آنچه در این نوشتار ملاحظه می کنید، برگرفته از مقاله ای با همین عنوان در توضیح اشاره به حماسه خونین کربلا در قرآن است. از نظر استاد بهبودی، قرآن مجید حماسه قیام حسینی را سال ها قبل از واقعه عاشورا طراحی نموده و انگیزه این قیام حماسی را نیز کاملاً مشخص کرده است. اصل این مقاله در کتاب معارف قرآنی در دسترس علاقمندان قرار دارد.

قرآن و حماسه خونین کربلا

آن چه در این مقاله کوتاه از نظر خوانندگان می گذرد، نتیجه پژوهشی است که در سوره احقاف، آیات ۱۳ تا ۱۸ به عمل آمده است. خلاصه مقاله آن است که قرآن مجید حماسه قیام حسینی را سال ها قبل از واقعه عاشورا طراحی نموده و انگیزه این قیام حماسی را واکنشی می داند که باید به وسیله حسین بن علی سیدالشهداء (سلام الله علیه) در مقابل خودکامگی ها و بدعت گذاری های سران خلافت صورت بگیرد. آن هم به صورت یک برنامه مذهبی که جهاد استماته (فداکاری) باشد. یعنی به شکرانه آن منشور امامت که خداوند عزوجلَّ به حسین بن علی و خاندانش عطا کرده است، باید حماسه جاویدان مکتب را با شهادت خود و شهادت خاندان و اصحاب خود آغاز کند و با اسارت همسران، خواهران و کودکان خود خاتمه بخشد تا همگان بدانند که بندگان خدای رحمان با تمام هستی خود قیام می کنند تا دین خدا را احیاء کنند؛ و بندگان شیطان در مقابل آنان می ایستند و به ارتکاب هرگونه جنایت و بیدادگری دست می یازند تا بر اریکه قدرت باقی بمانند.

آیا قرآن به پیشامدهای آینده نیز اشاره کرده است؟

از این نمونه پیش بینی در قرآن مجید فراوان است. از جمله سوره «هل أتی» با سیاقی که در فصل اول و فصل سوم آن مشهود است، به صراحت فریاد می زند که در مکه نازل شده است. اما فصل دوم آن که آیات ۵ تا ۲۲ باشد، نوید می دهد که در آینده نزدیک مکتب قرآن به ثمر می نشیند و خاندانی با نام و نشان «ابرار» پا به عرصه می گذارند که در همه احوال فقط جویای حق باشند و تا آن حد مشتاق رضای او که موجودی افطار خود را بر مسکین، یتیم و اسیر ایثار کنند و شعارشان این باشد:

«اِنّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لانُریدُ مِنکُم جزاءً و لاشُکُوراً».

اگر با سبک و سیاق قرآن بیشتر آشنا باشیم، با وضوح کامل پیشگویی و طراحی دیگری را در سوره عادیات شاهد و ناظر می شویم. این سوره قرآن نیز با سبک و اسلوبی که دارد، بی شک در مکه نازل شده است. با وجود این، فصل اول آن از هجوم سی و شش تن سوار زبده تیزتک خبر می دهد که سال ها بعد از هجرت، در سریه ذات السلاسل صبحگاهان به فرماندهی امیرمؤمنان، بر دشمن تاخت بردند و آنان را قلع و قمع نمودند.

سوره احقاف و حماسه خونین کربلا

اما آیات سوره احقاف:

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»

«آن کسانی که گفتند: پروردگار ما خداوند رحمان است و بعد از ادای شهادت، در راه ایمان و طاعت استقامت ورزیدند، در دنیا بر آنان ترسی نیست و در آخرت غمین و محزون نمی شوند. اینان یاران بهشت پرنعمتند که جاودانه در آن خواهند ماند. بهشت برین پاداش دستاورد آن ها است».

احقاف، ۱۳-۱۴

قرآن مجید در این فصل مقدمهً معتقدان به مکتب توحید را با شعار ویژه توحید ستایش می کند و استقامت آنان را در برابر فشار مشرکان می ستاید و به آنان نوید می دهد که هماره مورد الطاف ربوبی و تحت حمایت الهی قرار دارند و بهشت برین پاداش آن ها است.

سوره فصلت

نظیر این آیه در سوره فصّلت نازل شده است که می گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلا تَخَافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ فِی الآخِرَهِ …»

«آن کسانی که گفتند: پروردگار ما همان خداوند رحمان است: ایمان آوردند و راه طاعت گرفتند و بر عقیده خود پایداری کردند؛ فرشتگان گروه گروه بر آنان نازل می شوند که از گذشته ها بیمی به دل راه مدهید و بر آینده خود غمین مباشید. شادمان باشید به آن بهشتی که شما را به آن وعده می گرفتند. ما در دنیا یار و یاور شما خواهیم بود و در آخرت نیز یار و کارپرداز شما خواهیم بود».

(فصلت، ۳۰-۳۱)

آیات بعدی سوره احقاف

«وَ وَصَّیْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ کُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَى وَالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ. أُولَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ»

(احقاف، ۱۵-۱۶)

ترجمه آیات

«ما به زاده انسان سفارش کردیم که نسبت به پدر و مادر خود نیک اندیش باشد. مادرش او را با کراهت خاطر آبستن شد و با کراهت خاطر بر زمین نهاد. از آن رو که نسبت به سرنوشت او نگران بود. از آغاز آبستنی او تا پایان شیرخوارگی، سی ماه گذشت. آن پسر رشد کرد تا آن که برومند شد و چون به استقامت جسم و جان رسید، سپس به چهل سالگی رسید. در راز و نیاز خود گفت: پروردگارا مرا در جهان نگه دار تا آن زمان که فرصت یابم و شکر نعمتت را بگزارم: آن نعمتی که به من و به پدر و مادرم عطا کردی. مرا در جهان نگه دار تا آن چنان دستاورد شایسته ای تقدیم درگاهت نمایم که مورد رضای تو باشد. پروردگارا و این شایستگی را در خاندان من برقرار کن. من به سوی تو رو می آورم. من در جمله سایران تسلیم فرمانم.

اینهایند که در جمع بهشتیان بهترین دستاوردشان را می پذیرم و از بدی هایشان در می گذرم. وعده درستی که به آن نوید می گرفتند».

