کتاب معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرک در سال ۱۳۵۲ به عنوان دومین کتاب از مجموعه ای که قرار بود با نام «نور و ظلمت» به صورت گاهنامه انتشار یابد، چاپ شده است. در این کتاب قرآن به عنوان معجزه خاتم و مبارزه آن با شرک و فلسفه پشتیبان آن، همگی از منظر خود قرآن بررسی شده است.

معجزه : آیت و نشانه الهی

آیت در لغت به معنی علامت و نشانه است، و در عرف ادیان و محاوره انبیا و اُمم، عبارت از معجزه ای است که به منظور تأیید رسالت و تصدیق نبوت همراه رسول شود، چنان که دوران قدیم (پیش از آنکه فن کتابت، عمومی و همگانی شود) هر کسی که بر رسالت و پیغامی گسیل می شد، با نشانه و علامتی مجهز می گشت تا دلیل صدق او باشد، و رسالت او مقبول افتد.

اعجاز هم دراصل لغت به معنی ناتوان ساختن دیگران است، به این معنی که دیگران را در برابر مهارت واسعه علم و اطلاع خود به عجز و اعتراف وادارند، مثلا کسی مدعی شود که در اسب تازی، تیر اندازی، وزنه برداری، حل لغز وطرح معما، شعر نو وکهنه، ویا غیرآن،گوی سبقت را از همگان ربوده است و هیچ کس به پای او نتواند رسید، وگاه مسابقه و امتحان با وجود تمرین ها وافراد مختلف، هیچ کس به پای او نرسد و همگان به برتری و مهارت او و ناتوانی و عجز خود معترف شوند.

البته اعجازی که درباره انبیا و اوصیا مورد قبول یا انکار است، به هیچ وجه جنبه تمرین و استعداد نداشته، بلکه کاری را بدون سابقه انجام می دهند که دیگران با داشتن تمرین و آموزش از آوردن مثل آن ناتوان بمانند، و هم این که نفس عمل جنبه الهی داشته و ارتباط مدعی رسالت را با خدای قادر جهان تثبیت کند.

شناخت معجزه

اینگونه معجزات به یکی از سه صورت در عالم خارج تحقق پذیر است:

صورت اول:

پیامبری در میان قوم خود به دعوی رسالت قیام می کند، برای اثبات رسالت خود، معجزه خاصی را به عنوان آیت و نشانه رسالت ارائه می دهد، مثلا در مجمع دوست و دشمن علناً و برملا می گوید: «من پیامبر خدا هستم و این هم نشانه صدقی که از جانب او همراه من شده است».

در این صورت معجزه او عنوان آیتِ الهی داشته، و همه وقت بدون تخلف انجام پذیر است، چنان که موسی عمران( ع) بر فرعون و ملأ او (سنای مصر) مبعوث شد که «من از جانب خدای جهان به رسالت آمده ام»خداوند فرموده است «بنی اسرائیل را آزاد کن تا آنان را به سرزمین قدس رهبری کنم» و این هم نشانه و آیتی که از جانب او آورده ام، اینک این عصای من است به زمین افکنم، ماری شود سترگ، و این دست من است که چون از بغل در آورم رخشنده است و تابان.

این دو معجزه در واقع دو آیت و نشانه بود که هنگام بعثت در کوه طور، به عنوان سند رسالت به موسی اعطا شد و چنان بود که هر گاه عصای خود را به عنوان نشانه رسالت می افکند، ماری می شد پیچان، و هر گاه دست خود را از بغل بیرون می کشید، رخشنده ماهی بود تابان، و هیچ گاه تخلف نداشت، ضمناً هر دو اعجاز منوط به اراده و اطلاع او بود، نه این که عصا گاه و بی گاه، و به خودی خود، به خواست و اراده دیگران مار شود، و هکذا رخشندگی دست او.

و یا چنان که عیسی بن مریم (ع) بر بنی اسرائیل مبعوث شد که: «من از جانب پروردگار شما آمده ام تا برخی اختلافات شما را روشن سازم و نابسامانی های دین شما را به سامان برسانم. نشانه های رسالت و اسناد نبوت من این است: از گِل به شکل و هیأت مرغی می سازم و در آن می دمم، به اجازه خداوند پرنده ای خواهد گشت جاندار؛ من کور و پیس را شفا می بخشم و مرده را زنده می کنم به اجازه خداوند، و شما را از آنچه بر سفره هایتان بخورید یا در کندوی منزل ذخیره نهید خبر خواهم داد».

اینها هم آیاتی بود که از ابتدای رسالت و بعثت همراه عیسی بن مریم (ع) گشت، و لذا هر گاه گِلی را به شکل و هیأت پرندگان می ساخت و در آن می دمید پران می شد و هکذا شفا دادن کور و پیس و احیاء مردگان و اخبار از غیب و نهان، که هیچگاه تخلف پذیر نبود، منتها معجزات سه گانه اول، علاوه بر اینکه آیت و نشانه صدق رسالت بود، ثابت می کرد که مادر او مریم بتول، طاهر و مقدس است. و او خود روح الله که وجودش معجزه دیگری است یعنی روح الهی که حیات بخش هر جنبنده است، به طور آزاد در کالبد او روان است: چون در گِل بدمد جان گیرد و پران شود اگر چه چند ثانیه باشد، و چون در دهان مرده بدمد جنبش گیرد و چشم گشاید، اگر چه چند لحظه باشد و چون دست بر چشم کور و پوست مبروص ساید خون تازه جریان یابد و عارضه بر طرف گردد.

این گونه آیات و معجزات که در ابتدای رسالت همراه رسول می شده، همیشه با خواست و اراده حق و طبق مقتضیات وقت و زمان انتخاب شده است، بدون اینکه تقاضای امت و یا پیشنهاد خود رسولان در انتخاب آن دخالتی داشته باشد. و گاهی اتفاق افتاده است که امتی با برآورد عقلی و سنجش فکر خود معجزه ای پیشنهاد کرده و به عنوان سند رسالت مطالبه کرده اند.  این گونه آیت را آیت اقتراحی نامند و از این نظر که با فکر و نظر خود آنان ابداع شده و سابقه قبلی نداشته باشد و یا اینکه سابقه قبلی داشته و یکی از معجزات انبیاء سلف مورد مطالبه قرار گیرد کاملاً بی تفاوت است.

انتخاب ناقه صالح به عنوان معجزه

قسم اول، مانند ناقه صالح که بدون سابقه قبلی و تنها با پیشنهاد قوم ثمود به اراده حق از دل زمین به عنوان سند رسالت خارج شد. و یا مانند اقتراحات جمعی از سران قریش که گفتند: «اگر محمد (ص) راست می گوید و از جانب خالق جهان هستی مبعوث شده است، کوهستان بی آب و علف مکه را به بهشت برین مبدل سازد».

و قسم دوم اقتراحات جمعی دیگر از سران قریش که می گفتند چرا محمد(ص) آیتی مانند آیات انبیاء سلف نمی آورد تا به صدق رسالت او گواه باشد.

ولی از نظر اینکه اقتراح و پیشنهاد موجه باشد یا نباشد کاملاً متفاوت است. در صورت اول قابل پذیرش و عملی است و در صورت دوم مردود خواهد بود.

مثلاً صالح پیامبر خدا در میان قوم ثمود به رسالت قیام کرد و با براهین عقل و منطق و تذکر آیات آفاق وانفس اصل توحید و معاد و رسالت عامه را روشن نموده، مبانی شرک و کفر را باطل ساخت، قوم ثمود با پذیرش اصول دیانت و تصدیق به اصل رسالت، راجع به رسالت شخص او و این که خداوند از میان مردم او را به پیامبری انتخاب فرموده است، مطالبه دلیل نموده، پیشنهاد کردند «اگر راست می گویی و از جانب خدای هستی و به رسالت مبعوث گشته ای، این تپه خاک را که جز خداوند قادر به حیات بخشی آن نیست، به صورت ناقه بر انگیز». و چون اقتراح و پیشنهاد آنان موجه بود و رد کردن آن از نظر عقل و منطق موجب تکذیب رسالت حضرت صالح بود، خداوند اجابت نمود و تپه عظیم به فرمان خالق حیات و جنبش گرفت و به صورت ناقه سترگ، یک روز در میان آبشخور آن قوم را به خود اختصاص داد.

