نوشتار زیر برگرفته از مقاله ای است با عنوان سبک ترجمه در معانی القرآن که پس از انتشار نقد ناقدان به شیوه ترجمه و تفسیر قرآن در کتاب معانی القران به چاپ رسید. در این مقاله به انتقادات زیادی که نسبت به بازتاب دیدگاه فقهی استاد بهبودی در ترجمه آیات قرآن در مقالات ناقدان انجام شده، پرداخته شده است.

سبک ترجمه در معانی القرآن

وَ کَذلِکَ جعَلنا لِکلِّ نبیّ عَدُوَّا مِنَ المُجرمینَ وَ کَفی بربّکَ هادیًا و نصیرًا

فرقان، ۳۱

زبان و ترجمه قرآن

کسی را نمی رسد که ارزش دستور زبان را خواه فارسی باشد و یا صرف و نحو عربی، منکر شود و یا عالماً عامداً از به کار بستن دستورات املایی امتناع ورزد و یا رعایت آنچه را اهل ادب در فرهنگستان به تصویب و تایید خود می رسانند و رواج می دهند، مفید نشناسد. چرا که این گونه ضوابط وسیله و ابزارند تا میان نویسندگان و خوانندگان تفاهم بهتری برقرار گردد. اما در مورد ترجمه و یا حکایت که خود فنی است از فنون ادب؛ و اصالت هنری دارد، تصویب قاعده و قانون، اصل و اساسی ندارد.

آیا نه این است که نویسنده ی اصل، در پرداختن کلام خود از ذوق و سلیقه فطری کمک گرفته و استعداد ذاتی خود را در هنر جمله پردازی به کار بسته و با تسلّط بر لغات بومی و اصطلاح های ادبی، بارها و بارها جمله ها و کلمه ها را تعویض کرده، تا مضمونی را در قالب عبارت ریخته است؟ در این صورت، چرا مترجم آن عبارت نتواند همان راه را طی کند و از اختیارهایی همچون اختیارهای صاحب اصل برخوردار باشد؟ چرا باید استعداد فطری خود را در پرداختن همان مضمون کنار بگذارد و با ذوق و سلیقه دیگران هماهنگ شود؟ چرا باید زبان ترجمه را تابع زبان اصل سازد و در ترجمه جمله حالیه، جمله حالیه بیاورد و جمله وصفیه را با جمله وصفیه بیاراید؛ و در ترجمه: «یا ایها الذین آمنوا» بگوید: ای کسانی که ایمان آوردند و خطاب را به غیاب مبدل سازد؟

همگان می دانند که زبان عرب، زبانی است بسیار غنی: هم از حیث پرباری مفردات و کثرت مترادفات و سهولت به کارگیری کنایه، اشاره، استعاره، حقیقت، مجاز و هم از حیث اسلوب فنی و قالب ادبی. خصوصاً آخر کلمه ها که با تبدیل حرکات بار زیادی از معانی به منزل می رسد. در حالی که زبان فارسی چنین نیست و اگر مترجم فارسی را در قید و بند هماهنگی محدود کنند، نمی تواند مضمون اصل را با سحر بیان بیاراید و لااقل فصاحت و بلاغت اصل را با ایجازی که زبان عرب دارد،به زبان فارسی منتقل نماید.

طبیعی است که صاحبان ادب، گفتار نویسنده را به چیزی نخرند و هر ترجمه ای را که با رعایت آن ضوابط به عمل نیاید، نقد کنند. اما باید توجه کنند ـ و دست کم دیگران متوجه باشند ـ که نویسنده معانی  القرآن یک مترجم حرفه ای نیست که همرنگ جماعت شود تا ادبا بر ترجمه او صحّه نهند و یا از خرده گیری و نقد آن خودداری نمایند. نویسنده معانی القرآن یک مترجم مذهبی است که خط و نشان را از قرآن می گیرد و مسیر فطرت را دنبال می کند و انتظار صحّه و تایید را از صاحب قرآن دارد. چرا که به راه قرآن می رود و می خواهد:

مردم بی ادعا را با پیام الهی آشنا سازد و دست کم تا آن حد که اگر گاه گاهی ربع ساعتی، وقت خود را وقف قرآن می نمایند، به ترجمه قرآن هم نظری بیندازند. نه آنکه قرآن را به خاطر ثواب و تبرک زمزمه کنند و همچون هزاره گذشته با معانی قرآن بیگانه بمانند.

اگر ادبا ضابطه و قانون تصویب کرده اند، صاحب معانی القرآن نیز برای خود ضابطه و قانون دارد. منتها آن ضابطه و قانون را از خود قرآن اقتباس کرده است. قرآن مجید زبان بیگانه را آزاد و بی هیچ قید و بندی ترجمه می کند و گفتار عربی را مناسب با مقام و موقعیت حک و اصلاح می نماید. در واقع سخن واحد را ـ خواه ترجمه باشد و یا حکایت باشد ـ در سوره های مختلف با عبارات مختلف می آراید: تلخیص می کند؛ توضیح می دهد؛ آرایش و ویرایش می کند. حتی بر ظرافت سخن دیگران می افزاید تا آن حد که سطح کلام آنان را تا سطح کلام خدا ارتقا دهد و با لطافت و بلاغت قرآن همگون سازد.

سبک روایت و ترجمه در کلام قرآن

قرآن مجید در سوره اعراف، آیه ۲۰ که فواصل آیات بر یاء و نون است، از زبان شیطان می گوید: «… ما نَهاکما ربُّکما عَن تِلکمَا الشَجَرهِ إلّا أن تکونا مَلَکینِ أو تَکونا مِنَ  الخالِدینَـ و قاسَمَهُماـ إنّی لکما لَمِنَ النّاصِحینَ». در سوره طه آیه ۱۲۱ که فواصل آیات بر یاء مقصوره است، همان کلام شیطان را در قالب سوال می آورد و می گوید: «یا آدمُ هَل أدلُّک علی شجَرَهِ الخُلدِ و مُلک لایبلی» و پای سوگند را هم به میان نمی آورد.

در سوره بقره، آیه ۳۸ می گوید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». ر سوره طه، آیه های ۱۲۳ و ۱۲۴ می گوید: «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقَى. وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى».

جمله «فَلا خَوفٌ علیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ» حامل همان پیامی است که جمله های: «فَلا یضلُّ وَ لایَشقی. وَ مَن اَعرَضَ عَن ذکری فَانَّ لهُ معیشَهً ضَنکًا وَ نَحشُرُهُ یَومَ القیامهِ اَعمی» حامل آن است. از آن رو که واژه خوف ناظر به عذاب و شکنجه دنیا است که نمونه های آن را در زندگی دیده اند و کلمه «حزن» ناظر به عذاب آخرت است که شرح آن را در کتاب های آسمانی و از جمله در همین قرآن و همین سوره می خوانند و می شنوند. اما سخن در این است که خداوند عزوجل با مفاد کدام یک از این دو عبارت، آدمیان و پریان را مخاطب ساخته است؟

سخن ساحران و نیایش موسی

در سوره اعراف، آیه ۱۲۰ از زبان ساحران می گوید: «قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ. رَبِّ مُوسَى وَ هَارُونَ». در سوره طه، آیه ۷۰ تلخیص می کند و می گوید: «… قالُوا امنّا بربِّ هرُونَ وَ موسی». برخلاف آیه سوره اعراف، نام هارون را هم بر نام موسی مقدم می آورد، تا فاصله آیات همگون شود.

در سوره شعراء، آیه ۱۲ نیایش موسی را چنین ترجمه می کند: «قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ. وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ». در سوره قصص، آیه ۳۳ می گوید: «قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ. وَ أَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ». در سوره طه، آیه ۲۵ می گوید: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی. وَ اجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی. هَارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی».

آیا موسی بن عمران سه نوبت و هر نوبت، با یک عبارت تقاضا کرده است که هارون به وزارت او منصوب شود؛ یا تقاضای او با سه عبارت آرایش شده است؟

محاوره فرعون و ساحران

در سوره اعراف، آیه ۱۲۲ محاوره فرعون را با ساحران، به این صورت ترجمه می کند:

«قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَهِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ. قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ. وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ».

در سوره طه، آیه ۷۱ اما به این صورت آمده است:

«قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لأصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَ أَبْقَى. قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا. إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَ مَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقَى».

در سوره شعراء، آیه ۴۹ به این صورت دیگر است:

«قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ. قَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ. إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ».

