(وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا وَ یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِیَاءَ اللهِ مِن قَبْلُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ) «۹۱».

جمله (و یَکفُرون بِمَا وَرَاءهُ) کلام قرآن است که به عنوان تفسیر کلام یهود ایراد شده است. بنی‌ اسرائیل نمی‌توانستند بشارت‌ها و پیشگوئی‌های تورات و سایر انبیا را منکر شوند و به ناچار معترف بودند که مسیح یعنی جلال خدایی، به عنوان پیامبر ظاهر خواهد شد؛ و بعد از آن، از حجاز عرب، مردی شتر سوار مبعوث خواهد گشت که پیام خدا را به صورت حکمت به مردم ابلاغ می‌کند.

بنابراین نمی‌توانستند که در کلام خود حصر و قصری بیاورند و بگویند: «نؤمن بما أُنزِلَ علینا و لانؤمن بما ینزل علی غیرنا بل نکفر بما لم ینزل علینا» حتّی نمی‌گفتند که «نؤمن بما اُنزِلَ علینا فقط»؛ زیرا سوء نیّت و پلیدی گفتارشان حتّی بر عوامشان روشن می‌شد. لذا هماره ـ‌موقعی‌که در تنگنا می‌ماندندـ می‌گفتند: (إِنَّ الله عَهد إلینَا أن لا نُؤْمِنَ لِرَسولٍ حتّی یَأْتِینا بِقُربانٍ تَأْکُلُه النَّار) (آل عمران، ۱۸۳). این خود بهانه ای بود که معاذیر و محاذیر دیگری در پی داشت. چه بسا می‌گفتند که باید قربانی در بیت‌المقدس گذرانیده شود، نه در مکه و یا مدینه؛ و یا باید بر سر قلّه کوه مرتفع تقدیم شود، نه بر سر کوه تپّه ای. لذا است که قرآن مجید به پاسخ نقضی می‌پردازد و می‌فرماید: (قُل فَلِمَ تقتلون أنبِیاءَ الله مِن قَبل). چنان که در دنباله همان آیه ۱۸۳ سوره آل عمران فرمود: (قُل قَد جَاءکُم رُسُلٌ مِن قَبلِی بِالبَیِّنات و بِالَّذی قُلتُم فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُم إِن کُنتُم صَادِقِین).

یعنی سوء نیّات شما روشن است؛ زیرا شما انبیای بنی‌ اسرائیل را هم می‌کشتید. از آن‌رو که مطابق میل شما سخن نمی‌کردند. شما انبیائی را کشته اید که قربانی آنان را آتش آسمانی در کام کشیده است، به جرم اینکه شما را از اَهوای پلیدتان منع می‌کرده اند. بنابراین شما در کنکاش خود صادق و یکدل نیستید. سوره نساء آیه ۱۵۰ نیز ملاحظه و مراجعه شود.

(وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَی بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ) «۹۲».

مشابه آیه در همین سوره آیه ۵۱ گذشت. توبه و اقتتال آنان در آیه ۵۴ مطرح شد. هر یک در موقعیت خاص و به مقتضای مقال و کلام، عنوان شده بود. در این جا به تناسب آیه قبلی که ادّعا کردند: «ما فقط به انبیای بنی‌ اسرائیل ایمان می‌آوریم»، می‌گوید: سرور قوم یهود، موسی بن عمران با شواهد روشن آمد و شما با او از در ستیز برآمدید. به او ایمان نیاوردید بلکه با بیم و امید در برابر او رام و تسلیم شدید: (فَمَا آمن لِمُوسی إلَّا ذُرِّیۀ مِن قومه عَلی خوف مِن فِرعون و مَلائهم) (یونس، ۸۳). یعنی در برابر او رام شدند نه آنکه به موسی ایمان آورده باشند، بلکه به سود موسی و جانبداری او تسلیم شدند.

به هرحال آیه کریمه می‌گوید: شما که می‌بایست بعد از موسی به سایر رسولان الهی ایمان بیاورید، عوض این که رسولان را بپذیرید، از جمله در عهد هارون از طاعت او خارج نشوید، راه گوساله‌ پرستی را گرفتید. به همین سبب است که مجدداً در آیه بعدی باز هم مسأله گوساله سامری را مطرح می‌کند و می‌گوید:

(وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّۀٍ وَ اسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَ عَصَیْنَا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئسَمَا یأْمُرُکُم بِهِ إِیمَانُکُمْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ) «۹۳».

مسأله میثاق در آیه ۶۳ همین سوره گذشت و شرحی داده شد.

