیوار، زبان باعتراض و انتقاد گشود.»

نظیر آنکه پیغمبر اسلام که بفرمودۀ قرآن مبین کلام او «لاینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» است در روز عید غدیر خم دست مرا گرفته و فرمودند من کنت مولاه فهذا علی مولاه جز عدۀ معدودی از مؤمنین فرمایش او را نپذیرفته و عملا باین نصب و انتصاب مخالفت و اعتراض کردند.

در اینموقع حضرت علی(ع) رو را بطرف میثم و بقیه اصحاب کرده و میفرمایند: بشارت باد بشما اصحاب من که کاملا گفته پیغمبر را پذیرفته و در موضوع تسلیم و انقیاد در مقابل حق بر ملائکه و انبیاء و بقیۀ مؤمنین پیشی جسته و مقدم و ممتاز شدید» حال در صورتیکه اکثریت قریب باتفاق لیاقت و ظرفیت آنرا ندارند که از علوم و معارف ضروری بهره‎مند شده و نتوانند بمقدار کافی از علوم و معارف حقیقی اهل بیت کسب فیض و استفاده کنند در صورتیکه ائمه اطهار اکثریت مردم را از نظر عدم لیاقت و ظرفیت از معارف عادی و علوم ظاهری محروم ساخته و جز عدۀ معدودی در مکتب ظاهری خود شاگرد نمی‎پذیرفتند در صورتیکه علی ع به سینه مبارک خود اشاره کرده و میفرمودند در اینجا از معارف و علوم حقیقی بمقداری نهفته است که راکد ماندن آن باعث رنج درونی من شده است کاش شاگردی مییافتم که شمۀ از علوم خود را بدو تعلیم دهم».

باتوجه بهمۀ این جهات شما درک خواهید کرد که مقام علمی میثم تمار تا چه پایه بلند و ظرفیت و لیاقت او برای کسب معارف و علوم تا چه حد بوده است که جزء اصحاب سرّ و شاگردان خاص آنحضرت درآمده است اگر درست دقت کنید خواهید فهمید که تا چه اندازه میثم تمار بحق وحقیقت نزدیک شده‏بودکه نه تنها از اصحاب حضرت علی ع بشمار آمده بلکه ازاصحاب سرّ ولائق علوم و معارف خصوصی بوده است‏که جز چند تن دیگر امثال اویس قرنی و رشید هجری در میان مسلمین مانند آنها یافت نشده است.

آری اصحاب حضرت صادق(ع) بخدمت مشرف شده و عرض میکنند چه میشود که شما هم مانند علی ع بعضی از اسرار علوم را بما فرا دهید حضرت در جواب میفرمایند ظرفیت و لیاقت آن دستۀ از اصحاب علی ع در امثال شما وجود ندارد و گرنه ما هم شما را بر اسرار مطلع میساختیم.»

بلی امثال زراره و محمد بن مسلم که مقام شامخ علمی و عملی آنها بر کسی مخفی نبوده و زحمات آنها در راه علم و معرفت بیش از آنست که به توصیف درآید چنین جوابی را از امام صادق(ع) میشنوند ولی میثم تمار قدم بقدم نزدیک شده و کم‎کم بخانه اسرار پا نهاده و از مرکز علم و معرفت سیراب میشود بطوریکه علاوه بر علوم و معارف عادی از قبیل تفسیر و حدیث بر اسرار علم غیب و روشن بینی و ادراک حقائق آگاه و مطلع میگردد.

ببین تفاوت ره از کجا است تا بکجا

روشن‎بینی: علم غیب

میثم تمار و رفقای همدرس او از باب اقتدا و تأسی بمولای خود هر وقت فرصت مناسبی پیدا میکردند علم خود را اظهار و از فتنه‎ها و حوادث آینده و احوالات مردم خبر میدادند از جمله روزی میثم تمار با حبیب بن مظهر (مظاهر) روبرو شده و بعد از صحبت‎های فراوان حبیب بن مظهر میگوید:

گویا پیرمردی را می‎بینم که موی پیش سر او ریخته و شکم فـربهی داشته و در «دارالـرزق کوفه» میدان بـار فروشی خربزه میفروشد او را بجرم دوستی اهل بیت زندانی کرده و بالاخره در بـالای دار تهی‎گاه او را میشکافند» و مراد او میثم تمار بود. میثم هم در جواب میگوید «من هم مردی را میشناسم که صورت او سرخ رنگ و دو گیسو هم دارد برای نصرت و یاوری فرزند پیغمبر قیام و بالاخره او را کشته و سر او را در بازارهای کوفه میگردانند» و مراد او حبیب‎بن مظهر بود، بعد از اینکه میثم و حبیب از هم جدا میشوند رشید هجری رسیده و احوال آندو را جویا میشود جریان آندو را برایش نقل میکنند رشید میگوید خدا میثم را رحمت کند این قسمت را نگفت که بآورندۀ سر حبیب صد درهم بیشتر جایزه میدهند.»

ابوخالد تمار میگوید: «روز جمعه بود که با میثم در شط فرات به کشتی نشسته بودیم باد سختی وزیدن گرفت میثم از جای خود برخاسته و توجهی باطراف و وزش باد نمود و گفت کشتی را بساحل بکشید که این باد عاصف است الساعه معاویه بدرک واصل شد» جمعه دیگر قاصدی از شام آمد و گفت روز جمعۀ گذشته معاویه مرد و مردم با پسرش یزید بیعت کردند.

او مکرر به مختار و سرشناس محل میگفت: گویا تو را مشاهده میکنم که از طرف حرامزاده بنی‎امیه مامور دستگیری من شده و در قادسیه مرا دستگیر و بنزد ابن زیاد میبری و بالاخره مرا نزدیک خانه ابن حریث بدار میکشند موقعیکه با ابن حریث روبرو میشد میگفت من همسایه تو خواهم شد حق همسایگی را نیک مراعات کن ابن حریث میگفت من به همسایگی شما افتخار میکنم آیا منزل ابن مسعود را ابتیاع میکنید یا منزل ابن حکم را؟!

باری میثم در موارد زیادی از فتنه‎ها و حوادث سخن رانده و این اطلاعات او اگرچه ممکن است در اثر اخبار و شنیدن از علی ع باشد ولی بسیاری از جریانات کاملا ثابت میکند که میثم در اثر لیاقت و ظرفیت، روح تابناک و عقل منوری کسب کرده و عوالم و حوادث را برأی العین مشاهده میکرده است.

از جمله روزی به حکیم صیرفی میگوید امروز تو در این مکان سکنی گرفته و اجاره و خراجی هم نمیپردازی ولی روزی خواهد آمد که اجاره بهای مکان را جمعاً در خانۀ ولید بن زیاد بشخصی زراره نام بپردازی.

در موقعیکه جریان شهادت حضرت سید الشهداء ع را برای جبلۀ مکیه شرح میدهدضمناً میفرماید ای جبله موقعیکه ببینی خورشید سرخ رنگ و مانند خون تازه موج میزند یقین بدان که حسین ع را شهید کردند و در این ضمن اشاره میکند که جبله آن زمان را درک خواهد کرد.