چنان که ملاحظه می شود، این سه عبارت در جهت های فراوانی با هم اختلاف دارند و اختلاف مشهودتر آن در اتهام وارده از زبان فرعون است که در سوره طه و شعراء می گوید: «اِنّهُ لَکبیرُکُم الَّذی علَّمکُمُ السّحرَ». در سوره اعراف می گوید: «اِنَّ هذا لَمَکرٌ مَکَرتُمُوهُ فی المدینَهِ لِتُخرِجُوا مِنها اَهلَها». در هریک از دو عبارت، به گوشه ای از تهمت و توطئه اشاره می کند و همچنین اختلاف کامل در پاسخ ساحران که از حیث معنی و عبارت چشمگیر است.

ندای به موسی در طور

در سوره قصص، آیه ۳۰ می گوید: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ». در سوره نمل، آیه ۸ می گوید: «فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. یَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». در سوره طه، آیه ۱۱ می گوید: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَى. إِنِّی أَنَا رَبُّکَ».

آیا سه ندا با عبارات مختلف به سمع موسی رسید یا یک ندا که در حکایت قرآن به سه صورت بیان شده است.

روایت پاسخ شیطان

در سوره بقره، آیه ۳۰ می گوید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعلٌ فِی الأرضِ خَلیفهٌ». در سوره ص، آیه ۷۱ می گوید: «إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن صَلصالٍ مِن حَمَاٍ مَسنُونٍ». ظرافت اینجا است که در سوره حجر، آیه ۳۰ به تناسب همین آیه مزبور: «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن صَلصالٍ مِن حَمَاٍ مَسنُونٍ»، پاسخ شیطان را هم در عذر و بهانه تمرد به همین صورت می آراید و می گوید:

«قال: لَم أکُن لِأسجُدَ لِبشرٍ خَلَقتَهُ مِن صَلصالٍ مِن حَمَاٍ مَسنُونٍ»؛ که علاوه بر تحقیر آدم، حاکی از نوعی جسارت است. ولی در سوره ص، آیه ۷۶ به تناسب همان آیه مزبور: «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طین» پاسخ شیطان را به همان صورت می آورد و می گوید: «قال انَا خیرٌ مِنهُ خلَقتَنی مِن نارٍ و خَلَقتَهُ مِن طینٍ» که از آن جسارت خالی است.

در سوره أسری، آیه ۶۱ می گوید: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا» که از هر جهت با آیات سوره حجر و آیات سوره ص مخالف است. حقیقتی واحد در قالب ترجمه های مختلف. باز در همین سوره حجر، آیه ۳۶ تهدید شیطان را چنین ترجمه می کند: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَ لأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».

تهدید شیطان و روایت آن

در سوره اعراف، آیه های ۱۶ و ۱۷ تهدید او را چنین می آراید:

«قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ».

در سوره أسری، آیه ۶۲ به صورتی دیگر مغایر با صورت های قبلی آورده و می گوید:

«قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ لأحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلا قَلِیلاً».

همه موارد بالا مضمونی واحد در قالب های مختلف هستند. خصوصاً استثنای مخلصان که همان اقلیت شاکرند: یک استثنا با سه عبارت متناسب با فواصل آیات.

روایت صالح و مکالمه موسی

آیا حضرت صالح به امت خود گفت:

«… هذه ناقهُ الله لکُم ایَهً فذَرُوها تَاکُل فی اَرضِ اللهِ وَ لا تَمسُّوها بِسوءٍ فَیَاخُذَکُم عذابٌ اَلیمٌ»، چنان که در آیه ۷۳ از سوره اعراف می نگریم؟ و یا گفته بود:

«قَالَ هَذِهِ نَاقَهٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. وَ لا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، چنان که در آیه های ۱۵۵ و ۱۵۶ از سوره شعرا می بینیم.

آیا موسی بن عمران به همسر خود گفت:

«… لَعَلّی اتیکُم مِنها بِقَبَسٍ اَو اَجِدُ علی النّارِ هُدیً».

چنان که در سوره طه آیه ۱۰ می خوانیم؟ و یا قرآن مجید به تناسب فواصل آیات سخن او را تغییر داد که در سوره قصص، آیه ۲۹ گفت:

«… لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ»؟

قرآن مجید در سوره ص آیه ۴ تا ۸ می گوید:

«وَ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ. أَجَعَلَ الآلِهَهَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلأ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ. مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّهِ الآخِرَهِ إِنْ هَذَا إِلا اخْتِلاقٌ. أَؤُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنَا …».

بلاشک این عبارت و صدها مانند این عبارت که از مشرکان عرب حکایت شده است، عین عبارت آنان نیست؛ وگرنه با فصاحت و بلاغت آن به جنگ قرآن می آمدند. این خود گواه قاطعی است که قرآن در عبارت دیگران تصرف می کند و آن را مناسب با مقتضای حال آرایش می دهد و جمله های دیگران را با آهنگ ویژه قرآن و فواصل آیات آن همگون می سازد. تا آنجا که همان مردم عرب را به زانو درمی آورد. این است معنای آزادی در فن بیان که صاحب معانی القرآن به پیروی آن افتخار دارد، حتی در ساختاری آهنگی موزون برای جمله ها و فراز و نشیبی همگون با امواج آیات.

آزادی کلام در بیان داستان های قرآنی

اگر بخواهیم در این زمینه شواهد را استقصا کنیم، می توانیم تألیفی در صدها صفحه بیارایم. ولی مشت نمونه خروار است. اگر کسی درصدد تحقیق و پژوهش باشد، کافی است که سوره های مکی را در کنار سوره های مدنی بگذارد و آیاتی را که قرآن مجید در شرح معارف توحید و طرح مسایل آفرینش پرداخته است، با هم قیاس بگیرد تا آزادی زبان و قلم را در فن ترجمه و حکایت به دست آورد.

با یک وارسی دقیق، روشن می شود که مسایل قرآنی، از آغاز تا انجام و معارف والای اسلامی از توحید تا معاد و سرانجام ترجمه قول های کافران و مؤمنان، محاوره ای انبیا و مشرکان، به تناسب کوتاهی و بلندی آیات، بلند و کوتاه می شود؛ و به تناسب آهنگ سوره ها، جمله ها تغییر و تبدیل می یابد تا با ظرافتی خاص، توجه عامه و خاصه را به سوی خود جلب کند و روح ایمان را در کالبد آنان بدمد.

اگر شما تا آن حد حوصله و فرصت ندارید که تمام سوره ها را با هم مقیاس بگیرید، دست کم در یک فرصت کوتاه، به سوره قمر نظر بیندازید که داستان قوم نوح، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط را با آیاتی کوتاه و آهنگی موزون شرح می دهد. سپس همین چهار داستان را که در سایر سوره ها مانند سوره شعراء، سوره هود و سوره اعراف آمده است، با هم مقایسه نمایید تا به رأی العین خود دریابید که آزادی قرآن در فن ترجمه بر چه میزان است.

چرا ترجمه آزاد قرآن؟

 این بود شرحی درباره سبک معانی القرآن در پرداخت معانی؛ و توضیحی کوتاه در روش جمله پردازی آن، برای آنان که می پرسند: چرا ترجمه معانی القرآن با ضوابط علمی ـ ادبی همگامی ندارد؟ و چرا با سایر ترجمه ها تفاوت کلی دارد؟ سؤال های دیگری نیز مطرح شده است که حاکی از عدم تأمل در مقدمه کتاب است.

جوانب فقهی و تاریخی سبک ترجمه در معانی القرآن

می پرسند: چرا بر خلاف دیگران نوشته اید که سوره انفال بعد از جنگ احد نازل شده است؟ واقعاً اگر منصفانه و با تأمل مقدمه را ملاحظه می کردند و با توجه به آنچه در صفحه هشتم تذکر داده ام، سوره انفال را مطالعه می کردند، سؤالی برجا نمی ماند.

حدود بیست سال پیش، به یک تن از دانشمندان صاحب قلم گفتم که سوره انفال بعد از جنگ احد نازل شده است. ایشان گفت: به چه دلیل؟ گفتم: آیات سوره انفال گواهی می دهد که بعد از جنگ احد نازل شده است؛ تا علل شکست مسلمانان را در جنگ اُحد، با علل پیروزی آنان در جنگ بدر مقایسه کند و درس لازم را بدهد. کافی است که شما چند لحظه سوره انفال را با توجه به عرض بنده از نظر بگذرانید. ایشان قرآن را باز کرد و بعد از یک دقیقه گفت: حق با شما است.

اینک قسمتی از آن شواهد را درج می کنم، باشد که راهنمای همگان شود، اگر انصافی در میان باشد.