ترجمه آیات فوق

نماد مکتب توحید

قرآن مجید در این فصل، ابتدا یک تن از سران مکتب توحید و صاحبان عزم و استقامت را تمثیل می کند که برای احیای مکتب و تجدید حیات مذهب قیام می کند و بالاترین حماسه تاریخ را رقم می زند. سپس جماعتی از خاندان و یارانش را می ستاید که در رکاب او قیام می نمایند و با آغوش باز به استقبال شهادت می روند. به آنان وعده می دهد که بهترین دستاوردشان را که شهادت و جانبازی است، بپذیرد. بی آنکه بر خطاهای پیشین عتابشان فرماید. گرچه مانند حرّبن یزید ریاحی به حمایت از نابکاران راه را بر سرور آزادگان گرفته باشند. یا مانند زُهَیربن قَین سراسر عمر خود را در حمایت از عثمان طی کرده باشند.

«وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ. أُولَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ»

(احقاف، ۱۷-۱۸)

یعنی:

«و آن پسر دیگر که با ناسپاسی به پدر و مادرش گفت: اف بر شما باد. آیا به من وعده می دهید که بعد از مرگم از دل خاک سربرآورم، با آن که پیش از من امت هایی به زیر خاک شدند و برون نشدند. پدر و مادر با درماندگی از خداوند خود یاری طلبیدند و به فرزند خود گفتند: وای بر تو. به روز قیامت ایمان بیاور که وعده خدا درست است؛ و آن پسر هماره می گفت: وعده قیامت اسطوره پیشینیان است. اینهایند که نام دوزخی بر جبهات آنان نقش شد و در جمع امت هایی از جن و انس درآمدند که پیش از آنان دوزخی گشتند. اینان در بازار ایمان، هستی خود را از کف دادند و زیان بار شدند».

قرآن مجید در این فصل که نقطه مقابل فصل قبلی است، یک تن از فریب کاران دغل را تمثیل می کند که در خفا وعده رستاخیز را هم به مسخره می گیرد. ولی در ظاهر دعوی حق جویی و ظلم ستیزی دارد و همزمان با قیام حسینی در رأس جماعتی از خاندان و یارانش قیام می کند تا فرصت یابد و چند صباحی بر سریر خلافت و اریکه قدرت تکیه زند. لذا است که کیفر او و یارانش به دوزخ حوالت می شود.

تولد حماسه خونین کربلا

اینک بحث اصلی خود را که شرح و تفسیر فصل دوم است، آغاز می نماییم:

«وَ وصَّینَا الإنسانَ بِوالِدَیهِ إحسانا».

واژه «انسان» دارای مفهومی کلی است و همه انسان ها را شامل می شود. ولی در قسمت های بعدی تخصیص می خورد و دقیقاً ناظر به یک فرد شاخص می شود که شکر و احسان را درباره والدین خود به حد کمال رعایت کرده است؛ و شکر نعمت الهی را نیز تا سرحد جانبازی و شهادت و فداکاری.

واژه «إحساناً» بنا بر قرائت مشهور عاصم و مطابق رسم الخط قرآن های متداول این دیار، مصدر باب إفعال است و تقدیر آیه چنین خواهد بود:

تقدیر آیه

(وَ وصَّینَا الإنسانَ بِوالِدَیهِ أن یُحسِنَ إلَیهما إحساناً).

این کلمه به صورت اسم مصدر ثلاثی: «حُسنا» نیز قرائت شده است و تا حدی به عنوان شاذّ تلقی می شود؛ زیرا با رسم الخط قرآن مطاق نیست. ولی چون راویان این قرائت، چهار تن از قاریان مکه،مدینه، بصره و شامند، شاید مصاحف آنان نیز بدین صورت بوده است که این کلمه را «حُسناً» قرائت کرده اند. به هر حال تقدیر آیه چنین خواهد بود:

(وَ وصَّینَا الإنسانَ بِوالِدَیهِ أن یَفعَلَ بِهِما إحساناً).

این توصیه و این فرمان عمومی و کلی که هر انسان مؤمنی باید به پدر و مادر خود نیکی کند، گرچه مؤمن نباشند. در همه ادیان سابقه دارد و در شمار اصول اولیه احکام است. لذا قرآن مجید در جای جای خود و از جمله آن جا که ده فرمان الواح را حکایت می کند، در آغاز آن می گوید:

«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا».

و بعد از آن که ده فرمان را ابلاغ می کند، می گوید:

«ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ …»

یعنی: «خداوند پروردگارتان شما را به این ده فرمان توصیه می کند. باشد که راه تقوا را بیابید. ما در ابتدای رسالت موسی همین ده فرمان را به او عطا کردیم، سپس کتاب تورات را به او موهبت کردیم تا عطای خود را کامل کرده باشیم …».

انعام، ۱۵۱-۱۵۴

نیکی به پدر و مادر

این توصیه و این فرمان، در آیات متعددی تکرار شده است. از جمله در سوره بنی اسرائیل، سوره عنکبوت و سوره لقمان که تفسیر جامعی هم از واژه «احسان» به دست می دهند. این آیات در جای خود باید مورد دقت قرار بگیرند. ولی به بحث ما چندان ربطی ندارند؛ مگر از جنبه تفسیر احسان. لذا به ایراد آن آیات اکتفا  و به بحث کوتاهی بسنده می نماییم.

۱- «وَ قَضَى رَبُّکَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا. وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً»

«پروردگارت فرموده است که جز او را نپرستید. فرموده است که نسبت به پدر و مادر خود نیک اندیش و نیکخواه باشید: اگر یک تن آنان و یا هر دو تن، چندان زنده بمانند که در کنارت به سالخوردگی برسند، با گفتن افّ اظهار ملال مکن و با خشونت آنان را از خود مران. با آنان چنان سخن کن که با ادب و کرامت همراه باشد. از روی مهربانی بال و پرت را زیر پایشان بگستر و بگو: پروردگارا، پدر و مادرم را در رحمت خود جای ده، آن سان که مرا در کودکی با مهر و عطوفت پروریدند».

بنی اسرائیل، ۲۳-۲۴

۲- «وَ وَصَّیْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا وَ إِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

یعنی: «ما به انسان توصیه کردیم که با پدر و مادرش نیک رفتاری پیشه کند. ولی تذکار می کنیم که حق پروردگارت مقدم بر حق والدین است. پس اگر پدر و مادرت مشرک بودند و تلاش کردند تا خدایی را که نمی شناسی، با من شریک و همتا بنامی، اطاعت مکن. بازگشت شما به سوی من است. آن روز شما را به نتیجه دستاوردتان با خبر خواهم ساخت».