زمینه آیات کریمه این بود که ما امّت یهود فقط به انبیای بنی‌ اسرائیل ایمان می‌آوریم و قرآن مجید در نقض این ادّعا گفت که در این صورت، چرا در برابر موسی خاضع نشدید و در غیاب او به گوساله‌ پرستی پرداختید؟ و در این آیه می‌گوید: بعد از آن که توبه شما از گوساله‌ پرستی پذیرفته شد، باز هم در پذیرش فرمان الهی بهانه‌جویی کردید. شما بعد از رفع بهانه‌ها و صعود به کوه طور و شنیدن مکالمه‌های ذات احدیّت با موسی و رؤیت جلال الهی، حاضر نشدید که فرمان خدا را به تمامی و کمال بپذیرید؛ تا آن که صخره ای بر سر شما فرا گرفتیم تا شما ایمان بیاورید. ولی باز هم در ایمان، به شک و تردید شدید و گفتید (سَمِعنَا و عَصَینَا). برای روشن شدن تمام مسائل به آیه ۶۳ همین سوره مراجعه نمائید.

(قُلْ إِن کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الآخِرَۀُ عِندَاللهِ خَالِصَۀً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمنَّوُا الْمَوتَ إِن کُنتُم صَادِقِینَ* وَ لَن یَتَمَنَّوهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ) «۹۵».

این ادعا که «دار آخرت خالص و مُخْلص برای امت اسرائیل است که امّت برگزیده خدایند»، در ضمن این ادّعای آنان مطرح شده است که امت یهود و همانند آنان امّت نصاری می‌گویند (لَن یَدخُل الجَنَّۀ إِلَّا مَن کان هُوداً أَو نَصاری) (بقره، ۱۱۱)؛ و می‌گویند: (کُونُوا هُوداً أَو نَصَاری تَهتدوا) (بقره، ۱۳۵) و یا می‌گویند: (لَیسَتِ النَّصاری عَلی شَیءٍ) (بقره، ۱۱۳).. نظیر آیه مورد بحث آیه ۶ سوره جمعه است که می‌فرماید: (یا ایُّها الَّذین هَادوا إِن زَعَمتُم أنَّکُم أولِیَاء لِلّهِ مِن دونِ النَّاس فَتَمنّوا المَوتَ إِن کُنتُم صَادِقین. و لا یَتَمنّونهُ أبداً بِمَا قَدَّمَت أیدِیهِم و اللهُ عَلِیم بِالظَّالِمین).

پاسخ آیه که می‌گوید: (فَتَمنَّوا المَوْتَ إِنْ کُنتُم صَادِقِین)، پاسخ حَلّی نیست که مزْعَمه آنان را تحلیل و ابطال کند، بلکه پاسخی فرضی و نقضی است. آن هم بر این اساس که بهشت و رضوان الهی مطلوب برترین است و زندگی دنیا توأم با رنج و مشقّت. هر کس به زندگی آخرت خود مطمئن باشد، مشتاق آن و بی‌رغبت به دنیا خواهد بود. درحالی‌که امّت یهود حتّی از مشرکان که اصل آخرت را خرافه می‌دانند، به زندگی دنیا پایبندترند.

لذا در دنباله سخن برای اتمام حجّت و برهان می‌گوید:

(وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاۀٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَو یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَۀٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) «۹۶».

کلمه «أحرص» أفعل تفضیل است و باید به حرف «مِن» تمام شود و لذا اگر ملفوظ نباشد، باید در تقدیر گرفته شود. جمله ای که باید در تقدیر گرفته شود، همان معطوف‌علیه جمله بعدی است که می‌گوید: (و مِنَ الَّذین أشْرَکوا)؛ و تقدیر کلام چنین است: «و لتجدنّهم أحرص النّاس علی حَیاۀ من النّصاری و الصّابِئین و المُجوس و مِن الَّذین أشرکوا». سایر قسمت‌های آیه روشن است.

(قُلْ مَن کَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ* مَن کَانَ عَدُوّاً للهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکَالَ فَإِنَّ اللهَ عدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ) «۹۸».

جمله (فإنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلکَافِرِین) جواب «مَن» شرطیّه است. منتها براساس سبکی که قرآن مجید هماره دنبال می‌کند، باید این جمله را در تقدیر گرفت: «… فهو کافر بالله. و إنَّ الله عدوٌّ للکافرین». مفاد آیه با توجه به ترجمه معانی القرآن روشن است.

(وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَ مَا یَکْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ) «۹۹».

دنباله همان بحث پیشین است. یعنی ما خودمان آیات قرآن را که همراه بیّنه است و می‌تواند روشنگر و روشن باشد، نازل کرده ایم؛ گرچه حامل آن جبریل امین باشد. بنابراین، طبیعی است که هر کس آیات قرآن را منکر شود، کافر است و جز مردم فاسق به آیات قرآن کافر نمی‌شوند.

(أَوَکُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدَاً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُم بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ) «۱۰۰».

جمله (أوَکُلَّما) عطف بر مقدر است و اصل جمله: «وَأَکُلَّمَا» است که أدات استفهام مقدّم شده است. مانند جمله (أفکُلّما جَاءکُم رَسُول) که در آیه ۸۷ همین سوره گذشت.