سوره انفال

آیه پنجم سوره انفال می گوید:

«… کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ. یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» یعنی: «چنانچه پروردگارت تو را به حق از خانه برون آورد، با آن که جماعتی از مؤمنان با کراهت و بی میلی همراه شدند. آنان با تو جدل می کردند که چرا باید از شهر خارج شویم. گویا که آنان را با چشم باز به کشتارگاهشان می برند».

اینک شما خود تأمل کنید که این دو آیه با جنگ بدر تناسب دارد یا با جنگ اُحد و حوادث آن.

در جنگ بدر حدود سیصد نفر از مسلمانان با کمترین تجهیزات جنگی، رسول خدا را همراهی کردند تا بر قافله قریش دست یابند. لذا در طول راه با اشتیاق کامل حرکت می کردند و چون با دشمن روبرو شدند، در لحظه های اولیه پیکار، هفتاد تن را کشتند و هفتاد تن اسیر گرفتند. شهدای مسلمانان هم معدود بودند.

در جنگ اُحد مسلمانان از کثرت دشمن (پنج بر یک) خائف بودند و می گفتند: باید در خانه ها و کوچه ها سنگربندی نماییم تا از کودکان و زنان نیز کمک بگیریم. موقعی که رسول خدا مصمم شد به مقابله دشمن از شهر خارج شود، سیصد تن از جنگجویان در خانه نشستند و ششصد تن با کراهت و بی میلی براه افتادند و جمعی با ترس و لرز از نیمه راه اُحد عازم برگشتن بودند که لطف الهی مانع گشت و رسول خدا را همراهی کردند. در این بسیج عمومی، فقط جوانان با شور و هیجان حرکت کردند و افراد آب دیده و جنگ دیده می گفتند که این انتحار است؛ نه جنگ. یک نفر نمی تواند در برابر پنج نفر مقاومت نماید.

در جنگ بدر کسی از مسلمانان فرار ننمود. ولی در جنگ اُحد، بعد از آن که هفتاد تن کشته شدند، باقیماندگان یک سر فرار کردند، جز دو سه تن معدود که از جان رسول خدا دفاع کردند. لذا در آیات ۱۵ و ۱۶ سوره انفال تکلیف فراریان از جنگ مشخص شد و فرمود:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ. وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَهٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ».

البته این حکم شرعی با کیفر دوزخ شامل فراریان اُحد نمی شد؛ چرا که حکم شرعی نمی تواند عطف به ماسبق شود. لذا بود که در سوره آل عمران که از زاویه ای دیگر جنگ بدر و اُحد را به مقیاس می کشد، با صراحت کامل عفو عمومی ابلاغ شد و در آیه ۱۵۵ آن گفت:

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ».

اگر سوره انفال قبل از جنگ احد نازل و به مسلمانان ابلاغ شده باشد، فراریان اُحد باید کیفر دوزخ را بچشند؛ نه آن که در اولین نقض قانون، به عفو عمومی دست یابند.

در جنگ بدر، مسلمانان دلیرانه مقاومت کردند؛ در حالی که شمار دشمن دو برابر بود. در جنگ احد که شمار دشمن پنج برابر بود، ترس از قتل بر همگان حاکم شد و افراد ضعیف الایمان به خود حق دادند که رسول خدا را تنها بگذارند و بگریزند. لذا بود که در آیه ۶۵ و ۶۶ از سوره انفال چنین فرمود:

«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صَابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ …»

یعنی: «ای پیامبر به مؤمنان ابلاغ کن که اگر شما مؤمنان در پایداری سخت و قوی باشید، نه تنها یک بر پنج پیروز می شوید، بلکه شما یک بر ده نیز پیروز می شوید. ولی خداوند عزوجل در موقعیت حاضر ضعف و سستی شما را احساس کرد و نمی فرماید که حتماً باید یک نفر در برابر ده نفر و یا پنج نفر و حتی سه نفر مقاومت کند. خداوند عزوجل تکلیف مقاومت را تخفیف داد و فرمود که بعد از این، صد نفر باید در برابر دویست نفر و هزار نفر در برابر دوهزار نفر مقاومت نمایند؛ وگرنه فراری محسوب می شوند و کیفر دوزخ شامل آنان خواهد گشت».

پس اگر آیات مزبور قبل از جنگ احد نازل شده بود، هرگز رسول خدا مسلمانان را از شهر خارج نمی کرد که با ترس و لرز یک نفر در برابر پنج نفر مقاومت نماید؛ و نه جا داشت که در سوره آل عمران، آیه ۱۵۵ بفرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ»؛ از آن رو که فراریان گناهی نکرده بودند.

در جنگ اُحد بود که جوانان با شور و هیجان رجزخوانی کردند و بر خلاف رأی جنگ دیدگان، نظر دادند که باید از شهر خارج شویم و در مقابل دشمن صف بکشیم و شعار می دادند که ما نباید چون بزدلان ترسو در خانه ها سنگر ببندیم. چون با رجزخوانی، جماعتی را ساکت کردند و اکثریت حاصل شد، رسول خدا بر اساس حکم شرعی (و امرهم شوری بینهم) از شهر خارج شد. ولی مسلمانان با هجوم دشمن که از پشت سر صورت گرفت، پا به فرار نهادند. لذا در سوره انفال، آیه ۴۷ فرمود:

«وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ».

یعنی: «شما مانند مشرکان که در جنگ بدر با غرور و خودنمایی به جنگ آمدند، با غرور و خودنمایی برای پیکار با دشمن خارج نشوید که سرنوشتی غیر از شکست ندارید».

در جنگ اُحد بود که با وجود شکست و فرار مسلمانان، ابوعزَّه جَمَحی اسیر شد و جز او کسی اسیر نشد و این انتقام الهی بود. چرا که این مرد در جنگ بدر اسیر شد و در اثر عجز و لابه، رسول خدا او را آزاد کرد، با این شرط که دیگر به جنگ مسلمانان نیاید و با شعر خود مشرکان را تحریک نکند. در این نوبت، باز هم عجز و لابه کرد، ولی رسول خدا فرمود تا او را کشتند. لذا در سوره انفال، آیه ۷۱ درباره اسیران گفت:

«وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ».

آیات دیگری هم در سوره انفال داریم که با صراحت گواهی می دهد این سوره بعد از جنگ اُحد نازل شده است. می توانید به آیات ۲۰ تا ۲۵ مراجعه کنید (رک. تدبری در قرآن، ذیل آیه ها). در این زمینه بحث و وارسی کافی است.

از جمله می پرسند که چرا جمله های توضیحی را داخل پرانتز ننهاده اید؟ در حالی که این سؤال بیجایی است. چرا که معانی القرآن جمله های توضیحی را از خود قرآن استخراج کرده است و نباید داخل پرانتز قرار بدهد. کسی باید جمله های توضیحی را داخل پرانتز ببرد که تصور می کند ظاهر قرآن نقص دارد. لذا با ذوق و سلیقه خود کلمه و یا کلامی بر ترجمه می افزاید تا نقص قرآن را برطرف نماید و پیوند جمله ها و آیات را برقرار سازد.

در مقدمه معانی القرآن توضیح دادم و مبین شد که چسان باید معادل “ام” را جستجو کرد و معطوف علیه جمله ها را بازیابی نمود و چسان باید جمله های محذوف را بازسازی کرد و بر ترجمه قرآن افزود؛ تا پیوند آیات روشن شود و ارتباط جمله ها ملموس گردد. اگر با انصاف و تأمل به این گونه موارد، وارسی کرده بودند و بازسازی جمله ها را دیده بودند، هرگز مزایای معانی القرآن را جزو معایب قلمداد نمی کردند.

در مقدمه معانی القرآن چنین آمده است:

… آنچه ممکن است باقی و برجا مانده باشد، دریافت کامل از مسایل موضوعی قرآن است که قهراً از مطالعه این ترجمه و تفسیر ساده میسر نخواهد بود، مگر برای آن عده معدودی که درس آن را سال ها پیش از زبان مؤلف شنیده باشند و یا با رساله های معجزه قرآن، بداء، رجعت، ارث، ربا، جبر و اختیار و هفت آسمان که بعد از تدریس و تدوین، به چاپ رسیده اند، آشنایی پیدا کرده باشند.

اینک توضیح می دهم:

اگر کسی کتاب ارث و ربا را ندیده باشد، از ارث کلاله و بطلان عول و تعصیب و میراث جد باخبر نخواهد شد و نخواهد دانست که فقط مذهب شیعه با متن قرآن برابر است. اگر کسی با کتاب هفت آسمان آشنا نباشد، نمی داند که از چه رو «وَ السّماء ذات الحبک» را به آسمان زحل ترجمه کرده ام، «و السماء ذات البروج» را سیارک های غلطان می دانم؛ و «طیراً أبابیل» را مانند «حجاره من سجیل» ترجمه می کنم. اگر کسی درس رستاخیز را که به نام «آغاز و انجام» تدریس و تدوین کرده ام، ندیده باشد، از کیفیت رستاخیز و شرایط ساعت و مراحل طبیعی قیامت که در ترجمه معانی القرآن چاشنی کرده ام، مطلع نخواهد شد.