او موقعیکه بالای دار رفته بود با صدای بلند فریاد میزد ای مردمان هر کی میخواهد از احادیث و اخبار پنهانی علی بن ابیطالب مطلع شود قبل از اینکه مرا بکشند بیاید و از من استفاده کند بخدا قسم که شما را بجمیع حوادث و فتنه‎هائیکه تا روز قیامت واقع شدنی است آگاه خواهم ساخت و شروع میکند ببیان کردن فجایع و رسوائیهائیکه بنی‎امیه در آتیه مرتکب میشوند و زمان انقراض دولت آنانرا تعیین میکند.

از این جریانات و اطلاعات میثم و ادعائیکه البته از روی صدق و حقیقت نسبت بحقایق و واقعیات و حوادث آتیه ابراز داشته کاملا معلوم میشود که ایشان بر اسرار علم غیب مطلع بوده چنانکه نویسندگان و مترجمین بطور کلی او را از اصحاب سر آنحضرت نوشته‎اند و بطور مسلم اگر زندگانی میثم و امثال او در محیط حکومت زیاد بن سمیه و خلافت معاویه و یزید واقع نشده بود و خلاصه شیعیان در وحشت و اضطراب نبودند بیش از اینها شرح زندگی و مراتب فضل و کمالات روحی آنان زینت‎بخش صفحات تاریخ میگشت.

تنزیل و تأویل قرآن

«خداوند آیات قرآن را بدو دسته تقسیم و در قلب» «پیغمبرگرامی‏خودنازل کرده‏است‏یعنی پاره‎ای‏ازآیات قرآن» «دارای مقصود واحد و معنای ثابت و استواری بوده و بدون» «اینکه محتاج بتوضیح باشد برای همگان قابل فهم است و» «همین دسته آیات محکمه است که اساس دیانت و بنیان» «معارف الهی را تشکیل میدهد ولی باقی آیات قرآن دارای» «معانی متشابه و مقاصد متعدد و غلط‎اندازی بوده و احکام» «ومعارفی هم که از آنها استفاده بشود مستقل نبوده و بمنزلۀ» «فروع و شاخه‎هائیست که اصول و محکمات قرآن را زینت» «میدهد، این دستۀ از آیات چون معانی متعددی داشته و» «تاویل و ارتباط آن با محکمات قرآن واضح وروشن نیست» «نسبت‏بمردمان‏غلط‎انداز،وقابل‏فهم‏ودرخورعمل نخواهدبود»

«در اینجا مردم بدو دسته تقسیم میشوند دستۀ» «اول مردمان نفع طلب و جاه‎پرستی که میخواهند با فریب» «دادن دیگران بـر خـر مـراد سوار شونـد و بهمین منظـور» «از پیش خود آیات متشابه را تفسیر و تاویل کرده و در» «بین مردم رواج میدهند در صورتیکه جز خداوند که» «صاحب سخن و گویندۀ قرآن است معقول نیست که» «دیگران از معانی و مقاصد آن مطلع باشند»

«ولـی دستۀ دوم یعنی را سخین در علم و کسانیکـه» «در ایمـان ثابت و استوارند با اینکه از آیات متشابه و» «معانی آن اطلاعی نداشته و از حقیقت این کلمات سر» «درنمیاورند در عین حال تصدیق میکنند که تمامی آیات» «محکم و متشابه از جانب خداوند نازل شده است»[۵]

این آیۀ شریفه مسلمانان را از متابعت اشخاص ناصالح که بناحق مدعی فهم قرآن میباشند و قرآن را برای خود تفسیر و تاویل میکنند برحذر داشته و تصریح میکند که تفسیر و تاویل آیات متشابه جز در نتیجه ارتباط بـا مبدأ وحی و گویندۀ سخن و مخاطب آن که پیغمبر اکرم است از راه دیگری ممکن نیست و فقط کسانی از معنی متشابهات قرآن مطلع‎اند که در نزد یکی از خاندان وحی و نبوت شاگردی و کسب فیض کرده باشند.

میثم تمار جزء آن اشخاصی است کـه علـم قــرآن را از اهـل قـرآن استفاده و تعلیم گرفته است یعنی تنزیل و ظاهر قرآن و محکمات آن را طبق فطرت و معرفت موهوبی الهی فرا گرفته و موقعیکه خدمت مولای خود علی بن ابیطالب قرائت میکند مورد تصدیق و تحسین واقع می‎شود و علم تأویل و تفسیر متشابهات را هم از شخص آنحضرت تعلیم و فـرا میگیـرد بنابـرایـن مـراتب فضل و کمال او نسبت بفهم قرآن که یگانه کتاب الهی و مرجع دینی است ثابت و حقایق آن باتوجه بفرموده خود قرآن «لا رطب و لا یا بس الا فی کتاب مبین» در نظر او آشکار و روشن بوده است.

موقعیکه میثم بمدینه مشرف میشود ضمناً بدیدن ام‎سلمه مادر دینی خود موفق میگردد، ام سلمه میثم تمار را بابن عباس که در مجلس حاضر بوده است معرفی و مقام او را میستاید ابن‎عباس بعد از شناسائی نزدیک کمال احترام و ادب را نسبت بمیثم که مقام علمی و عملی او را شنیده بود رعایت میکند در اینموقع میثم بابن‎عباس که یگانه مفسر قرآن بشمار میآمده میفرماید آنچه از تفسیر و تأویل قرآن میخواهی از من سؤال کن چرا که من تنزیل قرآن را خدمت مولای خود علی ع قرائت کردم و مورد تصدیق و صحت واقع شد و خود آنحضرت از نهایت لطف و مرحمتی که به من داشتند تأویل متشابهات قرآن را به من فرا دادند.»

ابن عباس با اینکه خود از شاگردان مکتب علی ع و علم تفسیر را از آنحضرت فراگرفته و شخصیت علمی او در نظر همگان واضح وثابت است باز موقع را مغتنم شمرده و از کنیز ام‎سلمه کاغذ ودواتی طلبیده و فرمایشات میثم را که در تفسیر وتأویل قرآن املاء میکند به رشته تحریر در میآورد.[۶]

آری ابن عباس با وجود اینکه او راحبر امت لقب داده‎اند و کتاب تفسیری هم از املاء او بیادگار مانده است و مراتب فضل و کمال او بر احدی پوشیده نیست در عین حال خود را بدانش و معارف قرآنی میثم محتاج و در مقابل علم و دانش او سر تعظیم فرود آورده و افتخار شاگردی او را درک میکند بلی اگرچه ابن عباس جزء خاصان علی ع بوده است ولی فاصلۀ او تا مقام اصحاب سر آنحضرت بسیار و مانند ابن عباسی باید که شخصیت علمی میثم تمار صاحب سر آنحضرت را درک کند.

علم حدیث و مناقب

میثم تمار بطوریکه از احادیث منقولۀ او استفاده میشود نسبت بفضایل اهل بیت خصوصا مناقب علی بن ابیطالب ع احاطۀ کاملی داشته و اکثر روایات او در همین رشته، و اغلب قصه‎های خارق‎العادۀ امیرالمؤمنین ع را نقل میکند و در بقیۀ ابواب حدیث ذکر زیادی از او بمیان نیست ولی علت آنستکه تبلیغات آن عصر منحصرا در پیرامون موضوع خلافت اسلامی و حقانیت علی ع دور میزد و تمام افکار مردم متوجه این موضوع بود که ببیند آیا در این آشوب‎ها و فتنه‎ها «جمل ـ صفین ـ نهروان مقابلۀ اهل بیت با بنی‎امیه» کی بر حق و کدام بر باطل است لذا میثم تمار با وجود همۀ خطرات که مولود ظفر و پیروزی معاویه و حکومت زیاد بن سمیه بر شهر کوفه بود و با وجود اینکه مردمان بجرم دوستی با علی ع از همه حقوق اسلامی و اجتماعی محروم و بر جان و مال خود ایمن نبودند و بالاخره در یک محیطی که میثم تمار ناچار شد مدتها شهر کوفه و مسکن خود را ترک کرده و از چنگال زیاد بن سمیه فرار کند.

