(وَ قَالَ الَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ لَولَا یُکَلِّمُنَا اللهُ أَو تأتِینَا آیَۀٌ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَولِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَومٍ یُوقِنُونَ) «۱۱۸».

ذیل آیه کریمه ۷۸ (و منهم اُمِّیّون لایَعلمون الکِتاب إلَّا أمَانیّ) گذشت که «اُمِّی» آن کسی است که از دامن مادر به دامن جامعه قدم می‌گذارد و از دانش خواندن، نوشتن، بحث و تحقیق بی‌خبر است؛ و قهراً از کتاب‌های آسمانی چیزی نمی‌داند، جز آن چه بر او القاء شود و احیاناً الفاظ آن را بخواند و ورد بگیرد. لذا در تعقیب آن گفت: (لایَعلَمون الکِتَاب إلَّا أمَانیّ). سپس در آیه ۱۱۳ گذشت که (و قَالت الیَهُود لَیسَت النصَاری عَلی شَیء و قَالَت النّصاری لَیسَت الیَهُود عَلی شَیء و هُم یَتلُون الکِتَاب. کذلک قال الَّذین لایَعلَمون مثل قولهم). عبارت (الّذین لایَعلَمون) را بر مشرکان عرب اطلاق کرد و نیز سایر مشرکان که در مقابل یهود و نصاری قرار گرفته اند.

اینک همان عبارت را در صدر آیه می‌آورد و می‌گوید: (و قال الّذین لا یَعلَمون لَولا یُکَلِّمُنَا الله) که منظور آیه قهراً مشرکان معاصر قرآن است. قرآن سپس اهل کتاب را بر آنان عطف می‌کند و می‌گوید: (کذلِک قال الَّذین مِن قبلهم مثل قولهم تَشَابهت قُلُوبهم).

در متن قرآن حکایت نشده است که یهودیان تقاضای مکالمه با ذات اقدس احدیّت داشته اند، ولی چنان که ذیل آیه ۱۰۸ گذشت و در ذیل آیه ۱۵۳ سوره نساء می‌آید، یهودیان از موسی مطالبه کردند که ما باید آواز خدا را بشنویم که با تو سخن بگوید و به ما فرمان دهد که از ده فرمان و فرماندهی تو اطاعت کنیم. برای همین منظور، موسی هفتاد تن را برای میقات انتخاب کرد و به کوه طور برد تا آواز خدا را بشنوند.

شرح این معنی در سوره اعراف آیه ۱۵۵ مسطور است و در تورات هم مکرر آمده است که قوم بنی‌اسرائیل خواهان مکالمه و خواهان رؤیت شدند. برای این منظور، به سفر خروج، باب ۲۴، آیه ۱-۱۲ مراجعه شود که رؤیت ذات قدوس را هم تأیید می‌کند. ولی در سفر تثنیه، باب چهارم، آیه ۱۲ می‌گوید: «خداوند با شما از میان آتش متکلم شد و شما آواز کلمات را شنیدید، لکن صورتی ندیدید بلکه فقط آواز را شنیدید». به هرحال، این تقاضای مشرکان که گفتند: (لولا یکلِّمنا الله) و در اینجا به آن تصریح شده است، در آیه ۱۰۸ همین سوره به عنوان معادل «أم» در تقدیر بود که شرح آن گذشت. به همین تناسب است که خواسته‌های مشرکان از خواسته‌های یهودیان منشأ گرفته و دل‌های آنان با هم تشابه دارد.

جمله بعدی که می‌گوید: (أو تَأْتِینَا آیَۀ) باید ناظر به نزول یک کتاب آسمانی از آسمان باشد که مانند الواح ده فرمان با خط آتشین حک شده باشد. مشابه آن را در آیه ۱۵۳ سوره نساء داریم که می‌گوید: (یسألک أهل الکِتاب أَن تنزّل علیهم کتاباً مِن السَّماء فَقَد سَأَلوا موسی أکبر مِن ذلِک فَقالوا أرِنا الله جَهرۀ). البته در آیه ۱۰۸ گذشت که این اقتراح‌های واهی به منزله کفر است؛ و لذا گفت: (و مَن یَتَبدَّل الکُفر بِالإِیمان فَقَد ضَلَّ سَواء السَّبِیل). به همین جهت در ادامه بحث می‌گوید:

(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لَا تُسْألُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ) «۱۱۹».

یعنی این مردم مشرک و این قوم یهود و نصاری که اقتراح‌های واهی را مطرح می‌کنند، درصدد ایمان نیستند؛ فقط درصدد معارضه و جدل بر آمده اند. اینان اهل دوزخ‌اند. ما تو را به عنوان بشیر و نذیر مبعوث کردیم، نه آن که مسئولیت راهی را که انتخاب می‌کنند، بر گردن تو بار کنیم.

(وَ لَن تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللهِ هُوَ الْهُدَی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللهِ مِن وَلیٍّ وَ لَا نَصِیرٍ* الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) «۱۲۱».

منظور از «ملّت» منش نفسانی است. اگر این تعبیر به جامعه و قومی نسبت یابد، به معنای کیش و آئین است که تمام افراد آن جامعه و آن قوم از جان و دل به آن پایبند باشند؛ گرچه مشرک و کافر باشند. چنان که قرآن مجید به حکایت از یوسف می‌گوید: (إنِّی ترکت ملّۀ قوم لا یؤمنون بالله و هُم بِالآخِرۀ هُم کَافِرون و اتّبعت ملّۀ آبائی إبرَاهیم و إسحَاق و یَعقُوب) (یوسف، ۳۸).