اگر کسی درس تاریخ انبیاء و جزوه های درسی آن را ندیده باشد، برای او رسالت انبیاء و زندگی سراسر مبارزه آنان توأم با صبر و استقامت به صورت معما باقی خواهد ماند (کتاب این درس ها با نام نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن، انتشارات سنا، زمستان ۱۳۸۸ چاپ شده است؛ ویراستار). برای کسی که یوسف صدیق را نخوانده باشد، از ترجمه سوره یوسف جز آنچه عامیان به دست می آورند، چیز تازه ای به دست نخواهد آورد. اگر کسی کتاب معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرک را ندیده باشد، مشکلات او در مسأله اعجاز قرآن و فرمان رسالت حل نخواهد گشت. اگر کسی صحاح کتب أربعه را با ترجمه و شرح آن، گرچه اندک می نماید، به دقت وارسی نکند، با انظار فقهی معانی القرآن آشنا نخواهد شد.

مثلاً در آیه ۱۷۸ سوره بقره:

«فَمَن عُفِی لهُ مِن أخیهِ شَی ءٌ»

نوشته ام:

اگر قاتل از جانب یک نفر از خونخواهان مقتول، برادرانه عفو شود، سایر خونخواهان باید به شایستگی پیرو او باشند و از کشتن قاتل درگذرند.

ناقدان می پرسند: مگر این ترجمه با فتوای تمام فقها مخالف نیست؟ در حالی که ترجمه معانی القرآن باید با صریح آیه برابر باشد که برابر است. زیرا کلمه «شیی ء» گواهی می دهد که اگر کمترین عفوی شامل جان قاتل شود، کشتن او روا نخواهد بود و سایران باید بر وجهی شناخته شده، از عفوکننده مزبور متابعت نمایند. یعنی اگر کسی صد فرزند داشته باشد و فقط یک نفر عفو کند، یکصدم جان قاتل به حرمت الهی و احترام شرعی باز می گردد و باید برقرار بماند. در این صورت چون ۹۹ نفر دیگر نمی توانند ۹۹ درصد جان قاتل را بگیرند و یکصدم جان قاتل را برجا بگذارند، قهراً حق کشتن ساقط می شود و سایران الزاماً باید پیروی نمایند. تا چه رسد به آنجا که اولیای مقتول دو تن باشند و یک تن عفو کند که نیم جان قاتل حرمت پیدا کرده است.

طبرسی شرح یاد شده را به عنوان احتمال اول می آورد و می گوید: «اکثر مفسران بر این عقیده اند و أظهر همین است». او قول مخالف را به عنوان احتمال دوم می آورد و می گوید: «ضعیف و مرجوح است». احادیث اهل بیت عصمت هم در این زمینه قاطع و صریح است: چهار حدیث آن با سند صحیح در کتاب ترجمه صحیح الکافی به شماره های ۴۲۴۴ و ۴۲۴۵ و ۴۲۴۷ و ۴۲۴۸ و در ترجمه صحیح التهذیب به شماره های ۴۲۴۲ تا ۴۲۴۵ درج است و شرح های لازم را در ترجمه صحیح الکافی آورده ام که مراجعه به آن لازم است.

فقط یک حدیث مخالف داریم (حدیث ابوولاد) که حجیت ندارد؛ زیرا برخلاف متن قرآن و برخلاف احادیث صحیحه صادر شده است و متن آن نیز خدشه دارد. زیرا در نسخه الاستبصار (ج۴، ص۲۶۴) آمده است :

«سألت اباعبدالله عن رجل قتلته امرءه و له أب و أم و ابن فقال الابن: أنا أرید أن أقتل قاتل أبی. و قال الاب: أنا أعفو. و قالت الام: أنا آخذ الدیه. فقال علیه السلام: فلیعط الابن أم المقتول السدس من الدیه و یعطی وَرَثَهَ القاتل السدس من الدیه حق الأب الذی عفا و لیقتله»؛ در حالی که پاسخ مسأله باید به این صورت باشد:

«و یعطی ورثه القاتل نصف السدس من الدیه»؛ زیرا قاتل زن است و یک ششم جان او به وسیله پدر مقتول، عفو شده است و اینک که پسرش می خواهد آن یک ششم را هم قصاص کند، باید یک ششم دیه قاتل را که زن است، به آنان بپردازد که نصف سدس دیه کامل خواهد بود، یعنی یک دوازدهم نه یک ششم.

البته در نسخه التهذیب، الکافی و الفقیه آمده است: «سألت اباعبدالله عن رجل قُتل» و جنسیت قاتل را مشخص نکرده است و اگر ما فرض کنیم که قاتل هم مرد باشد، پاسخ سؤال با صورت سؤال مطابق می شود و اشکالی نخواهد بود. اما اضطراب نسخه، گواه دست کاری حدیث است و لااقل اشتباه کاری در نقل که موجب سقوط حدیث می شود.

 در آیه ۱۸۳ سوره بقره:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».

نوشته ام:

روزه داری با همان کیفیت و همان شرایطی بر شما مکتوب شده است که بر امت های پیشین مکتوب و قطعی شده بود که می باید به هنگام غروب آفتاب و قبل از خواب شبانه، یک وعده غذا تناول کنید و بعد از خواب شبانه تا غروب روز دیگر از خوردن و آشامیدن، خویشتن داری کنید و مباشرت با همسران را به طور کلی قطع نمایید.

می گویند: این ترجمه برخلاف صریح قرآن کریم در آیه ۱۸۷ همین سوره و خلاف همه فقها است.. در حالی که باید چنین باشد. زیرا تاریخ اسلام و تفاسیر شیعه و سنی گواه است که مدت ها مسلمانان به حکم همین آیه ۱۸۳ـ۱۸۴ «أیاما معدودات» هر ماهی سه روز روزه می گرفتند. یعنی روزهای دهم تا دوازدهم. با یک نوبت افطار. در عهد جاهلیت هر سه روز از ماه نام مخصوصی داشت: غُرَر. نُفَل. تُسَع. عُشَر … (رک. بحارالانوار، چاپ اسلامیه، ج۵۸ ص۳۹۸).

اعراب مدینه به تبع یهودیان می گفتند: تاسوعا و عاشورا. که تاسوعا از روز هفتم شروع می شد و تا روز نهم ادامه داشت و عاشورا از روز دهم شروع می شد و تا روز دوازدهم ادامه می یافت. به این سبب است که صحابه می گویند رسول خدا در اول امر، روزهای عاشورا روزه می گرفت. یعنی همین روزهای دهم تا دوازدهم؛ نه آنکه با عاشورای حسینی و روز دهم محرم در ارتباط باشد. شاهد دیگر، قرآن مجید است که در سوره بقره، آیه ۲۰۳ می فرماید:

«وَ اذکرُوا اللهَ فی ایامٍ مَعدُوداتٍ …».

لذا دستور است که حاجیان روزهای دهم تا دوازدهم، بعد از نمازهای فریضه، خدا را یاد کنند و بگویند:

«الله اکبر. الله اکبر. لاإله إلّا الله و الله اکبر. الله اکبر و لله الحمد. الله اکبر علی ماهدانا …».

بعد از چندی، آیه ۱۸۵ نازل شد و طی ستایشی از ماه رمضان و شرحی از برکات آن بر مسلمانان منت نهاد و فرمود:

«… فَمَن شهِدَ منکمُ الشَّهرَ فَلیصُمهُ …».

یعنی: هرکس در ماه رمضان مسافر نباشد، باید تمام ماه را روزه بگیرد و چون تجدید فرمان شده بود، شرایط آن را نیز تجدید کرد و فرمود:

«… وَ مَن کانَ مریضاً اَو عَلی سَفَرٍ فعِدَّهٌ مِن ایامٍ اُخَرَ …».

در حالی که عین همین عبارت، در آیه قبلی به عنوان شرایط نازل شده بود و این خود گواهی قاطع است که آیه ۱۸۵ مدت ها بعد از آیه ۱۸۴ نازل شده است.