موجه بودن این پیشنهاد درست مانند این است که کسی به رسالت و پیغام گزاری به صراف مراجعه کرده و بگوید: فلانی مرا فرستاده که امانت او را به من تحویل دهید، اگر صراف از او مطالبه نشانی کرده و فعلاً از تحویل امانت خودداری کند، مسئولیتی نخواهد داشت، و اگر موقع رد کردن این پیغام پیشنهاد کند که اگر راست می گویی برو نشانی بیاور که ما دیشب کجا بودیم و موقع صرف شام چه صحبتی در میان آمد، کار عاقلانه ای کرده و مورد ملامت نخواهد بود و وظیفه صاحب حواله است که نشانی معهود همراه پیغام گزار گسیل دارد.

ولی اگر پیامبری از جانب حق گسیل شود، و علاوه بر این که اصول دیانت را از توحید و رستاخیز و رسالت عامه با منطق و دلیل اثبات کرده، و مبانی شرک را در هم بکوبد و از ابتدای دعوت خود، آیت و نشانه ای هم مبنی بر صدق دعوی و اثبات رسالت خاصه ارائه دهد، دیگر موردی برای اقتراح و پیشنهاد نخواهد ماند، و اگر آن قوم و ملت معجزه و آیت الهی را رد کرده و معجزه دیگری اقتراح کنند، دلیل سوء نیت و بهانه جویی آنها بوده و نه تنها به پیشنهاد آنان ترتیب اثر داده نخواهد شد، بلکه سزاوار هر گونه طرد و لعن و عذاب و شکنجه خواهند گشت.

درست مانند این که برای تاجری پیغام بیاورند که به این نشانی مبلغ هزار ریال مثلاً به آورنده حواله پرداخت کند، یا فلان جنس و متاع را که نزد او امانت است تحویل دهد،ولی آن تاجر حواله را نکول کرده و پیغام را رد کند و بگوید برو نشانی دیگری بیاور؛ مثلاً نشانی بیاور که ما در فلان سفر کجا منزل کردیم و یا مهمان چه کسی بودیم.

البته نکول این حواله و در واقع تکذیب این پیغام و رسالت، گواه خودسری و غرض ورزی تاجر بوده و مستحق هر گونه ملامت و سزاوار قطع مراوده و ارتباطات خواهد بود، زیرا نشانه هایی که بین دو طرف معامله به صورت رمز و نشانه رد وبدل می شود، اگر در نظر عقلا و مردم ِبا انصاف جعل و تزویر آن ممکن نباشد، بایستی مورد قبول واقع گشته و ترتیب اثر دهند، و رد کردن این نشانه، و پیشنهاد نشانی دیگر، توهینی است به طرف مقابل که حواله او نکول شده و منظور او عملی نگشته است، و هم جسارت و تحقیری به آورنده پیغام و رسالت،که دروغگو و فریبکار وانمود شده است.

صورت دوم:

پیامبری دعوی رسالت خود را آشکار می کند، و مردم را از مخالفت وعصیان حق تحذیر کرده و به اطاعت وستایش او می خواند، و در ضمن حوادث روز مره زندگی، اعمالی از او مشهود می شود که دلیل ارتباط او با عالم بالاست، و گواه حقانیت دعوت و رسالتش؛ مثلا دشمنی به او آزار می رساند، و او به درگاه حق نیاز برده و او را نفرین می کند، و در نتیجه دشمن او با وضع غیر عادی هلاک می گردد، و یا هنگامی که ضرورتی پیش آمده و حاجتی در میان است، حاجت او بدون انتظار از عالم غیب بر آورده می شود، از این قبیل معجزات که بدون ادعا انجام گرفته، و موقع مشهود شدن اعجاز، بحث و احتجاجی در بین نباشد، در زندگی روز مره و عادی انبیاء فراوان دیده شده است؛ چنان که برای خاتم پیامبران محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله در کتب حدیث و سیَر،معجزات فراوان از این قبیل ثبت شده است. هر چند در موقع آشکار شدن معجزه، نفس عمل، جنبه الهی داشته و از دسترس افراد بشر خارج است، کاملا رسالت و دعوت او را تصدیق و تأیید می کند.

چنانچه حضرت ابراهیم خلیل علیه و آله السلام، بت پرستان قوم خود را دعوت به توحید نمود، و با برهان و حجت الهی که در خواب به او تعلیم داده می شد به مبارزه با شرک و مشرکین برخاست، و حتی موقعی که خواستند به جرم بت شکنی و توهین به معبد، او را به آتش افکنند، مدعی نشد که آتش مرا نخواهد سوزاند، و بعد از این که آتش به خواست و عنایت الهی سرد و سلامت گشت، بر همگان روشن شد که او مردی است الهی و با انگیزش ذات اَقدس اَحدیت به رسالت قیام کرده است.

صورت سوم:

ممکن است کسی مدعی رسالت و نبوت نباشد، و حتی چون اوصیاء آنان ادعای امامت و پیشوایی هم نداشته باشد، با وجود این در زندگی عادی و روزمره او اعمالی مشاهده شود که گواه عنایات خاصه الهی نسبت به او باشد، مثلا خبری از غیب بدهد، و یا نفرین کند و به هدف نشیند، و یا در هنگام ضرورت بدون انتظار حاجت او روا شود، و امثال آن.

این گونه اعمال و رفتار که قهراً نمونه ضعیفی از قسم دوم معجزات است، به عنوان کرامت نام گذاری شده ولی باید توجه داشت که تنها یک راه مستقیم است که به بارگاه قرب حق منتهی می شود، و سایر راههای ساختگی دست بشر، شیطانی و جز به دوزخ منتهی نخواهد گشت، لذا آن کسی که مشمول تاییدات ربوبی و توجهات خاصه الهی واقع می شود که مخلصانه در صراط مستقیم حق قدم میزند و دور از هر گونه ریاضات وچله نشینی کراماتی از او ظاهر می گردد. این که امروزه می بینیم هر قوم و ملتی مرام و مسلک خود را حق شمرده و با وجود اختلافات و تناقضاتی که در اصول و فروع مابین آنها وجود دارد، در عین حال،کراماتی برای سران و بزرگان خود ادعا می کنند، جز عوام فریبی و احیانا دنباله روی مریدان گول و احمق منشأ دیگری نخواهد داشت، زیرا فرقه های مختلف گمراه و گمراه کننده، هیچ گاه مورد عنایات الهی واقع نخواهند شد، و اعمالی که از آنان مشاهده شود،جز سحر و شعبده و یا نتیجه ریاضات شاقه و چله نشینی های مداوم نخواهد بود که نمونه ای از مرام و مسلک جوکیان هندی است و از نظر عقل و دین محکوم. و جز به منظور فریبِ مردم احمق ارائه نمی شود.

از این جمله کرامات دروغین در میان صوفیه و دراویش فراوان مشاهده می شود، چنان که نگارنده این سطور، درویشی را مشاهده کرد که قلم خود نویس او راگرفت و آستین خود را هم برای رفع هر گونه شبهه و اتهام بالا زد، سپس آیه هفدهم سوره رعد «انزل منَ السماء ماءً فَسالت اَودیه بقَدَرِها » را تلاوت کرده و قلم را در مشت خود فشرد، چند قطره آب از قلم فرو ریخت.  

او با نمایش این عمل، ادعای حقیقت و واقعیت می کرد در حالی که دفترچه یادداشت خود را که برای منظور دیگری به من ارائه داد، شرح چله نشینی و نتیجه گرفتن همین عمل در آن مشروح بود، یعنی کسی با پایان بردن یک چله و عملی کردن دستورات آن، می تواند همین کار را انجام دهد، چه جاهل باشد چه عالم؛ چه فاسق باشد چه عادل؛ بلکه هر کس اعمال عبادی را به منظور هدف مادی انجام دهد، خود مشرک است.