(عنکبوت، ۸)

چنان که اشاره شد، درصدر این آیه، مسأله نهی از شرک مطرح نیست. ولی ذیل آن که می گوید: «وَ إن جاهَداکَ لِتُشرکِ بِی ما لَیسَ لکَ بِه عِلمٌ فَلا تُطعِهُما»، مسأله نهی از شرک را استدراک می کند و به منزله آن است که گفته باشد: (وَ وصَّینَا الإنسانَ أن لا یُشرکَ بِربِّه شَیئا و بِوالِدَینِ حُسنا).

اطاعت

ذیل آیه با مفهومی که دارد، افاده می کند که اطاعت پدر و مادر از مصادیق احسان است، گرچه مشرک باشند؛ و تنها در صورتی طاعت آنان به منزله شرک به الله تلقی می شود که انجام خواسته های آنان به فرمان خدا حرام شده باشد.

۳- «وَ وَصَّیْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ. وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

یعنی: «ما به انسان توصیه کردیم که نسبت به پدر و مادرشـخصوصاً مادرش که با فزودن سستی بر سستی، بار وجود او را به دل برداشت. سپس تا دو سال او را در آغوش خود فشرد و با شیر خود پرورید. سپس او را از شیر خود واگرفت و بر سفره نشانیدـ توصیه کردیم که ربوبیت مرا شاکر باش و نعمت پدر و مادرت را نیز سپاس بگزار که پرورش تو را با مهربانی بر عهده گرفتند. بازگشت شما همگان به سوی من است و من از همه شما بازپرسی خواهم کرد».

«و اگر پدر و مادرت مشرک بودند و تلاش کردند تا خدایی را که نمی شناسی، با من شریک و همتا بنامی، از آنان فرمان مبر. ولی مادام که زنده باشند، با آداب مذهبی اجتماعی در خدمت آنان باش و راه آن یک را دنبال کن که توبه کنان به سوی من بازآمده است. به فرجام زندگی، بازگشت شما همگان به سوی من است و من به شما خواهم گفت که دستاورد شما در دنیا چه سان بود».

(لقمان، ۱۴-۱۵)

ملاحظه می کنید که در متن این توصیه، نه واژه «إحساناً» به کار رفته است و نه واژه «حُسناً»؛ بلکه با استفاده از واژه «شکر» متن وصیت با این تعبیر آمده است: «أنِ اشکُر لی وَ لِوالدَیک». در نتیجه شکر نعمت پدر و مادر با شکر نعمت ربوبی قرین شده است.

جمله بعدی که می گوید: «حَمَلَتهُ اُمُّه وَهناً عَلی وَهنٍ» قید احترازی نیست. زیرا همه مادرها از آغاز آبستنی تا روز وضع حمل، روز به روز بر سستی و فتور اعصاب و پوکی استخوان ها می افزایند. ولی جمله بعد از آن که می گوید: «وَ فِصالُه فِی عامَین» سیاق دیگری دارد و در صورت، قید احترازی جلوه می کند. در این صورت فقط پدران و مادرانی مستوجب شکرگزاری می شوند که فرزند خود را دو سال کامل شیر داده باشند.

شکرگزاری و نیکی

این آیه کریمه که ایجاب شکر می کند، با آیات قبلی که ایجاب احسان می کرد، متقابل نیست. زیرا شکرگزاری بالاتر از احسان است. در واقع آن جا که قرآن مجید احسان را با قید و شرطی مشروط و مقید نمی کند، همه پدران و مادران را مستوجب احسان می شناسد و اینجا که یک دوره شیردادن کامل را قید می کند، پدران و مادران را هم مستوجب احسان می کند و هم مستوجب تمجید و سپاس و اعتراف به حق نعمت.

تخصیص آیات و معنای واژه کره

اینک به بحث اصلی باز می گردیم:

«حَمَلَتهُ اُمُّه کُرهاً و وَضَعَتهُ کُرهاً».

واژه «کرهاً» به دو صورت قرائت شده است. برخی با فتحه به صورت مصدر قرائت کرده اند که قرائت نافع مدنی، ابن کثیر مکی، ابوعمر، بصری و کسائی کوفی است؛ و در قرآن های چاپ لیبی و مراکش منعکس است. برخی با ضمّه به صورت اسم مصدر قرائت کرده اند که قرائت عاصم و حمزه کوفی و ابن عامر شامی است و در قرآن های چاپ ایران، مصر و هند مشهود است.

فرّاء نحوی در واژه «کره» گفته است که: «إنَّ الکُرَهَ ما اَکرَهتَ علیهِ نَفسکَ وَ الکُرهُ ما اَکرَهَکَ علیهِ غَیرُک». یعنی: اگر انجام کاری که ناخوشایند طبع است، به وسیله دیگران بر انسان تحمیل شود، در آن جا باید «کَره» را با فتحه بیارایند و اگر به وسیله خود انسان به انجام آن اقدام شود، باید در آن جا «کُره» را با ضمه بیاورند.

علامه طبرسی در آیه ۲۱۶ از سوره بقره می گوید: «کره» با فتحه آن مشقتی است که بر طبع انسان تحمیل شود و «کره» با ضمه نام همان مشقت است. چه آن که بر نفس انسان تحمیل بشود یا نشود. بنا بر گفته جمعی دیگر «کره» با فتحه یعنی کراهت خاطر و «کره» با ضمه یعنی مشقت. چه بسا که انسان کار بی مشقتی انجام دهد و ناخرسند باشد و یا کار پرمشقتی انجام دهد و خرسند باشد».

باید توجه داشت که این تفاوت ها جنبه اعتباری دارند و فقط در رابطه با متعلق کراهت قابل اعتبار خواهند بود. یعنی آن فعل مکروهی که انجام می شود، گاهی از خارج تحمیل می شود و گاهی با اراده و اشتیاق نفسانی انجام می پذیرد. گاهی مکروه است و بی مشقت؛ گاهی نامکروه است و پرمشقت. ولی هماره واژه کراهت و رضایت بر معنای اصیل خود باقی است.