بر اساس آیه های ۱۸۳ـ۱۸۴ و شرایط آن، اگر کسی به خاطر بیماری و یا مسافرت افطار می کرد، باید تا عاشورای بعدی که ۲۷ روز دیگر فرا می رسید، روزه های سه روزه را قضا کند. وگرنه باید کفاره هم می پرداخت. بر اساس آیه ۱۸۵ و شرایط آن که هم اینک مُحَکم است: اگر کسی روزه های ماه رمضان را افطار کند، باید تا ماه رمضان آینده روزه های خود را قضا کند، وگرنه کفاره هم بپردازد.

با نزول آیه ۱۸۵، سی و شش روز روزه سالیانه که در ۱۲ ماه قمری می چرخید، به یک ماه سی روزه و احیاناً ۲۹ روزه تقلیل یافت و لذا سنت شد که بعد از عید فطر آن شش روز را هم روزه بدارند، تا طاعت روزه را کامل کرده باشند. در نتیجه کمیت روزه ها و زمان روزه داری عوض شد. اما کیفیت روزه داری همچنان برقرار ماند که باید از این افطار تا افطار بعدی امساک کنند و در طول ماه از مباشرت با همسرانشان کناره بگیرند.

این فرمان ادامه یافت تا سال پنجم هجرت که جنگ خندق اتفاق افتاد و مسلمانان با زبان روزه به حفر خندق مشغول بودند. خوّات بن جُبَیر انصاری به خانه آمد، اما افطاری حاضر نبود. به انتظار افطاری نشست و خوابش برد. بعد از چرتی که بیدارش کردند، افطاری آماده بود، ولی حق افطار نداشت. لذا شب را خوابید و فردا برای حفر خندق به دیگران پیوست. اما پیاپی به حال اغما می افتاد. در اثر این رخداد، آیه ۱۸۷ نازل شد و فرمود: مؤمنان اجازه دارند که از اول مغرب تا آخرین لحظه های سحر بخورند و بیاشامند؛ گرچه بیدار شوند و بخوابند. علاوه بر این، اجازه دارند که در این فرصت، با همسران خود مباشرت نمایند.

این حدیث را از زبان امام صادق (علیه السلام) در کتاب صحیح الکافی به شماره ۱۵۹۱ و در کتاب صحیح الفقیه به شماره ۳۸۰ درج کرده ام که باید مراجعه شود. همین حدیث در تفسیر طبرسی، ج۲ ص۲۸۰ و تفسیر قمی، ص۵۷ ط. سنگی قدیم ایراد شده است. احادیث اهل سنت نیز در این زمینه فراوان است و به جای داستان خوات بن  جبیر، داستان مشابهی از ابوصرمه انصاری ثبت کرده اند (ترمذی، ج۴، ص۲۷۸؛ صحیح البخاری، ج۳، ص۳۶).

آیه ۱۸۷ علاوه بر این، اشاره می کند که خداوند عزت از خیانت مسلمانان باخبر بود که در شب های روزه داری طاقت نمی آورند و با همسرانشان مباشرت می نمایند. لذا اجازه فرمود که بعد از این، شب های روزه داری با همسرانشان مباشرت نمایند، ولی با این شرط که قبل از سپیده دم طهارت لازم را تحصیل نمایند. شرح این ماجرا و اعتراف جمعی از مسلمانان و در رأس آنان، اعتراف خلیفه دوم، در احادیث شیعه و سنی منعکس است که بعد از نزول آیه و عفو از خیانت های پیشین می گفتند: در شبهای روزه داری گه گاه به این گناه شرعی مبتلا بوده ایم. در این زمینه، به تفسیر طبری، ج۲، ص۱۶۳، ط. دار الفکر مراجعه نمایید و یا تفسیر الدر المنثور ذیل آیه شریفه؛ مجمع البیان طبرسی، ج۲، ص۲۸۰.

بنابراین ترجمه این دو آیه ۱۸۳ـ۱۸۷ باید مخالف هم باشند. زیرا آیه ۱۸۵ زمان روزه را تبدیل کرد و آیه ۱۸۷ کیفیت آن را تغییر داد. از این جا روشن می شود که تا کسی از فقه، تاریخ، حدیث و همه چیز اسلام باخبر نباشد، حق ندارد به ترجمه و تفسیر قرآن دست بزند.

در آیه ۱۱ سوره نساء:

«یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْن …».

نوشته ام: خداوند شما را درباره فرزندانتان توصیه می فرماید که پسران خود را به اندازه دو دختر سهم بدهید، چه در زندگی به عنوان خرجی و چه بعد از مرگ به عنوان ارث …

می پرسند: مگر این آیه مخصوص میراث پدر نیست؟ و توجه نمی کنند که صدر آیه صریحاً افراد زنده را مخاطب می سازد و شمول آن نسبت به میراث بعد از مرگ، از باب ملاک است و اطلاق آیه حاکم است که باید زمان حیات و زمان بعد از مرگ برابر باشد. لذا می بینیم که امام ابوالحسن الرضا (علیه السلام) به فرزندش امام جواد (علیه السلام) می نویسد: اگر از عموهایت کسی تقاضای عطا کند، کمتر از پنجاه دینار طلا مده و اگر از عمه هایت کسی تقاضای عطا داشته باشد، کمتر از بیست و پنج دیار طلا تقدیم مکن. (صحیح الکافی، حدیث ۱۵۲۰).

اگر کسی تصور می کند که آنچه در میان مردم شهرت دارد، از صحت و اعتبار کامل برخوردار است، به صحیح الکافی، حدیث ۳۹۴۴ و صحیح التهذیب، حدیث ۳۹۳۱ مراجعه کند و به اظهارات زراه بن أعین گوش دل بسپارد. زراره می گوید: من کتاب جامعه را به فرمان امام باقر از دست فرزندش ابوعبدالله صادق (علیه السلام) گرفتم و به سفارش آن سرور دقیقا مطالعه کردم. آنچه در جامعه به املای رسول خدا و خط امیرالمؤمنین دیدم، اغلب برخلاف این مشهورهایی است که در دست مردمان می بینیم، خصوصاً در مسایل ارث و صله خویشاوندان.

در آیه ۱۵ و ۱۶ سوره نساء:

«وَ اللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَهَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً. وَ اللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا …».

نوشته ام:

خانم هایی که به خلوت می روند و با هم مرتکب فحشا و هم خوابگی می شوند، چهارتن از مردان خود را بر آنان گواه بگیرید. اگر شاهدان در محکمه حاضر شدند و گواهی خود را ادا کردند، خانمها را در خانه محبوس کنید تا مرگ مقدر، جان آنان را بستاند و یا خداوند جهانـبعدهاـ برای آنان راهی دگر باز کند و بعد از صد ضربه شلاق، از حبس ابد آزادشان فرماید. آن دو تن از مردان خود را که با رفتن به خلوت مرتکب فحشا و هم خوابگی شوند، بعد از گواهی چهار تن شاهد، هر دو را با پس گردنی و چوب ترکه و لنگه کفش آزار دهید و تعزیر کنید.

می گویند: بنابر قول اکثر مفسران هر دو آیه مربوط به زنا است و در تفسیر المیزان به روشنی تفسیر شده است. تنها ابومسلم مفسر، آیه اول را مربوط به مساحقه و آیه دوم را مربوط به لواط دانسته است. چرا قول اکثریت را وانهاده اید و قول تکروان شاذ را برگزیده اید. در حالی که همه می دانند صاحب معانی القرآن تابع هیچ کس نیست: نه تابع قول مشهور است و نه تابع قول تکروان. صاحب معانی القرآن تابع قرآن و حدیث است و قرآن و حدیث را حاکم می شناسد؛ نه این و آن را که چه گفته اند و چه فهمیده اند. در این دو آیه، صاحب المیزان قول مشهور مفسران را پذیرفته است و به همان حدیث مشهور اهل سنت استناد می کند که همگان استناد کرده اند. اصل حدیث هم در صحاح اهل سنت درج است و شهرت کامل دارد. اما جای سخن بسیار است.

مفسران گفته اند که بعد از نزول آیه دوم از سوره نور: «الزّانیّهُ و الزّانی فَاجلِدُوا کُلَّ واحدٍ منهُما مِائَهَ جَلدَهٍ …» رسول خدا فرمود: از من فرا بگیرید. از من فرا بگیرید. خداوند عزّ و جلّ برای خانم هایی که به حبس ابد محکوم شدند، راه خروج از زندان را باز کرد. بعد از این زن و مرد باکره باید صد تازیانه بخورند و یک سال به غربت تبعید شوند؛ و زن و مرد بیوه باید صد تازیانه بخورند و سنگ سار شوند.