آیه کریمه ناظر به آن عهد و میثاقی است که در سوره مائده آیه ۱۲ به این صورت حکایت شده است: (و لَقَد أخَذ الله مِیثَاق بنی اسرائیل و بَعثنا مِنهُم اثْنَی عَشَر نَقِیباً و قال الله إنِّی مَعکُم لَئِن أَقَمْتُمُ الصَّلاۀ و آتَیتُم الزَّکاۀ و آمنتم بِرُسُلی و عزَّرتُموهُم…). یعنی باید به رسولان خدا ایمان بیاورند و در تأیید، تقویت و پیش‌برد امور رسالت آنان کوشا باشند. جمله مقدّر به این صورت حکایت می‌شود: «و لقد أخذنا میثاقهم بأنِّی معکم: لئن أقمتم الصّلاۀ و آتیتم الزَّکاۀ و آمنتم برسلی و عزَّرتموهم لأُکفّرنّ عنکم سیِّئاتکم فنبذوا عهدهم و میثاقهم وراء ظهورهم و ما وجدنا لأکثرهم من عهد و إن وجدنا أکثرهم لفاسقین أوَلم یکونوا کالاُمم الماضین کلّما عاهدوا عهداً نبذه فریق منهم…».

این تقدیر به خاطر آن است که ادات استفهام بر جمله شرطیّه وارد نمی‌شود و باید جمله مناسب را در تقدیر گرفت. آن چنان که در آیه ۸۷ همین سوره گذشت. البته جمله خبریّه ای که همزه استفهام بر آن وارد شود، به صورت‌های دیگری هم قابل تصویر است. از جمله: «أوَلم یکن من سنّتهم نقض ما عاهدو الله علیه کلّما عاهدوا عهداً نبذه فریق منهم».

در این زمینه به آیات سوره اعراف ۱۰۱ و ۱۰۲ مراجعه شود که سنّت امّت‌ها را در برخورد با رسولان خدا حکایت می‌کند و می‌گوید: (تلک القُری نقصُّ علیک من أنبائها و لقد جَاءتهم رُسُلهم بِالبیِّنات فما کانوا لیؤمنوا بما کذَّبوا من قبل… و ما وجدنا لأکثرهم من عهد و إن وجدنا أکثرهم لَفَاسِقِین).

(وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِن‌ْ عِندِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لَایَعْلَمُونَ) «۱۰۱».

آیه قبلی به منزله کبرای کلّی بود و این آیه کریمه مصداقی از آن کبرای کلّی است. یعنی اینان هر عهدی که با خدا بستند، آن را پشت سر افکندند. از جمله تعهد کردند که رسولان بعدی را بپذیرند و کتاب‌های آنان را تصدیق کنند، ولی مسیح بن مریم که بر آنان مبعوث شد، جماعتی از هم آنان که تورات آسمانی را در دست داشتند و مطابقت انجیل عیسی را با آن دریافته بودند، کتاب خدا انجیل را پشت سر نهادند و آن را مردود شمردند. اینک قرآن و رسالت اسلام را نیز مردود می‌شمارند و آن را پشت‌سر می‌اندازند. گویا که اصلاً با کتاب‌های آسمانی آشنایی ندارند.

(وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشِّیاطِینُ عَلَی مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَ مَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَۀٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوجِهِ وَ مَا هُم بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَ لَا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَد عَلِموُا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَۀِ مِنْ خَلَاقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنفُسَهُمْ لَو کَانُوا یَعْلَمُونَ) «۱۰۲».

این آیه کریمه به تناسب آیه قبلی عنوان شده است. إفاده می‌کند که امت بنی‌اسرائیل عوض آن که از رسولان خدا پیروی کنند و کتاب‌های آسمانی را سرلوح زندگی قرار بدهند، برای خودنمائی و فریب مردم عامی، دست به جادوگری زدند؛ تا مدعی شوند که ما هم مانند انبیا معجزه و کرامت داریم.

در این راستا از سحر و طلسم‌هایی مایه گرفتند که شیاطین انس و جن بافته و ساخته بودند و بر تأسیسات سلیمانی فُوت می‌کردند و می‌دمیدند که این منترها ضامن بقای این ملک و بارگاه است. سلیمان خود از همین طلسم و جادو که آثار شگفت دارد، بهره گرفت که آن شکوه و حشمت را حاصل کرد.

جمله (و ما کَفَر سُلیمان ولکنَّ الشَّیاطِینَ کَفَروا یُعلِّمونَ النَّاس السِّحْر) ردّ همان ادّعای شیاطین است که به سحر و جادوی خود اَنگِ الهی می‌زدند. در عبارت فوق، عوض آن که بگوید: «و ما سحر سلیمان ولکنَّ الشیاطین سحروا»، کلمه «کفر» را به‌کار برد؛ تا إفاده کند که سحر به منزله کفر است: به‌کار بردن سحر کفر است. تعلیم سحر کفر است. ادّعای این که سحر و جادو انگ آسمانی دارد و سلیمان با همین طلسم و جادو بر پرندگان و جنیّان حکومت می‌کرد، نیز کفر است و هرکه دست به این گونه کارها بزند، به رستاخیز از رحمت و مغفرت خدا محروم می‌ماند و به دوزخ واصل خواهد گشت.