Text Box: مقبره میثم تمار

در عین حال هر وقت فرصت مناسبی پیدا میکرد فضائل و مناقب علی ع و استحقاق او را بخلافت حقیقی مسلمین بیان و در مقابل فضائح و رسوائیهای بنی‎امیه را تشریح و وظیفۀ تبلیغی خود را انجام میداد.

آری میثم از لب لباب علم بهره‎مند و از سرچشمه علوم و معارف قرآن سیراب و بمقدار کافی کلمات و فرمایشات علی ع را در موضوعات مختلفه از اسرار و غیر اسرار حفظ کرده بود و البته میتوانست آنچه را از استاد و مربی خود علی‏ع فرا گرفته برای دیگران بازگوید ولی‏طبق مثل معروف آنکه را اسرار حق آموختند * مهر کردند و لبانش دوختند.

میثم نمیتوانست هر موضوعی را در بین مردم فاش و هر حدیثی را با هر کس در میان نهد لذا ناچار احادیث و روایات او بیشتر در موضوع خلافت و تبلیغات دور میزند.

وقتی فرزندش صالح خدمت امام باقر ع مشرف شده و عرض میکند قربانت شوم برای من حدیث بفرمائید امام باقر ع می‎فرماید مگر از پـدرت حدیث نیامـوختی؟ عرض میکند نه، من در آنوقت کودکی بیش نبودم یعنی با وجود اینکه عهد امام باقرع عهد حدیث و شکافتن علوم اهل بیت بوده و بیان بسیاری از مطالب فقه و معارف الهیه بعهدۀ او و فرزند گرامیش حضرت صادق(ع) نهاده شده در عین حال بصالح بن میثم میفرماید مگر از پدرت حدیث فرا نگرفتی؟ و ضمناً اشاره میفرماید که میثم از اخبار و احادیث باندازۀ دارا بوده است که طالبین را بی‎نیاز کند.

کتب و امالی میثم

میثم تمار امالی متعددی دارد که فرزندانش از آن روایت میکنند ولی در رجال و تراجم نقل نشده است که امالی ایشان در چه موضوعاتی بوده است از جمله کتاب حدیثی است که شیخ طوسی و شیخ کشی وطبری از آن زیاد نقل میکنند و از منقولات آن استفاده میشود که این کتاب در فضائل و مناقب مولی الموالی علی ع بوده است.

دیگر از اهالی ایشان همان املائی است که در خانه ام سلمه و در موضوع تفسیر و تأویل قرآن بقلم ابن عباس تحریر یافته و بعید نیست که از نظر اطلاعات او برفتن و ملاحم املائی هم در این موضوع داشته باشند که مانند بقیه املاء ات خبری از آن در دست نیست.

فصاحت و بلاغت

با وجود اینکه میثم تمار ایرانی و زبان مادری او فارسی صریح و یا کردی بوده است در عین حال بعد از اینکه مدتی با اعراب محشور شده و معاشرت میکند نه تنها از عهدۀ تکلم عربی برآمده بلکه در اثر هوش و استعداد وافری که خاص ایشان بوده است بطوری بلغت عرب مسلط شده و بیانی جذاب و شیوا پیدا میکند که حتی خود اعراب او را بعنوان یک نفر سخنور و خطیب میشناختند.

روزی اهل بازار برای شکایتی بنزد زیاد بن ابیه میرفتند و چون بیکنفر لیدر و سخنور محتاج بودند خدمت میثم آمده و از او خواهش میکنند برای رهبری و سخنوری بدارالاماره بیاید خود میثم میگوید موقعیکه بر زیاد بن ابیه داخل شدم و سخن خود را شروع کردم تمام مردم ساکت شده و بسخنان من گوش میدادند زیاد بن ابیه که از قدرت بیان و سخن من سخت بشگفت آمده بود از اطرافیان خود سؤال کرد این شخص کیست مرا باو معرفی کردند….»

همچنین موقعیکه در روزهای آخر او را دستگیر و بنزد ابن زیاد والی کوفه میبرند ابن زیاد میگوید «این ربک» پروردگار تو کجا است در جواب میگوید: ان ربک لبالمرصاد من الظالمین و انت منهم: پروردگار من در کمین ستمکاران است و تو هم از جملۀ آنها میباشی، ابن زیاد از جسارت و صراحت کلام او عصبانی شده میگوید با اینکه عجمی و ایرانی است چگونه خوش زبان و سخنور شده است؟ علاوه بر اینها روایات و قضایائیکه از میثم تمار نقل شده کاملا مراتب فصاحت و بلاغت و شیرینی بیان او را ثابت و آشکارا میکند البته مشک آنست که خود ببوید.

درس تقوی و بندگی

متاع و حطام دنیوی اگرچه در نظر دونان محبوب و پسندیده و زرق و برق ظاهری آن چشم و دل آنها را فریفته است ولی دانشمندان و علمای حقیقی دنیا را جز جیفه و مردار و بازیچه دست جاهلان ندانسته و قلوب آنها متوجه مقامات عالیۀ روحانی است آن کسانی که پرده‎های جهل و شهوت از پیش چشم آنها مـرتفع شده و بـا دیـدۀ حقیقت بین دنیا را مینگرند هیچگاه برای دنیا ومتاع آن که خواب و خیالی بیش نیست ارزشی قائل نمیشوند آن کسی که خدا را بحقیقت و واقع شناخته و بآنچه که پیغمبر و اهل بیت او خبر داده‎اند کاملا یقین و ایمان دارد آن کسی که بمانند علی ع استاد و مربی کاملی داشته و در مکتب علمی و عملی او تربیت شده باشد آیا متقی و پرهیزگار نیست؟

آری خداوند میثم را در بهشت و رضوان خود جای دهد باندازۀ روزگار خود را بعبادت و بندگی حق گذرانیده و از لذائذ دنیوی چشم پوشیده بود که پوست او بر بدنش خشک شده و جز استخوان و رک چیز دیگری در بدن نداشت»[۷]

اوگاهی برفاقت مولای خود علی ع در مسجد جعفی براز و نیاز و عبادت پروردگار مشغول، و روزی دگر در مسجد کوفه کنار اسطوانۀ هفتم مشغول نمازاست که حضرت خضر ع پیش او آمده و میفرماید: ای رفیق و دوست با وفای علی سلام مرا بمولای متقیان علی ع برسان و بگو من بخدمت رسیدم ولی چون در خواب تشریف داشتید مزاحم نشدم»

اغلب اوقات بکناسۀ کوفه پای آن درختی که برچوب آن بدار خواهد رفت میآمد و در زیر آن بعبادت و راز و نیاز با پروردگار مشغول میشد و میگفت چه مبارک درختی که برای من خلق شده و منهم بخاطر او زنده‎ام و روزی میخورم موقعیکه بر چوبه همان درخت بدار کشیده شده و دست و پای او را قطع و زبان او را لجام کرده بودند یکنفر شقی بنزدیک دار آمده و میگوید «بخدا قسم میدانم که چگونه مرد عابد و زاهدی بوده و همیشه روزگار خود را بنماز و روزه گذرانده‎ای» و در این ضمن نیزۀ خود را بپهلوی او فرو برده و تهی‎گاه مبارکش را میشکافد.