ولی صاحب معانی القرآن این حدیث را حجت نمی داند؛ زیرا دو قسمت آن دست کاری شده است. لذا با صریح قرآن مخالف است. قرآن مجید در آیه دوم حکم تازیانه را علی الاطلاق برای زناکاران مقرر می کند و در آیه چهارم حکم می دهد که زنای زناکاران با چهار شاهد به اثبات می رسد و در آیه ششم و هفتم می فرماید:

«اگر شوهری شاهدی نیابد و به تنهایی ناظر زنای همسرش باشد، با چهار نوبت شهادت و یک نوبت لعنت، زنای همسرش ثابت می شود» و در آیه هشتم و نهم می فرماید: «اگر همسرش نیز چهار نوبت شهادت بدهد که شوهرش دروغ می گوید و در نوبت آخر غضب خدا را به جان بخرد، همان عذابی که گفته شد، از گردن او ساقط می گردد».

آن عذابی که با شهادت همسرش ثابت می شد و با تکذیب همسرش ساقط می شود، غیر از همان صد تازیانه چیز دیگری نیست؛ زیرا در آن قسمت که می فرماید: «وَ یَدرَءُ عنهَا العَذابَ …»، بلاشک کلمه «العذاب» با الف و لامی که دارد، ناظر به همان صد تازیانه عذابی است که در آیه دوم بری زناکاران مقرر شد و گفت: «… وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائفَهٌ مِنَ  المؤمنینَ».

بنابراین حد زناکاران مطابق اطلاق آیه دوم و نص آیه هشتم همان صد تازیانه است: خواه دوشیزه باشند و یا بیوه باشند. همسر داشته باشند و یا نداشته باشند. بنابراین حدیث مزبور، محرف و جعلی است و قابل استناد نیست.

اگر قرار باشد که مسایل اسلامی را از طریق اهل سنت تحقیق نماییم، باید آیه «الشیخ و الشیخه» را هم بپذیریم و بر سوره نور بیفزاییم. خلیفه دوم بر سر منبر گفت: آیه رجم در قرآن نازل شده است، ما آن آیه را تلاوت کرده ایم و دریافته ایم و تعقل کرده ایم: «الشیخ و الشیخه إذا زنیا فارجموهما البته فانهما قد قضیا الشهوه». رسول خدا رجم کرد، ما هم رجم کردیم. می ترسم سالیانی بگذرد و مردم بگویند که حکم رجم را در قرآن نمی بینیم، در حالی که حکم رجم در قرآن حق است. هرکس با داشتن همسر زنا کند، باید رجم شود (صحیح المسلم، ص۱۳۱۷؛ سنن ترمذی، کتاب حدود، باب ۶؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۸۵۳).

شگفت است که خلیفه دوم در حدیث خود حکم رجم را با آیه شیخ و شیخه تایید و تثبیت می کند، در حالی که آیه شیخ و شیخه فقط پیرمرد و پیرزن را محکوم به رجم می کند، از آن رو که زمان کامجویی را پشت سر نهاده اند. ولی خلیفه دوم با استناد به همین آیه زن شوهردار و مرد زن دار بدبخت را محکوم می کند، گرچه جوان باشند. این تناقض با توجه به «علل الحدیث» گواه جعل است؛ مانند حدیث قبلی که می گفت: باکره ها تبعید شوند و بیوه ها سنگ سار شوند، در حالی که بدعت رجم دائر مدار احصان و عدم احصان بوده است؛ نه عنوان دیگر.

واقعاً جای تأسف است که دانشمندان ما قرآن مجید را به عنوان قانون اساسی اسلام معرفی می نمایند، اما به جای آنکه خود را با قرآن تطبیق بدهند، قرآن را با اعتقادهای خود تطبیق می دهند. اگر قرآن با افکار و اعتقاداتشان برابر نمود، قرآن را سر دست علم می کنند و با آب و تاب تمام به رخ مخالفان می کشند و احیاناً بر سر دشمن می کوبند و اگر با افکار و اعتقاداتشان برابر ننمود، عوض آن که خود را توجیه کنند، قرآن را توجیه می کنند. یعنی با تقدیر چند کلمه، معنای آیات را عوض می کنند؛ تا با افکار و اعتقاداتشان منطبق شود و یا با ایراد چند احتمال، آیه کریمه را از قاطعیت می اندازند تا زبان ناقدان بسته شود و احیاناً به هر حدیثی با راوی سنی و نامعتمد تمسک می نمایند. گرچه با متن قرآن در تضاد باشد.

اینک به بحث اصلی باز می گردیم: قرآن مجید در حدّ زناکاران با صراحت کامل می گوید:

«الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَهَ جَلْدَهٍ …» (نور، ۲).

درباره مردان مؤمن و بندگان خاص خدای رحمان می گوید:

«… وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ …» (فرقان، ۶۸).

درباره بیعت با بانوان با همان صراحت می گوید:

«… وَ لا یَسرِقنَ وَ لا یَزنینَ …» (ممتحنه، ۱۲).

درباره احکام زنا و پی آمدهای فاسد آن می فرماید:

«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إلا زَانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ …» (نور، ۳).

همچنین با صراحت کامل، در یک حکم کلی می فرماید:

«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَهً وَ سَاءَ سَبِیلاً» (أسری، ۳۲).

ولی در سوره نساء، آیه های ۱۵ و ۱۶ کلمه زنا را متروک می گذارد و کلمه «فاحشه» را به کار می برد که عمومیت دارد. حتی مواردی را شامل می شود که مرد و زن لباس خود را در برابر نامحرم گرچه همجنس او باشد، از تن برآورد. آن چنان که با همین عمومیت در داستان قوم لوط کلمه «فاحشه» را به کار می برد تا همه اعمال شنیع آنان را از لواط، مساحقه و تشکیل انجمن لختیان تقبیح کرده باشد.

پس اگر منظور آیه ۱۵ و ۱۶ در سوره نساء تعزیر زناکاران بود، می بایست با همان صراحت که مسأله زنا را در سوره های مکی و مدنی مطرح کرده است، در اینجا هم مطرح کند تا ابهامی رخ ندهد و اعلام یک حکم شرعی و اجتماعی دچار اختلال نگردد.

اگر فرض شود که واژه «فاحشه» در آیه ۱۵ اطلاق دارد و زنا را هم شامل می شود، آیه ۱۶ که لفظ «الّذانِ» دارد و صریحاً پای دو مرد را به میان می آورد، نص در لواط است؛ نه زنا. و باز اگر فرض شود که در آیه ۱۶ نیز کلمه «فاحشه» عمومیت دارد و شامل زنا می شود، وجهی برای تنبیه باقی نمی ماند، جز این که از باب تغلیب باشد. به این معنی که یک مرد زناکار با یک زن زناکار با هم عنوان شده باشند.

در این صورت تناقضی دیگر محقق می شود که قابل توجیه نیست، تا چه رسد که در برابر بلاغت و رسایی آن سر فرود آوریم. زیرا آیه اول زن را عنوان می کند و حکم به حبس ابد می دهد و آیه بعدی همان زن را به تعزیر و ایذاء محکوم می کند، با این قید که اگر توبه کند از ایذاء و تعزیر هم باید معاف شود.

واقعاً اگر کسی با حوصله باشد و مسأله را در تفاسیر شیعه و سنی دنبال کند، متوجه می شود که تا چه حد قرآن فدای یک حدیث جعلی شده است. تا آن حد که جمعی به صراحت می گویند: آیه ۱۶، آیه ۱۵ را نسخ کرده است. با آنکه هر دو آیه با هم نازل شده اند و ضمیر «یَأتییانِها» در آیه ۱۶ به کلمه «فاحشه» رجوع می کند که در آیه ۱۵ قرار دارد. صاحب المیزان مشکل آیه را بدین صورت حل می کند که بگوییم:

آیه ۱۶ درباره زن ها حکم تازه ای ندارد و همان حبس ابد را به عنوان ایذاء و آزار آنان بر جا می گذارد. در عین حال به حل این تناقض نمی پردازد که اگر خانم ها توبه کنند، از حبس ابد خارج می شوند یا خارج نمی شوند؟ اگر از حبس ابد خارج بشوند، آیه پانزدهم به کلی نسخ شده است و اگر خارج نشوند، مطرح شدن خانم ها در آیه شانزدهم لغو است؛ زیرا در عنوان تثنیه شرکت یافته اند، اما در حکم آیه که ایذاء و آزار ساده باشد، خصوصاً استثنای آنـ که در صورت توبه عفو شوندـ شرکت ندارند. درباره کیفیت ایذاء و آزار که با زدن چند ترکه و یا چوب جارو ختم می شده است، به مقاله «تعزیر می کنند»، کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره ۸ مراجعه نمایید.