نظر سایر لغویان مشهور

اکثر لغویان نیز از قدیم و جدید هرگونه فرقی را مردود شناخته اند و با صراحت گفته اند: «کَره و کُره مانند ضَعف و ضُعف از نظر معنی فرقی ندارند. جز آنکه «کَره» را مصدر بدانیم و «کُره» را اسم مصدر بشناسیم». از جمله بزرگ مرد ادب احمدبن یحیی ثعلب می گوید: «میان کَره و کُره نه از حیث ضوابط ادب تفاوتی وجود دارد که سخن فرّاء تایید شود؛ و نه از حیث سنت قرائت اجماعی وجود دارد که واجب الاتباع باشد. قاریان قرآن در چند مورد واژه واحدی را به اختلاف قرائت کرده اند».

گویا به همین دلیل است که علامه طبرسی در سوره نساء آیه ۱۹ سخن قبلی خود را وا می نهد و می گوید: «الکَره وَ الکُره لغتان مثل الضَّعف و الضَّعف و الفَقر و الفُقر و الدَف و الدُّف».

وی در سوره احقاف، ذیل همین آیه ای که مورد بحث ما است، یک بار دیگر سخن خود را وا می نهد و مطابق قول مشهور می گوید: «اما الکره بالفتح فهو المصدر و الکره بالضّم الاسم. کأنه الشی ء المکروه».

معنی آیات

جمله «حَمَلته اُمُّه کُرهاً وَ وَضَعتهُ کُرهاً» مادری را نشان می دهد که در اولین لحظه احساس بارداری، دچار تشویش و نگرانی شده است و به هنگام وضع حمل عوض آن که از تشویش و اضطراب درآید، مجدداً به تشویش و اضطراب دیگر دچار شده است.

البته همگان فکر می کنند و خانم ها خودشان اعتراف دارند که هیچ مادری از آبستنی و زایمان ملال خاطر نمی گیرد؛ مگر این که آبستنی و زایمان مسأله ساز باشد.

آبستنی در صورت های مختلف و موارد مختلف مسأله ساز می شود. ولی بیشتر به این صورت اتفاق می افتاده است که زائو بعد از دوره نفاس، بلافاصله و یا با فاصله کم، مجدداً آبستن شود که به آن «شیرزا» می گفته اند. یعنی در حالی که مادر نوزاد خود را شیر می دهد، به کودک دیگری آبستن شود. طبیعی است که این آبستنی بی موقع، شوق هر مادری را به کدورت و محنت مبدل سازد. خصوصاً که از دیرباز به تجربه دریافته بودند و هم اینک تایید می کنند که آبستنی در شیر مادر اثر سوء می گذارد و تغذیه فرزند شیرخواره با چنین شیری که عرب به آن «غَیل» می گوید، باعث ضعف، بیماری و رنجوری شیرخوار می گردد.

در چنین شرایطی و با داشتن امکانات مالی، خانم ها فرزند خود را به دایه می سپردند و این نیز مایه کدورت خاطر بود. چرا که دایه کودک را با خود می برد و مادر مدت ها از دیدن روی فرزند خود محروم می ماند و در صورت عدم امکانات، مادرها مجبور می شدند که با نگرانی و اندوه باری، موقتاً پستان به دهان شیرخوار خود بگذارند و در ضمن او را به غذا عادت دهند یا با شیر گاو و بز پرورش دهند و با همه مشکلات آن بسازند.

زایمان نیز در صورت های مختلف و موارد مختلف مسأله ساز می شود. از جمله آن که نوزاد ناقص و معیوب باشد که موارد آن نادر بوده است و یا آن که زایمان هشت ماهه صورت بگیرد که شانس زنده ماندن کودک کمتر است و یا کودک شش ماهه به دنیا بیاید که شانس زنده ماندن او نادر است؛ مگر با خرق عادت، آن چنان که درباره مسیح گفته اند.

با قید اول که آبستنی مادر با کراهت و اندوه توأم شود، مصادیق آیه محدود می گردد و با قید دوم که زایمان نیز با کراهت و اندوه توأم گردد، مصادیق آن محدود و محدودتر می گردد. ولی با اعتراف اکثر مفسران، قرآن مجید نمی خواهد با این قیود و شرایط، حکم کلی «احسان به پدر و مادر» را تخصیص دهد و به مواردی محدود سازد که دارای چنین شرایطی باشند. بلکه می خواهد روی یک فرد شاخص انگشت بگذارد، بی آنکه نام و نشان شخصی او را اعلام نماید.

میلاد سرور آزادگان جهان

نگارنده این سطور با تتبعی که دارد، ضمن وارسی تاریخ و حدیث متنبّه شد که شرایط این آیه فقط با میلاد سرور آزادگان سید الشهدا مطابقت دارد. چرا که حضرت زهرا «سلام الله علیها» بعد از ولادت امام مجتبی، به فاصله ده روز به سید الشهدا آبستن شد و بعد از شش ماه زایمان کرد. اینک شواهد آن:

۱- «عده من أصحابنا عن أحمدبن محمد عن علی بن الحکم عن عبدالرحمن العزرمیّ عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: کان بین  الحسن و الحسین طّهر. و کان بینهما فی المیلاد سته أشهر و عشراً»

یعنی: «امام صادق (علیه السلام) گفت: بعد از ولادت امام حسن مجتبی به فاصله ده روز (دوره نفاس) نطفه امام حسین سید الشهدا بسته شد. فاصله میان میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز بود».

(صحیح کافی، رقم ۱۵۲)

۲- «علی بن الحسین عن سعدبن عبدالله عن محمدبن الحسین عن الحسن بن موسی عن زراره عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: إذا سقط الولد لسته أشهر فهو تام. و ذلک أن الحسین بن علیّ ولد و هو ابن سته أشهر»

یعنی: «امام صادق گفت: اگر جنین شش ماهه سقط شود، نارس محسوب نمی شود؛ چرا که حسین بن علی شش ماهه به دنیا آمد و زیست کرد».

(طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۳۲۸)

۳- «فی الاستیعاب: روی جعفربن محمد عن أبیه قال: لم یکن بین  الحسن و الحسین إلا طُهر واحد»

یعنی: «جعفر بن  محمد از پدرش محمد بن علی  بن  الحسین روایت کرده است که فاصله زمانی بین حسن و حسین فقط یک دوره طهارت ده روزه بود».

(تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۴)

۴- «قال ابن الدارع فی کتاب موالید أهل البیت: «لم یکن بین الحسن و الحسین إلّا حمل البطن و کان مده حمل البطن سته أشهر». و قال: «لم یولد مولود قط لسته أشهر فعاش إلّا الحسین و عیسی بن مریم»

یعنی: «فاصله میان میلاد حسن بن علی و میلاد حسین بن علی یک دوره آبستنی بود. و آن دوره فقط شش ماه بود. نوزادی شش ماهه زنده نماند، جز حسین بن علی و عیسی بن مریم».

(ذخائر العقبی، ص۱۱۸؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۱۷)

۵- «أخبرنا عبیدالله بن عمربن شاهین الواعظ قال: قال لی أبی: «أما مولد الحسین فانه کان بینه و بین أخیه الحسن طهر»

(تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۴۵)

«وَ حَملُه وَ فِصالُه ثَلاثُونَ شَهراً».

در این جمله، دوره حمل به اضافه دوران شیرخواردگی، سی ماه کامل به حساب آمده است. در صورتی که حمل کودک شش ماه باشد، دوره شیرخوارگی دو سال کامل خواهد بود.

این دوره دو ساله هماره مورد تأکید قرآن بوده و هست. لذا آنجا که گفت:

«حَمَلتهُ اُمُّه وَهنًا عَلی وهنٍ وَ فِصالُه فِی عامَین»

(لقمان، ۱۴)

دوره حمل را به زمان معیّنی مقید و محدود نکرد، اما دوره شیرخوارگی را به دو سال کامل مقید و محدود کرد. یعنی امکان دارد که دوره حمل، شش ماه و یا هفت ماه و یا هشت ماه باشد و یا چند روزی کمتر و بیشتر؛ اما در هر حال و به هر صورت، دوره شیرخوارگی باید همان دو سال باشد: کودک را دو سال کامل شیر بدهند و بعد از آن از شیر وابگیرند.

قرآن مجید نسبت به این دوره دو ساله تأکید دارد. حتی به بانوانی هم که طلاق می گیرند، توصیه کرده و می فرماید:

«وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَهَ»

یعنی: «مادرانی که از شوهر خود طلاق می گیرند، فرزند خود را دو سال کامل شیر می دهند. این تکلیف دو ساله برای آن پدر و مادری است که بخواهند دوره رضاع و شیرخوارگی را به تمام و کمال برسانند».

(بقره، ۲۳۳)

معرفی کودکی که شش ماهه به دنیا آمد

به هر حال، محور بحث ما آیه سوره احقاف است و از آنچه گفته آمد، معلوم شد که قرآن مجید با اصرار تمام می خواهد کودکی را معرفی کند که شش ماهه به دنیا می آید و دو سال کامل شیر می خورد.

در این مورد سندی قاطع نیز در دست داریم که این مراتب را تثبیت و تایید می کند:

«اخبرنا ابوعبدالله الحسین بن ابراهیم القزوینی أخبرنا أبوعبدالله محمدبن وَهبان الهُنائی البصری حدثنی احمد بن ابراهیم  بن احمد ـو هو ابوبشر ابن المعلّی العَمِّیـ أخبرنی أبومحمد الحسن بن علی  بن عبدالکریم الزعفرانی حدثنی أحمد بن محمد بن خالد البرقی أبوجعفر حدثنی أبی عن محمد بن أبی عمیر عن هشام  بن سالم عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: حُمِل الحسین (علیه السلام) ستّه أشهر و أُرضِعَ سَنَتینِ وَ هُو قول الله عزّ و جلّ: «و وصَّینَا الانسانَ بوالِدَیه إحسانا حملَته أُمُّه کُرهاً وَ وَضَعته کُرهاً و حملُه وَ فِصالُه ثَلاثُون شَهراً»

طوسی، الامالی، ج۲، ص۲۷۴، ط. نجف

این حدیث را شیخ طوسی از روی نسخه هشام بن سالم در نجف به سال ۴۵۷ بر شاگردان خود املا کرده است و آنان برای خود نسخه برداشته اند. راویانی که فاصله شیخ طوسی را تا هشام بن سالم پر کرده اند، مورد اعتمادند و تنها ابوجعفر برقی و پدرش ابوعبدالله برقی معروف به تسامح بوده اند. ولی چون شیخ طوسی فقط حدیث اول را با سند کامل املا کرده است و ۳۶ حدیث بعدی را با اشاره به سند املا کرده و می گوید:

 «و بهذا الاسناد عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله (علیه السلام)». معلوم می شود که راویان وسط همگان به عنوان شیخ اجازه و اتصال سند یاد شده اند و اعتبار نسخه با ضعفِ مشایخِ اجازه مخدوش نخواهد شد. «حتّی اِذا بلَغَ أَشُدَّه وَ بَلَغَ اَربعینَ سنَهً …». در صدر این جمله، متعلّق «حتی» مقدر است.

یعنی: «بعد از دو سالگی زمان بر این کودک گذشت و گذشت، تا به سن کمال رسید. باز هم زمان بر او گذشت و گذشت، تا به چهل سالگی رسید».

بلوغ اشد چیست؟

در این قسمت آیه، باید ابتدا دریابیم که «بلوغ أشُد» چیست و در چه دورانی از عمر بشر حاصل می شود؟ سپس دریابیم که چرا روی این زمان مشخص انگشت نهاده اند، با آنکه هر کس به چهل سالگی برسد، حتماً از مرز «بلوغ أشُد» می گذرد و بالاخره باید دریابیم که چرا روی چهلمین سال عمر او تکیه کرده اند؟

«بلوغ أشُد» از نظر لغت، زمانی را اقتضا می کند که جسم و جان به توان کافی برسد و خرد و بصیرت رشد لازم را دریابد. طبیعی است که این زمان نسبت به طبقات جامعه و احراز مشاغل مختلف، متفاوت باشد. قرآن مجید «بلوغ أشُد» را در مورد دو صنف از اصناف جامعه عنوان می کند و برای هر یک زمان مشخصی را یاد می کند:

۱- در مورد ایتامی که می خواهند اداره اموال خود را شخصاً به عهده بگیرند، حد بلوغ جنسی (۱۳ سالگی) به اضافه رشد اقتصادی منظور شده است.

۲- در مورد انبیا و فرمانداران الهی که می خواهند اداره امور جامعه را به عهده بگیرند، حدّ کمال روحی منظور شده است. به اضافه ارتباط با عالم وحی که اغلب در سنین سی سالگی به بعد حاصل می شود و نادراً مانند یحیی بن زکریا در سن صباوت بدان نایل می شوند.