درس فداکاری و قیام بحق

زمان خلافت معاویه و یزید فرزند او اسلام از جادۀ حقیقی خود کاملا منحرف و خلافت اسلامی که باید حافظ بنیان و اساس دیانت باشد بطرف حکومت و سلطنتی میرفت که پایه و اساس دیانت را بر باد میداد، خلیفۀ مسلمین علناً مشغول قمارو شراب و کارهای ناشایستۀ دیگری بوده و مست و لایعقل بر کرسی خلافت تکیه زده است در این صورت آنهائیکه تازه یا بدائرۀ اجتماع گذارده و یا از دور بدیانت اسلام مینگرند معنی اسلام و جانشینی پیغمبر اکرم چگونه در نظر آنها جلوه‎گر شده و تا چه اندازه از حقائق دیانت دور و بطرف فحشا و منکرات سوق داده می‏شوند؟

بالاخره باید این حکومت جور و قلابی که بحیله کرسی خلافت را صاحب شده است ساقط شود و انجام این امر مهم معنی هم بعهدۀ پیشوایان دین اسلام و باید با مجاهده و کوشش و با فداکاری و ریختن خون خود هم که شده است بنیان این حکومت را برهم ریخته و اساس دیانت را تحکیم کنند

آنها که نمیتوانند با قدرت و زور شمشیر بر این حکومت، مسلط و پیروز شده و حکومت حقۀ اسلامی را بر پا دارند وظیفۀ دیگری متوجه آنها میشود که باید آنرا بطور کامل انجام دهند وظیفۀ آنها اینست که بهر وسیله و بهر قسمی‏که ممکن شود نفوذ معنوی آنها را دربین مردم تضعیف وقلوب مردم را بطرف حق وحقیقت متوجه سازند.

باید در راه حق و حقیقت در راه اعلاء دین و بلند کردن پرچم اسلام قیام کرد نهضتی بوجود آورد تا اینکه حساب دستگاه بنی‎امیه از حساب دستگاه عدالت پرور دین جدا شود این نهضت بفداکاری و جانبازی محتاج است و باید خون پاکان و نیکان و پیشوایان دین و مذهب در این راه ریخته شود آن اشخاصی که صلاح و تقوی و مراتب فضل و کمال و دیانت آنها برای همگان مشهود و از نظر دین و مذهب در اعماق قلوب مردم جای دارند آنها باید در این راه مقدس جانبازی کرده و با ریختن خون خود بزرگترین ضربتها را بر پیکر حکومت وارد سازند:

حسین علیه السلام فرزند گرامی پیغمبر علمدار و پرچمدار دیانت و مذهب و حفظ و حراست دین اسلام و شریعت جدش پیغمبر خدا بعهدۀ او است و او هم باید قیام کند و او است کـه باید نهضت را شروع و وظیفۀ مهم خود را انجام دهد آن کسانی هم کـه بـدین و دیانت علاقه‎مند و مانند حسین ع پیشوا و مقتدائی داشته و اعمال و رفتار آن حضرت را سرمشق زندگی و اعمال خود قرار داده‎اند آنها هم باید بسهم خود قیام کرده و در انجام مقصود از هیچ عملی مضایقه نکنند.

میثم تمار در ضمن سفر حج که بمدینه مشرف میشود برای تجدید عهد و عرض ارادت میخواهد خدمت امام حسین ع برسد ولی چون حضرت در مدینه تشریف نداشتند موفق نمیشود ام‎سلمه باو میگوید حسین ع همیشه بیاد تو است او میگوید منهم همیشه بیاد حسین ع هستم من و او وظیفۀ داریم که باید آنرا انجام دهیم و باید فعلا بطرف کوفه حرکت کنم»

آری او وظیفۀ دارد که باید برای انجام آن وظیفه حرکت کند او بطرف کوفه حرکت میکند در حالیکه میداند چه سرنوشتی در پیش دارد او (چنانکه قبلا اطلاع میداد) میداند که سرشناس ومعرف کوفه با صد نفر در قادسیه سر راه او منتظرند و بلافاصله او را دستگیر و بنزد ابن زیاد میبرند و بالاخره با وضع بسیار اسف ناکی بدار کشیده خواهد شد ولی باز هم همان راه کوفه را در پیش گرفته و بطرف قادسیه حرکت میکند! او در زمان خلافت و ریاست معاویه و حکومت زیاد بن ابیه بر کوفه و گرفتاری شیعیان فرار میکند و جان خود را نجات میدهد ولی امروز بپای خود بقصاب خانه میرود؟!۱

اگر او آرزوی شهادت داردومطابق روحیۀ استاد ومربی خـود علی ع مردن بـر روی بستر را ننک میشمارد پس چرا[۸] از مکه و مدینه راه کوفه را در پیش گرفته و به حسین ع که مسافتی از او فاصله نداشته است ملحق نمیشود؟ او که خود مکرر جریان شهادت حسین جگر گوشۀ پیغمبر را تشریح کرده و میگفت حسین سید شهیدان و یاران شهید او سرور شهدایند چرا از حسین علیه السلام جدا شده و بطرف کوفه حرکت میکند؟

آری او وظیفۀ دارد که باید آنرا انجام داده و تعقیب کند او عمر خود را درکوفه با نهایت احترام و توجه مردم طی کرده است همه مردم از دوست و دشمن بمقام علمی و عملی و مراتب زهد و ورع و تقوی و بندگی او متوجه اند او از سالها قبل طبق سیرۀ هم شاگردان جریان شهادت خود را جزء بجزء برای مردم تشریح کرده بود همه مردم مکرر او را در پای آن نخلۀ خرما که در کناسۀ کوفه بدون شاخ و برک باقیمانده بود در حال نماز و راز و نیاز با حق دیده بودند و او خود خبر میداد که بر این قسمت از چهار قسمت چوب نخله بفرمان ابن زیاد (که تا آنزمان بحکومت کوفه نصب نشده بود) بردار کشیده شده و با وضع اسف‎آوری شهید میشود بنابراین شهادت او، آنهم با آن وضع فجیع که دست و پای او را قطع کرده و بر چوب همان نخلۀ بدار بکشند و او باز هم در بالای دار ساکت ننشسته و بوظیفۀ مهم تبلیغی قیام و منزلت خلفای واقعی پیغمبر را تشریح و ستم‏کاری‏های دستگاه بنی‎امیه را فاش سازد تا اینکه بالاخره از ترس دهان او را لجام کنند آیا شهادت او با این جریانات تا چه اندازه در مقصود و غرض با شهادت حضرت امام حسین ع مطابق و چطور وظیفۀ خود را بخوبی انجام داده است؟ در صورتیکه اگر در میدان کربلا و در رکاب آنحضرت شهید میشد از نظر تبلیغات یک چنین ارزشی را در بر نداشت