نقد موضوع ازدواج و همسری، سبک ترجمه در معانی القرآن

در آیه ۲۲ سوره نساء:

«وَ لا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَهً وَ مَقْتًا وَ سَاءَ سَبِیلاً».

نوشته ام که:

شما با آن خانم هایی که پدرانتان به همسری گرفته اند و سپس در اثر مرگ و یا طلاق از هم جدا شده اند، ازدواج نکنید؛ مگر آن که قبل از نزول آیه و ابلاغ این حکم، با همسران پدر خود ازدواج کرده باشید که ادامه ازدواج شما بلامانع است. حتی اگر شما با خانمی ازدواج کنید و بعد از شما پدرتان دانسته و یا ندانسته، مشروع و یا نامشروع با آن خانم ازدواج کند و یا همبستر شود، ازدواج و همبستری او برای شما موجب حرمت نخواهد شد.

می پرسند: که چسان ادامه ازدواج با زن پدر و نیز ادامه ازدواج با خوهر زن را پس از نزول آیه جایز شمرده اید، در صورتی که این قول برخلاف تاریخ و حدیث است. ولی نمی گویند که صراحت استثنا را در «إلّا ما قد سلف» با چه مجوزی منکر شده اند. متن آیه با توجه به جمله بیانیه «من النساء» صراحت دارد که اگر چنین ازدواج و نکاحی در زمان گذشته صورت گرفته است، می تواند برقرار بماند، تا کانون خانواده از هم نپاشد و ثمره ازدواجشان به جرم زنازادگی از جامعه طرد نشوند.

توضیح بیشتر:

یعنی صدر آیه کریمه حکم می کند که اگر مردی با خانمی نکاح کند، گرچه نامشروع و به صورت زنا باشد و یا به صورت مشروع که با آن خانم ازدواج کند و بعداً در اثر طلاق و یا مرگ از او جدا شود، پسرش نمی تواند با آن خانم ازدواج کند. این فرع فقهیـ خصوصاً صورت اول آن که پدر با خانمی زنا کرده باشد و یا به اندام کنیز خود نظر انداخته باشد، گرچه نکاحی صورت نگرفته باشدـ هماره مصداق خارجی داشته و دارد. به صحیح الکافی، حدیث ۲۹۷۶ تا حدیث ۲۹۸۶ مراجعه نمایید و نصوص اهل بیت را ببینید. شرح لازم را بعد از حدیث ۲۹۷۶ نوشته ام که مطالعه آن ضروری است.

شرح استثنای الا ما قد سلف

استثنای آیه «إلّا ما قد سلف» حکم می کند که اگر کسی در عهد جاهلیت با خانمی زنا کرده باشد و یا ازدواج رسمی برقرار کرده باشد و بعداً فرزندش با آن خانم ازدواج کرده باشد، بعد از نزول این آیه، به حکم همین استثنا ازدواج آنان لغو نمی شود و فرزندانشان به عنوان زنازاده از جامعه اسلامی طرد نشوند: نگویند که شهادت آنان جایز نیست. رأی آنان معتبر نیست. حق ندارند که عهده دار پست شرعی بشوند. حق ندارند که فتوا بدهند. اذان بگویند. امام جماعت بشوند. حاکم بشوند. قاضی بشوند و بالاخره حقی به ارث پدر، مادر و برادر ندارند.

اگر این استثنا نمی بود، قهراً احکام شرعی آن عطف به ماسبق می شد و عطف به ماسبق در سنت الهی روا نیست. اگر این استثنا نمی بود و یا حجت نمی بود، تمام آن خانواده هایی که با چنین ازدواجی متشکل شده بودند، از گرایش به اسلام رم می کردند. اگر هم اینک به مجوسیان، بوداییان، نصرانیان و مانند آنان بگویید: اگر پدر شما قبلاً با همسر شما زنا کرده باشد و یا با همسر شما ازدواج کرده باشد و شما بعداً با همسر پدر ازدواج کرده باشید، باید از همسر خود جدا شوید و فرزندانتان زنازاده اعلام می شوند و از پدر، مادر، برادر و خویشان خود ارث نمی برند؛ آیا با چنین احکامی، انتظار آن هست که مردم از نعمت هدایت اسلام برخوردار شوند و آن را دین حنیف و سهل بشمارند؟

صورت دیگر

استثنای آیه «إلّا ما قد سلف» صورت های دیگری نیز دارد که از دیدگاه مفسران به دور مانده است. گرچه ندانسته در ابواب فقهی به آن فتوا داده اند و نصوص آن را پذیرفته اند: از جمله اگر کسی با خانمی زنا کند و بعداً پدرش با آن خانم زنا کند. ازدواج فرزندش با آن خانم روا خواهد بود، چرا که نکاح پسر در زمان سلف صورت گرفته است. اگر کسی با خانمی ازدواج کند و بعداً پدرش با آن خانم زنا کند، ادامه ازدواج فرزندش روا خواهد بود. اگر کسی با خانمی ازدواج کند و بعداً او را طلاق بدهد و بعداً پدرش ندانسته با آن خانم ازدواج کند و جدا شود، فرزندش می تواند دوباره با آن خانم ازدواج کند. زیرا نکاح پسر در زمان سلف صورت گرفته است. در این زمینه نصوص اهل بیت و تا حدی فتوای اهل سنت نیز وجود دارد.

نظیر این حکم و استثنا از هر جهت در آیه ۲۳ سوره نساء نازل شده است. شرح و توضیح آن نیز یکسان است و صورت دوم آن فروع زیادی دارد که در روایات اهل بیت عصمت منعکس است و مصداق آن منحصر به خواهرزن نیست. بلکه خواهرزن، عروس. پیش زاده، مادرزن و … را شامل می شود، خواه نسبی باشند یا رضاعی باشند؛ و تمام فقها در ابواب نکاح محرم، به استثنای آن فتوا داده اند: یعنی اگر کسی با خانمی ازدواج کند و بعداً با خواهر زنش زنا کند و یا ندانسته و نشناخته با خواهر زنش ازدواج کند، خانم او بر او حرام نمی شود.

اگر کسی با خانمی ازدواج کند و بعداً با مادر زنش زنا کند و یا ندانسته و نشناخته با مادر زنش ازدواج کند، خانم او بر او حرام نمی شود. اگر کسی با خانمی ازدواج کند و بعداً مادر زنش جاهلانه فرزندش را شیر بدهد، خانم او بر او حرام نمی شود و ادامه ازدواج آنان روا خواهد بود. در این زمینه به صحیح الکافی، خصوصاً حدیث ۲۹۷۶ و شرح آن در گزیده کافی مراجعه نمایید.

نقد آخر: موضوع ذبح و شکار در سبک ترجمه معانی القرآن

در آیه ۴ سوره مائده:

«… وَ مَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ…».

مائده، ۴

نوشته ام:

آن درندگان شکاری از قبیل گرگ و پلنگ و یا از قبیل باز و شاهین که شما هنر ویژه سگ ها را به آن ها فرا بدهید که پای شکار خود را در دهان بگیرند و نگه دارند و یا پس گردن او را بگیرند و مانع فرار شکار شوند و در مرحله آخر به آن صورتی که خداوند رحمان به شما آموخته است که باید دام اهلی را ذبح کنید، به آن ها فرا بدهید که مانند سگ زیر گلوی دام را بگیرند و رگهای او را قطع کنند.

پس اگر درنده شکاری به تعلیم شما عمل کرد و شکار خود را برای شما نگه داشت و خود از آن تناول نکرد، معلوم است که تعلیم های شما مؤثر افتاده است و درنده شکاری مانند کارد و تیرکمان عمل کرده است و تکلیف شرعی شما را انجام داده است. در این صورت از گوشت شکار شده، تناول کنید و نام خدا را بر این گونه ذبح شرعی یاد کنید.

می گویند: در ترجمه این آیه شریفه، صید حیوانات شکاری غیر از سگ تعلیم دیده، چون گرگ، پلنگ، باز و شاهین تعلیم دیده را نیز حلال دانسته اید و فرقی میان سگ و غیر آن نگذاشته اید. در صورتی که از نظر فقهای شیعه، صید حیوانات دیگر غیر از سگ تعلیم دیده، زمانی حلال است که ذبح شرعی شود. در حالی که اگر فتوای فقها را دیده بودند و دلایل آنان را سنجیده بودند، مسأله را خلط نمی کردند.