بلوغ اقتصادی یتیم

آیاتی که درباره ایتام آمده، از این قرار است:

۱- «وَ لا تَقربُوا مالَ الیَتیمِ إلّا بالَّتی هیَ أَحسنُ حَتَّی یَبلغَ أَشُدّه»

یعنی: «جز به عنوان کفالت و نیک اندیشی در اموال ایتام تصرف مکنید. مگر آنگاه که یتیم به حد کمال برسد و بتواند صاحب اختیار اموال خود شود».

اسری، ۳۴؛ انعام، ۱۵۲

۲- «وَ ابتُلُوا الیَتامَی حَتَّی إذا بَلَغُوا النِّکاحَ فإن آَنَستُم مِنهُم رُشداً فَادفَعُوا إلَیهِم أموالَهُم …»

یعنی: «شما باید به تربیت ایتام تحت کفالت خود ادامه دهید و تا روزی که بالغ شوند، آنان را بیازمایید. اگر بعد از بلوغ جنسی، احساس کردید که رشد اقتصادی دارند و می توانند در جدال زندگی مقاوم بمانند و در کسب و کار خود موفق باشند، اموال آنان را به دست خودشان بسپارید تا استقلال خود را بازیابند. وگرنه از تسلیم اموال آنان خودداری نمایید».

(نساء، ۶)

آیه اول اعلام می دارد که ایتام با رسیدن به حد کمال (بلوغ أشدّ) باید مستقل شوند و آیه دوم اعلام می دارد که ایتام با رسیدن به حد بلوغ جنسی و رشد اقتصادی باید مستقل شوند. از انطباق این دو آیه، به وضوح درمی یابیم که منظور قرآن از «بلوغ اشد» و کمال ایتام، همان بلوغ جنسی و رشد اقتصادی است که در سنین ۱۳ سالگی به بعد حاصل می شود.

بلوغ کامل در حدیث

احادیث اهل بیت هم به این تفسیر صراحت دارد و «بلوغ اشد» را درباره ایتام همان بلوغ جنسی و رشد اجتماعی اقتصادی می داند. از جمله به این حدیث توجه نمایید:

«حدثنا أبی عن سعدبن عبدالله عن أحمدبن محمّد بن أبی نصر البزنطی عن أبی الحسین الخادمـو هو آدم بن المتوکلـ بیاع اللؤلؤ عن عبدالله بن سنان عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: «سأله أبی و أنا حاضر عن الیتیم. متی یجوز أمره؟» قال: «حتَّی یبلُغَ اَشدّه» قال أبی: «و ما أشدّه؟» قال: «الاحتلام». قلت: «قد یکون الغلام ابن ثمانی عشره سنه او اقل أو اکثر و لایحتلم؟» قال: «إذا أتت علیه ثلاث عشره سنه و کتب علیه السّیّی ء جاز أمره. إلا ان یکون سفیها أو ضَعیفا». فقال: «و ما السفیه؟» قال: «الذی یشتری الدرهم بأضعافه». قال: «و ما الضعیف؟» قال: (الابله)».

یعنی: «من با پدرم در محضر امام صادق شرفیاب بودیم. پدرم پرسید: یتیم در چه سن و سالی صاحب اختیار اموال خود می شود؟ امام صادق گفت: «حتی یبلغ اشدّه». یعنی یتیم از تصرف در اموال خود محجور است، تا به سرحد کمال (بلوغ اشد) برشد. پدرم پرسید: حد کمال و «بلوغ اشدّ» چیست؟ امام صادق گفت: بلوغ جنسی و احتلام پسران. من گفتم: پسرها گاهی به سن ۱۸ سالگی می رسند و یا کمتر و بیشتر، ولی محتلم نمی شوند. امام صادق گفت: بعد از آنکه به سن سیزده سالگی برسند و قلم تکلیف بر آنان جاری شود صاحب اختیار اموال خود خواهند بود. مگر آنکه سفیه و یا ضعیف باشند. پدرم پرسید: سفیه کدام است؟ امام صادق گفت: کسی که متاع یک درهمی را به چند درهم می خرد. پدرم پرسید: ضعیف کدام است؟ امام صادق گفت: گول و کم خرد.

(صدوق، الخصال، ص۴۹۵؛ طوسی، التهذیب، ج۹، ص۱۸۲ و ۱۸۴؛ کلینی، الکافی، ج۷، ص۶۸ـ۶۹؛ صدوق، الفقیه، ج۴، ص۲۲۱).

بلوغ اشد انبیا

آیاتی که درباره انبیاء نازل شده از این قرار است:

۱- «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا وَک َذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»

یعنی: «بعد از آنکه یوسف در کاخ عزیز مصر مستقر شد و به حد کمال رسید، به او فرمان قضا و داوری عطا کردیم با دانش نبوت. ما بدین گونه به نیک اندیشان درست کار جزا می دهیم».

(یوسف، ۲۲)

۲- «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ».

یعنی: «بعد از آن که موسی به کمال رسید و بر کارها مسلط شد، به او فرمان قضا و داوری عطا کردیم با دانش نبوت. ما بدین گونه درست کاران نیک اندیش را پاداش می دهیم».

(قصص، ۱۴)

در این آیه، کلمه «استوی» حاکی از آن است که موسی بن عمران موقعی به این موهبت رسیده است که مدت ها در کاخ فرعون مصدر کارها بوده است. در این صورت، زمان سی سالگی تقریب می شود. چنان که جمله «وَ کَذلکَ نَجزِی المُحسنینَ» همین تقریب را دارد. زیرا وجود کاف تشبیه حاکی از آن است که حضرت موسی موقعی به این موهبت دست یافته است که سال ها با قوم خود نیک خواهی و نیک اندیشی کرده است.

۳- «قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ»

یعنی: «موسی گفت: پروردگارا به پاس این موهبت و نعمت که عطایم کرده ای، از این پس پشتیبان تبه کاران نخواهم بود».

(قصص، ۱۴)

موسی بن عمران این سخن را موقعی بر زبان راند که کاخ فرعون را ترک کرده بود. لذا مصمم شد که دیگر به کاخ فرعونی بازنگردد و چون مطلع شد که به خاطر قتل یک قبطی تحت محاکمه غیابی قرار گرفته است، به سوی مدین گریخت. او هشت سال یا ده سال بعد، به رسالت مبعوث شد و به مصر بازآمد تا فرمان خدا را به پایان ببرد.