درجۀ میثم در بهشت

میثم تمار عمر خود را بتقوی وبندگی طی کرده و همیشه مورد توجه خاص و عنایات ائمه اطهار که رضایت آنها رضای الهی میباشد بوده و بالاخره در راه حق و حقیقت و اعلاء کلمه حق شهید شده است بنا بر این محتاج بتوضیح نبوده و مسلم است که بفرمودۀ قرآن «ان الا برار لفی نعیم و أن الفجار لفی جحیم» میثم تمـار در بهشت جـاودان، و طبق آیه کریمۀ «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتیهم الله من‏فضله….» از حیات ابدی برخوردار و مطابق آیۀ شریفه «یـوم نـدعـو کل اناس بامامهم» بـا امـام زمـان خـود عـلی‏ع و فرزندان عزیزش حسن و حسین ع محشور شده است ولی مکانت خاص میثم اقتضا میکرد که صرف نظر از

کلیات بطور خصوصی مقام و منزلت او در بهشت معلوم شود لذا د ریک روزی که علی ع بدکان خرمافروشی میثم تشریف آورده بودند در ضمن صحبت، حضرت بدو میفرمایند «موقعیکه ابن زیاد ترا ببرائت و بیزاری از من وادار کند چه خواهی کرد و چه عملی انجام خواهی داد؟ میثم که درس خود را خوب فرا گرفته و وظیفۀ خود را با جریان شهادت قبلا از خود آنحضرت شنیده بود در جواب عرض میکند من از شما برائت نخواهم جست، حضرت میفرمایند در نتیجه دست و پای ترا بریده و بچوبه دار خواهند کشید، عرض میکند این مصیبت‎ها در راه خدا سهل و ساده است من صبر خواهم کرد حضرت بدو مژده میدهند که در آنصورت تو در بهشت با من همدرجه خواهی بود.

   آری چنانکه سابقا معلوم شد میثم وظیفۀ خاصی داشت که بمنظور تبلیغات دینی آنرا تعقیب و بدینجهت از علی ع بیزاری نجسته و شربت شهادت نوشید، موقعی که مامورین ابن زیاد او را از زندان بپای چوبه دار میبردند یکنفر بمیثم اشاره کـرده و میگویـد ممکن بود از راه تقیه و ظاهر از علی ع بیزاری جسته و جان خود را از این مهلکه نجات دهی میثم در جواب میگوید بخدا قسم این چوبه درخت برای دار من از زمین روئیده ومن تا بحال بانتظار همین روز زندگی کرده و روزی میخوردم

آری یکدسته از اصحاب خاص و یاران صمیمی امیرالمؤمنین ع مانند رشید هجری حجر بن عدی میثم تمار قنبر از طرف آنحضرت دستور داشتند که حتی بطور تقیه و ظاهر از او برائت نجویند چرا که این برائت اگرچه از راه تقیه و خوف باشد برای یاران صمیمی و اصحاب سرّ نقص مهمی بوده و آنها را از مقام و منزلت حقیقی تنزیل میدهد و این دسته از اصحاب در اثر همینکه از امیرالمؤمنین علی ع بیزاری نجستند هر کدام به وضع فجیع و اسف انگیزی شهید شده و بردار رفتند ولی بقیۀ اصحاب و یاران که از اصحاب خاص و خصوصی آنحضرت نبوده و عشق و یگانگی با او نداشتند از طرف آنحضرت مجاز بودند که در موقع ضرورت و ناچاری و برای حفظ جان خود از او بیزاری بجویند بلکه تصریح فرموده بودند که این برائت و بیزاری برای شما نقص وعیبی ایجاد نخواهد کرد و برای ما و شما بهتر است که یکدقیقه بطور ظاهر و لفظ از ما برائت بجوئید و برای همیشه راحت و آسوده زندگی کنید و دوستان دیگر ما را هم بمعرض کشتن و بستن و خواری در نیآورید واگر شما باین سفارش و وصیت عمل نکنید ما از مثل شما دوستانی بیزار و روگردانیم.

جریان شهادت میثم

بعد از اینکه مسلم بن عقیل پیک حضرت امام حسین ع وارد کوفه شد و جمع کثیری با او بیعت کردند دوستان یزید جریان کار را برای او نوشته و از بی‎کفایتی نعمان بن بشیر و شاید تعمد او در مسامحه شکایت کردند یزید با مشورت سرجون رومی که از دوستان و مشاورین پدرش معاویه بود چاره در این دید که ابن زیاد والی بصره را برای خاموش کردن این فتنه انتخاب کند لذا حکومت کوفه را هم بابن زیاد سپرده و دستور اکید داد که بهر قسم شده غائله را خاموش کند ابن زیاد هم بعد از ورود بکوفه و قبضه کردن دارالاماره اطرافیان و پیروان مسلم را با ارعاب

و تهدید متفرق کرده و بالاخره با کشتن مسلم آتش انقلاب را خاموش میکند ولی هنوز بپیروزی خود کاملا اطمینان نیافته و از جنبش و نهضت کوفیان بیمناک و احتیاط لازم را از دست نمیداد بدینجهت بزرگان و رؤسای قبائل و سران شیعه را توقیف و بزندان افکنده و ضمناً بفکر میثم تمار میافتد میگویند میثم بحج رفته است لذا سرشناس و مختار محله را با صد نفر پاسبان سر راه او میفرستد که بمجرد رسیدن بقادسیه او را توقیف و بدارالاماره بیاورند

آری ابن زیاد کاملا بیدار بود و میدانست که میثم تمار با آن مقام و منزلتی که در قلوب اهل کوفه دارد و همه به مقامات علمی و عملی او معترفند اگر با مردم کوفه تماس بگیرد در اثر قدرت بیان و خطابه ونفوذی که در دلهای مردم دارد انقلاب تازۀ بر پا شده و یا حداقل در موقع ورود حضرت امام حسین ع انقلاب حتمی خواهد بود.

بالاخره میثم در قادسیه دستگیر و با مراقبت کامل بکوفه وارد و بدارالاماره ابن زیاد احضار میشود در اینموقع یکی از حضار میگوید اینمرد از نزدیکان خاص علی ع بوده است ابن زیاد از روی تحقیر میگوید همین عجمی؟ (ایرانی) سپس از میثم سؤال میکند: خدای تو کجا است میثم میگوید در کمین ستمکاران و تو هم از جملۀ آنهائی ابن زیاد میگوید شنیده‎ام که تو در نزد علی ع بسیار مقرب بودۀ میثم جواب میدهد تقریباً چنین بوده است ابن زیاد میگوید یا از علی بیزاری بجوی یا اینکه دست و پای تو را قطع کرده و بدار خواهم کشید میثم میگوید بلی آقای من خبر داد که دست و پای مرا قطع و بدار خواهند کشید سپس دهان مرا لجام و پهلوی مرا میشکافند روز سوم نزدیک غروب آفتاب خون از دهان و بینی من سرازیر شده و شهید میشوم من بآقای خود علی ع عرض کردم کی این عمل را خواهد کرد فرمودند زنازادۀ ابن زیاد شکم خواره!