فقها می گویند: سگ را باید چنان تعلیم بدهند که اگر فرمان بدهند، حمله کند و اگر از حمله باز دارند، حمله نکند. حتی به صراحت گفته اند که اگر فرمان حمله صادر شود و سگ حمله کند و بعد از لحظاتی فرمان بدهند که بازگردد، ولی بازنگردد اشکالی ندارد؛ زیرا بعد از حمله کردن، بازگشتن سگ بعید می نماید و باید از آن صرف نظر کرد. در این مسایل فقها اتفاق نظر دارند (مجمع البیان، ج۲، ص۱۶۱؛ بحار الانوار، ج۶۵ باب صید، ص۲۶۲).

شرایط تعلیم به دردندگان برای شکار

ولی صاحب معانی القرآن چنین تعلیمی را کافی نمی داند و با این حد از تعلیم نه تنها شکار ببر، پلنگ، گرگ و شاهین را حرام می داند، بلکه حتی شکار سگ را نیز حرام می داند.  صاحب معانی القرآن می گوید: درنده شکاری باید به این صورت تعلیم ببیند که پای دام را بگیرد و نگذارد بگریزد، تا شکارچی خود را برساند و دام را تزکیه کند. وگرنه گلوی دام را بگیرد و رگ های گردنش را قطع کند، چنان که در ترجمه خواندیم.

اینک لختی الفاظ آیه را مرور می نماییم: جوارح  جمع جارحه، به معنای حیوان درنده گوشتخوار است که نیش و پنگال دارد و یا نوک خنجری و چنگال تیز که می تواند شکار خود را به آسانی پاره کند. مُکِلّبین جمع مُکلِّب است، یعنی تعلیم دهنده فن گیرندگی مانند سگ گیرنده؛ و از نظر نحوی حال است از فاعل عَلَّمتُم. جمله بعدی «تُعلّمونَهُنَ مِمّا علمکم الله» استدراک بیانی است، برای کیفیت تعلیم. یعنی آن درندگان شکاری را که تعلیم می دهید، باید تعلیم شما در این راستا باشد که قسمتی از آن دانش را که خدا به شما آموخته است، به آنان منتقل نمایید. معلوم است که منظور از تعلیم دانش، تعلیم نماز خواندن و روزه گرفتن نیست.

منظور از دانش

منظور آیه آن دانشی است که خداوند برای تزکیه دام به ما آموخته است: خداوند به ما آموخته است که به هنگام تزکیه دام بگوییم: «بسم الله و الله اکبر». خداوند به ما آموخته است که دام را به پهلو بخوابانیم و شتر را سرپا نگه داریم. رگ های گردن گاو، گوسفند و پرنده را ببریم و کارد قصابی را به زیر گلوی شتر فرو ببریم. معلوم است که تمام این تعلیمات را نمی توانیم به درندگان شکاری بیاموزیم. لذا قرآن نمی گوید: «تعلّمونهُن ما علمکم الله». بلکه می گوید: «تعلّمونهُن مما علمکم الله». یعنی آنچه را که امکان دارد و ضرورت دارد، باید به درندگان بیاموزید و آن پاره کردن گلوی دام است که در واقع به منزله کارد قصابی عمل خواهند کرد. لذا است که تکلیف لازم دیگر را که گفتن بسم الله است به خود شکارچی محول کرد و فرمود: «و اذکروا اسم الله علیه».

تعارض با فتوای فقیهان؟

بنابراین فتوای معانی القرآن با فتوای فقیهان در تعارض نیست: آنچه را معانی القرآن به تبع نصّ قرآن حلال می داند، فقها متعرض نشده اند و آن چه را فقها متعرض شده اند و حکم به حرمت داده اند، معانی القرآن هم به خاطر عدم شرایط حرام می داند و تعارضی در میان نیست. در این زمینه به حدیث ۳۴۹۱ و ۳۵۰۲ صحیح الکافی و شرح آن در گزیده کافی مراجعه نمایید.

حدیث از امام صادق درباره شکار به کمک حیوانات

امام صادق (علیه السلام) می فرماید: شکار کردن با سگ موقعی حلال است که مسلمان به او تعلیم بدهد. اگر از مجوسی و یا نصرانی سگ تعلیم دیده ی او را عاریه بگیرند و پی شکار بفرستند، شکار آن سگ حلال نیست (الوسائل، ج۱۶، ص۲۷۲؛ صحیح الکافی، شماره ۳۵۰۲) و این حدیث می رساند که حتی در تعلیم سگ باید شرایط اسلامی به او منتقل شود و گرنه تعلیم مجوسی و نصرانی هم کفایت می کرد.

امام صادق (علیه السلام) می فرماید: اگر سگ شکاری تعلیم دیده نباشد، در همان لحظه به او تعلیم دهند و او را پی شکار دام روان سازند (صحیح الکافی، حدیث ۳۴۹۳). این نیز می رساند که منظور از تعلیم، تعلیم تذکیه و دریدن گلوی دام است؛ نه تعلیم فرمانبرداری؛ چنان که فقها گفته اند. زیرا تعلیم فرمانبرداری (حمله کن. حمله نکن. بازگرد) نیازمند زمان است و در یک لحظه ممکن نیست. خصوصاً با شرطی که فقها می گذارند و می گویند: اگر سگ را تعلیم بدهند و تا سه نوبت آزمون نکنند، کفایت نخواهد کرد.

جمع بندی موضوع ذبح و شکار

البته قهری است که آیه مورد بحث با عنوان جوارح (= درندگان گوشت خوار) شامل سگ نیست؛ چرا که سگ حیوان اهلی است و جزو دواجن محسوب می شود و چون نژاد سگ های شکاری (سلّوقی= سلّاقی) در یک لحظه هم می تواند تعلیم اسلامی را فرا بگیرد و گلوی دام را مانند کارد قصابی بدرد، لذا است که امام صادق می فرماید: اگر شکارچی قبل از جان دادن دام وحشی سر برسد و کارد قصابی نداشته باشد که دام را تذکیه کند، اجازه دهد که سگ کار دام را تمام کند و لااقل با پاره کردن اندام و جوارح دام، خون او را خارج کند تا حلال شود. حتی اگر سگ شکاری از گوشت دام وحشی بخورد، باز هم دام وحشی حلال خواهد بود، چرا که سگ برای خودش شکار نمی کند و خوی سباع گوشت خوار در او نیست (صحیح الکافی، حدیث ۳۴۹۰).

سبک ترجمه در معانی القرآن

پاسخ نقد سبک ترجمه در معانی القرآن

این بود توضیح چند حکم فقهی و اسناد تاریخی آن که با کوشش در ایجاز به چندین صفحه بالغ شده است. توضیح صدها بلکه هزارها مطلب دیگر که در سراسر معانی القرآن پراکنده است، مجالی وسیع می طلبد. گرچه با مراجعه به سایر رساله ها، مقاله ها و کتاب هایی که منتشر کرده ام، بسیاری از مسایل حل می شود. اگر بنابر انصاف باشد و آن چنان که بحث حجاب شرعی، در مجله حوزه شماره های ۴۲ و ۴۸ و ۵۵ وارسی شد. اگر مسایل کلی و کلیدی در یکی از مجله های علمی تک تک مطرح شود، در فرصت های مناسب، راه تفاهم هموار خواهد شد. ولی به چنین تفاهم و همکاری امیدی نیست و جز با گذشت زمان مسأله معانی القرآن حل نخواهد گشت.

مثلاً: در آذر سال ۱۳۴۱ جزوه ای منتشر کردم که می خواستم به صورت یک مجله غیررسمی به نام نور و ظلمت ادامه دهم و این گونه مسایل را در جزوه های دنباله دار وارسی کنم و ارایه دهم؛ ولی به خاطر تصحیح بحار الانوار از ادامه آن باز ماندم.

در همان جزوه اول که در ۴۸ صفحه منتشر شد، سوره کوثر را تفسیر و ترجمه کردم و طی ۹ صفحه ادعا کردم که مراد از «کوثر» فقط و فقط صدیقه کبری سلام الله علیها است. در آن روزگاران کسی به این سخن وقعی ننهاد، حتی موقعی که در محضر جمعی از دانشمندان جزوه را ارایه کردم و دلایل خود را مطرح نمودم، کسی به آن توجه نکرد.

تنها یک نفر گفت: کاش حدیثی پیدا می شد که نظر شما را تایید می کرد. اما اکنون ـ خدا را شکر و عنایات صدیقه کبری بضعه مصطفی را سپاس ـ می بینیم که مسأله جا افتاده است و گویندگان، خطیبان و شاعران با گفتن و شنیدن واژه کوثر فقط حضرت زهرا سلام الله علیها را به خاطر می آورند و کسی نقد و جنجال نمی کند که چرا و از کجا و به دلیل کدام حدیث؟ آری «إنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شی ء قدراً».