جمله (و ما أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت) عطف بر (ما تتلوا الشّیاطین) است. یعنی «و اتّبعوا ما أنزل علی الملکین»؛ یعنی امّت بنی‌ اسرائیل، هم از طلسم و جادوی شیاطین بهره گرفتند، هم از طلسم و جادوی دو تن فرشته که از آسمان نازل شده بودند، بهره گرفتند. ولی این دو تن فرشته که در بابل به نام هاروت و ماروت ظاهر شده بودند، به فرمان خدا نازل شدند و رایج‌ترین جادوی شیاطین را که با آن جادو میان زن و شوهر جدایی و نفرت می‌انداختند و خانواده‌ها را با تهدید عملی می‌چاپیدند، به مردم عامی تعلیم می‌دادند؛ تا به این وسیله معلوم شود که جادوی شیاطین ربطی به معجزه‌های انبیا و اسرار نفوذ آنان نداشته و ندارد؛ و جادوگران مدّعی که به نام پیامبر، به جادوگری و اغوای عامیان مشغول شده اند، به میراث سلیمانی دست نیافته اند، بلکه به منترهای شیطانی دست یافته اند.

البته منترها غیر از ورد و دعا و یا الفاظ قلمبه و سلمبه چیز دیگری نیست؛ و فی حدّ نفسه نمی‌تواند اثری داشته باشد. به همین ترتیب، خطوط، جداول، ارقام و حروفی که در طلسم‌ها به کار می‌رود، فی حدّ نفسه اثر ندارد. تأثیر طلسم و منتر و جادو، دستاورد پریان است که به فرمان ابلیس هر گروهی از پریان موکّل بر یک منتر و جادو شده اند و هرگاه این منترها را بشنوند و یا طلسم‌ها را در جایی ببینند، دست به کار می‌شوند و آن چه لازم باشد، به مرحله اجرا می‌گذارند.

این اعمال شیطانی موجب اغوای بشر و سبب خرابکاری در سنن طبیعت است. لذا است که بر طبق وعید قرآنی، روز قیامت این دسته از پریان نیز به همراه ابلیس به دوزخ نگون می‌شوند.

حشمتی که سلیمان حاصل کرد، با درخواست از پیشگاه ربوبی بود که گفت: (ربِّ هَبْ لی مُلکاً لا ینبغی لأَحَد مِن بَعدی) (ص، ۳۶). بر اثر این درخواست، خداوند عزّت فرشته ای از فرشتگان با اقتدار را که قرآن مجید درباره او می‌گوید: (الّذی عِندَهُ عِلم مِنَ الکتاب)، موکّل کرد تا وسایل حشمت و شکوه سلیمانی را فراهم آورد و هماره او را یاری دهد: پریان را مُسَخّر او سازد. سخن پرندگان را برای سلیمان ترجمه و در گوش او همزمان القاء کند و سخن سلیمان را بر پرندگان القاء کند؛ تا بشنوند و فرمان ببرند. گفته موریانه را به گوش سلیمان برساند، تخت ملکه سبا را در یک طرفۀ‌العین از سبأ به بارگاه سلیمان حاضر سازد و …

این سنّت الهی است که هر رسولی را بفرستد، او را به وسایل لازم مجهز سازد و فرشته ای را بر او بگمارد؛ تا در رؤیا و بیداری او را به راه درست رهنون گردد. چنان که درباره رسول گرامی اسلام گفته اند: «و لقد قرنَ الله مَعَه مِن لَدُنْ أن کان فطیماً أعظم مَلک من ملائکته یَسْلُکُ به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره» (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۰ قاصعه).

جمله (و ما یعلّمان من أحد حتّی یقولا إنّما نحن فتنۀ فلا تکفر)، مانند: (و ما کفر سلیمان ولکنّ الشّیاطین کفروا)، تعویض لفظی دارد. جمله «فلا تکفر» به معنای «فلا تسحر» است. یعنی من رمز جادو را به تو تعلیم می‌دهم، تا از انحصار جادوگران خارج شود و معلوم شود که جادو ارث سلیمان نیست؛ و اینان به دروغ خود را وارث سلیمان می‌دانند. مبادا با فرا گرفتن این رمز و رازها دست به جادوگری بزنید که کافر می‌شوید.

(وَ لَوا أَنَهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَمَثُوبَۀٌ مِنْ عِندِاللهِ خَیْرٌ لَو کَانُوا یَعْلَمُونَ) «۱۰۳».