آن چه کیش و آئین را می‌سازد، می‌پرورد و سامان می‌دهد، خواسته‌های قومی و یا خواسته‌‌های مذهبی است که دنبال می‌شود. طبیعی است که در خواسته‌های قومی، هوای نفسانی و منافع مادّی دخالت اصیل دارد و مصالح عالیه جمعی، هدف اصلی را تشکیل می‌دهد؛ گرچه با علم و واقعیّت منطبق نباشد و در خواسته‌های مذهبی، غیر از اهداف معنوی و مصالح عالیه انسانی و رضوان الهی برخاسته از رهنمود انبیاء چیز دیگری مشهود نمی‌گردد. لذا می‌گوید: (و لَئن اتّبعت أَهوَاءهُم بَعد الَّذی جَاءَک مِنَ العِلم مَا لک مِن الله مِن وَلیّ وَ لا نَصِیر).

آیه بعدی که می‌گوید: (الَّذین آتَیناهُم الکِتَاب یَتلُونه حقَّ تِلاوته) ناظر به آیه ۱۱۳ قبلی است که گفت: (قَالَت الیَهُود لَیست النّصاری عَلی شَیء و قَالَت النّصاری لَیسَت الیَهُود عَلی شَیء و هُم یتلُون الکِتَاب)؛ یعنی اگر کتاب خدا را به درستی، با انصاف و اخلاص و خالی از اغراض سیاسی، مادی و مصلحتی مطالعه و تلاوت کنند، به آن ایمان می‌آورند، عمل می‌کنند و رستگار می‌شوند. اگر کتاب خدا را با نادرستی و خالی از انصاف، اخلاص، با دید سیاسی و مصلحت مادّی تلاوت کنند، کافر می‌شوند و مانند یهود و نصاری به تحریف دین و آئین می‌پردازند و زیان‌کار عُقْبی می‌شوند.

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعُمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ* وَ اتَّقُوا یَوماً لَا تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَیْئاً وَ لَا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلُ وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَاعَۀٌ وَ لَا هُمْ یُنصَرُونَ) «۱۲۳».

این سومین نوبت است که بنی‌اسرائیل مستقلاً مورد خطاب قرآن واقع می‌شوند. دو آیه قبلی به همین صورت ـ با مختصر تقدیم و تأخیر در لفظـ در آیه ۴۷ و ۴۸ گذشت. سپس به تعداد نعمت‌ها و الطاف الهی پرداخت که قوم بنی‌اسرائیل همه را با کفر و ناسپاسی بدرقه کردند. در اینجا هم مسأله با همان سرفصل، تکرار می‌شود. ولی به تاریخ اسلام، یهود و نصاری می‌پردازد. از ابراهیم آغاز می‌کند که دو شاخه اسماعیلیان مکه، یعنی قریش؛ و اسحاقیان قدس، یعنی بنی‌اسرائیل، از دو فرزند او اسماعیل و اسحاق دو امت عظیمی را محور اسلام و ایمان ساخته اند:

(وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهَ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) «۱۲۴».

آن چه می‌تواند ما را در شناخت مفهوم «کلمات» یاری دهد آن مواردی است که در متن قرآن به عنوان «بلاءـ ابتلاء» در مورد ابراهیم وارد شده است. همچنین در آن مورد یا مواردی که عنوان «کلمه» درباره آن اطلاق شده است.

قرآن مجید در سوره زخرف، آیه ۲۶-۲۸ می‌گوید: (و إذ قَال إبرَاهِیم لِأَبِیه و قومه إنَّنی براء ممَّا تَعبُدون. إلَّا الَّذی فَطَرنی فإنَّه سَیهدِین. و جَعَلها کلمۀً بَاقیۀً فی عقبۀ لَعلّهم یرجعون). در این مورد که لفظ «کلمه» به کار رفته است، مسأله براءت از شرک و مشرکان مطرح است. ابتلای ابراهیم آن بود که حتّی از پدر و خانواده خود تبرّی جست، تا آن حدّ که بت‌ها را شکست و جان خود را به خطر انداخت و دست‌آخر مجبور شد از وطن هجرت کند.

در آیه زخرف جمله (إلَّا الَّذی فَطَرنی فإنَّه سَیَهدین) اشاره به ترک وطن و هجرت به سرزمین فلسطین دارد. چنان که در سوره صافّات، آیه ۱۰۰ می‌گوید: (و قَالَ إنِّی ذَاهِبٌ إلی رِّبی سَیَهدین). در سوره شعراء هم می‌گوید: (فإنَّهُم عَدوٌّ لی إلَّا ربّ العَالَمین الَّذی خَلَقَنی فهو یَهْدین). این کلمه ابتلاء، یکی از ابتلاءهایی است که ابراهیم با کمال اخلاص و اشتیاق به پایان برد.

ابتلای دوم سکنی دادن اسماعیل و هاجر است که به فرمان حق آن دو را به کنار خانه کعبه آورد و به امید خدا رها کرد و رفت. از این معنی قرآن مجید در سوره ابراهیم، آیه ۳۷ چنین حکایت می‌کند: (ربّنا إنِّی أسکنت من ذرِّیّتی بوادٍ غیر ذِی زرع عند بیتک المحرّم ربّنا لِیُقِیمُوا الصّلاۀ. فاجعل أفئِدۀً مِنَ النّاسِ تهْوِی إلیهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم یشکرون).

ابتلای سوم، قربانی کردن اسماعیل است که رؤیای خود را صادقه شمرد و بعد از پذیرش اسماعیل، کارد را بر حلقوم اسماعیل نهاد تا او را ضمن مراسم حجّ قربانی کند. شرح آن را باید در سوره صافّات، ذیل آیات ۱۰۳-۱۰۸ ملاحظه کرد. قرآن مجید از این مرحله آزمون، تعبیر به بلاء می‌کند و می‌گوید: (إنَّ هذا لَهُوَ البَلاء المُبین) (صافات، ۱۰۸).