اصولاً این گونه اعمال خارقِ عادت از سری کار جوکی های هند را می شود حتی بدون ریاضت و چله نشینی و تنها با اجازه گرفتن از یک صاحب ریاضت انجام داد، چنان که دیگری را دیدم آیه ای می خواند و میخی به بدن خود یا دیگران فرو می کرد بدون این که خون بجهد و یا دردی حس شود، البته آن دوست من که این عمل را انجام می داد، شکر خدا ادعایی نداشت، و چون طلبه عاقل و فهمیده ای بود، حقیقت را پنهان نمی کرد که تنها با اجازه گرفتن از دیگری موفق به این کار می شود.  

منظور از تذکر این مثال ها این است که گاهی خرق ظاهری عادت، جنبه فنی و حرفه ای دارد، و به هیچ وجه دلیل این نیست که صاحب عمل مورد لطف و عنایت حق است، تا بتوان نام آن را کرامت (تقرب و بزرگوار بودن نزد خدا) نهاد، و اگر ما بتوانیم در حال حاضر، به وجود صاحب کرامتی در میان عباد و زهاد و بزرگان دین و مذهب معتقد شویم، اثبات آن جز با مشاهده شخصی، آن هم با بصیرت و هوشیاری کامل ممکن نیست، زیرا راه دغل و عوام فریبی باز، ومردم عامی فراوان اسیر دام این و آن می شوند.

منظور از نوشتن این کتابچه بحث از معجزه قسم اولیعنی آیت و نشانه رسالت محمد بن عبدالله(ص) رسول گرامی اسلام است که جز قرآن مجید نخواهد بود، قرآنی که سند اعتبار و گواه رسالت و معجزه ادعایی آن بزرگوار بوده، و از ابتدای دعوت آن را به عنوان «آیت الهی»به جهانیان معرفی کرده است.

یعنی هم چنان که موسی بن عمران (ع)، از ابتدای رسالت وهنگام گسیل شدن به سوی فرعون، با عصا و ید بیضاء مجهز گشت، به همان سان که عیسی بن مریم(ع) با شروع به دعوت آیات الهی را از ساختن پرنده و احیاء مرده علنی ساخت، محمد(ص) پیامبر گرامی اسلام قرآن مجید را هم زمان با دعوی رسالت به عنوان آیت و معجز معرفی کرده، فرمود: «این آیات کلام حق است که بر من نازل می شود، اگر فکر می کنید که جنبه الهی نداشته و ساخته ذوق و احساس من است، شما هم آیتی به مانند آن بسازید و بیاورید». رسول خدا (ص) اضافه می کرد که «شما خود می دانید که من سال ها در میان شما زندگی کرده ام و همگان می دانید از یک چنین سخن سنجی و سخن سرائی به دور بوده ام. و خلاصه چنین ذوق و احساسی در من سراغ نداشته اید، با وجود این شما سخن سنجان و سخن پردازان را جمع کنید، شعرا، خطبا و سخن سرایان را گرد آورید، نکته سنجانِ ادب و احساس را تشویق کنید تا مانند آن را بسازند و بیاورند، اگر توانستند مانند قرآن من که سخن الهام بخش و روح پرور حق است بیاورند، معلوم می شود این آیات هم ساخته فکر و احساس بشر است، و شما حق دارید مرا دروغ گو وفریب کار بدانید، ولی اگر نتوانستید به مانند آن فرازی از سخن ترتیب دهید، معلوم است که این آیات، کلام الهی است؛ و دعوت من از جانب او است».

البته باید توجه داشت که هیچ آیت الهی، چه عصای موسی و چه طیرِ عیسی و حتی ناقه  صالح که با پیشنهاد قوم ثمود از دل خاک برآمد، راه عذر و بهانه جوئی مغرضین را مسدود نکرد. مثلاً موقعی که موسی در بارگاه فرعون عصای خود را به عنوان آیت الهی و نشانه صدق رسالت به زمین انداخت و ماری شد خیزان و دوان؛ فرعون که علاوه بر داعی حفظ قدرت و سلطنت، انگیزه حسادتی هم با موسی داشت، به مقابله پرداخته و معجزه عصای او را که می توانست در افکار عمومی مؤثر شده و حمایت مجلس اعیان را نسبت به آزادی بردگان هود جلب کند، با تهمت سحر و شعبده متهم ساخت، وحتی شخص او راکه فقط مدعی رسالت بود، و بر رسولان حرجی نیست، متهم کرد که برای در هم کوبیدن اساس قدرت مصر توطئه کرده و می خواهد بردگان را بشوراند.  

در این موقع ناچار شد که برای توجیه و ظاهرسازی این تهمت جادو گران را جمع نموده، به مبارزه با عصای موسی فرا خواند.  ضمناً مدتی طولانی را برای دفع الوقت در نظر گرفته و عید آینده را برای عرض مسابقه معین کرد.

بالاخره ساحران جمع شدند و سحر خود را عرضه کردند. موسی از ظاهر جریان و ترتیب دادن معرکه خائف شد «فأوجَسَ فی نَفسِهِ خیفه موسی» و با خود گفت این مرد با این معرکه سازی و جمع کردن مردم گول و نادان، امر را مشتبه ساخته و مردم مصر را بر من و بردگان خواهد شوراند، زیرا مردم از ترس جانوران پوشالی و دروغین نزدیک نمی شوند، تا حقیقت از جادو تمیز ابد، از دور هم که این ساحران، مارها و افعی ها را نمایان کرده اند و عصای من در میان این همه مار های قلابی گم می شود، و جلوه نخواهد کرد. ولی دستور رسید که مترس؛ و عصا را بیفکن، پیروز تو خواهی بود، عصای تو مارهای قلابی را به کام خود خواهد کشید.

موسی عصای خود را افکند. ماری شد پیچان و سپس بزرگ شد و بزرگ شد و به مارهای قلابی حمله کرده و همه را به کام خود فرو کشید: معجزه حق پیروز گشت و از همه زود تر ساحران مبهوت و مجذوب، سرگشته و واله، به سجده افتادند و به خدای موسی ایمان آوردند.

جریان امر چیزی نبود که از نظر عامه مردم مخفی بماند، ولی فرعون حیله دیگری انگیخت و با تزویر ودغل توجه مردم را از آیت الهی منصرف کرد، او تهمت خود را با لباس دیگری آراست و خطاب به ساحران گفت: «معلوم شد که موسی استاد شما است و شما شاگردان اویید! با هم توطئه وتبانی کرده اید که موسی بیاید و سحر خود را بر ملا کند و من که قهراً با سحر او باید به مقابله برخیزم، شما را برای مبارزه با او دعوت کنم و شما سحر خود را در برابر سحر او ناقص آورید تا او پیروز شود و مملکت مصر را برآشوبد!

شما بر علیه اساس حکومت توطئه کرده اید، سزای شما جز شکنجه دردآور توأم با خفت وخواری نیست. دستور داد دست و پای آنان را طبق یک سنت دیرینه که درباره مفسدین و خرابکاران اجرا می شد، چپ و راست قطع کردند و حتی تصمیم گرفت موسی بن عمران رسول گرامی حق را به همین جرم شکنجه و عذاب کند.  