با توجه به این شواهد، قطعی است که «بلوغ اشدّ» در طبقه انبیا زمانی است که با رشد روحی و جسمی، مورد موهبت قرار گیرند و با عالم وحی ارتباط پیدا کنند تا بتوانند درباره مال و جان مردم حکم برانند.

درک معنی آیات

اینک بهتر می توانیم در آیه مورد بحث که می گفت:

«وَ لمّا بلغَ أشدَّه و بلغَ أربَعینَ سنَهً» به منظور قرآن دست یابیم. طبیعی است که آیه مزبور درباره یتیم و یا ایتامی بحث نمی کند که خواهان استقلال اقتصادی باشند، تا «بلوغ اشد» را مرحله بلوغ جنسی و سن سیزده سالگی بدانیم. بلکه چون آیه مزبور مسایل جامعه اسلامی را با حوادث تکان دهنده آن زیر نظر دارد، سن سی سالگی و یا سی و سه سالگی متعین می شود. گویا با توجه به این شواهد و قرائن بوده است که اکثر مفسران «بلوغ اشد» را در این آیه، سن سی و سه سالگی مشخص کرده اند. چونان که در آیات متعلق به انبیا؛ مانند سوره یوسف و سوره قصص که سن سی و سه سالگی را اعلام نمودند.

بنابراین برای درک این مطلب که چرا قرآن مجید باید روی سن سی و سه سالگی و چهل سالگی انگشت بگذارد، باید صفحه های تاریخ را ورق بزنیم و فردی را بیابیم که در سراسر عمر خود مراقب اوضاع بوده باشد و هماره از حوادث نامطلوب متأثر شده باشد. خصوصاً در سن سی و سه سالگی و سپس در سن چهل سالگی با مسایل حادّی مواجه شده باشد که عزم خود را برای انجام یک عمل صالح، جزم کرده باشد. عمل صالحی که بتواند آن آثار سوء و پلید را بزداید و حیات مکتب اسلام را تجدید کند.

قهری است که شناسایی چنین فردی ممکن نخواهد بود، مگر آن که سال تولد او را بدانیم. سپس حوادث سی و سومین و چهلمین سال عمر او را از نظر بگذرانیم و این خود مستلزم آن است که جمله های قبلی و نشانه های صدر آیه راهنمای ما باشد. چون نشانه های صدر آیه را با سید الشهدا منطبق یافتیم، به راحتی درمی یابیم که در سی و سومین سال عمر آن سرور که سال ۳۷ هجری است، چه سان سرنوشت جامعه اسلامی بازیچه دست ابوموسی منافق و عمروعاص دغل می شود. همچنین در چهلمین سال عمر او معاویه با زیادبن عبید برادر می شود و مسأله استلحاق و زنازادگی را مشروع جلوه می دهد. او فرمان رسول خدا را که فرموده: «الوَلدُ لِلفراش» علناً زیر پا می گذارد.

دعای سالار شهیدان و حماسه خونین کربلا

«قالَ ربِّ أوزِعنی أن أشکُرَ نِعمتکَ الّتِی أنعَمتَ علیّ و عَلَی والِدَی وَ أن اَعمَلَ صالحاً تَرضاه». واژه «وزع» در اصل لغت به معنای کفّ، حبس و پاسبانی است. قرآن مجید درباره سلیمان می گوید:

«وَ حُشِرَ لِسلیمانَ جُنُوده مِنَ الجِنّ وَ الإنس وَ الطَّیرِ فَهُم یُوزَعُونَ»

یعنی: «سپاه سلیمان مرکب از جن، انس و طیر برای سفر به وادی مورچگان بسیج شد. آن سپاه را به خاطر فراهم بودن و فرار نکردن، پاسبانی می کردند و گرد هم نگه می داشتند».

نمل، ۱۷

در آیه مورد بحث ما «أوزِعنی» از باب اِفعال است و معنای آن با توجه به ریشه لغت چنین خواهد بود: «پروردگارا مرا پاسبانی کن و در جهان بر جا نگه دار تا فرصت یابم و شکر نعمتت را بگزارم».

عین این درخواست، درست با همین الفاظ و عبارات، از زبان سلیمان پیامبر نیز حکایت شده است. قرآن مجید درباره او می گوید:

«فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَى وَالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ» (نمل، ۱۹).

تطابق و عینیت این دو درخواست که قرآن به حکایت آن مبادرت کرده است، حاکی از احساس و انگیزه مشابهی است که برای این دو تن مرد الهی حاصل شده است. در این صورت، وارسی درخواست سلیمان ما را به شناخت درخواست سید الشهدا نیز کمک خواهد کرد.

درخواست حضرت سلیمان

سلیمان با سپاهی مجهز عازم وادی مورچگان شد، تا از معادن طلای آنجا بهره کافی بگیرد و هزینه لازم را برای اتمام هیکل، یعنی ساختمان معبد بیت  المقدس فراهم آورد (تفسیر قمی، ص۷۶۷).

در وادی مورچگان، موریانه ای صَلا داد که: ای موران به لانه های خود درشوید. مبادا سلیمان و سپاهیانش بی خبرانه شما را زیر پا درهم بکوبند. سلیمان از اخطار به جا و به موقع موریانه شادان شد و با حالت التجا گفت:

بار پروردگارا، مقصد من از این سفر اتمام معبد است. پروردگارا مرا در این جهان چندان برپا بدار تا به شکرانه این نعمت و حشمتی که بر من و پدر و مادرم انعام کرده ای، کار معبد را که پدرم آغاز کرد و ناتمام برجا ماند، به پایان ببرم؛ و به فرموده ات: «اعمَلُوا آلَ داوُدَ شُکراً»، معبد بیت المقدس را چنان عظیم و مجلل، پرشکوه و باعظمت برآورم که ابهت و جلال معبد، رضای خاطرت را فراهم آورد.

به خاطر همین تقاضا بود که خداوند عزت جنازه او را چندان بر سر پا نگه داشت، تا ساختمان معبد به پایان رسید. در این اثنا، موریانه عصای او را جوید. عصا در هم شکست و سلیمان درغلتید و سپاهیان جن، انس و طیر آزاد شدند.