گفتنی است که منصب إمامت بعد از طی این مراحل ابتلاء، به ابراهیم خلیل اعطا شد؛ تا دیگران به راه او بروند و با صبر، استقامت و اشتیاق در مقابل آزمون الهی اخلاص بورزند.

جمله (و مِن ذُرِّیّتی) گواهی می‌دهد که این موقعیت و این منصب بعد از آنی حاصل شده است که اسحاق و یعقوب هم به ثمر رسیده بودند. یعنی وعده الهی درباره نسل پربار او به مرحله اجرا درآمد: از اسحاق، یعقوب به دنیا آمد که نسل بنی‌اسرائیل را به دنیا آورد و از اسماعیل فرزندی به دنیا آمد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله، خاتم همه انبیاء گشت.

پاسخ الهی که گفت: (لا ینال عهدی الظَّالِمین) إفاده می‌کند که سیه‌کاران جامعه؛ خواه یهودی باشند و خواه نصرانی باشند و یا از هر قوم و ملّتی که باشند، به منصب امات الهی دست نمی‌یابند. لازمه این معنی عصمت از ظلم، به معنای اعمّ آن است. در این آیه کریمه از مقام اخلاص و تسلیم إبراهیم خلیل تقدیس و تمجید شده است. ولی تنها مسأله این نیست و ذات ربوبی نمی‌خواهد خلیل خود را به مردم معرفی کند.

هدف اصلی آیه، آخرین نکته آن است که بگوید: ما به ابراهیم خلیل خود مقام و منزلت والائی عطا کردیم و به همین سبب نسل او را بارور کردیم و نبوت، ملک و پادشاهی به نسل او عطا کردیم. ولی از خط آفرینش عدول نخواهیم کرد و سیه‌کاران را از هر نسلی، گرچه از ذرّیه خلیل باشند، در پیشگاه ما جا و مقامی نیست و نباید انتظار دیگری غیر از عذاب دنیا و آخرت داشته باشند.

بنابراین تعریض آیه کریمه به قوم یهود است که خود را خانه‌زاد مقام ربوبی می‌دانند. همچنین به مشرکان مکه تعریض دارد که خود را از نسل اسماعیل فرزند خلیل می‌شمارند و خود را متولّی خانه کعبه می‌دانند. خانه ای که یادگار و به عبارت دیگر، میراث ابراهیم و اسماعیل است. به همین تناسب در آیه بعدی بحث خانه کعبه و بانیان آن را مطرح می‌کند و می‌گوید:

(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَۀً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلَّیً وَ عَهِدْنَا إلَی إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِطَّائِفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ) «۱۲۵».

کلمه «مثابه» اسم مکان است، از ثاب یثوب؛ و اصل آن «مَثْوَبَۀ» است که هم مصدر میمی است و هم اسم زمان و اسم مکان. مصدر میمی را به این صورت اعلال کرده اند که حرکت واو را حذف کرده اند و ثاء را ضمه داده اند. چنان که در قرآن مجید آمده است: (و لَوا أنَّهُم آمَنوا و اتّقوا لَمُثوبۀٌ مِن عِندِ الله خیر) (بقره، ۱۰۳). اسم مکان را به این صورت اعلال کرده اند که حرکت واو را به ثاء منتقل کرده اند و یا این که واو ساکن مانده است؛ از باب تبعیّت در سایر تصریفات کلمه، مانند «ثاب» که اصل آن «ثوب» است و واو ماقبل مفتوح به الف تبدیل شده است. واو «مثوبه» را نیز متحرک شمرده اند و به الف تبدیل کرده اند. گویا «مثابۀ» به تبع «ثاب» و «مَثُوبۀ» به تبع «یثوب» اعلال شده اند.

معنای اصلی کلمه رجوع و بازگشت به معیار اصلی است. مانند چاه آب که هر چند از آن آب بکشند، دوباره به جای اوّل باز گردد. درباره (و اتّخِذوا مِن مَقَام إِبرَاهِیم مَصلّیً)، شرحی در مقاله «محکمات و متشابهات» آورده ام که باید مطالعه شود.

«طائف» یعنی طواف‌کننده که مانند سیّارات از شانه چپ به گرد محور بگردند و شانه را از خانه منحرف نسازند. گویا «مثابه» هم قرینه ای است از حرکت ستاره‌های دنباله‌دار که می‌آیند و به گرد خورشید می‌چرخند و سپس به مسیر اصلی خود می‌روند. سپس دوباره و سه باره به گرد خورشید باز می‌گردند و به همین تناسب، طواف صفا و مروه انجام خواهد گرفت.

«عاکف» یعنی مقیم. البته هر کس ده روز در جایی توقف داشته باشد، مقیم خواهد بود. به همین تناسب است که رسول خدا ده روز در مسجد اعتکاف می‌کرد. این کلمه خود اشارتی دارد به این که معتکف مسجد حق دارد، بلکه باید برای طهارت از مسجد خارج گردد.

بنابراین «طائف» اشاره به مراسم حجّ دارد و «عاکف» اشاره به اعتکاف و مقیم شدن در مسجد. رکوع و سجود، حاکی از نماز رسمی اسلام است که اولّین جزء فریضه آن رکوع است و آخرین جزء فریضه آن سجود.

(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا بَلَداً آمِنَاً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بَاللهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَی عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ) «۱۲۶».