لذا موقعی که در مجلس اعیان شرکت نمود و جریان امر را به طور رسمی گزارش داد، برای موسی هم تقاضای مرگ کرد و گفت: «ذَرونی اَقتلُ موسی ولیَدعُ ربَه» بگذارید موسی را به قتل برسانم و او هر چه می خواهد خدای خود را بخواند و به درگاهش دعا کند؛ اگر خطابه و سخنرانی مؤمن آل فرعون نبود چه بسا تصمیم به این کار می گرفتند. مؤمن آل فرعون که از نمایندگان مجلس اعیان بود گفت: چرا می خواهید مردی را فقط به جرم این که فرعون را به رهبری نمی پذیرد و می گوید «خدای جهان مربی و راهبر من است» محکوم به مرگ کنید، شما خوب می دانید که آیات او معجزه حق است و سحر نیست. تازه اگر فرض کنیم که او دروغ می گوید و شما او را زنده بگذارید، ضرری به شما وارد نخواهد شد، زیرا او نمی تواند به زور بنی اسرائیل را از چنگ اسارت خلاصی بخشد، بلکه به عنوان رسالت و پیغام الهی تقاضا می کند. ولی اگر راست بگوید و شما او را بکشید، به عذاب نکبت باری از سخط و خشم الهی دچار خواهید شد.

شما امروز در کمال قدرت و تسلط به سر می برید، وجود موسی هم برای شما خطری تولید نمی کند. ولی در صورت قتل موسی چه کسی ما را از خشم و سطوت الهی، نگهبان خواهد گشت؟ من می ترسم همان بلائی به سر مصر نازل شود که بر امت های پیشین رسید: قوم نوح و عاد و ثمود و دیگران که با انبیاء الهی به مبارزه برخاستند و همگان هلاک و نابود شدند.

ای همکاران من! من از آن روزی ترسناکم که عذاب خدا نازل شود و فریاد شما بلند گردد، روزی که همگان از خشم و سطوت حق بگریزند و هیج کس شما را از فرمان حق نگهبان نباشد، البته هر که را خداوند سرگشته سازد به جائی راهبر نخواهد شد.

ای مردم مصر! یوسف پیامبر عزیز، پیش از این با براهین و شواهد روشن بر شما در آمد، و اصالت توحید را مدلل ساخت، ولی شما پیوسته در رسالت او به شک بودید و آنگاه که اثر او نابود گشت و کسی سخن او را تعقیب نکرد، شما گفتید: خدای جهان با مردم پیشرفته و متمدن کاری ندارد. و هیچگاه رسولی بر ما مبعوث نخواهد گشت. گفتید رسالت برای مردم بی سر وسامان است، وعلت این که وسف بر ما مبعوث گشت، به خاطر این بود که ما را از مهلکه قحطی برهاند، چه، جلوه های مردم پیشرفته جلوه ملکوتی خدای آسمان است که نباید نابود شود. . . . . . (سوره مؤمن آیه ۲۸-۳۴)

با وجود این، فرعون دست از خیره سری و طغیان بر نداشت، و حاضر نشد در برابر آیت الهی تسلیم شود؛ لذا به وزیر خود هامان گفت: برجی بلند برافراز و وسائل بالا شدن به آسمان ها را تهیه بین، تا خود بروم و از خدای آسمان ها بپرسم؛ آیا موسی به حق و راستی از جانب او گسیل شده است ا نه؛ من فکر می کنم او مردی دروغگو است.

منظور او از ساختن برج و تهیه اسباب و وسائل حرکت به سوی فضای کیهان که سالهای سال وقت می برد، جز دفع الوقت، و مسکوت گذاشتن رسالت موسی چیز دیگری نبود، زیرا هیچ یک از حیله های او که برای محکوم کردن موسی بر انگیخته بود، مفید واقع نگشت، و سخنرانی مؤمن آل فرعون، ممکن بود نظر مجلس اعیان را به سوی موسی جلب کرده،آزاد کردن بردگان هود را تصویب کند.

جمع بندی:

منظور ما از بحث دور و دراز، این بود که عصای موسی که هنوز هم در نظر جمعی از افراد بشر حتی مسلمین قاهر ترین و با شکوه ترین معجز انبیاء معرفی می شود، نتوانست مردم مُعاند وسر سختی چون فرعون و اعیان مجلس مصر را مقهور کند.

البته تا بوده چنین بوده و تا هست چنین خواهد بود، زیرا آیات و نشانه های صدق رسالت، هیچگاه بدان حد قاهر و دندان شکن نخواهد بود که حقیقت را بی پرده علنی ساخته و منافی با اصل تکالیف باشد، معنای تکلیف همین است که مردم بر سر دو راهی حق و باطل قرار گرفته و با میل و اراده خود باطل را کنار نهاده وبه حق بگروند.

در این صورت هیچ گاه نباید متوقع بود که مردمان سر سخت و لجوج در برابر آیات الهی تسلیم شوند وسر اطاعت فرود آورند.

چنان که دیدیم قرآن حکایت کرد و تاریخ قضاوت، موسی بن عمران سالهای سال در مصر باقی ماند، وچون معجزه عصا وید بیضا که به عنوان استوار نامه سُفرا در برابر فرعون و مجلس اعیان ارائه شد، کاری از پیش نبرد، به فرمان حق مستقیماً با مردم روبرو شده و آن ها را از خشم وسطوت الهی تحذیر نمود، و آیاتی نمایشگر خشم و غضب الهی از حمله شپش و قورباغه، و طوفان سهمگین، و بالاخره خون شدن آب، بر آنها نازل گشت، وباز هم درهر نوبت با حیله و تزویر فرعون، آشوب مردم خاموش می شد. یعنی موسی به مردم مصر اِعلام کرد که خداوند بر شما خشمگین است و به کیفر این که اصول شرک را محترم و رسالت او را ناچیز شمردند و به اسارت بردگان ادامه می دهید به زودی طوفانی سهمگین که کار و زندگی را فلج خواهد کرد، بر شما نارل می شود، و چنان شد که فرمود، موقعی که مردم به ستوه آمده و در برابرکاخ سنا اجتماع کردند و با تهدید و خشم، خواهان آزادی بردگان شدند، فرعون موسی را به بارگاه خود احضار کرد و قول داد که اگر به دعای او طوفان مداوم آرام گیرد، بردگان را آزاد خواهد کرد، و چون موسی دعا کرد، و طوفان آرام گرفت، اعلامیه فرعون بر سر هر کوچه و بازار علنی گشت که این طوفان پدیده ای طبیعی بوده و به خودی خودکه انقلابات جوی فرو نشست، طوفان آرام گرفت؛ و این قصه به رسالت موسی ارتباطی ندارد.

نظیر این جریان در مورد حمله شپش ( یا پشه) و قورباغه و خون شدن آب و خلاصه هفت آیت بلا و نمونه خشم و غضب الهی که بر آنها نازل شد، تکرار گشت و هر نوبت صدای اعتراض و آشوب مردم با حیله و تزویر فرعون خاموش شد، و بالاخره فرمان رسید در یک شبِ موعود بردگان آماده حرکت شوند، چنان کردند و قریب نیمروز که فرعون از فرار آنان مطلع شد، با بسیج لشکر و تجهیزات کامل آنان را تعقیب، و نتیجه سر سختی و عناد خود را در میان آب های نیل مشاهده کرد.  

اما قرآن مجید

قرآن مجید معجزه ای است در متن رسالت، و رسالتی است که خود گواه صدق و سَند اعتبار خود است، روحی است در قالب الفاظ که در اعماق جان شنونده نفوذ می کند.  سخنی که از همه جهت معجزه ایست: از نظر فصاحت و بلاغت از نظر سَبک و اسلوب، از نظر جذبه روحی و معنوی، ازنظر علم و دانش، از نظرحجت و برهان و خلاصه از هر جهت مافوق بشر و راهبر مؤمنین به سر منزل سعادت است.