مفاد آیه کریمه روشن است. تنها اشاره به این نکته مفید است که چون تعلیم سحر، تعلُّم سحر، به‌کار بستن سحر، کارمزد سحر و خریداری سحر و طلسم، کفر است، اگر کسی بخواهد توبه کند، اول باید ایمان بیاورد و تن را از پلیدی کفر و نجاست آن غسل دهد؛ و بعداً به راه تقوا برود، تا پاداش الهی را دریابد.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَ قُولُوا انظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ) «۱۰۴»

مفاد آیه روشن است و نظیر آن در سوره نساء، آیه ۴۶ مشروح و مبیّن است. به آن جا مراجعه شود. جمله «و للکافرین» عطف بر مقدّر است، به این صورت: «فَمَن قَال رَاعنا فَهُو کَافِر و لِلکَافِرِین عَذَاب ألیم».

(مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ لَا الْمُشْرِکِینَ أَن یُنَزَّلَ عَلَیْکُم مِنْ خَیْرٍ مِن رَبِّکُمْ وَ اللهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ وَ اللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِیمِ* مَا نَنسَخْ مِنْ آیَۀٍ أَو نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَو مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ* أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا لَکُم مِن دُونِ اللهِ مِن وَلِیٍّ وَ لَا نَصِیرٍ) «۱۰۷».

خطاب آیه کریمه با رسول الله است. کلمه «ننسخ» در ریشه لغت به معنای جابه‌جا کردن است: اگر اصل ماده آن جابه‌جا شود، جنبه ازاله و نفی دارد. مانند نسخ حکم که عموم آن تخصیص بخورد؛ و یا اطلاق آن تقیید شود؛ و یا شرایط آن تغییر یابد. از این قبیل است آیه کریمه (فینسخ الله ما یُلقی الشّیطان ثمَّ یحکم الله آیاته) (حج، ۵۲) که به معنای اطاله، نفی و محو است. از این قبیل است لفظ حدیث: «و إنّها لم تکُنْ نُبوّۀٌ قطُّ إلَّا تناسخت حتّی یکون آخر عاقبتها مُلکاً» (صحیح مسلم، ص۲۲۷۸). از این قبیل است عبارت حدیث «أوّل ما نسخ من القرآن القبله» (سنن نسائی، کتاب طلاق، حدیث ۵۴).

اگر صورت آن جابه‌جا شود و اصل آن برقرار بماند، جنبه ازاله و نفی ندارد که موجب محو گردد. مانند آیه کریمه: (هذا کتابنا ینطق علیکم بالحقّ إنَّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون) (جاثبه، ۲۹). این آیه می‌رساند که از اعمال مردم صورت‌برداری می‌کنند. همچنین مانند آیه کریمه: (و لمّا سکت عن موسی الغضب أخذ الألواح و فی نسختها هدیً و رحمۀٌ للّذین هم لربّهم یرهبون) (اعراف، ۱۵۴). یعنی از الواح شکسته، صورت ده فرمان را نسخه‌برداری کردند؛ زیرا نمی‌توانستند اصول الواح را که در هم شکسته و خورده شده بود، به هم بچسبانند. از آن رو که لوح سنگی مانند ورق نازک بود. این‌گونه سنگ‌ها را کالار می‌نامند. قرآن مجید از آن به «رَقّ منشور» تعبیر می‌کند. گویا که یک ورق نازک را از سنگ به وسیله ارّه بریده باشند.

کلمه «نُنسها» ناقص‌ یائی از باب افعال است. علت اینکه از باب افعال آمده است و نگفته اند: «إو تنساها»؛ این است که قبلا به رسول خدا وعده داده اند که (سَنُقرِئُکَ فَلاتَنسی. إلّا ما شاءَ الله)؛ یعنی تو قرآن را فراموش نخواهی کرد، مگر آن قسمتی را که خدا خواسته باشد.

جمله (نأْت بِخَیر منها) افاده می‌کند که منسوخات و منسیّات قرآنی از جمله احکام است، نه از جمله معارف؛ زیرا حقایق عالم آفرینش و شناخت آن‌ها و یا ضرورت شناخت آن‌ها نه قابل تعویض و تبدیل است و نه قابل نسبت که این خوب است و این دیگر نیست.

مثلاً جبرئیل امین قرآن را بر قلب رسول الله نازل کرده است و این نزول در یکی از شب‌های قدر ماه رمضان بوده است. برداشتن آیاتی که حاکی از این معنی است و یا تعویض و تبدیل آن به حقیقت دیگر که جبرئیل قرآن را بر قلب رسول‌الله نازل نکرده است، بلکه میکائیل قرآن مکتوب را در پارچه مخمل پیچیده و در غار حراء به رسول خدا هدیه کرده است، عنوان نسخ و انساء ندارد، بلکه عنوان تناقض‌گوئی دارد.

به هرحال، آیه کریمه مقدّمه ای است بر نسخ قبله بیت‌المقدس و ایجاب قبله کعبه. با توجه به این مصداق قاطع، مفهوم (نأت بِخَیر منها) بهتر به دست می‌آید.