آیه کریمه تذکاری است از دعای ابراهیم که گفت: (ربّنا إنِّی أسکنت من ذرِّیّتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرّم ربّنا لیقیموا الصَّلاۀ فاجعل أفئدۀً مِن النَّاس تَهوِی إلیهم و ارزقهم مِنَ الثمرات لعلّهم یشکرون). جمله (مَن آمَن مِنهُم بالله و الیوم الآخر) ناظر به همان کسانی است که نماز را برپا بدارند و از شرک اصنام بپرهیزند. خواه از نسل او باشند و یا نباشند. لذا است که در همان سوره ابراهیم، آیه ۳۶ آمده است که (ربِّ إنَّهنَّ أضلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاس فَمَن تَبعَنِی فإنَّه مِنِّی و مَن عَصَانِی فإِنَّک غَفُور رَحِیم).

إبراهیم خلیل در این آیه انتساب مشرکان را از خود نفی می‌کند و انتساب مؤمنان را به خود اثبات می‌کند. مسأله تناسل و توالد را معیار قرار نمی‌دهد. لذا است که قرآن مجید می‌گوید: ذات اقدس ربوبی بر این دعای ابراهیم چنین حاشیه آورد که من رزق و روزی و ثمرات آن بلد را از کافران دریغ نخواهم کرد، ولی بعد از حیات دنیا همه کافران را به سوی عذاب دوزخ روانه خواهم کرد؛ خواه از نسل تو باشند و یا نباشند. این آیه خود تعریض دیگری است به یهودیان از نسل اسحاق و مشرکان از نسل اسماعیل.

(وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعیِلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مَنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) «۱۲۷».

منظور از قواعد، زیربنای خانه کعبه است که چهار دیوار آن را بر روی همان زیربنای طبیعی با سنگ، بالا بردند. این قواعد به صورت مستطیل متساوی‌الأضلاع نیست، بلکه به ذوزنقه ناقص شبیه است. شرح آن را در کتاب عمره قِران ملاحظه کنید. در شماره ۱۹ کیان نیز شرحی داده ام که باید ملاحظه شود. اینک که خانه کعبه به صورت مستطیل کامل است، زوائد زیربنا را به صورت شاذروان درآورده اند که حاجیان به هنگام طواف، فاصله لازم را از دیوار واقعی حفظ کنند.

در بالا بردن دیوارها اسماعیل با پدرش ابراهیم کمک می‌کرد: گویا مانند بَنّا و شاگرد بَنّا: اسماعیل سنگ به دست پدر می‌داد و ابراهیم سنگ‌ها را بر روی هم می‌چید و مستحکم می‌کرد. لذا هر دو تن دعا می‌کردند که پروردگارا این خدمت فرموده را از ما بپذیر.

(رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّۀً مُسْلِمَۀً لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) «۱۲۸».

دنباله دعای ابراهیم است که با فرزندش اسماعیل به درگاه خدا نیاز می‌بردند. ابراهیم می‌گفت و اسماعیل با سکوت خود دعای پدر را می‌شنید و به درگاه خدا التجا می‌برد. در صورتی‌که ابراهیم و اسماعیل از خدا درخواست کنند که پروردگارا ما را بر راه تسلیم و رضا وابدار؛ و از نسل ما دو تن نیز امّتی برانگیز که در راه رضای تو تسلیم باشند، تکلیف همگان روشن است. این نکته‌ها که در دعای ابراهیم بنیان‌گذار اصل رسالت و هجرت ملاحظه می‌شود، دقیقاً هدف آفرینش، هدف رسالت، هدف هجرت و هدف تأسیس خانه کعبه را روشن می‌کند؛ و مانند آنچه گذشت تعریضی دارد به آنان که خود را اهل نجات و سلامت می‌شمارند، فقط به خاطر این که از نسل رسولان خدایند.

جمله (و أرِنَا مَنَاسِکَنا) گواهی می‌دهد که خانه کعبه، خانه ای است که باید با مراسم خاصّی زیارت شود. مراسمی که باید از جانب بالا ارائه شود، نه براساس مصلحت‌سنجی متولّیان.

علّت این که می‌گوید: «أرِنَا» و نمی‌گوید: «عَلّمِنا» آن است که ارتباط ابراهیم با عالم غیب از راه إرائه رؤیا بود. لذا در رؤیا بر او مکشوف شد که چگونه باید إحرام ببندند، چگونه طواف کنند و چگونه سعی کنند. لذا در سوره صافات، آیه ۱۰۲ می‌خوانیم: (فلمَّا بَلَغ معه السَّعْیَ قال یا بُنَیَّ إنِّی أرَی فی المَنَام أنِّی أذْبَحُکَ فَانظر مَاذا تَری. قال یا أبَت افعل ما تُؤمر سَتجدنِی إن شَاء الله مِنَ الصَّابِرِین). کلمه «مع» إفاده می‌کند که هر دو تن با هم به سعی رسیدند، نه آن که ابراهیم بر فرزندش اسماعیل پیشی داشته باشد. این خود تأیید دیگری است که منظور از این سعی، سعی در امور دنیا نیست، بلکه منظور از سعی، سعی بین صفا و مروه است.

علّت اینکه ابراهیم خلیل مسأله را با فرزندش اسماعیل در میان می‌گذارد، همین است که مراسم قربانی که باید بعد از سعی صفا و مروه صورت بگیرد، کاملاً جنبه عبادی دارد. اسماعیل هم باید در جریان قرار بگیرد، وگرنه عنوان قتل نفس خواهد داشت. به هرحال تمام مسائل را در سوره صافات باید ملاحظه کرد.

(رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَۀَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) «۱۲۹».

تردیدی نیست که این دعا مربوط به نسل ابراهیم از شاخه اسماعیل است که با هم خانه کعبه را بنا کردند. آنان با هم به دعا پرداختند و برای همین منظور، خداوند عزت ابراهیم را فرمود تا اسماعیل و هاجر را به حرم کعبه بیاورد؛ تا این سرزمین را از نسل خود پر سازد و اقامه صلاۀ کنند. منظور از آیات، آیات قرآن است و منظور از کتاب و حکمت، فرائض و سنن است که از آیات قرآن برمی‌خیزد. شرح آن را در مقاله محکم و متشابه ملاحظه باید کرد. مسأله تزکیه را در آیه ۱۵۱ همین سوره و اوّل سوره جمعه ملاحظه نمائید.

(وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّۀِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدَّنْیَا وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَۀِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ) «۱۳۰».

جمله (و مَن یَرغَبُ) عطف بر مقدّر است؛ به این صورت: «إنَّ هذِهِ مِلَّۀ أَبِیکُم إبرَاهِیم و من یَرغب عن مِلَّۀ إبرَاهِیم إلَّا مَن سَفِهَ نَفسَهُ»؛ یعنی کیش و منش ابراهیم رضا و تسلیم در برابر فرمان خدا است. تا آن حد که رضا می‌دهد فرزند خود را به فرمان خدا و به عنوان نسیکه و قربانی در راه خدا تقدیم کند. همچنین منش و کیش اسماعیل که حاضر می‌شود او را به عنوان نسیکه حجّ تقدیم درگاه ربوبی سازند. کسی از این کیش و منش رو بر می‌تابد که نفس خود را به سفاهت، نادانی و نابخردی سوق داده باشد.

(إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) «۱۳۱».

کلمه «إذ» ظرف است و به منزله تعلیل اصطفاء است. یعنی در برابر فرمان‌های الهی تسلیم محض بود که او را به مقام اصطفاء بر کشیدیم و نسل او را برای ابلاغ پیام رسالت برگزیدیم که حامل ژن‌های مُزَکّی و مُصفّی بودند. باز هم آیه کریمه به یهود و قریش مشرک تعریض دارد؛ به این صورت که جز با تسلیم به پیشگاه ربوبی فضیلتی حاصل نخواهد شد و این سرسختی شما در برابر رسالت قرآن، راهی جز به سوی خشم، غضب و دوزخ نخواهد برد.

(وَ وَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یَا بَنِیِّ إِنَّ اللهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُسْلِمُونَ) «۱۳۲».

ضمیر «بها» به «ملّۀ ابراهیم» باز می‌گردد که با منش نفسانی او تفسیر شد و با مصادیق تسلیم و رضای مطلق ابراهیم در برابر آزمون‌های الهی مصداق گرفت. جمله (و لا تَموتُنَّ إلَّا و أنتم مُسلِمون) إفاده می‌کند که باید در همه احوال سر تسلیم و رضا در پیش داشت؛ تا هرگاه اَجل فرا برسد، در حال تسلیم و رضا جان بدهد. اگر انسان گاه‌گاهی از حال رضا و تسلیم خارج گردد، امکان دارد که اجل در همان زمان فرا رسد و او در حال تمرّد، عصیان و إکراه جان بدهد.

(أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ إِلهاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) «۱۳۳».

کلمه «أم» عطف بر مقدّر است که به این صورت می‌توان تقدیر گرفت: «أکنتم شهداء إذ وصّی بها إبراهیم بنیه أم کنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت». نکته ای که در این آیه کریمه دنبال می‌شود، باز همان مسأله ملّت ابراهیم است و حالت سلم و تسلیم در برابر فرمان حق. این خود گواه بینونت میان ملّت یهود و نصاری است با ملّت ابراهیم خلیل و نسل برگزیده او؛ و لذا است که در دنباله آیه، حساب آنان را از حساب مدّعیان جدا می‌کند و می‌گوید:

(تِلْکَ أُمَّۀٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُم مَا کَسَبْتُمْ وَ لَاتُسئَلُونَ عَمَّا کَانوا یَعْمَلُونَ) «۱۳۴».

کلمه «اُمّۀ» بر جماعت متّحدالفکر و متّحدالرأی اطلاق می‌شود. اگر به ریشه لغت توجه کنیم، مفهوم پیش‌گامی و سرمشق بودن آن قطعی است. یعنی ابراهیم و فرزندان همفکر و یک منش او که در برابر فرمان حق سر تسلیم و رضا فرود آورده بودند، امّتی بودند پیشگام و سرمشق دیگران که دستاورد خود را دریافت کردند. شما که با نام، نشان و ادّعای آنان به عرصه آمده اید، دستاورد خود را دریافت خواهید کرد؛ و شما مسئولیت کردار آنان را ندارید، بلکه تنها مسئولیت کردار خود را بر دوش می‌کشید.

(وَ قَالُوا کُونُوا هُوداً أَو نَصَاری تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّۀَ إِبْرَاهیِمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) «۱۳۵».

آیه کریمه تجدید مطلع است از منش و کردار امّت‌ها. ولی در این فصل درصدد سرزنش و ملامت آنان نیست، بلکه به مسلمانان تعلیم می‌دهد که چسان باید با آنان برخورد کنند. الفاظ آیه با توجه به ترجمه روشن است.

(قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ وَ مَا أُوتِیَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن ربِّهِمْ لَانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمَونَ* فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوا فَأِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمٌ* صِبْغَۀَ الله وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَۀً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ) «۱۳۸».

در آیه قبلی فرمود که رسول خدا چسان باید به یهود و نصاری پاسخ بدهد؛ و در این آیه به مسلمانان می‌فرماید که چسان باید به آنان پاسخ بدهند. باز هم بحث اصلی و محاجّۀ واقعی مربوط به اصل رضا و تسلیم است که امت‌ها باید در برابر فرمان خدا و در برابر رسولان خدا از هر قوم و ملتی که مبعوث شوند، سر فرود آورند و طاعت آنان را طاعت خدا بشمارند. نه آن که هر امّتی به پیامبر خود ایمان بیاورد و با تعصّب قومی از پیامبران بعدی تبرّی جوید.