 اگر ما بخواهیم بین قرآن وعصای موسی، مؤثر ترین و قاهر ترین آن دو را معرفی کنیم، جز این که در برابر قرآن کریم خاضع شویم، چاره دیگری نیست، عصای موسی با آن ید بیضا جلوه ای کرد و سپس رساله ها و سینه قصه گو ها سپرده شد، و هنگام جلوه ملکوتی هم نتوانست فرعون ومردم مصر را در برابر خود خاضع سازد، و حتی مردم هود وقوم بنی اسرائیل که همه جا در سایه موسی و اثر معجزه آسای او از نکبت وعذاب رهایی می افتند ایمان واقعی در قلب آنها نفوذ نکرد، و همه وقت با موسی سر جدال و کشمکش داشته و از فرمان او سر پیچی می کردند، هنوز از دریای نیل که با معجزه همین عصا راه خشکی برای نجات آنان آماده گشت، چندان دور نشده بودند که طالب شرک و بت پرستی شده، به موسی پیشنهاد کردند برای آنها خدایانی ترتیب دهد(سوره اعراف آیه ۱۳۸) وهنوز از کنار کوه طور دور نشده واز وعده موسی چند روزی بیش نگذشته بود که عملا به گوساله پرستی گرائیدند و مرام شرک را زنده کردند.

ولی قرآن محمد (ص) اثری فنا ناپذیر و جلوه جاوید و آیتی ابدی است، زبان دارد: آن هم زبان علم که در نهایت فصاحت و بلاغت سخن خود را با مغز جان پیوند می دهد، احتجاج می کند، رهبری می کند، مجادله می کند، مدح می گوید، هجو می سراید، پند می دهد، از آسمان و زمین خبر می دهد، از گذشته و آینده قصه می گوید، عبرت می آموزد، تسلیت می دهد، سر کوفت می زند، تعلیم می دهد، قضاوت می کند و بالاخره اساس شریعت و مقررات اجتماعی را پایه گذاری می کند. هم متن رسالت است و هم سند آن هم دلیل است هم مدلول. و امروز پس از سالیان دراز همان است که بوده، بلکه با جلوه شکوه مندتر و نفوذی عمیق تر، زیرا هر چند چشم و گوش مردم با علم ودانش آشناتر شده، بیشتر آماده پذیرش حقایق باشند، جلوه های ملکوتی قرآن آشکارتر و دلربا تر خواهد گشت.  البته این احساس در قلب کسی زنده می شود که حق جو و منصف باشد، و زیبائی های حقیقت را درک کند وقدر بشناسد، اگر کسی به زیبائی های باطل دنیا مغرور و به تمتع از مواهب طبیعت سرگرم و دلبسته باشد، نمی تواند طالب این احساس شده، آیات الهی را به قلب و جان پذیرا شود، زیرا تسلیم شدن در برابر حقیقت چندان سهل و ساده نیست، محتاج به فداکاری و دست شستن از بسیاری مواهب زندگی است. چندان که امروز فریب خوردگان مظاهر طبیعت و دیروز سران وسروران قریش در برابر قرآن به جدال و مجادله برخاستند.

قرآن مجید از نظر حجت و برهان همان است که بود؛ امروز هم با اساس شرک و بت پرستی مبارزه می کند؛ چنان که دیروز؛ حجت قرآن کهنه نمی شود و برهان الهی خاموش نخواهد شد، قرآن مجید آنجا که در مکه نازل می گشت، و با اساس شرک و فلسفه مشرکین مبارزه می کرد، با نهایت فصاحت و بلاغت به انواع مختلف به بحث و تحقیق پرداخته؛ و راه کفر و عناد را از هر طرف بست.  و اصول ادیان را که عبارت از توحید، و معاد و رسالت عامه پیامبران است، مدلل کرده وبه کرسی نشاند، و بالاخره با تحدی و آیت اعجاز، سند نبوت خاصه را به امضا رساند، یعنی رسالت شخص شخیص محمد بن عبد الله (ص) رسول گرامی اسلام را مدلل نمود.

در این مجموعه ما می خواهیم به یاری خداوند، پیرامون قرآن کریم که سند رسالت پیامبر اسلام است، بحث کنیم، و ببینیم چگونه قرآن کریم، با ارائه آیات طبیعت ودلائل آفاق وانفس، اصول ادیان الهی (توحید، رسالت عامه، معاد) را اثبات کرده، فلسفه شرک و آراء و عقائد مشرکین را ابطال می کند، و در مورد بهانه جوئی ها و خرافات اعتقادی آنها چگونه به مبارزه برخاسته است و بالاخره در اثبات رسالت خاصه محمد بن عبدالله (ص) رسول گرامی اسلام یعنی اعجاز و برتری خود چه سخنی دارد.

مشرکین عقائد و افکاری داشتند که از دیر باز به وسیله متفکران و اندیشمندان بشری به عنوان فلسفه ملی دست به دست می گشت، و اصول آن در میان امتهای مختلف پذیرفته شده و جز در موارد جزئی و برخی اصطلاحات عرفی و آب و رنگهای محلی، با هم اختلاف دیگری نداشتند؛ به طور خلاصه آنها معتقد بودند که پدید آورنده هستی و حیات، ذات یکتای بی همتای خداوند است که در وصف نگنجد، و با عقل و ادراک بشری قابل درک نیست، ذات مقدس او با بهجت و عشق کاملی که به نقش های ابداعی خود داشت، و به منظور نمایش قدرت و عظمت، اساس هستی را پایه نهاد و همچون سلطانی قاهر، کارگزارانی که به نام های مختلف: ارباب انواع، فرشتگان مقرب، خدایان مقدس خوانده می شوند، برای تربیت عالَم وجود و حفظ نظام آن مقرر فرمود.

از جمله بشر خاکی را بر روی زمین مستقر ساخت تا از خوان نعمت او برخوردار شود و جلوه دیگری از ابداع و آفرینش بهجت آفرین او باشد، آنگاه برای حفظ نظم و سامان بحشیدن امور اجتماعی آنان؛ بسان خدایان آسمانی، خداوندگاران زمینی و سروران و امیران قبائل را قدرت و ثروت بخشید تا رهبری و تربیت نظام اجتماع را به عهده گیرند، هر کس نیاز و حاجتی احساس می کند به لطف و مراحم خداوندان زمینی تقرب جوید، و بالاتر از آنان لطف و عنایت خداوندان آسمانی است که با تقرب و پرستش و گذراندن قربانی، عنایات خاصه آنان جلب خواهد شد.

می گفتند: اراده او بر افلاکیان و خاکیان به یک نسبت نافذ و قاهر است و هیچ کس از حیطه قدرت و اقتدار او خارج نیست، هیچ اراده ای در برابر او قدرت مقاومت نخواهد داشت.  و این نظم اجتماعی که در سایه وجود خداوند گاران زمینی مشاهده می شود، و این قوانین و مقرراتی که با صلاحدید و تصویب سران و امیران به مرحله اجرا در می آید بر طبق مشیت و خواست او جریان گرفته، مورد پسند خاطر او خواهد بود.

اگر خدای جهان از توجه و پرستش ما نسبت به مقربان و کارگزاران آسمانی خشمناک بود! اگر این بتها که زنده کننده و نمایشگر خاطره خدایان در قلب و روح ما است، مبغوض ذات اقدس او بود،اگر از سنجش عقل و ادراک ما در تنظیم قوانین و اداره وضع اجتماعی و رابطه ارباب و رعیت ناراضی و نا خرسند بود، و بالاخره اگر تمتع و بهره گیری از مواهب حیات برای بشر مقدر نشده بود، این گونه امکانات طبیعی در اختیار ما قرار نمی گرفت بلکه با قدرت ومشیت قاهره خود ما را تنبیه می کرد.

آنها چنان به اصالت این فلسفه مطمئن بودند که اگر میان دو تن. . . خواه ارباب و رعیت . . . . یا دو تن از سران و سرداران کشور. . . نزاع و اختلافی رخ می داد، کار را به جنگ و دوئل حواله می کردند و داوری را به اراده نافذ حق می گذاردند، زیرا معتتقد بودند «آن کس پیروز می شود که در نظر خالق هستی و خدایان آسمانی بر حق باشد، و آن کس مقتول و منکوب خواهد شد که زور گو و خائن است، حتی در شبه جزیره عربستان،یعنی دور ترین منطقه جهان از مهد تمدن، ابوجهل روز جنگ بدر، میان دو لشکر دست به دعا برداشت و گفت: «اللهُمَ أقطَعنا للرجم و آتانا بما لا عرَف فأحِنه الغدا» بار خدایا! از ما دو لشکر؛ آنکه از خویشاوندان خود بریده و شیوه نا معقول تری بنیا ن نهاده است فردا به خاک مذلت بنشان.