جمله (أو مثلها) افاده می‌کند که گاهی آیتی از آیات قرآن را به فراموشی می‌سپاریم و مانند آن حکمی را که برداشته ایم، به جای آن نازل می‌کنیم. مثلاً آیتی را که فرمان داده بود «یک روز در میان روزه بگیر»، از خاطره ات پارک کردیم و این آیت را نازل کردیم که تمام ماه رمضان را روزه بگیر. ذیل آیه کریم هم که می‌گوید:

(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَهُ مُلْکُ السَّموَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا لَکُم مِن دُونِ اللهِ مِن وَلِیٍّ وَ لَا نَصِیرٍ) «۱۰۷».

به همین تناسب وارد شده است. یعنی فرمانروایی که چه باید کرد و چه نباید کرد، در آسمان‌ها و در زمین ویژه ذات‌اقدس ربوبی است. اگر در آینده ای نه چندان دور فرمانت دهیم که روی خود را از بیت‌المقدس به سوی کعبه بگردان، تکلیف تو اطاعت و بندگی است و نباید از سرزنش دوست و دشمن هراسید.

(أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مَوسَی مِن قَبْلُ وَ مَن یَتَبَدَّلِ الکُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ) «۱۰۸».

کلمه «أم» به عنوان معادل همزه استفهام استعمال می‌شود. در این جا معادل آن، همزه (ألم تعلم أنَّ الله له مُلکُ السّموات و الأرض) نیست؛ زیرا مفاد آیه اول با مفاد آیه بعدی متقابل و معادل نیست. خصوصاً که از نظر خطاب هم نمی‌تواند معادل قرار بگیرد. آیه (ألم تعلم) خطاب به رسول الله است و خطاب آیه مورد بحث که (أم تریدون) باشد، صریحاً به امّت اسلامی متوجه شده است.

بنابراین معادل «أم» را باید در تقدیر بگیریم. البته معادلی که متناسب با سؤال بنی‌اسرائیل باشد. سؤال بنی‌ اسرائیل در سوره نساء، آیه ۱۵۳ به این صورت حکایت شده است: (یسألک أهل الکتاب أن تنزّل علیهم کتاباً من السّماء فقد سألوا موسی أکبر من ذلک فقالوا أرِنا الله جهرۀ فأخذتهم الصاعقۀ بظلمهم). شرح این آیه را در سوره نساء ملاحظه نمائید.

خلاصه مطلب آن است که موسی ده فرمان را به قوم خود ابلاغ کرد و آنان نپذیرفتند. موسی هفتاد تن را انتخاب کرد و با خود به طور برد تا با گوش خود بشنوند که ده فرمان، فرمان خدایی است و چون شنیدند، به شک در شدند که شاید کسی را در اینجا نهان کرده اند. به ویژه که ما را از برآمدن به قلّه منع می‌کنند، می‌گویند: «هیچ‌کس با تو بالا نیاید و هیچ‌کس نیز در تمامی کوه دیده نشود و گله و رمه نیز به طرف این کوه چرا نکنند» (سفر خروج، باب ۳۴، آیه ۳) و می‌گویند: «برحذر باشید از این که به فراز کوه برآئید یا دامنه آن را لمس کنید. هرکه کوه را لمس کند، هر آینه کشته شود»(سفر خروج، باب ۱۹، آیه ۱۳). لذا خواهان رؤیت شدند و بر اثر صاعقه هلاک گشتند.

بنابراین آنچه باید در تقدیر گرفته شود، چنین است: «أتَقُولون لِرَسولکم لا نُؤمن لَکَ حتّی یکلّمنا الله أم تریدون أن تسألوا رسولکم کما سُئِل مُوسی مِن قبل و تقولوا أرِنا الله جهرۀً یأمرنا بذلک».

(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَو یَرُدُّونَکُم مِن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارَاً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) «۱۰۹».

آیه کریمه إفاده می‌کند که در این شک و تردید در پذیرش نسخ قبله، تفتین و تشکیک یهودیان مؤثر بوده است.

(وَ أَقِیمُوا الصَّلَاۀَ وَ آتُوا الزَّکَاۀَ وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللهِ إِنَّ اللهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) «۱۱۰».

ذیل آیه کریمه و مسأله إقامه صلاۀ، ارتباط نسخ را با مسأله قبله روشن‌تر می‌سازد.

(وَ قَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّۀَ إِلَّا مَن کَانَ هُوداً أَو نَصَاری تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُم صَادِقِینَ) «۱۱۱».

این جمله از باب جمع و تقسیم است. یعنی «قالت الیهود لن یدخل الجنّه إلّا من کان هوداً»؛ «قالت النصاری لن یدخل الجنّۀ إلّا من کان نصاری». در ذیل آیه ۷۸ همین سوره گذشت و در سوره نساء ۱۲۳ نیز می‌آید که «أمانیّ» جمع «اُمنیّۀ» و اصل آن از مادّه «منن» است. نون آخر آن در تصاریف این کلمه تبدیل به یاء شده است. «اُمنیّۀ» یعنی بیاض‌ها، کتاب‌های دعا، سایر تعویذات مذهبی و اسطوره‌های حدیثی که در تمام ادیان و مذاهب وجود دارد؛ و اهل آن مذهب را به صرف ایمان و گرویدن و یا با خواندن چند جمله دعا و تعویذ، اهل بهشت می‌کند.