ابن زیاد غضبناک شده و میگوید منهم دست و پای تو را قطع و زبان ترا آزاد میگذارم تا دروغ آقایت ثابت شود میثم پاسخ میدهد که آقای من علی از پیغمبر خدا و او از جبرئیل و او از ذات حضرت حق خبر داده مگر ممکن است این حرف دروغ باشد؟

    بالاخره او را بزندان میبرند تا فردا صبح با عدۀ دیگری در یکموقع اعدام و بردار کشیده شوند میثم در زندان با مختار ملاقات کرده و بدو خبر میدهند که تو بالاخره آزاد میشوی وروزی خواهد آمد که برای انتقام خون حسین پسر پیغمبر قیام کـرده و این زنـازاده ابـن زیاد را کشته و حتی پای خود را بر صورت او خواهی گذارد روز دیگر میثم را با نه نفر دیگر بپای دار آورده دست
و پای میثم را قطع و بدار میکشند[۹] میثم بدون اضطراب و وحشت و با نهایت خونسردی فریاد میزند هر کسیکه میخواهد از احادیث و اخبار غیب علی ع مطلع شود قبل از اینکه مرا بکشند بیاید و از من استفاده کند قسم بخدا
که شما را بجمیع حوادث و فتنه‎هائیکه تا روز قیامت واقع شدنی است آگاه خواهم ساخت و شروع میکند فضائل
اهل بیت و مولی الموالی علی ع را شمردن و فضائح اعمال و قبایح اخلاق معاویه و بنی‎امیه را شرح کردن

در اینموقع عمر و بن حریث از محضر ابن زیاد خارج و ضمن اینکه بطرف خانه خود میآمد ازدحام جمعیت را در اطراف دار مشاهده کرده و از جریان آن سؤال میکند میگویند میثم تمار است از اسرار علی ع سخن میراند ابن حریث فوراً بدارالاماره برگشته و باین زیاد میگوید این بندۀ ایرانی شما را رسوا کرد اگر بهمین حال بماند مردم را بر تو خواهد شوراند فوراً بفرستید دهان او را ببندند ابن زیاد بیک نفر از مامورین خود حرسی نام دستور میدهد دهان میثم را لجام کند. موقعیکه مامور نزد میثم آمد و مأموریت خود را شرح داد میثم گفت عجب؟ زنازادۀ ابن زیاد گمان میکرد که میتواند آقای من علی ع را دروغ‎گو سازد، بالاخره دهان او را با لیف خرما محکم بچوبه دار بسته و صدای او را در حلقومش خفه کردند و او اول کسی بود که در اسلام لجام زده شد.

دو روز از این جریان گذشت و میثم همچنان بالای دار بود روز سوم یکنفر پیش میثم آمده و گفت بخدا قسم میدانم که مردی متقی و عابد و نمازگذار بوده‎ای و در این موقع نیزۀ خود را بتهی‎گاه میثم فرو برده و پهلوی او را میشکافد موقع غروب آفتاب خون از دهان و بینی او جاری شده و محاسن مبارک او از خون خضاب تکبیری گفته و جان تسلیم کرد انا لله و انا الیه راجعون

تاریخ شهادت

شهادت مسلم بن عقیل در روز چهارشنبه نهم ذیحجه سال شصت هجرت و شهادت امام حسین ع روز جمعه دهم محرم سال شصت و یک هجرت ضبط شده و این دو تاریخ میرساند که ماه ذیحجه آنسال ۲۹ روز بوده و چون همه تواریخ شهادت میثم را ده روز قبل از ورود امام حسین ع بعراق نوشته‎اند و ایشان روز دوم محرم بعراق وارد شده‎اند معلوم میشود که میثم تمار روز جمعه هیجدهم ذیحجه در قادسیه توقیف و همان روز بکوفه آورده شده و بزندان میرود روز شنبه نوزدهم بدار کشیده شده و روز دوشنبه بیست و یکم ذیحجه سال شصتم هجرت نزدیک غروب شربت شهادت نوشیده است[۱۰]

محل دار و خصوصیات آن

علی‏ع جریان‏شهادت‏میثم راکاملا برای او تشریح وحتی محل‏داراوراکه‏دربازارصرافهااست‏ودرختی‏که‏درکناسۀکوفه واقع شده ومیثم بریک ربع آن بدار کشیده میشود همه را باو نشان داده‏بود میثم تمارهم اغلب اوقات بسراغ درخت‏آمده و درپای‏آن بعبادت‏میپرداخت تااینکه‏سال۵۱هجرت زیادبن‏ابیه از طرف معاویه بحکومت کوفه و بصره منصوب و در موقع ورودبکوفه پرچم اوبهمان درخت آویخته و پاره میشود زیاد این‏جریان‏را بفال بدگرفته ودستورمیدهدشاخه‎های آندرخت را قطع کنند و بالاخرۀ مدتی گذشت تا درخت خشکیده را شقه شقه کردند میثم بفرزند خود صالح دستور میدهد که نام او و پدرش را بر میخی آهنین نقش کرده و بیکی از آن شقه‎های درخت بکوبد او هم ‎چنین کرد و بعد از شهادت و بدار رفتن او مشاهده کردند که بر همان شقه از چوب درخت بدار کشیده شده است؟!

عمرو بن حریث که در نزدیکی بازار صرافان و محل دار میثم منزل داشت و میثم بارها باو سفارش کرده بود که حق همسایگی را نیک مراعات کند در اینوقت متوجه مقصود میثم شده و دستور میدهد پای دار او را رفت و روب کرده و آب پاشی کنند و مجمرۀ از آتش بپای دار آورده و سپند و عود بر آن بیفشانند گویا از سعایتی که در نزد ابن زیاد برای لجام کردن دهان و بروایتی بریدن زبان او کرد فراموش کرده بود باری

       میثم تمار با نه نفر دیگر در یکروز بدار کشیده شده ولی محل دارهای آنان متفاوت بوده چنانکه علی ع بدو فرموده بود چوبه دار او از دیگران کوتاهتر و محل
دار او بمنزل و مسکن او نزدیک است لکن ابداً در تاریخ ذکری از بقیه معدومین یاد نشده و فقط علی ع خبر داده بودند که نخلۀ خرما بچهار قسمت و بر یکقسمت آن میثم تمار بر قسمت دوم حجر بن عدی بر قسمت سوم محمد بن اکتم بر قسمت چهارم خالد بن زیاد بدار خواهند رفت ولی معلوم نیست که این چهار نفر کیانند و آیا جزء همین ده نفر بوده‎اند که در یکروز بدار رفته‎اند یا در وقت دیگری بدار کشیده شده‎اند.