آن ها تقسیم ثروت و جاه و مکنت را با نفوذ مشیت و اراده حق دانسته و هیچ گاه حاضر نبودند در اموال خود با فقراء قوم، حتی خویشان خود،به دستگیری و اعانه برخیزند، و موقعی که دستور اسلام دائر به انفاق درراه خدا صادر شد می گفتند: آیا ما موظفیم که فقراء را اطعام کنیم، با این که اگر خدا می خواست، خود آنان را اطعام می کرد. اطعام کردن ما بر خلاف مشیت و اراده حق است، از آن روزی که عالم را نهادند به هر کس هر چه لایق بود دادند.

می گفتند: این نظم و انتظامی که به اراده و قدرت حق بر قرار شده و در افلاک و بستر خاک، به طور کسان جاری است و هر روز گلهای تازه تری شکوفا شده واساس تمدن بشر را رونق تازه تری می بخشد، قابل نسخ و تغییر نیست.  عقربه زمان همچنان به پیشروی خود ادامه می دهد، اگر فرضاً خداوند که تمام هستی را خود بنیان نهاده و در این راه الهام گر بشر بوده است بخواهد نظام جدیدی بر قرار کند، جز این که خود با قدرت قاهره قیام کند، راه دیگری در بین نیست، و اگر فرضاً خواسته است که این تغییر نظام را به وسیله افراد بشریعنی رسولان انجام دهد، باید وسائل قدرت وثروت را از همه جهت در اختیار آنان بگذارد، نه این که رسولان خود را از میان مفلوک ترین و فقیر ترین مردم انتخاب کند و آنگاه با زبان رسولان التماس کند، بالاخره برای مطیعان جایزه بهشت و برای عاصیان کیفر دوزخ را آماده سازد.

اگر او از وضع اجتماعی و کار ما خشمناک و ناراضی است، چرا همین امروز که زنده ایم، و در حال عصیان؛ ما را مکافات نمی کند. چرا می گذارد ما به تمرد و عصیان خود ادامه دهیم و بالاخره با مرگ طبیعی بمیریم آنگاه بعد مجبور شود ما را برای دادن مکافات زنده کند. به این دلیل است که نه اصل توحید و یک خدائی قابل قبول است و نه معاد و رستاخیری وجود دارد.  رسالت رسولان هم که دم از یک خدائی در آسمان ها و حکومت واحد الهی در روی زمین می زنند، قهراً پوچ و باطل خواهد بود.

آنها به طور کلی مسئله معاد را لغو و بی فایده می دانستند. و موقعی هم که در ضمن مشاجره های خود با مؤمنین در مقام تسلیم بر آمده و احتمال تجدید حیات را ممکن و معقول می شمردند، باز هم اساس معاد و حیات بعدی را بر پایه قوانین شرک و فلسفه آن فرض نموده می گفتند: اصولاً زندگی و حیات بشری برای لذت و کامیابی است نه آزمایش و اختبار، و فرضاً که حیات و زندگی بشر به اراده خدای خدایان چند بار هم تجدید شود باز بر همین پایه و اساس می چرخد.

آنها که در حیات و زندگی دنیا از لطف و مراحم خدایان بهره مند باشند، در حیات و زندگی دیگر هم از لطف و مراحم خدای خدایان، برخوردار و بهره مند خواهند بود،زیرا لطف و مراحم خدایان تحت اراده و مشیت خدای خدایان و بر اساس لیاقت و شایستگی ذاتی تقسیم شده است .  ما که امروز قدرت و ثروت را در اختیار داریم، در حیات بعدی هم قدرت و ثروت را در اختیار خواهیم داشت، نه آ نکه در حیات بعدی، شما سَروَر و با شکوه؛ و ما چون بردگان در عذاب و شکنجه باشیم. [۱]

این بود خلاصه ای از افکار مشرکین و عقائد آنان که انکار اصل رسالت و معاد را بر آنان مبتنی کرده و در اثر این که فلسفه پوشالی آن در مغزها جایگزین شده و مردم بدان خو گرفته بودند، در برابر حجت قرآن و معجزه آن به مبارزه و انکار برخاسته، رسالت رسول اکرم را غیرمعقول می شناختند.  

این افکار و عقائد در قران کریم به طور پراکنده مورد بحث واقع شده و به مناسبت موقعیت و مقام، هر کجا نکته ای آورده و بدان پاسخ داده است، ضمناً در موارد متعددی اعجاز قرآن و سندیت آن برای صدق رسالت مطرح شده،و با بیان روشن و تو ضیحات کافی شبهات و بهانه جوئی های مشرکین را جواب گفته است، لذا بعد از یک مقدمه کوتاه، فراز هائی از آیات قرآن کریم که متضمن بحث اعجاز و مبارزه با شرک است مطرح نموده و تا حد ممکن به تشریح و توضیح آن می پردازیم.

به طور مقدمه باید توضیح داده شود که قرآن کریم راجع به سابقه شرک در آیه ۲۱۳ سوره بقره می فرماید:

کان الناسُ امَهَ واحِدَه: فبعثَ اللهُ النبیینَ مُبشرینَ وَ اَنزَلَ مَعَهُم الکتابَ بِالحَق لِیَحکُمَ بینَ الناسِ فیما اختلفوا فیه إلا الذینَ اوتوه مِن بعدِ ما جاءتهُم البیناتِ بغیاً بَینهُم فهَدی اللهُ الذینَ امَنوا لِما اختَلفوا فیه مِن الحَق بِاذنِه وَاللهُ هدی مَن شاءُ الی صِراطٍ مُستقیم .

یعنی:

مردمان بر روش واحد وسیره  کسانی بودند، تا این که خداوند پیامبران را به عنوان بشارت آوران و اعلام خطر کنندگان مبعوث فرمود و کتاب قانون را به حق و راستی به همراه آنان نازل کرد، تا در اختلافات مردم داور و حاکم باشد، و اما در خود آن قانون و کتاب داوری حق، به اختلاف وتفرقه نرفتند مگر همان ها که کتاب قانون در اختیارشان قرار گرفت و در صدد زور گوئی و ستم بودند، آن هم بعد از رحلت انبیا و بعد از این که بیانات روشنگر قانون به دست آن ها رسید.  ولی خداوند با عنایت خود آنان را که واقعاً ایمان آورده بودند به آن چه از حق و واقعیت مورد اختلاف بود رهبری فرمود، و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهبری خواهد کرد .

یعنی پیش از آنکه خداوند رسولان خود را به سوی بشر مبعوث فرماید و کتاب قانون و شریعت را حاکم بر اختلافات آنان قرار دهد مردم بر سیره واحدی از شرک و تقدیس بزرگان خود بودند و اراده و سنجش آنان را در حل اختلافات خود نافذ می دانستند تا این که افراد بشر از نظر عقل و منطق به مرحله ای رسیدند که شرایط آزمایش و اختبار الهی فراهم شد و خداوند پیامبران خود را کی بعد از دیگری بر انگیخت و قانون آسمانی را حاکم بر همگان قرار داد .

پیامبران الهی با بشارت مطیعان و تهدید عاصیان رسالت خود را شروع و به جهانیان اعلام کردند که حق حکومت و قانون گذاری با خدای بشر است، و همگان در برابر قانون او برابر و کسان اند، و هیچگاه اراده کسی به عنوان فرمانروا جنبه قانون نخواهد داشت، ولی مشرکین که اراده خدایان زمینی را در حد اراده خدایان آسمانی نافذ و حاکم می شناختند و از دیر باز با این فلسفه خو گرفته بودند به پشتیبانی خدایان زمینی و آسمانی خود به مبارزه بر خاستند و با سر سختی و لجاج، از عقائد خود حمایت کردند.  منظور از انزال قانون آسمانی آن بود که بشر از نظر معنی و صورت دارای سر و سامانی شود و همگان تحت لوای توحید از قانون واحدی متابعت نموده، مسیر زندگی خود را آن طوری پی ریزی کنند که با هدف خلقت،یعنی آزمایش و اختبار الهی مطابق باشد و در اثر نیکو کاری و اطاعت از خدای هستی، زندگانی و حیات چند روزه دنیا را با سلامت و عزت به پایان ببرند و در آخرت از سعادت خالص و حقیقی و رحمت و رضوان الهی کامیاب گردند .