البته جمعی از لغویان واژه «أوزِعنی» را در متن قرآن به معنای «ألهِمنی» گرفته اند. علت آن است که از متن دعا تصویر دیگری در ذهن خود پرورانیده اند که ناچار، کلمه را از ریشه اصلی آن خارج کرده اند، با تصویری که در بالا از نظر خوانندگان گذشت و شکر و سپاس را با شکر و سپاس عملی تطبیق داد، «اعمَلُوا آلَ داودَ شکراً» با همان معنای پاسبانی کردن و برجا نگه داشتن، مناسبت بیشتری خواهد داشت.

به هر حال، با توجه به مقام سلیمان و تطابق درخواست او با درخواست سید الشهدا، سلیمانِ زمان، باید مقام سید الشهدا متناسب با مقام و حشمت سلیمانی باشد و عمل صالحی که تقدیم می کند، مانند معبد سلیمان پایداری مکتب را تضمین نماید. این همه نیز در کنار سایر شواهد تایید می کند که مصداق آیه کریمه جز سید الشهدا، سرور آزادگان جهان، شخص دیگری نخواهد بود؛ و عمل صالحی که منظور نظر داشته، همان حماسه عاشورای خونین است که مکتب اسلام را احیا کرد. احیا به یک حیات جاوید؛ نه همچون معبد سلیمان که بعدها به دست دشمنان خدا ویران شد و با ویرانی معبد کیان مکتب سلیمانی درهم ریخت.

نکته دیگری که باید مورد توجه باشد، این است که حضرت سلیمان می خواست ساختمان معبد را بسیار مجلل و باشکوه بسازد و چون خائف بود که مبادا چشم از جهان فرو بندد و باز هم کار معبد ناقص بماند، تقاضای مهلت و فرصت کرد تا خداوند عزت او را زنده بدارد تا کار معبد تمام شود. ولی خداوند در موعد مقرر و اجل قطعی جان او را گرفت، ولی جسم او را بر سر پا نگه داشت تا کار معبد پایان پذیرفت.

اما سید الشهدا که در چهل سالگی تقاضای مهلت کرد، چرا باید تا سال شصتم و شصت و یکم مدارا کند و قیام خود را تأخیر بیندازد. علت آن است که سید الشهدا در کنار برادرش، امام مجتبی، پیمان صلح را امضا کرده بود و تا معاویه در قید حیات باقی می ماند، باید سکوت می کرد و پابند قرار صلح می ماند. لذا در دعای خود از خداوند تقاضا کرد که تا معاویه را در قید حیات برقرار می دارد، او را هم زنده بدارد تا پس از مرگ معاویه، قیام حماسی خود را پی ریزی نماید.

«وَ أصلِح لِی فی ذُریّتِی، إنّی تُبتُ إلیکَ و إنّی مِنَ المُسلمینَ».

قید «لی» در متن این درخواست و دعا، صلاحیتی را تداعی می کند که تنها با سید الشهدا مطابقت دارد. زیرا صلاحیت رهبری و احراز مقام امامت، فقط در نسل او برقرار شد. جمله بعدی که می گوید: «إنّی تُبتُ إلیک» توبه ابتدایی است که بندگان خاص خدای رحمان بدین وسیله، استدعای توجه و تقرب بیشتری دارند؛ نه آن که توبه از گناه و خطا باشد. وگرنه باید در صدر دعا قرار گیرد، نه در پایان دعا.

نگاه مفسران قرآن به حماسه خونین کربلا

در خاتمه باید متذکر شویم که اکثر مفسران اسلامی، آیه کریمه را ناظر به فردی شاخص تلقی کرده اند؛ گرچه در شناخت آن فرد راه دیگری پیموده اند. این تصور کاملاً برخاسته از ظاهر آیات است که شرح آن از نظر خوانندگان گذشت. همین که می بینیم مفسران اسلامی از شیعه و سنی، تلاش کرده اند تا مصداق آیه را بیابند قاطعیت دارد که آیه را انحصاری تلقی کرده اند.

علت این که برخی دیگر انحصاری بودن آیه را منکر شده اند و یا با سکوت و تأمل از کنار آن گذر کرده اند، آن است که نتوانسته اند الفاظ آیه را با فرد شاخصی تطبیق بدهند و یا احادیث وارده را قابل پذیرش نمی دانسته اند. خصوصاً احادیث اهل سنت که مصداق آیه را سعد أبی وقاص و یا خلیفه اول معرفی می نمایند. به هر حال کسانی که انحصاری بودن آیه را نپذیرفته اند، باید پاسخگوی اشکال هایی باشند که قبلاً طرح شد. دست کم باید پاسخ بدهند که آیا این یک تکلیف همگانی است که مؤمنان در چهل سالگی دعای سلیمانی را ورد زبان سازند و یا همپایه با عمل صالح او، عمل صالحی انجام دهند که با ساختمان بیت المقدس همطراز باشد؟

مثلاً می بینیم امام فخر رازی با فرض و احتمال شرایط، آیه را با ابوبکر خلیفه اول تطبیق می دهد. از جمله می گوید:

«یمکن أن یکون ابوبکر کان حمله و فصاله هذا القدر».

سپس همنوا با محدثان اهل سنت ادعا می کند:

«إن أبابکر اسلم و الداه و لم یتفق لأحد من الصحابه و المهاجرین اسلام الابوین إلا له»

یعنی: «هیچ یک از صحابه و مهاجران را نمی یابیم که پدر و مادرش نیز ایمان آورده باشند، تا مصداق (… و علی والدیّ) قرار بگیرند، جز خلیفه اول که پدر و مادرش هر دو ایمان آورده اند».

آیا شما خواننده عزیز تصور می کنید که امام فخر رازی و کسانی که با او همنوا شده اند، نمی دانسته اند که این دعا در سن چهل سالگی از درگاه خدا خواستاری شده است و هرکس مصداق آیه باشد باید پدر و مادرش دست کم در سن چهل سالگی او مسلمان باشند و حق نعمتی هم بر گردن او داشته باشند؟ آیا نمی دانسته اند که وقتی ابوبکر، خلیفه اول، چهل ساله بود، پدر و مادرش مؤمن نبودند تا چه رسد که بر گردن او حق ولایت داشته باشند؟ پدر ابوبکر در سال هشتم هجرت ایمان آورد و در آن سال، ابوبکر ۵۹ ساله بود. مادرش أمّ  الخیر در سال ششم بعثت ایمان آورد و در آن سال ابوبکر خلیفه اول چهل و چهار ساله بود. پس چگونه امکان دارد که منظور آیه کریمه، خلیفه اول باشد؟

سایر مقالات