جریان دفن میثم

   هفت نفر از خرما فروشان هم قطار میثم که بزرگ آنها «با حکیم صیرفی» است و میثم و درجات علمی و عملی او را خوب میشناخت با هم وعده کرده و  همینکه پاسی از شب میگذرد با فریب دادن مأمور دار، جسد میثم را دزدیده و فرار میکنند تا اینکه خود را بجامع مراد (محل اجتماع یکی از قبائـل مـذحج) رسانیده و جسد را دفـن و بـرروی آن آب نهری را جاری میکنند تا کسی بر موضع قبر مطلع نشود و چوب جنازه را هم در یکی از خرابه‎های همان محلۀ مراد افکنده و متفرق میشوند روز دیگر که ابن زیاد مطلع میشود عدۀ را مامور پیدا کردن جسد میکند ولی بجائی راه نمیبرند معلوم نیست که ابن زیاد بعد از آنهمه مصیباتیکه بر سر میثم آورد از جنازه و جسد او چه میخواست؟

مقبرۀ میثم

مقبرۀ میثم در سمت جنوب غربی مسجد بزرگ کوفه واقع شده و راه اسفالته نجف بکوفه از نزدیکی آن میگذرد و قرائن بسیاری شهادت میدهد که این همان مقبره‎ایست که در تاریخ برای او ثبت شده از جمله نقشه شهر کوفه است که جامع مراد و قبائل مذحج در آن نقشه با مقبرۀ فعلی او کاملا مطابق است علاوه بر اینکه بیش از هزار سال از شهادت او میگذرد و همه بطور تسالم مقبرۀ او را در همین مکان فعلی نشان داده و زیارت کرده‎اند

     بالای قبر سکوئی از آجر و روی آن سنگی است که بر آن نوشته شده «هذا قبر میثم التمار صاحب علی بن ابیطالب» و بالای آن صندوقی چوبین بارتفاع یکمتر و طول۵ر۱ متر و عرض قریب بیکمتر قرار دارد و در قسمت پیش روی آن نوشته شده «مرقد صاحب امیرالمؤمنین علیه السلام میثم بن یحیی التمار سنه ۱۳۶۰» و مقبره دارای عمارت و بنای مختصری است که درب ورودی آن از پشت سر یعنی پشت بقبله باز شده و برروی آن گنبدی عتیق وجود دارد و مجاورین مسجد کوفه از زمان ساختن آن بخاطر نمیآورند و در اطراف و جوانب آنهم کتیبۀ یافت نشد که تاریخ بنا را تعیین و معلوم کند و  اخیراً گنبد بوسیله حاجی عباس ناجی نجفی از کاشی پوشانیده شده است

در اطراف عمارت صحنی است که قریب ۲۵۰ متر مربع مساحت دارد و با چهار دیوار گلی محدود شده است سابقاً صحن کوچکتر و اطراف آن دیوار دیگری داشته که از عمارت مقبره قریب پنج متر بیش فاصله نداشته و موقعیکه قدری خاک را برداریم پایه‎های دیوار بعرض قریب یکمتر نمایان خواهد شد و در داخل دیوار جدید و خارج دیوار قدیم از طرف شرقی آثار قبوری دیده میشده که فعلا محو شده است.

درب ورودی صحن پشت بقبله و سر در کوچکی هم دارد که در گراور نمایان است و در داخل صحن سمت راست آن سقاخانۀ کوچکی بنا شده و از لوله آب مشروب میشود مقبرۀ میثم همیشه مورد نظر زوار و شیعیان بوده و حتی برای رفع حوائج با جاروب کشی مقبره بدو متوسل شده و حاجات خود را میگیرند و اخیراً جمعیت خرما فروشهای کوفه در ایام شهادت او بعنوان انصار در آنجا جمع شده و چند روزی اقامت و مجلس تذکری راجع بفضائل او تشکیل میدهند

فرزندان و فرزند زادگان:

کمتر خانوادۀ یافت میشود که مانند خانوادۀ میثم همه از علم و معرفت و اخبار و احادیث آل محمد صلوات اله علیهم بهرمند باشند فرزندان و فرزند زادگان میثم همه عالم دانشمند راوی حدیث و آنهائیکه خدمت ائمه ع را درک کرده‎اند جزو مقربین پیشگاه مقدس آنان واقع شده‎اند

فرزندان میثم

     ۱- محمد بن میثم که از پدرش روایت میکند ازجمله میگویـد پـدرم میثم میفرمـود علی ع و پـدر و اجداد بزرگوارش هیچکدام بت پرست نبوده و بر دین خداپرستی از دنیا رفتند[۱۱]

۲- شعیب بن میثم از اصحاب حضرت صادق ع

۳- صالح بن میثم از اصحاب صادقین ع و امام باقر بدو میفرماید من ترا و پدرت را بسیار دوست میدارم

۴- عمران بن میثم از اصحاب حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق ع و همواست که بعضی از جریانات زندگی پدرش را نقل کرده است

۵- حمزه بن میثم از راویان حدیث و ایشان جریان مسافرت‏میثم رابمکه وملاقات اورابا ابن عباس روایت میکند

اما فرزند زادگان میثم

اسماعیل بن شعیب از اصحاب حضرت صادق ع

یعقوب بن شعیب که از امام باقر و امام صادق(ع) و امام کاظم روایت میکند و روایت او از حضرت صادق(ع) به پنج هزار بالغ شده و کتابی هم در علم حدیث نوشته است.

ابراهیم بن شعیب از اصحاب حضرت صادق (ع)

یوسف بن عمران از پدر خود و از یعقوب بن شعیب پسر عموی خود روایت میکند

ابوالحسن علی بن اسماعیل بن شعیب از اصحاب امام کاظم ع و مقداری هم از مجالس هشام بن حکم استفاده کرده است او ازبزرگان متکلمین شیعه وبا ابوالهذیل‏علاف ونظام و اهل سنت و نصاری مناظرات لطیفۀ دارد که مقداری از آن مناظرات‏را شیخ مفید درکتاب العیون‏والمحاسن نقل میکند.[۱۲]

محمد بن یعقوب بن شعیب از پدرش روایت میکند.

احمد بن حسن بن اسماعیل از اصحاب حضرت کاظم و میگویند در امامت حضرت رضا ع متوقف مانده ولی از نظر اینکه از حضرت رضا ع هم روایت میکند معلوم نیست که این نسبت صحیح باشد[۱۳]

علی بن حسن بن اسماعیل برادر ایشان و از رواۀ احادیث است، دستۀ دیگری از فرزند زادگان میثم هستند که نسب آنها بطور تفصیل ضبط نشده و فقط بعنوان میثمی خوانده شده‎اند از جمله محسن میثمی که از اصحاب حضرت صادق و مرد بسیار موثقی است و محمد بن حسن بن زیاد میثمی و معاویه بن وهب میثمی که هر یک کتابی هم در حدیث نوشته‎اند. [۱۴]

      الحمدلله اولا و آخراً

 


مصادر کتاب

میثم التمار                             شیخ محمد حسین مظفر

بحارالانوار ج ۹                      محمدباقر مجلسی

وسائل الشیعه ج ۲                   شیخ حر عاملی

ناسخ احوالات علی ع             سپهر

تاریخ کوفه                           براقی

تنقیح المقال « رجال »              مامقانی

الکرد والکردستان                   محمد امین زکی

تاریخ البلدان                          ابن فقیه همدانی

تاریخ البلدان                          یعقوبی

اعلان النفیسه                          ابن رسته

معجم البلدان                          یاقوت حموی

صورۀالارض                        ابن حوقل

عمران بغداد

شرکت چاپخانه‏های خراسان ـ مشهد


[۱]ـ از کـوههای کردستان و آذربایجان رود بسیار بزرگی بنام دیاله بطرف  خاک عراق جاری است که در صدر اسلام قسمت اول آن در خاک ایـران « جبال » بنام سیروان و گاورود، قسمت دوم آن از موقعی که از باب «سَلوی » میگذشته بنام دیالـه « تامرا » آبـادی‏هـای آن قسمت را مشروب میساخته و بعد اینکه چند قا طول  «شق نهر از دجله « دیگری مانند قا طول کسری و هرون بدان ضمیمه میشده از باب کسری بنام نهروان موسوم و بعد از مشروب ساختن اراضی زیادی در پائین مدائن به دجله می‏ریخته است:

بلوک نهروان به سه قسمت اعلی، اوسط اسفل، تقسیم شده  و برآبادیهای کوچک وبزرگی مشتمل است، و ضمنا شهری بزرگ و قـدیمی ،آن هم در دو طرف نهر ساخته شده و بنام نهروان شرق و غرب نامیده می‏شده است .هر یک از این دو قسمت شهر دارای مسجد جامع ،بازارهای متعدد و رباط ها و مسافرخانه‏ها ‏بوده است و بوسیله جسر نهروان بهم مرتبط بوده و کثرت جمعیت این شهربه مقداری بوده است که قصۀ ابوالفرج‏المعافا یحیی بن زکریای نهروانی را بوجود آورده است.