مانند قول مسیحیان که می‌گویند مسیح گناه امت خود را بر دوش کشید و شهید شد؛ و بنابراین افراد امت او بی‌گناه می‌میرند و بر گناه خود مؤاخذه نمی‌شوند. یا مانند قول یهودیان که می‌گویند خداوند پروردگار ما به منزله پدر ما است و ما را عذاب نخواهد کرد، جز در مقابل هر یک سال گناه یک روز. یا مانند عقیده حشویّه از شیعیان که معتقدند سیّدالشهدا همه دوستان گناهکار خود را شفاعت خواهد کرد.

دلیل آن که منظور از «أمانیّ» آرزوهای خام طلائی نیست، بلکه همان ادّعای مذهبی مزبور است؛ آن است که در مقام ردّ آن می‌فرماید: (قُل هَاتوا بُرهانَکم). تقاضا و مطالبه برهان، ویژه ادّعای مدّعیان است. و گرنه از کسی مطالبه نمی‌کنند که برای آرزوهای خود دلیل و برهان بیاورد. لذا در تعقیب آن می‌گوید:

(بَلَی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ) «۱۱۲».

ذیل آیه ۸۱ همین سوره گفتیم که «بلی» در زمینه نفی بکار می‌رود و نفی را انکار می‌کند. در آن جا با آوردن کلمه «بَلی» انکار کرد که «یهودیان در دوزخ جاویدان نخواهند بود»؛ یعنی گفت: چرا. شما هم مانند همه بزه‌کاران و فاسقان در دوزخ جاویدان مخلّد می‌شوید. در این جا با آوردن کلمه «بَلی» انکار می‌کند که «جز یهودیان و یا نصرانیان، کسی وارد بهشت نمی‌شود». می‌گوید: چرا. هر کسی که از جان و دل در برابر خدا تسلیم شود و طاعت الهی را بر وجه احسن انجام دهد اهل بهشت خواهد بود. خواه یهودی و نصرانی باشد یا نباشد. نظیر آیه را در سوره نساء، آیه ۱۲۵ با شرح لازم مطالعه کنید. در سوره لقمان، آیه ۲۲ مشابه دیگری داریم که می‌فرماید: (و من یُسلم وجهه إلی الله و هو مُحْسِنٌ فقد إستمسک بالعروۀ الوثقی و إلی الله عاقبۀ الأُمور).

مفاد آیه کریمه جنبه کلّی دارد و اصلی از اصول الهی را روشن می‌کند. مانند آیه کریمه ۶۲ همین سوره که گفت: (إنَّ الَّذین آمنوا و الّذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) که شرح آن گذشت.

اصل واقعی در این‌گونه آیات کریمه آن است که صرف شناسنامه، نامگذاری و ادّعای بازگشتِ به الله و نصرتِ الله، معیار بهشت و دوزخ نیست. هر کسی که خالصاً مخلصاً ایمان بیاورد و در راه طاعت الهی با صحت، درستی و حسن نیّت قدم بردارد، اهل نجات است. طبیعی است که چنین فرد مخلصی هرگز تعصّب ملّی و قومی ندارد و انبیای الهی را انکار نمی‌کند. اگر یهودی باشد، به عیسی ایمان می‌آورد و اگر مسیحی است، به رسول الله، آورنده قرآن، ایمان می‌آورد.

(وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَاری عَلَی شَیْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ مِثْلَ قَولِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَومَ الْقِیامَۀ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) «۱۱۳».

این آیه کریمه به منزله تفسیری بر مَقال قبلی آنان است که حکایت شد و می‌گفت: (و قالوا لن یدخل الجنّۀ إلّا من کان هوداً أو نصاری)؛ زیرا ظاهر لفظ آیه می‌توانست بر این معنی حمل شود که در صحت این دو دین، هر دو ملّت اتفاق نظر دارند و دین واقعی را منحصر به همین دو دین می‌دانند.

در این آیه به صراحت حکایت شده است که قوم یهود از نصاری تبرّی دارد و قوم نصاری از قوم یهود تبرّی می‌کند. با این که هر دو دسته، کتاب تورات را پیروی می‌نمایند؛ و با آن که هر دو دسته کتاب خدا را تلاوت می‌کنند و کتاب خدا قوم‌گرائی و تعصّب ملّی را به طور کلی منع می‌کند؛ تا چه رسد به تعصّب در مسائل مذهبی.