آیه کریمه إفاده می‌کند که نام یهودی و نصرانی معیار و محک اهتدا نیست که بگوئید: «کونوا هوداً تهتدوا»؛ و یا بگوئید: «کونوا نصرای تهتدوا». اهتداء یعنی رهیابی به سوی خدا و این رهیابی با طاعت الهی حاصل می‌شود. اگر کسی از ایمان به رسولان خدا سر باز بزند، معلوم می‌شود که با خداوند عزت ستیز دارد.

کلمه (صِبغَۀَ الله) به معنای رنگ الهی است. یعنی اگر کسی بخواهد رنگ الهی بگیرد، باید در برابر خدا، رسولان خدا و احکام خدا تسلیم محض باشد. رنگ الهی با نام یهودی، نصرانی و مسلمان حاصل نخواهد شد. فقط طاعت و عبادت خالصانه معیار است.

(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّکُم وَ لَنا أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ) «۱۳۹».

بعد از آن که فرمان صادر شد که (قُولوا آمَنَّا بَاللهِ و ما اُنزِلَ إلَینَا)، در این آیه می‌گوید: به یهود و نصاری بگو آیا در این که ما به خدای خود ایمان آورده ایم، شما با ما بحث و جدل می‌کنید؟ چگونه شما می‌توانید درباره خداوندیِ الله و ایمانی که به او داریم، با ما به بحث و جدل بنشینید؛ درحالی‌که خداوند ما و شما یکی است. ما به آن الله ایمان داریم، شما هم به آن الله ایمان دارید. پس ما در این باره با شما محاجه و مخاصمه نداریم. شما را هم نمی‌رسد که با ما محاجه و مخاصمه نمائید. اگر ما به «ما اُنزِل إلینا» ایمان داریم و عمل می‌کنیم و شما به «ما اُنزِل إلیکم» ایمان دارید و عمل می‌کنید، در این صورت، دستاورد طاعت و عصیان ما از آن خود ما خواهد بود و دستاورد طاعت و عصیان شما هم از آن خودتان خواهد بود.

تنها تفاوت ما با شما این است که ما مخلصانه ایمان آورده ایم و راه طاعت در پیش گرفته ایم؛ به این دلیل که همه احکام را می‌پذیریم. همه انبیاء را می‌پذیریم. همه کتاب‌های آسمانی را می‌پذیریم. ولی شما یک پیامبر را انتخاب کره اید و از سایر پیامبران الهی جدائی گرفته اید. یک کتاب آسمانی را گزین کرده اید و از سایر کتاب‌ها تبرّی دارید.

بعد از این آیه، محاجه درباره انبیاء را مطرح می‌کند و می‌گوید:

(أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ کَانُوا هَوداً أَو نَصَاری قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَۀً عِندَهُ مِنَ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلونَ) «۱۴۰».

کلمه «أم» در این جا می‌تواند معادل استفهام قبلی باشد که گفت: (أتحاجّوننا فی الله)؛ و می‌تواند معادل استفهام مقدّر باشد، به این صورت: «أتقولون إنّکم آمنتم بالله و بما اُنزِلَ إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما اُوتیَ موسی و عیسی فَلِمَ فرَّقْتُم بینهم و أخْفَیْتُم بشارتهم بالرّسول النبیّ الاُمِّیّ الّذی تجدونه مکتوباً عندکم فی التوراۀ و الإنجیل و کتمتم دعاء إبراهیم و إسماعیل أن یجعل الله فی ذرِّیّتهما الکتاب و النبوّۀ و أن یبعث فیهم نبیّا من أنفسهم یتلوا علیهم آیاته. أم تقولون إنّ إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و الأسباط کانوا هوداً أو نصاری».

پاسخ اول که می‌فرماید: (قُل ءأنتم أعلم أم الله) پاسخ همین سؤال مذکور است که خدا بهتر می‌داند که ابراهیم و فرزندانش یهودی نبودند که گفته باشند (إنّا هُدْنا إلیک)؛ و نه نصرانی بوده اند که به عیسی گفته باشند (نَحن أنصار الله).

جمله بعدی که می‌گوید: (و مَن أظلَمُ مِمَّن کَتَم شَهَادۀ عِندَهُ مِن الله)، پاسخ سؤال مقدر است که می‌گفتند: ما به تمام دستوراتی که بر ابراهیم و فرزندانش نازل شده است و به تمام آن چه بر موسی و یا بر عیسی نازل شده است، ایمان آورده ایم. ظاهر الفاظ آیات کریمه روشن است و محاجّۀ قرآن با یهود و نصاری تکمیل می‌شود. لذا در دنباله کلام خود مانند چند آیه قبلی که گذشت می‌گوید:

(تِلْکَ أُمَّۀٌ قَدْ خلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَ لَاتُسْئَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلونَ) «۱۴۱».

البته این آیه کریمه به منزله کبرای کلّی و ناظر به ملت اسلام هم هست.

(سَیَقُولَ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُل لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) «۱۴۲».

آیه کریمه ناظر به سم‌پاشی‌های منافقان و یهودیان بدکنش مدینه است: که در آیه ۱۳ همین سوره به این صورت گذشت: (و إذ قِیلَ لَهُم آمنوا کَما آمَنَ النَّاس قَالُوا أَنُوْمِن کَما آمَن السَّفَهاء ولکن لا یَعلمون).

قبله بیت‌المقدس در متن قرآن به عنوان قبله مسلمانان و یا قبله یهودیان مطرح نشده است. در این آیه کریمه بیت‌المقدس به عنوان قبله پیشین مطرح است، بی‌آن که صریحاً نامی از بیت‌المقدس به میان بیاورد. در زمینه قبله بیت‌المقدس و انصراف از آن شرحی در مقاله محکم و متشابه آورده ام که باید ملاحظه شود.