ولی افراد بشر همیشه در انتخاب راه و روش خود و گرایش به سوی شرک ا گرویدن به ایمان وحقیقت،آزاد و مختار بوده اند، و تنها در دوره  انبیاء الهی که برای تجدید سازمان و سرو سامان دادن به دین و شریعت الهی مبعوث می شده اند، مراحم و لطف ویژه ای شامل حال آنان می شده است؛ و همین که انبیاء الهی چشم از جهان فرو می بسته اند، جمعی از همان ها، که کتاب و قانون الهی را در اختیار گرفته بودند و در سایه هدایت ورهبری انبیاء الهی از شرک و ضلالت رسته، و به توحید وهدایت پیوسته بودند، راه نفاق و خلاف پیموده، با مددِ فکر و اندیشه خود قانون الهی را مسخ، و حکومتِ شرک و افکار جاهلیت را به صورت دیگری احیاء کرده اند، و حتی در این راه حاضر شده اند که دست خود را به خون هم کیشان خود بیالایند.

باز هم قرآن کریم در این زمینه می فرماید:

تِلکَ الرسُلُ فَضَلنا بَعضَهُم علی بَعض، مِنهُم مَن کَلُم الله و رَفَعَ بَعضهم دَرَجات، وآتینا عیسَی بنَ مَریم البینات و أَید ناهُ بِروحِ القُدُس، وَ لو شاءَ اللهُ مَا اقتتل الذین مِن بَعدِهِم مِن بعدِ ما جاءَتهُم البینات، ولکنِ اختلفوا: فمِنهُم مَن آمَنَ و مِنهُم مَن کَفَر،وَ لو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلوا و لکن اللهَ فعلُ ما رید . (بقره ۲۵۲)

یعنی:

این است سرگذشت انبیاء، که به بعضی امتیاز و فضیلت بیشتری عطا کردیم و با برخی هم سخن شده ایم، و آن دیگری را به مراتب بالا کشیده ایم، و به عیسی بن مریم دلائل روشن داده ایم و او را با روح قدسی تأیید کرده ایم، با و جود این، حال افراد بشر چنین است که مشاهده می شود، سراسر اختلاف، کشمکش و نزاع، ستم، جفا و . . . . . .

البته اگر خدا خواسته بود، مردم پس از درگذشت انبیاء به روی هم شمشیر نمی کشیدند، آن هم بعد از این که دلائل روشن در اختیار آن ها قرار گرفت، ولی بالاخره اختلاف کردند: بعضی به ایمان خود ثابت ماندند و برخی کافر شدند و به عقب بر گشتند، باز هم تکرار کنیم؛. . . اگر خدا می خواست. . . .  نه به اختلاف می رفتند و نه به روی هم شمشیر می کشیدند.  ولی اراده خدا شدنی است، باید مردم آزمایش شوند، زیرا هدف خلقت آزمایش و اختیار است، نه تأمین سعادت بشر و گرد آوردن آنان زیر پرچم توحید.

سعادت مؤمنین در بهشت برین تأمین است و انتقام الهی در کمین کفار و منافقین خواهد بود.

اراده حق بر این جاری شده که با آزمایش و اختبار، سره از ناسره ممتاز شود، و دروغگو از راستگو، منافق از مؤمن، ناپاک از پاک. . . . . .

باید محیط انسانی آماده این آزمایش و اختبار گردد؛ به هر کسی فرصت داده شود که نهاد خود را آشکار سازد، و این فرصت بیشتر در ضمن فتنه ها و آشوب های دینی، اختلافات و کشمکش های مذهبی پیش می آید.  

این سنت الهی است که همیشه پس از پیامبران الهی، مردم راه اختلاف و نزاع پیموده اند، چنان که پس از پیامبر گرامی اسلام، تفرقه و انشعاب شروع شد، و منافقین فرصت آن را افتندکه دنیا پرستی خود را برملا کنند، و مؤمنین واقعی با حقظ اساس دین، صبر و تحمل پیشه کردند.

«اگر خدا می خواست مردم را بر روش واحدی مستقر می ساخت که راه جدال و اختلاف نپویند، ولی آن ها همیشه در جدال و کشمکش خواهند بود، مگر آن ها که مورد الطاف ویژه و مَراحم خاصه الهی واقع شده اند و برای همین لطف و مرحمت خدای جهان خلقشان فرموده است.  سخن حق قطعی است که جهنم فروزان از جن و بشر پر خواهد گشت».  (سوره هود ۱۱۹)

قرآن مجید راجع به خلقت بشرو هدفی که در زندگی و حیات او تعقیب می شود چنین می فرماید:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

هَل اَتی عَلی الاِنسانِ حینٌ مِن الدهرِ لَم کُن شَیئا مَذکورا* انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا* انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا * انا اعتدنا للکافرین سلاسل و اغلالا و سعیرا *ان الابرار شربون من کأس کان مزاجها کافورا*. . . . . .

یعنی:آیا بر آدمک[۲] (نطفه بشر)روزگاری بر گذشته که سزاوار نام بردن نباشد؟[۳]

ما انسان (آدمک حقیقی) را از نطفه مخلوطی آفریدیم[۴] .  چه؛ در صدد آزمایش و اختیارش بودیم .  به همین جهت او را شنوا و بینا کردیم. [۵]

ما او را به شاهراه حقیقت رهبری کردیم: ا این است که سپاسگزار این رهبری خواهد بود، ا ناسپاسی و کفران نموده، پرده اوهام بر روی حقیقت خواهد کشید.

چه باک است؟ ما برای این ناسپاسان و حق پوشان زنجیرها و کند ها وشعله های فروزان تهیه دیده ایم.

البته نیکان و سپاسگزاران از جامهای شراب کافوری سیراب خواهند گشت. . . . . . . .  [۶]

در این صورت، انسان، از روزی که نامزد هبوط به عالم بشریت گشته است، اسباب اختبار و آزمایش او فراهم و ابزار و وسایل، بلکه مواد و انگیزه های آن را از عالم دیگر با خود همراه آورده است.

در پایان این راه است که جبهه بندی او معلوم می شود: آیا به صفوف کفار و ناسپاسان پیوسته ا در زمره ابرار و نیکان. . . . . . . . . .  اگر در جبهه اول صف بسته، روانه دوزخ فروزان خواهد شد تا آنجا به طور قهری و طبیعی مفتون و پاک شود، تا کی؟ تا هنگامی که آسمان و زمین قیامت بر پاست و تا آنگاه که خدا بخواهد، و اگر در جبهه دوم صف بسته، روانه بهشت برین و نعمت و رضوان جاوید خواهد گشت تا کی ؟ تا آسمان و زمین قیامت برپاست و تا آنگاه که خدا بخواهد [۷]

بنابراین این زندگی و جنبش وتلاش، با هر چه در آن مسیر است، وسیله ای است برای تحقق هدف خلقت،یعنی آزمایش و اختبار، نه اینکه مسیر زندگی او همچون سایر مواد طبیعی، قهراً به هدف و غایت معلومی منتهی گردد.

هدف خلفت کمال بشری نیست، این عقیده، خود جزئی از فلسفه شرک است که قرآن با صراحت و اصرار آن را،می کوبد، و گرنه باید گفت کمال هر نوعی قهراً در اکثریت افراد، نوع تحقق پذیر است و چون پایان اکثریت افراد بشر، جهنم فروزان است، کمال مطلوب از خلقت بشر هم، روانه شدن آن ها به سوی جهنم خواهد بود!. . .  نعوذ بالله.