[۲]ـ چنانکه ناسخ مینویسد اقوام او همه خرما فروش بوده و خانواده او را بیت التمارین نامیده‏اند.

[۳] – گاهی حضرت از نظر یگانگی و رفاقت و در عین حال تواضع و فروتنی در فروش خرما به او کمک میفرمودند. ازجمله روزی میثم برای انجام کاری از دکان خارج شده و علی‏ع در دکان میماندشخصی برای خریدن خرما میآید حضرت بعد از تحویل دادن خرما میفرمایند پول را در صندوق بیانداز آنشخص فرصت را غنیمت شمرده و پول قلب در صندوق میافکند موقعیکه میثم مراجعت میکند از قضیه مطلع و جریان را عرض میکند حضرت میفرمایند عیبی نداردصاحب پول الساعه مراجعت میکنددیری نمیگذرد که مشتری‏خرما را آورده و میگوید این خرما تلخ است حضرت خرما را پس گرفته و پول قلب او را بخودش رد میکنند.

[۴] – فرصت را غنیمت بشمارید و قبل از اینکه مرا از دست ندهید آنچه میخواهید از من سؤال کنید به خدا قسم من راه‎های آسمان را بهتر از راه‎های زمین میشناسم.

[۵] – ترجمه آیه هفتم از سورۀ آل عمران

[۶]– بعد از اینکه میثم از املاء و دیکتۀ تفسیر و تأویل خود فارغ میشود صحبت را به جریان شهادت خود کشانیده و

میگوید: ابن‎عباس موقعیکه مرا بالای دار ببینی در حالتیکه دست و پای مرا قطع کرده‎‎اند حال تو چگونه خواهد بود.» ابن عباس که خود از اینگونه علوم بهرۀ نداشته گمان میکند میثم از روی کهانت و ادعای دروغ سخن میگوید لذا اعتماد او سلب و از روی عصبانیت دست میبرد که نوشته را پاره کند میثم فریاد میزند پاره مکن، اگر بهمین زودی متوجه شدی آنچه که من گفته‎ام حق است و مرا بدار کشید، و دست و پای مرا بریدند که بسیار خوب و الا در آنصورت میتوانی نوشته را پاره کنی.

[۷] – اقتباس از عبارتیکه مورخین در حالات میثم نوشته‎اند

[۸] – موقعیکـه میثم از کـوفـه فـرار کــرد و جـان خـود را
را نجات داد موقعی بود که معاویه بر سریر خلافت اسلامی تکیه زده و با حیله‎ها و سیاستهای فراوان اعمال خود را مطابق قرآن جلوه داده و حکومت خود را بنام یک خلافت حقه اسلامی جا زده بود البته دریک چنین موقعیتی هیچکس از قیام و نهضت بر ضد حکومت و خلافت او نتیجه نبرده و جز اینکه خون خود و دیگران را بریزد کار مثبتی انجام نمیداد چرا که معاویه با آن سوابق معلوم در مقابل علی ع که سوابق فضیلت و تقوی و خدا دوستی او بر همه معلوم و بحق و حقیقت بر کرسی خلافت اسلامی تکیه زده و اهل حل و عقد با او بیعت کرده بودند قیام کرد و با سنک اسلام بسینه زدن راه را برای مقاصد شوم و پلید خود هموار و بالاخره بر کرسی خلافت تکیه زد و حتی اشخاصی از اصحاب پیغمبر را وادار کرد که کشندۀ علی ع را از نظر نزول قرآن و حدیث پیغمبر مجاهد فی سبیل الله اعلام کنند آیا با وجود این حیله‎ها و سیاست بازی ممکن بود که کسی بر ضد او قیام کرده و نهضت او منتهی بشکست و خونریزی بیجا نشود آری همین امر باعث شد که حضرت امام حسن ع همه رنجها را تحمل نموده و در خانه بنشیند و با معاویه عقد صلح برقرار سازد و همین امر باعث شد که میثم تمار از کوفه فرار کرده و جان خود را برای یک چنین موقعیت دیگری ذخیره سازد.

[۹] – سابقاً صورت دار (ماتنند صلیب عیسی) بشکل بعلاوه (+) و دست و پای محکوم را بدان میبسته‎اند تا موقعیکه بخودی خود از گرسنگی و تشنگی بمیرد یا اینکه او را تیرباران کنند.

[۱۰] – بعضی از روایات جریان شهادت میثم را در زمان زیاد بن ابیه ضبط کرده ولی این اشتباه از کاتب روی داده است چرا که زیاد بن ابیه در زمان معاویه بسال ۵۳ هجرت فوت و میثم تمار بطور قطع زمان فوت معاویه را که در ماه رجب سال شصت هجرت بوده (طبق روایات ابوخالد تمار و قصه کشتی) درک کرده است.

[۱۱] – ابن حجر در «الاصابۀ»

[۱۲] – از جمله روزی بیک نصرانی میگوید:

ـ چرا صلیب بگردن آویختۀ

نصرانی ـ این شبیه دار حضرت عیسی است

ـ مگر حضرت عیسی بدار علاقۀ داشت و از روی شوق و رغبت بالای دار رفت؟

ـ نه ابداً

ـ بفرمائید حضرت عیسی از روی شوق و رغبت بالای الاغ سوار میشد؟ و آیا مایل بود که الاغ او برای رفع احتیاجات باقی بماند.

ـ بلی

ـ عجب؟ بـا اینکـه حضرت عیسی بـزور و جبر بـالای دار

رفت و از صورت دار دلخوشی نداشت تو صورت دار را برای همیشه بگردن آویخته و شعار خود ساخته‎ای حق این بود که شکل و صورت الاغ را بگردن بیاویزی که حضرت عیسی از آن راضی و خوشنود بود.

روز دیگر در بغداد بر حسن بن سهل وارد میشود یک شخص ملحد و دهری را می‎بیند که در کنار او نشسته و مورد احترام واقع شده رو بطرف حسن بن سهل کرده و میگوید

ـ در شهر شما امر بسیار عجیبی مشاهده کردم

ـ چه امر عجیبی؟

ـ یـک زورقـی را دیـدم کـه بدون ملاح و بدون کمک و

بدون مهار مردم را از شط دجله عبور میداد

ملحد ـ عجب مرد دیوانۀ هستی چند تکه چوب که نه حیات دارد نه عقل دارد نه زور و قوت دارد چگونه مردم را بدون ملاح عبور میدهد

ـ چنانکه شما میگوئید این آبها بارانها دریاها زمینها آسمانها و این جهان باین عظمت و زیبائی که تمام احتیاجات بشر را تامین میکند بدون خالق و مدیر پدید آمده

در نتیجه شخص ملحد خجل شده و ساکت میشود