جمله (لِلّهِ المشْرق و المَغْرب) ناظر به قبله انصاری است که رو به مشرق نماز می‌خوانند و ناظر به قبله یهودیان که رو به مغرب نماز می‌خوانند. آیه کریمه إفاده می‌کند که مشرق ملک خداست و مغرب نیز ملک خداست؛ نه آن که خاستگاه امواج ربوبی باشد تا بگویید که در عهد موسی از غرب می‌وزید و نصاری ‌گویند که اینک منعکس است و از شرق می‌وزد. شاید جمله (یَهدِی مَن یَشَاء إلی صِرَاط مُستَقِیم) تعریضی باشد که راه راست، همان قبله مسلمانان است که براساس فرمان صریح الهی اتخاذ شده است.

مطالعه بحث قبله از مقالات معارف قرآنی

(وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّۀً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَۀَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ وَ إِن کَانَتْ لَکَبِیرَۀً إِلَّا عَلی الَّذِینَ هَدَی اللهُ وَ مَا کَانَ اللهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللهَ بَالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِیمٌ) «۱۴۳».

جمله «و کذلک» عطف بر مقدّر است و تقدیر معطوف علیه به این صورت: «کذلک جعلناکم علی الحقّ و علی صراط مستقیم و کذلک جعلناکم اُمّۀ وسطاً» الفاظ آیه کریمه با توجه به ترجمه روشن است. البته کاف «کذلک» به شرح آیه بعدی نظر دارد که می‌گوید:

(قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَۀً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَ مَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلونَ) «۱۴۴».

آیه کریمه حکایتی است از گذشته‌ها که رسول خدا به اکناف آسمان می‌نگریست و خدا را می‌خواند که فرشته وحی الهی نازل شود و روی او را به سوی کعبه بچرخاند. خداوند در پاسخ درخواست او گفت: به حق سوگند که تو را با دست خود ـ دیر یا زودـ به سوی قبله ای می‌چرخانیم که مورد رضا و خوشنودی تو را فراهم بیاوریم. این قسمت آیه مشارإلیه کاف «کذلک جَعَلناکُم عَلی الحَقّ و کذلک جَعَلناکُم أمّۀ وَسطاً» است که شرح می‌دهد چسان بود و چه شد که ما قبله تو را به سوی اولین خانه خدا، خانه ابراهیم، چرخاندیم. الفاظ آیه روشن است.

(وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَۀٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَۀَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ) «۱۴۵».

جمله (و ما أنتَ بِتَابع قِبْلَتَهُم) نه به سبب آن است که بگوید: بعد از این، دیگر نسخی صورت نخواهد گرفت و تو را تابع قبله یهود و یا قبله نصاری نخواهیم کرد. بلکه منظور آیه آن است که قبله حرم گاهی با قبله یهود منطبق می‌شود؛ موقعی‌که شما مسلمانان در شرق حرم باشید؛ و گاهی با قبله نصاری منطبق می‌شود، موقعی‌که شما مسلمانان در غرب حرم باشید. ولی این انطباق است، نه متابعت از یهود و نصاری که قبله ای متقابل دارند.

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمَ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْریفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقَاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ* الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلَاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ) «۱۴۷».

مشابه آیه کریمه در سوره انعام، آیه ۲۰ می‌گوید: (الَّذین آتَینَاهُم الکِتَاب یَعرِفونهُ کما یَعرِفونَ أبنَاءهُم. الَّذین خَسِرُوا أنفُسهم فَهُم لا یُؤمِنون). از انطباق دو آیه، روشن می‌شود که کتمان حق و کتمان شهادت الهی موجب خسران است. جمله (الحقُّ مِن ربّک( إفاده می‌کند که توجه مسلمانان در حال نماز به سوی کعبه، استقبال از نَسماتِ رحمت است که هماره از خانه خدا پخش می‌گردد؛ زیرا استقبال کعبه به فرمان صریح الهی صادر و به عنوان حقّ معرفی شده است.

(وَ لِکُلٍّ وِجْهَۀٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) «۱۴۸».

منظور از «وِجْهۀ» قبله آنان نیست که بگوئیم تمام قبله‌ها از جانب خداوند عزّت مقرّر شده است. «وِجْهۀ» مصدری نیست که از قاعده قیاسی خارج باشد، بلکه تاء «وِجهۀ» برای إفاده هیأت است، نه آن که بدل از واوی باشد که از فاءالفعل کلمه برداشته اند. به همین جهت واو اصلی فاءالفعل در جای خود قرار دارد.

بنابراین کلمه «جِهَۀٌ» مصدر است. مانند «عِدۀ» و «زِنۀ» و امثال آن که بر یک قیاس کلّی فاءالفعل را بر می‌دارند و به جای آن در آخر کلمه تاء می‌افزایند. ولی در کلمه «وجهۀ» که برای وحدت و یا برای هیأت می‌آید، تاء آخر کلمه إفاده همان وحدت و یا هیئت می‌کند و نمی‌تواند بدل فاءالفعل باشد؛ لذا فاءالفعل را به جای خود عودت داده اند.

منظور آیه کریمه همان معنائی است که در آیه کریمه ۸۴ سوره اسری می‌فرماید: (قُل کلٌّ یَعمل علی شاکِلَتِه فربُّکم أعلَم بِمَن هو أهدی سَبِیلاً). بنابراین «وِجهَۀ» به معنای سمت و سوی حرکت است. یعنی هر کسی در تلاش مادی و معنوی خود هدفی را می‌جوید و به سمت آن می‌تازد. شما باید به سوی بهترین‌ها بتازید و سبقت بگیرید.