پس باید توجه داشت که سعادت بشر در نیل به مواهب طبیعت و لذت جوئی و کامیابی از آن نیست، این ها همه وسیله است، نه هدف، هدف رضوان الهی است و بهشت برین و پهنه گیتی و عرصه جنبش و زندگی میدان تمرین.  إن الیوم المِضمار، غَداً السِباق « و سابقوا إلی مغفره مِن رَبکم و جَنَه عَرضُها کَعرضِ السَماء و الارض أعدت للذین أمنوا بالله و رسُله، ذلک فضل الله ؤتیه مَن شاء وَالله ذو الفضل العظیم».  0 (حدید۲۱ )

امروز روز تمرین و مهیا شدن است و فردا روز مسابقه و پیشی گرفتن به رضوان و مغفرت الهی، سبقت بجوئید به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه اش پهنای آسمان و زمین است، مهیا شده برای آنان که به خدا و پیامبرانش ایمان آورند ( و فلسفه شرک را وا نهند.  ).  آن فضل و رحمت الهی است که به هر که خواهد بخشد، نه هدف طبیعی و غایت زندگی و خداوند صاحب فضل عظیمی است .

در این صورت در نظر بگیرید که سعادتیعنی ظفرمند شدن به هدف و مقصود از مسابقه، وآن هم بدون رنج، و تلاش میسر نخواهد بود،آن کسی که در مسابقه کُشتی، دو میدانی، وزنه برداری،اسب دوانی، و امثال آن شرکت می کند،ظرف مدت تمرین باید محرومیت های زیادی را تحمل کند، برای حفظ نیرو از معاشرت های فرحبخش خودداری کند، برای حفظ وزن از لذائذ مشروب و مأکول پرهیز کند، از نظر تغذیه آن چه مناسب با هدف است و مقصود او را تأمین می کند انتخاب کند، علاوه براین رنج ها، تلاش ها، تمرین های خسته کننده و مداوم را بر خود هموار کند، تا به سعادت و پیروزی برسد.

مسابقه ای هم که خدای بزرگ دراین صحنه جهان ترتیب داده بر همین منوال است،نتیجه مسابقه و رسیدن به سعادت حقیقی و بهره مندی از نعیم بهشت که نمونه های پست آن در این دنیای دنی به چشم می خورد، بعد از انجام مسابقه بدست می آید، نه در حین تمرین و تلاش، این زندگی میدان تمرین است، باید رنج و محرومیت را تحمل نمود و خود را برای روز مسابقه سبکبال و نیرو مند نگه داشت، و آن چه در خور این مسابقه است و پیروزی را تأمین می کند تهیه نمود.

بی تفاوت است، آن تاجر ا کاسب ا کارگر ا کارمندی که در ضمن مشغله زندگی تلاش می کند، رنج کار و زحمت را بر خود هموار می کند تا در اثر آن از سعادت نسبی بر خوردار شده رفاه زندگی را تأمین کند، باید بخاطر داشته باشد که خداوند عزت هم برای زندگی و جنبش بشر سعادتی در نظر گرفته که در پایان مشغله زندگی به دست می آید، وآن برخورداری از رضوان و نعیم الهی است،در این صورت باید در دوران زندگی خود به منظور تأمین آن سعادت حقیقی، از هیچ گونه رنج و تلاش، محرومیت و گذشت، فداکاری و جانبازی دریغ نکند.

ولی متأسفانه اکثریت افراد بشرکه خدا را به عظمت نشناخته اند، وسیله را عین هدف پنداشته، به زرق و برق زندگی دنیا چشم دوخته اند: اینان بر خورداری و کامیابی از مواهب طبیعت را که در گرو هزاران رنج و مشقت است، همان سعادتی پنداشته اند که خدای بزرگ، برای بشر آماده نموده، لذا در راه رسیدن به این آرزو و هدف، صرف نظر از این که دعوت رسولان را منکر شده وزیر پا می نهند، به قوانین خود ساخته اجتماع هم که برای حفظ منافع خود مفید و ضروری می دانند، پشت پا زده، دست ظلم و ستم و قتل و غارت به روی هم دراز کرده اند.

بنابراین باید توجه کامل داشت که سندیت و قاطعیت منطق قرآن، از حیث اعجاز، و هکذا حقانیت دین اسلام از وجهه تحقیق واقعیات وجنبه سنجش حقایق زندگی، همه و همه در گرو فکر و اندیشه صحیح و حق جویی و حق طلبی افراد بشر است، نه پذیرش اکثریت . قرآن مجید با سندیت و قاطعیت در شبه جزیره عربستان قیام کرد و مبارزه قاطعی را با شرک و مشرکین آغاز نهاد، البته مدت ها طول کشید، تا حق جویان و حق طلبان بدان گرویدند و همین که آثار پیروزی قرآن و اسلام در افکار مشاهده شد، مشرکین رنگ تازه ای ریختند و در سایه ایمان و تظاهر به همین قرآن، هدف شرک وفلسفه پوشالی آن را تعقیب کردند و زمام امت اسلامی را به دست گرفته، راه تعلیم صحیح و دریافت حقایق را به روی جهانیان بستند. البته معلوم است که مبارزه با دشمن خانگی کار سهلی نیست، باشد که مهدی موعود برآید و مبارزه واقعی را دنبال کند.


ولئن اذقنا ه رحمه منا من بعد ضراء مسته لیقولن هذا لی و ما اظن الساعه قائمه ولئن رجعت الی ربی ان لی عنده للحسنی(فصلت – ۵۰)[۱]

۲-انسان در اصل لغت به معنی آدمک و مردمک اس تو در قرآن بر نطفه ی آدمی که شخصیت حقیقی او را تشکیل می دهد ، اطلاق شده ، منظور اصل نطفه ی آدمی است نه اسپرماتو زوئید اصطلاحی.

۳-این سوره (سوره ی دهر )در فلسفه ی خلقت بشر و تصحیح انگیزه ی آن بحث می کند ،آیه اول جنبه ی تیتر و عنوان مسئله را دارد ،نه اینکه هَل به معنی قد آمده باشد و بر خلاف تصور مفسرین ،نتیجه ی پاسخ این سؤال در در خود سوره ی شریفه مثبت است نه منفی.

۴-امشاج جمع مشج(مخلوط شده) منظور اسپرماتوزوئید است که مجموعه ای است از نطفه ی اصیل آدمی (شخصیت حقیقی بشر) به اضافه ی ژنها که روحیات و اخلاق و شمایل او را پی ریزی می کنند، و در اثر کشمکش و جدال ِهمان هاست که بشر به چپ و راست می افتد ، با نیکی و بدی،  زشت و زیبا ، ایمان و کفر ، در جنگ و جدال است و گرنه آزمایش و اختبار بدون این آلودگی میسر نبود.

۵-یعنی اصل آدمک و بشر اصلی (انسان ) در ادراک خود حاجتی به دستگاه سامعه  و باصره و امثال آن ندارد، بلکه ادراک او شبیه ادراک فرشتگان است ،و به خاطر ورود در پهنه ی حیات و آلودگی به امشاج و اخلاط (ژنها) و برای این که فقط از پشت پرده ی حواس با عالم حقایق در تماس باشد او را به حواس مختلف مجهز  کردیم  تا آزمایش و اختبار معقول و ممکن باشد.

۶-از این جا تا آخر سوره، شرح کامیابی و التذاذ نیکان است به اضافه ی شرح اوصاف نیک و اخلاص کامل که جز در اهل بیت رسول خدا سراغ گرفته نمی شود ، و وجود همین ابرار است که  خلقت بشر را با اینکه اکثر شان ناسپاس و در خور جهنم اند.، تصحیح می کند.

۷-به سوره ی هود آیه ۱۰۷و ۱۰۸ مراجعه شود.