جمله (الَّذین لا یَعلمون) بر همه ملّت‌هایی اطلاق می‌شود که از کتاب‌های آسمانی بی‌خبرند. مانند مشرکان، مجوس و امثال آنان که اصل مذهب را نفی می‌کنند. جمله (فالله یَحکُم بَینَهم یَومَ القِیامۀ)، مانند جمله (إن الله یفصل بینهم یوم القِیامۀ) است که در آیه ۱۷ سوره حج در همین زمینه نازل شده است؛ و می‌گوید: (إنَّ الَّذین آمنوا و الَّذین هادوا و الصّابئین و النّصاری و المجوس و الَّذین أشرکوا إنَّ اللهَ یفصل بینهم یوم القیامۀ. إنَّ الله علی کلَّ شیء شهید). در این آیه مشرکان به تبع مطرح شدند. اما در این آیه:

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسَاجِدَ اللهِ أَن یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعَی فِی خَرَابِهَا أُولئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَن یَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الآخِرَۀِ عَذَابٌ عَظِیمٌ) «۱۱۴».

منظور آیه فقط قوم مشرکان است؛ گرچه در مدینه حضور قاطع نداشتند. آیه کریمه به تناسب جمله (قال الّذین لا یعلمون مثل قولهم) متعرّض این سیه‌کاری آنان شده است که امّت اسلامی را از نماز در مسجدالحرام، تکبیر، توحید و تسبیح ربوبی منع می‌کردند. سایر الفاظ آیه با توجه به ترجمه، روشن است.

(وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَّلُوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) «۱۱۵».

مشرق قبله نصاری است و مغرب قبله یهود است. قرآن مجید در این آیه قوم یهود را تهدید می‌کند که امکاناً و اَحیاناً مسلمانان را امر می‌کنیم که از قبله مغرب منحرف شوند و قبله نصاری یعنی قبله مشرق را اختیار نمایند و یا رو به جانب دیگری کنند.

لفظ آیه إفاده می‌کند که مشرق و مغرب از آن خدا است، نه جایگاه حلول خدا که مورد نزاع و کنکاش مؤمنان قرار بگیرد. به این صورت که یهود بگوید خدا در مغرب است و نصرانی بگوید خدا در مشرق است. خصوصاً که از حیث موقعیت، مشرق و مغرب با هم تداخل دارند؛ چرا که زمین کروی است. بنابراین سطح کره زمین همه جا مشرق و مغرب دارد؛ و همه جا از آن خدا است؛ و شما رو به هر جانب که بنمائید، رو به خدا کرده اید.

تعبیر (فأیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله) تنصیصی بر همین معنی است؛ زیرا «أیْنَ» عمومیت دارد. اگر قرآن مجید قبله را در همین دو سو انحصاری می‌دانست، باید می‌گفت: (و لله المشرق و المغرب فأیهما تولّیتم فَثَمَّ وجه الله)؛ نه آن که بگوید: (فأینما تولّوا فَثَمَّ وجه الله). ولی در این آیه کریمه فرمانی صادر نشده است. بلکه فقط اقتضا را می‌رساند و مزعمه یهود را می‌شکند.

(وَ قَالوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَل لَهُ مَا فِی السَّموَاتِ وَ الأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ* بَدِیعُ السَّموَاتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذَا قَضَی أَمْرَاً فإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ) «۱۱۷».

آیه کریمه مربوط به مزعمه یهود، نصاری و مشرکان است؛ زیرا هر سه ملّت، خدا را صاحب فرزند می‌شمارند. منتها مسیحیان مسیح را مولود خدا می‌دانند و یهودیان عُزّیر را فرزند خوانده خدا می‌دانند. چنان که در قرآن حکایت شده است و می‌گوید: (و قالت الیهود عُزِیرٌ ابنُ الله و قالت النصاری المَسیح ابنُ الله) (توبه، ۳۰). همچنین مشرکان ملائکه را بنات الله می‌خوانند. چنان که در سوره صافات، آیه ۱۵۲ حکایت شده است و می‌گوید: (ألا إنّهم مِن إفکهم لیقولون وَلَدَ الله و إنّهم لَکَاذبون. اصطفی البَنَات عَلَی البَنِین).

از آن بالاتر، یهود و نصاری عموماً خود را فرزند خدا می‌خوانند، منتها فرزند اتّخاذی که خداوند عزّت، آنان را از میان خلق خود به فرزندی گزین کرده است. چنان که در سوره مائده، آیه ۱۸ می‌گوید: (و قالت الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحبّاؤه). این مزعمه در تورات، سفر تثنیه، باب ۱۴ آیه اوّل به این صورت آمده است: «شما پسران یَهُوَه خدای خود هستید». در انجیل آمده است که «پس شما به این طور دعا کنید: ای پدر ما که در آسمان نام تو مقدّس باد» (انجیل متی، باب ۶، آیه ۱۰؛ انجیل لوقا، باب ۱۱، آیه ۲).

در این زمینه به آیات ۱۰۰ ـ ۱۰۱ سوره انعام مراجعه نمائید. در همان آیه و همان سوره که می‌گوید: (بَدِیع السّموات و الأرض أنّی یَکون لَهُ وَلَد وَ لَم تَکُن لَه صَاحَبۀ)، شرح لازم آمده است که مفاد (بَدِیع السّموات و الأرض) چیست.


مطالعه آیات بعدی سوره بقره

مطالعه آیات قبلی از سوره بقره

مطالعه ترجمه آیات از معانی القرآن