مفسّران براساس همان معنائی که برای «وجهۀ» گرفته اند، ضمیر «هو مولّیها» را به ذات اقدس الهی اِرجاع می‌دهند. درحالی‌که ضمیر «هو» به آن اشخاصی رجوع می‌کند که از کلمه «کلٌّ» فهمیده می‌شود و تقدیر لفظی آیه چنین است: «لکلِّ واحد من آحاد الناس وِجْهَۀ هو مولِّیها».

(وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَبِّکَ وَ مَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلونَ) «۱۴۹».

جمله (و مِن حَیثُ خَرجْت) عطف بر مقدّر است، به این صورت: «فإن کُنت فی المَسجد الحَرام فولّ وَجهک شطْرَیْهِما و من حَیث خرجت فَوَلّ وَجهک شطر المَسجد الحَرام». برای همین نکته که در حال امکان حق ندارد از قبله اول اعراض کند، تأکید نمود و گفت: (و إنّه لَلْحَقُّ مِن رَبّک).

(وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّایَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّۀٌ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) «۱۵۰».

این آیه کریمه نیز عطف بر مقدّر است، به این صورت: «فإن کُنت فی المَسجد الأقصی فَوَلّ وَجهک شَطْرَیْهِما و مِن حَیث خرجت فَوَلِّ وَجهک شَطر المَسجد الحَرَام».

بنابراین بر رسول خدا فرض است که در داخل مسجدالحرام و در داخل مسجدالأقصی هر دو قبله را رعایت کند و در صورتی ‌که از هر دو مسجد خارج باشد، فقط مسجدالحرام را که از چهار طرف مانند خانه کعبه با زوایای غیر قائمه تا حدود دو فرسخ امتداد دارد، قبله خود قرار دهد. ولی بر مسلمانان فرض است که در هر جا باشند، چه در مسجدالحرام و چه در مسجدالأقصی، فقط قبله مسلمانان، یعنی خانه و حَرَم را قبله خود قرار دهند. لذا در آیه ۱۴۴ که وعده تغییر قبله می‌دادو در این آیه هم، بدون کم و زیاد، گفت: (و حَیث مَا کُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهکُم شَطره). با توجه به این که در این جا فرمان صریح، خطاب به مردم صادر شده است، اضافه می‌کند (لِئلّا یَکُون لِلنّاس عَلَیکم حُجَّۀ)؛ یعنی که شما را تابع خود بشناسند و بگویند شما باید در مسجدالأقصی یهودی شوید و مانند ما رو به صخره بیت‌المقدس نماز بخوانید.

منظور از (إلَّا الَّذین ظَلموا مِنهُم) نه آن است که سیه‌کاران را بر شما حجّت و اعتراض باقی است، بلکه با تعبیر «ظلمُوا» إفاده می‌کند که هرکس بر شما حجّت آورد، حجّت او با سیهکاری توأم است.

منظور از (لِأُتِمَّ نِعمَتِی عَلَیکُم) نعمت رسالت است که شرافت آن نصیب فرزندان ابراهیم و اسماعیل بانیان کعبه است.

(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَۀَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْتَکُونُوا تَعْلَمُونَ* فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لَا تَکْفُرُونِ) «۱۵۲».

کلمه «کما» برای تشبیه بین دو جمله به‌کار می‌رود. در این آیه شقّ دوّم آن مذکور است و شق اوّل آن به این صورت در تقدیر است: «لَقَد منَّ الله عَلَی المُؤْمِنِین إِذ وَلَّاهُم عَن قِبلتهم الَّتی کانُوا عَلَیها قِبَلَ الکَعبۀ البَیتِ الحَرَامِ الَّذی جَعَلناه قِیَاماً لِلنّاس کَما أرسَلْنا فِیکُم رَسولاً مِنکُم…». این بعثت، این رسالت و استقلال آن با اتّخاذ قبله کعبه، اجابت همان دعای ابراهیم و اسماعیل است که گفتند: (ربّنا و ابعَث فِیهم رَسولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهم آیَاتک و یُعلِّمُهم الکِتَاب و الحِکمَۀ و یُزکِّیِهم. إِنَّک أَنت العَزِیز الحکِیم).

طبیعی است که تلاوت آیات قرآن موجب تزکیه روح و نفس است، از آن نظر که کلام خدا است و در اعماق جان نفوذ می‌کند و جلا می‌بخشد. لذا است که در همه موارد به جز در مورد دعای ابراهیم و اسماعیل، تزکیه نفوس بعد از تلاوت آیات آمده است.

البته رسول اکرم که قرآن را تلاوت می‌کرد، تا حدّی پیام‌آور این تزکیه نفسانی بود و به همین تناسب می‌توان آن بزرگوار را تزکیه کننده نفوس شمرد. ولی تزکیه‌بخشی آن سرور مقوله دیگری هم دارد. از جمله آن تزکیه ای که در باب زکات مطرح شده است. قرآن مجید در این باره می‌فرماید: (خُذْ مِن أموَالهم صَدَقۀ تُطهِّرُهُم و تُزکِّیهم بِهَا وَ صَلّ علیهم إِنَّ صلاتک سَکن لَهُم) (براءت، ۱۰۳). به همین تناسب، زکات مالی را زکات می‌نامند. چنان که در سوره لیل آیه ۱۸ می‌گوید: (و سَیُجَنّیها الأتقی الَّذی یؤتی مالَهُ یَتَزکّی). این نیز مربوط به تعلیم کتاب و حکمت، یعنی فرائض و سنن است که بنیانگذار آن رسول الله است.

مطالعه ادامه مطلب

رستگاری در کلام مسیحی

مطالعه آیات قبلی

مطالعه ترجمه همین آیات در معانی القرآن